دانلود تحقیق زندگانی حضرت محمد (ص)

Word 108 KB 33711 40
مشخص نشده مشخص نشده الهیات - معارف اسلامی - اندیشه اسلامی
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • ازدواج عبدالله با آمنه در چهارده قرن پیش بیست و چهار سال از سن عبدالله بن عبدالمطلب گذشته بود که با آمنه ازدواج کرد، چند روزی نگذشته بود که از نوعروس زیبا و همسر مهربانش خداحافظی و برای تجارت بشام مسافرت کرد هنگامیکه بمکه برمی گشت در یثرب ( مدینه) وفات یافت و خبر اندوهبار مرگ وی زن جوان و باردار و عزیزش را داغدار و غمگین ساخت، ارثیه عبدالله کنیزی بنام برکه ( ام ایمن) و پنج شتر و چند تکه اسباب خانه بود.

    تولد حضرت محمد ( ص) دوران حمل آمنه با کدورت ورنج بسر آمد و پسری جذاب نیکو روی، مشگین موی.

    درشت چشم پا بسرای هستی نهاد.

    جد بزرگوارش عبدالمطلب او را ( محمد) یعنی ستوده آری این همان مولود مسعودی بود که خدای بزرگ بر سر او تاج نبوت و لباس خاتمیت بر اندام رسایش زیبنده ساخت.

    تاریخ تولد حضرت محمد (ص) تولد با سعادتش بروایت عامه بتاریخ 13 فروردینماه شمسی مطابق 20 آوریل سال 569 میلادی و 12 ربیع الاول سال عام الفیل و بنظر اکثریت امامیه در روز جمعه هنگام طلوع فجر 5 اردیبهشت شمشی- 25 آوریل 569 میلادی- 17 ربیع الاول درشهر مکه در خانه محمد بن یوسف و در زمان سلطنت پادشاه ایران یکی از شاهان ساسانی بوده است.

    نسبت محمد (ص) آمنه دختر وهب بن عبد مناف از خاندان زهره و عبدالله بن عبدالمطلب از خاندان هاشم و هاشمی بود.

    مدفن عبدالله شهر مدینه را آنزمان یثرب می گفتند و عبدالله در آن شهر مدفون شد و محمد (ص) یتیم بدنیا آمد.

    خواب دیدن آمنه آمنه در دوران حاملگی خوابهای نیکو می دید، شبی در خواب دید که نوری درخشان از وجودش تابیدن گرفت و تمام کشورهای دور و نزدیک را روشن ساخت.

    به دایه سپردن محمد (ص) ثروتمندان مکه برای اینکه کودکانشان از آب و هوای بهتری استفاده کنند آنها را بخارج از شهر مکه بدایه می سپردند و دایگان بیشتر بیابان نشین و بدوی بودند و در چند فرسخی شهر مکه سکونت داشتند و پس از دوران شیرخواری فرزندان را بپدر و مادرشان باز پس می دادند و پاداشی نیکو می گرفتند و همه عمر در ازای این خدمت از مزایائی برخوردار بودند.

    آمنه در طلب پرستاری پاک سرشت بود و دایه ای مهربان و دلسوز را جستجو می کرد که محمد (ص) را باو بسپارد و عده ای او را نمی پذیرفتند چون می گفتند او یتیم است و پاداشی که قابل توجه باشد بآنها نمی دهند.

    بیخبران غافل بودند که این وجود مقدس مایه مباهات و افتخار جهان و جهانیان خواهد شد.

    حلیمه او را قبول کرد حلیمه زنی بی چیز و فقیر بود که کسی کودکش را باو نمی داد برای اینکه نزد دیگران سرافکنده و شرمسار نگردد محمد را قبلو کرد و با خود به بیابان برد.

    حلیمه سعدیه به او شیر می داد و محمد جز از پستان راستش شیر نمی نوشید و مانند کسی که بداند شیر پستان چپ حق برادر رضاعی اوست از نوشیدن شیر آن پستان خودداری می کرد.

    شیما دختر حلیمه از محمد پرستاری می کرد و با او همبازی بود، تا اواخر سن چهار سالگی بخوشی و شادمانی بین طایفه بنی سعد پرورش یافت و از برکت وجود محمد برکت و وسعتی در آن طایفه پدید آمد که مورد توجه همه قرار گرفت.

    احترام محمد (ص) در بزرگی نسبت به حلیمه این طفیل گفت روزی پیغمبر را دیدم که گوشت قربانی بمردم می داد، ناگاه زنی وارد شد از جای برخاست و ردای خود را بر زمین انداخت و آنزن را بر رویش نشاند، از حاضرین پرسیدم این زن کیست؟

    گفتند حلیمه مادر رضاعی محمد (ص) است.

    مرگ مادر شش سال از سن شریفش نگذشته بود که بهمراه مادر برای دیدار بستگان مادری و زیارت قبر پدرش بسمت یثرب (مدینه) حرکت کرد.

    هنگام بازگشت بمکه آمنه بیمار شد و با تنی رنجور و چشمی گریان، آن زن داغدیده و افسرده در جلو دیدگان نورد دیده اش محمد (ص) چشم از جهان فرو بست و آن طفل در سن شش سالگی از پدر و مادر یتیم شد، کنیز مادرش برکه (ام ایمن) پرستاریش را پذیرفت و با حالی پریشان ودلی سوزان محمد (ص) را نزد جدش عبدالمطلب آورد.

    مرگ عبدالمطلب هشت ساله بود که عبدالمطلب هم بسرای جاودانی شتافت و سرپرستی او بوصیت جدش بعموی گرامیش ابوطالب محول شد.

    محمد (ص) همیشه تفکر بود آن کودک یتیم روی پدر را ندیده بود مادر مهربان و عزیزش را از دست داده بود مرگ جدش عبدالمطلب بر خاطرات حزن آور زندگیش افزوده بود، در قبیله فقیری پرورش یافته و دعوای کودکان را برای بچنگ آوردن مشتی خرما تماشا کرده بود، این صحنه ها او را مغموم و متفکر و افسرده می ساخت و اغلب اوقات در تنهائی می نشست و باندیشه فرو می رفت.

    او از کودکی با کودکان دیگر فرق بسیار داشت و اعمال و رفتارش را همگان می ستودند.

    قیافه محمد (ص) چهره ای صاف و ساده و بی آلایش داشت، آثار شکوه و وقار از سیمایش هویدا بود سرش بزرگ، مویش بلند و زیاد، پیشانیش پهن، چشمانش سیاه و جذاب، مژه هایش بلند، دندانهایش سفید و قیافه اش دارای جذابیتی خاص بود که هر کس او را می دید فریفته اش می شد، گاهی لبخندی نمکین بر لب داشت و سخنانش شیرین بود، گفتاری ملایم و آرام و حافظه ای قوی داشت، آهنگ صدایش محکم و موزون بود، بیشتر اوقات را به تفکر می گذارند.

    حرکت بشام عمویش ابوطالب باو علاقه شدیدی داشت و در سن دوازده سالگی او را با خود برای تجارت بشام برد، محمد (ص) خواندن و نوشتن را نیاموخت و لیکن « بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد».

    پیشگوئی راهب نصرانی در سفر شام بین راه راهبی بود مسیحی که نامش بحیرا و از علوم متداوله زمان با اطلاع بود و ازاسرار کتب آسمانی آگاهی داشت، محمد (ص) را دید و در قیافه تابناک و ناصیه بلندش دقیق شد، به ابوطالب گفت از این پسر مواظبت کن روزی می آید که برای خدا کارهای بزرگ انجام می دهد، شأن او بزرگ است و پیغمبر این امت است که با شمشیر خروج خواهد کرد.

    نام بحیرا جرجیس بی ابی ربیعه بوده است.

    چوپانی محمد (ص) محمد (ص) چون بسن بلوغ رسید برای تأمین معاش به شبانی مشغول شد، روزها و شبها در بیابان وسیع و لم یزرع عربستان.

    درباره خدا به تفکر می پرداخت و در کمال نجابت و شرافت و امانت بسر می برد، مردم داری و بزرگواری و قدرت روحی و معنوی و وسعت اندیشسه داشت و بهمین مناسب ( محمد امین) لقب یافت.

    تجارت کردن محمد (ص) به تشویق عمویش ابوطالب شبانی را ترک و نمایندگی بازرگانی خدیجه سیده قریش را پذیرفت و با کاروان تجارتی از مکه بجانب شام رهسپار شد و با سودی کلان بسوی خدیجه برگشت، آنزن بزرگوار از لیاقت و کاردانی و تدبیر و فراست و کیاست محمد در کار تجارت خشنود شد و این دوستی جنبه معنوی بخود گرفت و آن علاقه بحدی رسید که از آن دو وجود مقدس دودمان رسالت و خاندان طهارت و تقوی و معنویت و فضیلت پدید آمد و فروغ ایزدی آنها عالم و عالمیان را روشن ساخت.

    خواب دیدن خدیجه پیش از وصلت محمد (ص) با خدیجه، آن بانوی عالیقدر شبی در خواب دید قرص آفتاب چرخ زنان بپایین آمد تا نزدیک زمین رسید و بسوی سرایش فرود آمد و از پرتو تابناکش از خواب بیدار شد.

    تعبیر خواب خدیجه شتابان نزد عمویش ورقه بن نوفل که دانشمندی روشندل بود رفت و خوابش را گفت، ورقه گفت: مردی بزرگ ترا بهمسری بر می گزیند که بر آسمان دین آفتابی تابان باشد.

    افکار خدیجه خدیجه خوابش را فراموش نمی کرد و درباره آن رؤیا و تعبیرش همیشه اندیشناک بود و درباره بزرگان و جوانان قریش و صفات و حالاتشان بررسی و مطالعه می کرد و هر کس که بخواستگاریش می آمد دل روشنش او را نمی پذیرفت.

    برگشت محمد (ص) از سفر شام سفری که محمد (ص) از شام مراجعه نمود وارد خانه خدیجه شد و گزارش مسافرتش را بیان کرد، آفتاب مهر و الفت و محبت وجود محمدی در کانون قلب خدیجه و خلوتخانه ضمیرش تابید و آن شعشعه‌ی سرمدی سراسر وجودش را تسخیر کرد، خدیجه شور و احساس، عشق و محبتش را نسبت به محمد (ص) با نفیسه و رازدارش در میان گذاشت.

    نفیسه نزد محمد (ص) آمد نفیسه نزد محمد (ص) رفت و چنین گفت: چرا آسمان زندگانیت را به ستاره تابناک آرایش نمی دهی؟

    من آمده ام بپرسم اگر زنی فرزانه و از حیث مال و کمال و جمال یگانه باشد و بخواهد با تو وصلت و ازدواج کند می پذیری؟

    نفیسه نزد محمد (ص) رفت و چنین گفت: چرا آسمان زندگانیت را به ستاره تابناک آرایش نمی دهی؟

    محمد (ص) پرسید آیا آن زن کیست؟

    نفیسه گفت : خدیجه بانوی مهربان.

    محمد (ص) با الهام قلبی و توجه باطنی قبول کرد، در این هگام محمد (ص) 25 سال داشت و خدیجه چهل ساله بود.

    جشن ازدواج محمد (ص) با خدیجه جشنی باشکوه در خانه اشرافی خدیجه برپاشد ابوطالب پیشوای قریش و عموی محمد (ص) خطبه پیمان زناشوئی آنها را خواند و چنین گفت: برادرزاده من محمد (ص) اگرچه از هرگونه ثروتی تهی دست است ولیکن مال و ثروت سایه ایست فانی و پارسائی و اصالت دودمان نوریست باقی که هیچ مال و مکنتی هم تراز آن نیست.

    محمد (ص) 25 سال با آرامش خاطر و همکاری و همفکری با خدیجه زندگی کرد.

    محمد (ص) بوضع آینده می اندیشد محمد (ص) از فساد اخلاق جامعه و اختلاف طبقاتی و استغراق مردم در منجلاب پستی و رذالت و ربا خواری و مادیگری و تعدی بحق دیگران و تجاوز زورمندان به بیچارگان رنج می کشید و غم می خورد و در فکر علاج و چاره بود.

    انزوای محمد (ص) او همیشه در جائی خلوت و بیشتر در کوه حرا به تفکر و عبادت و ریاضت، زمان را پشت سر می گذارد و بتفکر و مراقبت ساعاتی را می گذراند.

    حالات روحی خاصی برایش پیش می آمد و اتصالش از مبدأ غیب مطلقاً قطع نمی شد و امواج نیروی غیبی در اندیشه اش رسوخ می کرد و میدانست که هدایت این گمراهان و نجات این سرگشتگان وادی جهالت باید به دست توانای پرقدرت معنوی او انجام گیرد.

    محمد (ص) به نبوت مبعوث شد نگاه بارقه حقیقت سراسر وجودش را منور کرد و هاتفی در گوش دل و جانش سرود آسمانی و نغمه غیبی را ساز کرد: ای محمد (ص) هدایت گمراهان را از خدا بخواه.

    رفتار خدیجه نسبت به محمد (ص) خدیجه پس از ازدواج با محمد (ص) تمام ثروتش را به او بخشید و عنانمال و دارائیش را در اختیار شوهر بزرگوارش گذاشت.

    این مرد آسمانی و ملکوتی غلامان را آزاد کرد و عملاً نشان داد که بدون غلام هم می شود کار و زندگی کرد آنهم در محیطی که غلامی و بردگی از ضروریات اولیه زندگانیشان بود.

    بشارت پیامبری محمد (ص) حالات محمد (ص) پس از رسیدن اولین وحی و الهام و بشارت پیامبری : در یکی از شبهای ماه رمضان سال چهلم زندگانی پر افتخارش سال 609 میلادی در غار حرا جبرئیل آنسروش غیبی پیام آورد و از آیه 1 تا 5 سوره 96 قرآن مجید ( اقراء باسم) نازل شد.

    از نزول وحی دگرگونی عجیبی در محمد (ص) ظاهر شد گوئی تمام بدنش سرد و سنگین شده است، رخوتی جسمش را فرا گرفته بود بخانه رفت و تمام جزئیات را برای همسر مهربانش خدیجه شرح داد، خدیجه که او را بخوی می شناخت او را دلداری داد و گفت بدون تردید خدا برایت بد نمی خواهد زیرا تو نسبت بخانواده ات مهربان و به بینوایان مددکار و نسبت به میهمانان خوش برخورد و بکسانیکه دچار رنج و زحمتند یار و یاوری.

    این بود قضاوت خدیجه نسبت بسرور عالم و عالمیان، محمد (ص).

    نظریه ورقه بن نوفل خدیجه نزد عمویش ورقه که مردی کور و بینادل و بصیر و مطلع بود رفت و او را راجه به کتابهای مذهبی عهد عتیق اطلاعاتی عمیق داشت، خدیجه جریان حال شوهرش محمد (ص) را برایش بیان کرد او بمراقبه و حالت خلسه فرو رفت بعد گفت: قسم بکسیه جان ورقه در دست قدرت اوست اگر آنچه را گفتی راست ودرست باشد شوهرت برگزیده خدا شده و ناموس اکبر بر او تجلی کرده است.

    ملاقات ورقه از محمد (ص) چند روز بعد ورقه در کعبه با محمد (ص) ملاقات کرد و از او پرسشهای نمود و گفت نگران مباش خدا بتو وحی فرستاد و تو هم مانند موسی و عیسی برگزیده خدائی و فرق سرمحمد (ص) را بوسید و بسخنانش ادامه داد.

    بسیار متأسفم که پیر شده ام ایکاش زنده می ماندم و روزی که خدا ترا براهنمائی بشر مأمور ساخته می دیدم ولی همین ملت ترا از خانه و زادگاهت براند برای اینکه هر که از جانب خدا برانگیخته شد و به نبوت رسید ملت او قبولش نکردند و ایمان نیاوردند و بنای بدرفتاری گذاردند.

    چند ماه گذشت باز وحی و الهام به پیامبر رسید پس از چند ماه باز وحی و الهام به محمد (ص) رسید شبنم عرق برگل رخسارش نشست لرزه بدنش را فرا گرفت همان جذبه‌ی ملکوتی و روحانی تار و پود جانش را لرزاند، دانست که باید رفتارش را نسبت به مردم تغییر دهد و آنها را بسوی خدای یگانه و خالق یکتای توانا دعوت کند سه سال در پنهانی به تبلیغ گذشت و بعد مأموریت پیدا کرد رسالت و نبوتش را آشکار کند چون ندایش بلند شد که بگویید « نیست خدائی جز خدای یگانه رستگار شوید، منم فرستاده او» اکثریت ببدرفتاری پرداختند و بآزار و اذیت آن منجی عالم بشریت قیام نمودند.

    کسانیکه دعوت پیغمبر را پذیرفتند چند نفر پیوسته با محمد (ص) همراه بودند و به او ایمان آوردند و از بذل مال و جان مضایقه نداشتند خدیجه، علی بن ابوطالب پسر عم بزرگوارش ، زید که در آغاز امر غلامش بود، جعفر بی ابوطالب، ابوذر غفاری، خالدبن سعید، عمربن عتبه، ابوبکر، آنها می گفتند غیر ممکن است اگر محمد (ص) پیامبر نبود دروغ بگوید اواز جانب خدا مأمور برای ارشاد خلق است.

    چگونه ابوبکر مسلمان شد روزی ابوبکر در خانه یکی از اشراف و ثروتمندان مکه نشسته بود دختری وارد شد و گفت شنیدم که خدیجه می گوید شوهرم محمد (ص) پیغمبری است مانند موسی (ع) اهل مجلس استهزاء کردند و گفتند شاید خدیجه و محمد (ص) دیوانه شده اند و خندیدند.

    ابوبکر برخاست و نزد محمد (ص) رفت و پرسید آیا تو ادعای پیغمبری کرده ای؟

    محمد (ص) جواب داد: من را خدا مأمور کرده راهنمای مردم باشم و بآنها تعلیم دهم که بیک خدا ایمان داشته باشند و از بت پرستی دست بردارند.

    ابوبکر مسلمان شد.

    دعوت پیامبر علنی شد خلق را به اصل دعوت می فرمود.

    خدای یگانه را پرستش کنید، پاکیزه باشید به عهد و پیمان وفا کنید.

    بدون شک تا نوع بشر این سه اصل را بجان و دل نپذیرد و بکار نبند از آسایش روح و روان و از پاکیزگی و آرامش دل و جن برخوردار نخواهد شد کم کم عده ای از جوانان در اثر برخورد با یاران وفادار پیامبر به دین اسلام گرویدند.

    عثمان، زیبر، عبدالرحمن بن عوف، سعد، طلحه، اینها در اجتماع آن روز اهل مکه دارای احترام و شهرتی بسزا بودند و سایر پیروان اولیه عبارت بودند از : بلال و یاسر و همسرش، سمیه، خباب ارقم در سه سال اول رسالت عده پیروان آن حضرت قلیل بودند و سال چهارم خانه ارقم محل اجتماع آن انجمن شد.

    پذیرفتن حقیقت آسان نیست پذیرفتن راه و روش حقیقت و قبول کردن سخن حق کار آسانی نیست اهل مکه که مادیگری و بت پرستی و تعصبات خشک و جهالت و تقلید کور کورانه آباء و اجدادی و توحش در خون و روح و جسم و جانشان رسوخ داشت حاضر نبودند اگر بقیمت جانهایشان هم باشد از اعمال و رفتار خود دست بردارند و مسلمان شوند.

    رفتار مخالفان نسبت به مسلمانان عموی عثمان دست و پایش را بریسمان بسته بود و او را در اطاقی زندانی کرده و می گفت تا این کیش جدید را ترک نکنی آزادت نمی کن.

    زیبر جوان تازه مسلمان را در اطاقی محبوس نمودند.

    و آن اطاق را پر از دود کردند تا شاید از آئین نو برگردد ولیکن او بر دین پاک اسلام استقامت و پایداری کرد.

    مادر جوانی مسلمانی از خوردن غذا اعتصاب کرده بود تا پسرش به دین سابقشس برگردد، آن جوان گفت در تمام امور دنیا من مطیع او امر پدر و مادرم هستم ولی وقتیکه رفتارشان بر خلاف اراده خداست مطیع آنها نیستم.

    رفتار ابوجهل نسبت به محمد (ص) روزی محمد (ص) در کعبه مشغول عبادت بود.

    ابوجهل با عده از اراذل و اوباش وارد مسجدالحرام شدند و شکنبه پراز کثافت و خون بر سر آن حضرت افکندند.

    و آنقدر آزار و اذیت نمودند که وقتیکه او را بخانه بردند قدرت حرکت نداشت.

    خاک و خاکستر برسرش می ریختند و سنگ بجانبش پرتاب می کردند شاعر و مجنون و ساحر و کذابش می نامیدند.

    روزی یکی از مخالفین پارچه دامنش را بگردن رسول خدا انداخت و آنقدر کشید که نزدیک بود خفه شود.

    محمد (ص) قریش را به دین خدا دعوت کرد.

    محمد (ص) از بستگانش دعوت کرد تا بخانه اش آیند، چون گرد هم جمع آمدند پیغمبر پرسید آیا هیچوقت از من دروغی شنیده اید.

    همه گفتند یا محمد (ص) راستگوئی و ترا راستگو می شناسیم.

    گفت اگر بگویم لشکری انبوه در پشت این کوه پنهان است و می خواهد بسوی شما حلمه ور شود باور می کنید با اینکه اطمینان دارید که مکه شهریست مقدس و از حمله مخالفان در امان گفتند بدرستی گفتارت ایمان داریم.

    فرمود شما می گویئد که حرف نادرستی نگفته ام و نمی گویم پس حالا خدا مرا مأمور کرده تا پیام او را بشما برسانم و دستورهای او را ابلاغ نمایم و اولین کسی که در این مجلس بمن ایمان آورد خلیفه و جانشین من خواهد شد.

    علی بن ابی طالب (ع) دست در دست محمد (ص) گذارد باز به وحدانیت پروردگار و نبوت آن نبی اکرم اقرار کرد پیغمبر او را بوسید.

    قریش از سخنان محمد (ص) خشمگین شدند و از آنجا بیرون آمده و می گفتند این مرد دیوانه است.

    بدرفتاری مردم مکه نسبت به مسلمین زیادتر شد پس از برگزاری آن مجلس در شهر مکه همه جا مهمانی کردن محمد (ص) از قریش زبانزد خاص و عام و فشار و شکنجه و صدمه نسبت به پیروان پیامبر بیشتر شد.

    آنقوم زره آهنی بر بدن غلامان می پوشاندند و آنها را در آفتاب سوزان جزیره العرب می خواباندند و بپای بعضی طناب می بستند و آنها را بر روی ریگهای داغ و سوزان می کشیدند بدن مسلمین را با آهن داغ کرده و می سوزاندند، و در بدنشان سوزنهای گداخته سرخ شده فرو می کردند.

    بلال آن غلام حبشی را در آفتاب خواباندند و سنگ سنگینی را بر روی سینه اش گذاردند او در زیر شکنجه و آزار می گفت خدایکیست و محمد (ص) فرستاده اوست.

    چن تن از پیروان محمد (ص) بفجیع وضعی کشته شدند با اینکه مردم مکه از شجاعت و پایداری آنها تعجب می کردند به شقاوت و عداوت و کینه توزیشان می افزودند.

    تبلیغ محمد (ص) پیغمبر بهرجا که اجتماعی می دید بدون ترس و اضطراب از شکنجه و آزار مردم، آنان را بسوی خدا دعوت می کرد و می گفت خدا یکی است نه پدر دارد و نه مادر، نه پسر دارد و نه دختر، نه زاد و نه زاده شده ، کسی همتایش نیست بر او توکل کنید و بقدرت و توانائیش اعتماد داشته باشید و فقط او را عبادت نمائید.

    باز می فرمود: خدا از هر عیب و نقصی مبراست و آفریننده جهان و جهانیان است و همه نیروها از خداست.

    محمد (ص) با فسار مبارزه کرد با آنهمه اختلاف سلیقه و عقیده و مرام و مسلک که در بین مردم مکه بود محمد (ص) می کوشید آنها را حزبی واحد گرداند و دلهایشان را متحد و جانهایشان را متفق و پیوند اتحاد را در بین آنان محکم سازد و در این راه از بذل مال و ترک جان خودداری نکرد.

    با شرابخوری و قماربازی و ریاکاری و رباخواری و خرافات مبارزه کرد و مردم را به دانش آموختن و ادب و تربیت و مساوات و انصاف و عدالت رهبری کرد.

    خرافات در آنزمان مردم بی سواد بودند و فقط چند نفری از دانش بهره ور و در بین آنقوم شهرت داشتند بیشتر امراض را از تأثیر ارواح پلید و غضب رب النوعها می دانستند.

    برای نجات یافتن از درد و بیماری با ساز و دف و آواز و رقص و پای کوبی از خدایان شفا می طلبیدند.

    به کاهن و ساحر و غیبگو و ستاره شنان اعتقادی خاص داشتند.

    فال بدزدن در بین آن ملت رواج داشت، محمد (ص) با تمام عقاید خرافی و افکار بی اساس و اوهام مبارزه کرد و جز خدا هدف و مقصدی نداشت.

    وضع زنان زنان در وضعی غیر انسانی و میان قومی وحشی بسر می بردند دختران را زنده بگور می کردند و زن مانند شیئی از اشیاء و لوازم زندگانی بود از ارث محروم و پس از مرگ شوهر جزو ارثیه بود که بستگان شوهر می توانستند اورا تصاحب کنند و حق داشتند با او زناشوئی نمایند یا او را بدیگری ببخشند، بعضی از زنان بیشتر از یک شوهر داشتند و با زنان باخواری و خفت رفتار می شد.

    محمد (ص) بکلی وضع آنها را دگرگون ساخت و آنها را بجامعه بشری معرفی کرد و فرمود بهترین شما آن مرد است که نسبت به همسرش خوشرفتاری بیشتری بنماید بزنان مسلمان حق داد که از سرمایه خودشان استفاده کنند.

    باز فرمود : از دنیا سه چیز را دوست دارم: نماز و زن و عطر.

    راجع باحترام نسبت به مادر بی نهایت سفارش کرد تا آنجاکه گفت: بهشت زیر پای مادران است شرط رسیدن به بهشت اطاعت امر مادر است.

    مهاجرین به حبشه رفتند.

    در سال پنجم از بعثت که محمد (ص) مأمور ابلاغ امر رسالت بود بعده ای از پیروانش که بیشتر از پنجاه تن بودند دستور داد که بسوی حبشه مهاجرت کنند.

    پیغمبر از آزار کشیدن مسلمانان رنج می کشید و حزن و اندوه بر قلب بی آلایش و پاکش مستولی می شد در آنوقت پادشاه حبشه مردی نصرانی بنام ( نجاشی) بود آنها را امان داد و کم کم مسلمانهای مکه به آنگروه پیوستند عده ای از مخالفین بدنبالشان بحبشه رفتند و از نجاشی خواستند تا مسلمین را بآنها تحویل دهند.

    او پادشاهی عادل و نوعدوست بود مسلمانان را خواست و گفت علت و سبب مهاجرت شما بحبشه چیست؟

    جعفربن ابوطالب به نمایندگی آن گروه بپاخاست و گفت : ای پادشاه ما مردمی بی دانش بودیم و از بینش بهره نداشتیم شیوه ما بت پرستی و خوردن گوشت حیوانات مرده بود و کار و رفتار ما زشت و ناپسند.

    نسبت به اقوام و خویشان خوشرفتاری نمی کردیم و به همسایگان صدمه و آزار می رساندیم از نیروی خود استفاده می کردیم و بزرو مال اشخاص ناتوان را می گرفتیم و به دولت و ثروت خود می افزودیم بالاخره خدای توانا پیغمبری را نزد ما فرستاد و ما را از اعمال زشت بازداشت و روش زندگانی نیکو را بما آموخت.

    او ما را به پرستش خدای یکتا دعوت کرد و از پرستیدن بت ها و رب النوعها منع نمود.

    او امر کرد که راستگو باشیم و نسبت به بستگان و خویشاوندان احترام بگذاریم و نسبت به همه نیکوکار و مهربان باشیم لکه ناپاکی و آدمکشی و تزویر و تقلب را از دامن ما پاک کرد.

    او ما از از خوردن مال یتیم و از مداخله در اموری که برخلاف قانون بود برحذر داشت، از بی ادبی و اهانت نسبت به زنان ما را منع کرد به او ایمان آوردیم و از احکام الهی پیروی کردیم و مطابق تعلیمات قرآن عمل نمودیم.

    بت پرستان و سودجویان و منکران و مخالفان با ما بدرفتاری کردند چون دیگر تاب و تحمل نداشتیم در جستجوی مکانی امن و گوشه آرام برآمدیم و به مملکت شما رو نمودیم تا اینجا کسی بما آزار نرساند، پادشاه حبشه سخنانش را پسندید و گفت : در امانید مخالفان باز سعایت کردند و بدرباریان گفتند که آنها از مسیح بدگوئی می کنند.

    باز نجاشی آنها را احضار کرد و پرسید که اعتقاد شما درباره مسیح چیست؟

    مسلمانان همان مطالبی را بر زبان آوردند که در مکتب اسلام و دانشگاه قرآن آموخته بودند گفتند: مسیح بنده محبوب و پیامبر خداست ولی مسلمانان او را پسر خدا نمی دانند.

    درباریان، نجاشی را تحریک کردند که مسلمین را تنبیه کند قبول ننمود و گفت: من از ناراحتی و خشم شما باکی ندارم و بیشتر از آنکه فرمانروای کشور حبشه باشم خرسندی خدا را خواستارم.

    مردم مکه پیغمبر و یارانش را تحت فشار سختتری قرار دادند روزی اهل مکه نزد ابوطالب که عموی پیغمبر و بزرگ قریش بود رفتند و از او خواستند تا به محمد (ص) بگوید از نشر تعالیم خودداری کند و پیشنهاد مهمی باو شد که ابوطالب پسر یکی از بزرگان و روسای شهر مکه را بعنوان فرزندی بخانه خود ببرد و آنچه می خواهد در اختیار این پسر بگذارد و در عوض محمد (ص) را تسلیم مکیها کند تا آنچه خواستند نسبت به محمد (ص) انجام دهند.

    ابوطالب گفت : براستی این خواهش عجیب و غریبی است!

    آرزوی شما این است که من دارایی خود را بیکی از فرزندان شما ببخشم و آنگاه برادر زاده ام را بشما تسلیم کنم تا آنچه می خواهید با او بکنید!

    شاید شما او را بکشید؟

    آیا هیچ حیوانی حاضر است که بچه خودش را بکشد و بچه حیوان دیگری را دوست بدارد.

    همینکه این قوم از این پیشنهاد مأیوس شدند، از ابوطالب خواهش کردند که جلوی دعوت برادرزاده اش را راجع به پرستش خدای یگانه بگیرد و از او بخواهد که از بت پرستی بدگوئی نکند.

    ابوطالب عقب محمد (ص) فرستاد و از او پرسید که آیا ممکن است عملی انجام دهد که بزرگان مکه را شادمان کند؟

    محمد (ص) گفت: عمو سپاس گذارم خدای را و میل دارم خرسندی شما را فراهم سازم و لیکن هدف و مقصود من رضایت خداست و خوشنودی او، برای خرسندی شما نمی توانم چنین کاری را بکنم و افزود اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من قرار دهند از این امر الهی دست بردار نیستم.

    عمو اگر شما از خشم مردم بیمناک هستید مرا بحال خودم واگذارید خدا مرا کفایت می کند.

    من مأمورم حقیقتی را که بمن الهام شده برای نجات این قوم و ملت تبلیغ کنم.

    اهل مکه حاضر شدند محمد (ص) را به پادشاهی انتخاب کنند.

    بار دیگر اهل مکه یکی از بزرگان را نزد محمد (ص) فرستادند و از او خواستند تا آرامش شهر را بهم نزند و اگر مقصودش افتخار و ثروت است حاضرند مطابق خواسته و میلش رفتار کنند و اگر هوای سروری و پادشاهی در سر و شوق کشور داری در دل دارد او را بپادشاهی انتخاب کنند و اگر زنی هم می خواهد از بین زنان مکه و زیبارویان هر کسی را به پسندد با او ازدواج کند ولیکن از تبلیغ و امر رسالت صرفنظر کند.

    باز پیغمبر فرمود: اگر آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپم قرار دهند از تبلیغ خدای یگانه و ریشه کن کردن فساد و تباهی و بت پرستی و عقاید خرافی و نفاق دست بردار نیستم و آنقدر می کوشم یا کامیاب شوم و یا بمیرم.

    شهرت محمد (ص) به اطراف رسیده بود مردم اطراف مکه شهرت محمد (ص) را شنیده بودند و برای دیدن پیغمبر جدید بشهر مکه روی آورند و مخالفان جلوی مردم را گرفتند تا با محمد (ص) تماس پیدا ننمایند.

    عموی پیغمبر و سایر بستگان موافقش چون این خبر را شنیدند او را به دره نزدیک شهر که آنجا را ( شعب ابوطالب) می نامیدند بردند تا بتوانند از محمد (ص) و یارانش بهتر حمایت و نگهداری کنند.

    نقشه تازه اهل مکه باز اهل مکه نقشه تازه کشیدند و بمکر و خدعه و نیرنگی نو متوسل شدند و دستور دادند که هیچکس پارچه و خوراک به محمد (ص) و مسلمانان نفروشند و هیچگونه معامله با آنها انجام ندهند ازدواج با آنها ممنوع شد و رفت و آمد موقوف گردید: برادر زاده خدیجه و ابوالعاص بن ربیع که قبل از بعثت داماد محمد (ص) بود شتران را گندم و خرما بار می کردند و به جانب شعب ابوطالب رها می نمودند و هنگام حج که مقاتله حرام بود مسلمانان از شعب خارج می شدند و آذوقه و پوشاکی تهیه می کردند.

    مقصود اهل مکه این بود که در اثر فشار بمسلمانان محمد (ص) را به آنان تسلیم کنند.

    سه سال محمد (ص) و مسلمانان در منتهای سختی و فشار و ناراحتی و رنج و صدمه و آزار بسر بردند ولیکن تزلزلی در هدف عالی و مقصد شریفشان پیش نیامد و پس از سه سال اجازه دادند که از شعب ابوطالب بیرون آیند.

    وفات ابوطالب و خدیجه سال دهم از بعثت پیامبر بود که عموی عالیقدر و حامی وفادارش از دنیا رفت چند روز نگذشته بود که همسر مهربان و با ایمانش خدیجه در سن شصت و پنجسالگی بسرای جاودانی شتافت و آنسان را عالم الحزن نام نهادند پس از وفات ابوطالب و خدیجه مردم بیشتر بمخالفت و عناد و کینه توزی پرداختند و به محمد (ص) و مسلمانان ستمها و ظلمها کردند.

    سفر طائف محمد (ص) چون دید اهل مکه از مخاصمه دست بردار نیستند و روز بروز به کینه آنها افزوده می شود برای تبلیغ دین خدا بجانب طائف سفر کرد چون به آن شهر رسید دید که مردم آن مرز و بوم از اهل مکه بی شرمتر و سرسختر و گمراهترند با سه تن از رؤسای آن شهر ملاقات نمود که سه برادر بودند و بآنها گفت اسلام بیاورند.

    یکی از ایشان گفت من جامه های کعبه را دزدیده پاشم اگر خدا ترا فرستاده باشد.

    دیگری گفت خدا بهتر از تو کسی را نمی توانست برای پیغمبری بفرستد.

    سومی گفت با توسخن نمی گویم، اگر پیغمبر خدایی شأن تو عظیمتر از آنست که با تو سخن توان گفت و اگر دروغگوئی و دعوی پیامبری به کذب داری آنهم سزاوار نیست که با تو گفتگو کنم.

    آن نبی بزرگ را مسخره کردند و اهل طائف در دو طرف صف کشیدند و سنگ به بدنش می زدند و او را بنامهای زشت خطاب می کردند.

    پایهای آنحضرت مجروح شده بود و خون می ریخت به جانب باغی آمد.

    غلامی نصرانی از حضرتش پذیرائی کرد و نسبت به او ادب بجادی آورد.

    چون از شهر طائف بیرونش کردن با تنی خسته و مجروح وبدنی خون آلود شب تنها در نخلستانها با خدا راز و نیاز می کرد و می گفت: خدایا این مردم نمی دانند که آنچه را بآنها می گویم راست ست و مایه نجات و سعادتشان خواهد بود.

    خدایا برآنها خشم مگیر و آنها را مجازات مکن و چشمشان را برای دیدن نور حقیقت باز کن و بآنها یاری کن تا این تعالیم مقدس را بپذیرند.

    سراپای وجود محمد (ص) عشق و محبت و نوعدوستی بود او بزرگترین مربی اخلاق و انسانیت و کمال و معنویت بود در ازای صدمه و آزار دعا می کرد و سعادت و نجات دشمنانش را خواستار بود.

  • فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

ازدواج عبدالله با آمنه در چهارده قرن پيش بيست و چهار سال از سن عبدالله بن عبدالمطلب گذشته بود که با آمنه ازدواج کرد، چند روزي نگذشته بود که از نوعروس زيبا و همسر مهربانش خداحافظي و براي تجارت بشام مسافرت کرد هنگاميکه بمکه برمي گشت در يثرب ( مدينه)

: محمد بن عبد الله در تورات و برخى کتب آسمانى «احمد» ناميده شده است. آمنه، دختر وهب، مادر حضرت محمد (ص) پيش از نامگذارىِ فرزندش توسط عبدالمطلب به محمّد، وى را «احمد» ناميده بود. کنيه: ابوالقاسم و ابوابراهيم. القاب: رسول اللّه، نبى اللّه، مصطفى،

در عام الفیل (سالى که سپاه ابرهه به قصد تخریب خانه خدا به مکه هجوم آوردند) قادر متعال از نسل اسماعیل پیامبر (ع) فرزندى به دنیا آورد که قرار بود با ابلاغ آخرین شریعت الهى، بزرگترین تحول را در تاریخ بشریت ایجاد کند و مکتبى حیات بخش و انسان ساز را به تشنگان معرفت و عدالت عرضه نماید. نام پدر این کودک، عبدالله و نام مادرش آمنه بود. پس از تولد نوزاد، طى مراسمى خاص، نام "محمد" را براى ...

اسم آن بزرگوار محمد و کنيه مشهور او ابوالقاسم و لقب مشهور او احمد و مصطفي است. عمر آن بزرگوار شصت و سه سال است. در صبح روز جمعه هفدهم ربيع الأول سنه عام الفيل متولد شد سالي که پروردگار عالم به وسيله پرستوها خانه خود را حفظ فرمود و اصحاب فيل را که به

حضرت محمد مصطفي (ص) ولادت حضرت رسول صلي الله عليه و آله در سالي که معروف به عام الفيل است ديده به جهان گشود. پدرش عبدالله در بازگشت از شام در شهر يثرب (مدينه ) چشم از جهان فرو بست و به ديدار کودکش محمد نايل نشد. همسر عبدالله ، مادر «محمد» آمنه د

مقدمه : لحظه لحظه تاریخ گواه میدهد ، که دوران زندگی محمد رسول الله (ص) از آغاز کودکی تا روزی که به پیامبری و رسالت مبعوث شد و تا زمانی که دعوت حق را لبیک گفت ، پر از حوادث شگفت انگیز بوده است. این وقایع حاکی از عظمت او در عالم هستی بود . 1 . آیا اعراب قبل از اسلام تمدن داشتند ؟ بله زیرا وجود ساختمانهای بزرگ و بلند اعراب در نقاط مختلف عربستان و داشتن روابط تجاری با اقوام بزرگ ...

پيشکش عشق خديجه بيوه 40 ساله ثروتمند صاحب جاه و جلال و شوکت که قبلا «دو شوهر بنام «عيسي بن عابد» و «ابوهاله» داشت و سازمان زندگي هر کدام بوسيله مرگ پاشيده شده بود.» تمام وقايع دوران تجارت از سايه باني ابر آسماني تا بازگشت حيله سعيد بن قمطور را به ا

تولد و کودکی بیش از هزار و چهار صد سال پیش در روز 17 ربیع الاول ( برابر 25آوریل 570 میلادی ) کودکی در شهر مکه چشم به جهان گشود. پدرش عبد الله در بازگشت از شام در شهر یثرب ( مدینه ) چشم از جهان فروبست و به دیدار کودکش ( محمد ) نایل نشد. زن عبد الله ، مادر " محمد " آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود. برابر رسم خانواده های بزرگ مکه " آمنه " پسر عزیزش ، محمد را به دایه ای به نام حلیمه ...

تولد و کودکی بیش از هزار و چهار صد سال پیش در روز 17 ربیع الاول ( برابر 25آوریل 570 میلادی ) کودکی در شهر مکه چشم به جهان گشود. پدرش عبد الله در بازگشت از شام در شهر یثرب ( مدینه ) چشم از جهان فروبست و به دیدار کودکش ( محمد ) نایل نشد. زن عبد الله ، مادر " محمد " آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود. برابر رسم خانواده های بزرگ مکه " آمنه " پسر عزیزش ، محمد را به دایه ای به نام حلیمه ...

تولد و کودکی بیش از هزار و چهار صد سال پیش در روز 17 ربیع الاول ( برابر 25آوریل 570 میلادی ) کودکی در شهر مکه چشم به جهان گشود. پدرش عبد الله در بازگشت از شام در شهر یثرب ( مدینه ) چشم از جهان فروبست و به دیدار کودکش ( محمد ) نایل نشد. زن عبد الله ، مادر " محمد " آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود. برابر رسم خانواده های بزرگ مکه " آمنه " پسر عزیزش ، محمد را به دایه ای به نام حلیمه ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول