اواخر دوران شاهنشاهی ساسانی از بسیاری جهات قابل توجه است. جامعۀ ایرانی در آن زمان به راستی آکنده از تضادها و چالش های بزرگ بود. ثروت و قدرت بیکران امپراتوری از یک سو مایۀ آزمندی و حسادت کشورهای همسایه بود و از سوی دیگر اختلاف طبقاتی بسیار شدید در درون جامعۀ ایرانی ، نفوذ و قدرت بی حساب موبدان زرتشتی و حضور مکتب های گوناگون فلسفی و باورهای دینی دیگر که خواهان دگرگون کردن جامعۀ به شدت طبقاتی و متعصب ایران بود ، جامعۀ ایرانی را از درون شکننده کرده بود.
ولی هرگونه دگرگونی و نوآوری که نفوذ موبدان و اربابان بزرگ را تهدید می کرد. با خشونت بسیار سرکوب می شد و برای دستیابی به این منظور ، موبدان و مالکان بزرگ حتی از به چالش کشیدن قدرت شاهنشاه نیز خودداری نمی کردند. زد و بند های درباری و فساد فزایندۀ درون دربار و دستگاه اشرافی همه و همه نشانه های یک امپراتوری بزرگ و بیمار بود.
واقعیت این است که شماری از پادشاهان ساسانی همچون یزدگرد یکم و قباد به لزوم انجام اصلاحات بنیادی در جامعۀ ایرانی پی برده بودند ولی نفوذ بیش از اندارۀ مالکان بزرک و همچنین موبدان و هیربدان که خود نیز در شمار مالکان بزرگ بودند مانع از انجام این اصلاحات می شد. و سرانجام نیز همین کارشکنی ها زمینۀ تاریخی برای شکست ایرانیان از عرب ها را فراهم کرد .
هرمزد چهارم فرزند انوشیروان و پدر خسروپرویز به مسیحیان نسطوری توجه ویژه ای داشت و گویا این سبب شده بود تا موبدان و هیربدان زرتشتی از وی برنجند . نزدیکی روابط هرمزد چهارم با مسیحیان تا «جا پیش رفت که وی در سال 585 میلادی اجازه داد تا شورای اسقف ها ی مسیحی در ایران برگزار شود و از این روست که پذیرۀ پایانی این شورا از هرمزد چهارم به عنوان شاهنشاهی نیکوکار ، پیروزمند ، آشتی پذیر و انسان دوست نام می برد . شاید ماجرای زهردادن به موبدان موبد که در شاهنامه آمده و در زیر به آن اشاره خواهیم کرد ، نشانۀ ترس هرمزد از نفوذ فزاینده روحانیون زرتشتی بوده است .
در شاهنامه آمده است که هرمزد نسبت به موبدان موبد بدگمان می شود و از این رو تصمیم می گیرد تا با خوراندن زهر او را از میان بردارد. چون موبدان موبد به پیشگاه هرمزد بار می یابد ، هرمزد او را مورد محبت قرار می دهد و می گوید تا از خوراکی که فرهم است ، بخورد . موبد که نسبت به شاه بدگمان است ، بهانه می آورد که سیر است و خوراک خورده است . هرمزد پافشاری کرده و با دست خود لقمه ای گرفته و می گوید دلم را نشکن و این لقمه را بخور
چو آن کاسۀ زهر پیش آورید
نگه کرد موبد ، بدان بنگرید
بدان بیگمان دل پاک اوی
که زهر است بر کاسه تریاک اوی
چو هرمز نگه کرد لب را ببست
بدان کاسۀ زهر یازید دست
بدان سان که شاهان نوازش کنند
بدان بندگان نیز نازش کنند
چو یازید دست گرامی به خوان
از آن کاسه برداشت ، مغز استخوان
به موبد چنین گفت کای پاک مغز
تو را کردم این لقمۀ خوب و نغز
دهان باز کن تا خوری زین خورش
ازین پس چنین بایدت پرورش
بدو گفت موبد ، به جان و سرت
که جاوید بادا سر و افسرت
کزین نوشه خوردن نفرمائیم
به سیری رسیدم ، نیافزائیم
بدو گفت هرمز ، به خورشید و ماه
به پاکی روان جهاندار شاه
که بستانی این نوشه زانگشت من
بدین آرزو نشکنی پشت من
بدو گفت موبد که فرمان شاه
بیامد ، نماند مرا رای و راه
موبدان موبد در می یابد که چاره ای جز خوردن خوراک ندارد ، در حالی که می داند هرمزد در صدد زهر دادن به اوست . پس خوراک را می خورد و با تن زار و پیچان به خانه می رود و پادزهر می خواهد. از سوی دیگر هرمزد ، کسی را می فرستد تا از اثر زهر در موبد اطمینان یابد. موبد که فرستاده را می بیند ، اشک از دیدگانش روان می شود و به او می گوید که به هرمزد پیام دهد که بخت از او خواهد برگشت . در جهان بازپسین ، آن زمان که به طور برابر در پیشگاه داوری خداوند قرار گیریم ، من داد خود را از خدا خواهم گرفت . آنگاه می افزاید از این پس آسوده نخواهی خفت و سزای بدی را بدی خواه دید. فرستاده گریان به پیشگاه هرمزد باز می گردد و آنچه را که شنیده بود بازگو می کند . هرمزد از کار خویش پشیمان می شود ولی کار از کار گذشته و موبدان موبد می میرد. هرمزد پس از آن به خون ریزی های بیشتر دست می زند و بزرگانی را می کشد . پس از چند سال با خواندن پندی از پدرش ، به خود می آید و از خون ریزی دست بر می دارد. به هر حال دوران هرمزد چهارم ، دورانی سخت است . به روایت شاهنامه، مادر هرمزد چهارم دختر پادشاه چین است و یکی از سرداران ایران به نام بهرام آذرمهان که به فرمان هرمزد کشته می شود . این موضوع را پیش از کشته شده به وی یادآور می گردد .
بدو گفت بهرام ، کای ترک زاد
به خون ریختن تا نباشی تو شاد
تو خاقان نژادی ، نه از کیقباد
که کسری تو را تاج بر سر نهاد
آن چنان که در تاریخ طبری آمده ، سلوک هرمزد با مسیحیان و سختگیرى او با اشراف و روحانیان موجب شد که هیربدان؛ یعنى روحانیان زرتشتى، نامه اى به هرمزد نوشتند و از او خواستند که به ترسایان بتازد، هرمزد نوشت: چنان که تخت پادشاهى ما تنها به دو پایه پیشین و بى دو پایه پسین باز نایستد، پادشاهى ما نیز با تباه ساختن ترسایان و پیروان کیش هاى دیگر به جز کیش ما، استوار و پایدار نباشد. پس دست از ترسایان کوتاه کنید و به کارهاى نیک روى آورید تا ترسایان و پیروان کیش هاى دیگر آن را ببینند و شما را بر آن بستایند و از جان، هواخواه کیش شما باشند.
بر پایۀ قوانین ایران زمان ساسانی کیفر بیرون شدن از آئین مزدائی (زرتشتی) مرگ بود. درست مانند آنچه که امروز در اسلام برقرار است . واژه هائی چون " مفسد فی الارض" و " محارب با خدا" که امروز در رژیم اسلامی به کار می رود ترجمۀ دقیق " آلوده کنندۀ زمین" و " جنگ کننده با اهورامزدا" است که از دوران ساسانی وام گرفته شده است .
سرانجام کار هرمزد آن است که سپاهیان از وی بر می گردند و دو تن از فرماندهان وی به نام گُستَهم و بندوی او را کور می کنند.
چو تاج از سر شاه برداشتند
ز تختش نگونسار برکاشتند
نهادند پس داغ بر چشم شاه
شد آنگاه چون شمع رخشان سیاه
ورا همچنین زنده بگذاشتند
ز گنج آنچه بُد ، پاک برداشتند.
گستهم و بندوی سپس به خسروپرویز پسر هرمزد پیغام می دهند که ستمگری هرمزد سبب شورش و نافرمانی ما شد . اگر تو پیمان بندی که با دادگری و انصاف پادشاهی کنی . ما فرمان تو را پذیرائیم . خسرو پیمان می بندد که روشی دیگر پیش گیرد و از ستمگری های پدر پوزش می خواهد.