آدلر معمولا به عنوان نخستین پیشگام گروه روانشناسی اجتماعی در روانکاوی تلقی می شود، زیرا در 1911 از فروید جدا شد. او نظریه ای را تدوین کرد که " علایق اجتماعی " در آن نقش عمده ای را ایفا می کنند ، و او تنها روانشناسی است که یک گروه چهارنفری تشکیل داد که به نام او نامیده می شود.
زندگی آدلر
آدلر در یک خانواده ثروتمند که در حومه وین ، اتریش ، زندگی می کردند به دنیا آمد. کودکی او با بیماری ، حسادت برادر بزرگتر ، و طرد شدن از سوی مادر مشخص شده بود. او خود را شخصی زشت و کوچک اندام تلقی می کرد. آدلر نسبت به پدرش بیش از مادرش احساس نزدیکی می کرد، و شاید مانند یونگ ، بعدها به این دلیل با مفهوم عقده ادیپ مخالفت کردکه در تجارب دوره کودکی اش انعکاس نداشت. آدلر در کودکی با جدیت تمام کار می کرد تا نزد همسالانش محبوبیت به د ست آورد، و به تدریج که بزرگتر شد، به احساس عزت نفس و پذیرش از سوی دیگران دست یافت که در میان افراد خانواده اش سراغ نداشت.
آدلر در ابتدا دانش آموز ضعیفی بود، به اندازه ای ضعیف که معلمی به پدرش گفت که این پسر برای هیچ شغلی جز شاگرد کفاشی مناسب نیست. اما آدلر با پشتکار و فداکاری خود را از پایین ترین سطح کلاس بالا کشید. هم از نظر اجتماعی و هم از نظر تحصیلی سخت تلاش کرد تا بر عقب ماندگیها و حقارتهایش غلبه کند، و بدین ترتیب برای نظریه آینده اش دایر بر اینکه شخص باید نقاط ضعفش را جبران کند نمونه ای شد.
توصیف احساسهای حقارت ، که بعدها بخش اصلی نظام او را تشکیل داد، بازتاب مستقیم تجارب اولیه خود اوست، دینی که آدلر آزادانه به آن اعتراف کرد.
آدلر در چهار سالگی ، هنگامی که از دست و پنجه نرم کردن با ذات الریه ای که او را تا دم مرگ برده بود بهبودی حاصل کرد، تصمیم گرفت پزشک شود. درجه دکتری پزشکی خود را در 1895 از دانشگاه وین دریافت کرد.
پس از گرفتن تخصص چشم پزشکی و سپس اشتغال در طب عمومی ، به روانپزشکی روی آورد. در 1902 شرکت در جلسات بحث گروهی هفتگی فروید را به عنوان یکی از چهار عضو مجاز آغاز کرد. گرچه از نزدیک با فروید کار می کرد، رابطه شخصی با یکدیگر نداشتند.
یکبار فروید گفته بود که آدلر حوصله اش را سر می برد.
آدلر در چند سال بعد نظریه ای درباره شخصیت تدوین کرد که از بسیاری جهات با نظریه فروید تفاوت داشت و تاکید فروید بر عوامل جنسی را آشکارا مورد انتقاد قرار داد. در 1910 فروید ریاست انجمن روانکاوی وین را به نام او کرده بود تا اختلافات فزاینده بین آندو از میان برداشته شود، اما در 1911 ، انشعاب اجتناب ناپذیر کامل شد. این انشعاب تلخ بود. بعدها آدلر فروید را کلاهبردار توصیف کرد و روانکاوی او را " کثیف " خواند (روزن [1] ، 1975 ، ص ، 210) فروید از آدلر به عنوان " نابهنجار" و " دیوانه شهرت " یاد می کرد ( گی ، 1988 ، ص . 223).
آدلر در جنگ جهانی اول به عنوان پزشک در ارتش اتریش خدمت کرد و پس از آن کلینیکهای راهنمایی کودکان را در مدارس وین سازماندهی کرد. در سالهای دهه 1920 نظام روانشناسی اجتماعی وی که خود آن را روانشناسی فردی می نامید پیروان زیادی پیدا کرد.
در 1926 آدلر نخستین بازدید از چندین بازدید خود از آمریکا را انجام داد و هشت سال بعد به استادی روانشناسی بالینی در دانشکده پزشکی لانگ آیلند ( نیویورک ) منصوب شد. وی در حالی که برای
ایراد سخنرانی پرحرارت در سفر بود، در آبردین[2]، اسکاتلند در گذشت.
فروید در پاسخ به نامه دوستی که مرگ آدلر به شدت متاثرش کرده بود نوشت ، " من معنای دلسوزی شما برای آدلر را نمی فهمم. برای یک پسر یهودی که از حومه وین خارج می شود مرگ در آبردین به خود ی خود یک موقعیت بی سابقه و دلیلی است بر اینکه تا چه اندازه پیش رفته است . دنیا در برابر مخالفتش با روانکاوی پاداش خوبی به او داد " (اسکارف[3] ، 1971 ، ص. 47).
روانشناسی فردی
آدلر عقیده داشت که رفتار آدمی نه به وسیله نیروهای زیست شناختی بلکه به وسیله نیروهای اجتماعی تعیین می شود . به نظر وی علاقه اجتماعی ، که می توان آن را به عنوان استعداد ذاتی برای همکاری با دیگران جهت رسیدن به هدفهای شخصی و اجتماعی تعریف کرد، از طریق تجارب یادگیری در دوره کودکی رشد می کند.
آدلر بر خلاف فروید، نقش امیال جنسی را در شکل گیری شخصیت به حداقل کاهش داد و در این مورد، به جای ناهشیاری ، نقش هشیاری را به عنوان تعیین کننده رفتار مورد تاکید قرار داد. در حالی که فروید بر این امر تاکید می کرد که رفتار انسان به وسیله تجارب گذشته شکل می گیرد، آدلر معتقد بود که اندیشیدن درباره آینده تاثیر قوی تری بر ما دارد.
تلاش برای هدفهای آینده یا پیش بینی رویدادهای آینده می تواند رفتار زمان حال ما را تحت تاثیر قرار دهد. برای مثال ، کسی که با ترس از نفرین جاودانه پس از مرگ زندگی می کند، رفتارش با کسی که چنین انتظاری ندارد متفاوت خواهد بود.
فروید شخصیت را به سه بخش جداگانه ( نهاد ، من ، و من برتر) تقسیم کرد، اما آدلر اثبات و یگانگی شخصیت را مورد تاکید قرار می داد. او به یک نیروی پویای کشاننده معتقد بود که منابع مختلف شخصیت را در جهت یک هدف مهم هدایت می کند.
این هدف نهایی که همه ما برای رسیدن به آن تلاش می کنیم ، برتری یا کمال است که شامل رشد کاملتر پیشرفت ، به واقعیت رسانیدن و تحقق خود است. آدلر عقیده داشت که این تلاش برای برتری ، برای پیشرفت خود ، مادرزادی است و در همه جنبه های شخصیت آشکارا به چشم می خورد .
روانشناسی فردی و شیوه های آزمون
آدلر نسبت به آزمون های متداول در روانشناسی که تشخیص درباره شخصیت هسته اصلی آن ها را می سازد، مردد بود و غالبا اخطار می داد.
او به شاگردانش توصیه می کرد که از این روش کوتاه و مختصر " احتراز کنند و در عوض به تقویت و توسعه قدرت درک مستقیم [4] خویش بکوشند. و بهترین راه برای ممارست در این توانایی همانا گفتگوی رواند زمانی است که بدون هیچ شرط و قیدی انجام می پذیرد : وضعیت های ساختگی که در یک آزمون برپاست فقط منتج به نتائجی می شود که می توانند تعبیرات بسیار داشته باشند. علاوه بر آن ارزشیابی این آزمون ها بدون کمک دقیق محاسبات ریاضی انجام پذیر نیست و این همان موردی است که متخصصان فن به آن مباهات می ورزند: نتایجی که از این طریق سنجش روانی [5] حاصل می شود. فقط دارای ارزش بسیار کمی از لحاظ روانشناسی عمقی است.
آزمون یعنی به امتحان در آوردن یک گروه گواه [6]. این آزمون قبلا در گروه گواه کوچکی صورت می پذیرفت ، برای آنکه آمادگی های خاص و مهارت های شخصی را اندازه گیری کند. مراکز و تاسیسات اقتصادی و صنعتی از ده ها سال پیش ، از اینگونه روش های آزمون استفاده می نمودند تا اینکه حتی کار به آنجا کشید که آنها با تایلور آمریکائی در ایجاد هم آهنگی نسبی برای حرفه های مختلف و رشته های تخصصی برنامه ریز نموده و به وسیله آزمون به انتخاب افرادی پرداختند که از لحاظ فعالیتهای فنی مستعد تر بوده و باصطلاح " بهترین فرد باشند برای بکار گماردن در بهترین محل کار." از آنجا که در اقتصاد آن زمان انسان به عنوان یک کلیت تنها ، کمتر مورد نظر قرار می گرفت و امروز هم متاسفانه وضع بهمان منوال است فرد کارگر بیشتر به عنوان ابزار کار دیده می شد و گناهی به نظر نمی آمد که روی این ابزار کار روش های آزمون به آزمایش در آید.
بکار پرندگان روش های به اصطلاح روان فنی [7]در صدد بر آمدند که از امکان هر موقعیتی برای توسعه کار خود استفاده نمایند و روش های آزمون را به کار گیرند: چنین گمان میرفت که این گونه ارزشیابی های آمار و شکل پردازی های روش آزمون ، ضمانتی بر یک داوری " عینی" درباره ارزش و توانائی انسانها باشد.
روان پزشکی نیز مانند روانشناسی اقتصادی [8]بسیار زود دست به کار توسعه روش های آزمون زد با این هدف که بتواند نیروهای روانی و معنوی انسانهای بهنجار و نابهنجار را از یکدیگر تمیز بخشد.