پیشگفتار
خشونت در جهان امروز مفهومی رایج و آشناست؛ مفهومی که بی درنگ تصاویر بی شماری را در ذهن تداعی می کند. در جهانی که مهم ترین خصوصیت آن، محوری شدن ارتباطات و نقش فزاینده رسانه های گروهی است، کمتر می توان به سراغ رسانه ای اعم از کتاب، نشریه، تلویزیون، سینما و ... رفت و دیر یا زود با شکلی از اشکال خشونت روبرو نشد. خشونت به عنوان بارزترین بازتاب جهان بیرونی، جایگاه برجسته ای در رسانه ها یافته و خود را به عنصری ثابت و متداوم در آنها تبدیل کرده است به نحوی که شاید بتوان ادعا کرد یکی از تناقض های آشکار در تمدن کنونی آن است که از یک سو خشونت را به صورت موضوعی "جذاب" و در واقع "دلپذیر" در آورده است که "تماشاچیان" زیادی را به سوی خود جلب می کند و از سوی دیگر در گفتارهای رسمی و غیر رسمی خود همان خشونت را پدیده ای "زشت" و قابل نکوهش می شمارد. وجود این تناقض خود سال هاست مورد بحث صاحبنظران سیاسی و اجتماعی بوده است. دلیل، گاه در غرایز عمیق روحیه انسانی جستجو شده است و گاه در الزامات زندگی اجتماعی انسان امروزی. با این حال باید توجه داشت که مکان برجسته خشونت در عصر حاضر تا اندازه زیادی حاصل پیشینه تاریخی کهنی است که ریشه های آن را می توان نه فقط در تفکر باستانی بلکه در شیوه های زندگانی و تحول آنها در طول قرون گذشته بازیافت.
مفهوم خشونت
خشونت مفهومی گسترده دارد و به سختی می توان آن را صرفا در یک بعد تعریف کرد. برای نمونه اگر تنها مفهوم فیزیکی یا طبیعی خشونت را در نظر داشته باشیم آن را می توانیم نوعی قدرت یا زور تعریف کنیم که با تحمیل خود به سایر پدیده ها اعم از پدیده های انسانی و غیر انسانی حدود قدرت آن پدیده ها را مشخص می کند.
در مورد انسان محدود شدن قدرت به معنی محدود شدن میل، اراده و آزادی اوست. برای مثال اگر فردی خواسته باشد وزنه ای را که بیش از اندازه برای او سنگین است از زمین بردارد، دردی که بر ماهیچه ها و استخوانهای او وارد می آید، به صورت خشونتی فیزیکی، محدوده اراده و میل او را به وی گوشزد می کند. خشونت و قدرت در اینجا با یکدیگر مترادف هستند با این تفاوت که خشونت نوعی قدرت است که هدفی خاص را تعقیب می کند و آن مشخص کردن مرزها و جلوگیری از اعمال یک قدرت دیگر است. در همین معنای طبیعی ، خشونت می تواند از سوی دیگر نیز وارد شود و به جای آن که قدرتی را محدود کند، قدرتی را به وجود بیاورد. تقریبا تمام موجودات زنده در برابر وارد آمدن یک نیروی خارجی(انگیزه های بیرونی) بر حوزه قدرت آنها، نوعی واکنش خشونت آمیز یا تهاجمی از خود نشان می دهند که آن را می توان به نوعی مقاومت برای از میان بردن اثر آن نیروی خارجی تعریف کرد. اگر به زور تلاش کنیم راه نفس را بر کسی ببندیم، آن فرد با قدرت تمام اندام ها و ماهیچه های خود شروع به مقاومتی خشونت آمیز می کند تا اثر نیروی خفه کننده را خنثی کند. بنابراین خشونت همواره می تواند از دو جهت محدود کردن میل، اراه و آزادی و از سوی دیگر به صورت یک واکنش، یعنی نیرویی برای ایجاد و بازگرداندن آن آزادی و نیل به هدف در اراده و میل.
این نکات با آخرین مطالعات زیست شناسی از یک سو و مطالعات باستان شناسی درباره نقش خشونت در منشا زندگی انسانی و در غرایز انسان تایید می شوند.
خشونت سیاسی
در مفهوم اجتماعی نیز ما کاملا به مثال های فوق نزدیک هستیم. در اینجا خشونت را می توان به وارد آوردن نوعی فشار و زور فیزیکی از سوی یک نهاد، یک فرد یا یک گروه بر نهاد، فرد یا گروهی دیگر دانست که با هدف وادار کردن آن نهاد یا افراد به انجام کاری بر خلاف میل و اراده شان انجام بگیرد. از این رو خشونت همواره در برابر میل، اراده و آزادی قرار دارد و به نوعی حدود آنها را تعیین می کند. منتها با توجه به این نکته که آزادی یک فرد می تواند دقیقا در نقطه معکوس آزادی فرد دیگری قرار اشته باشد. فرد "الف" ممکن است با عمل خشونت آمیز خود حق فرد "ب" را از میان ببرد یا محدود کند، اما فرد "ب" نیز ممکن است بتواند با واکنش خشونت آمیز خود حق خود را بار دیگر به دست بیاورد و در نتیجه میل اراده و آزادی فرد "الف" را محدود کند.
خشونت سیاسی را با حرکت از همین نکات می توان گونه ای از خشونت تعریف کرد که موضوع آن بر سر قدرت سیاسی باشد چه بر سر دستیابی به قدرت، چه بر سر اعتراض و نابود کردن یک قدرت و چه بر سر حفظ و تداوم بخشیدن به یک قدرت موجود. در این معنای عام، خشونت سیاسی را نمی توان لزوما از مفهوم طبیعی خشونت جدا کرد زیرا موضوع قدرت در مرکز و بطن تقریبا تمام انواع خشونت ها نهفته است. حتی در آنچه به ظاهر "غیر سیاسی ترین " اشکال خشونت می آید، مثلا خشونت های خانوادگی یا خشونت های شهری، موضوع بر سر نوعی قدرت است. بر سر آن که کدام یک از طرفین دارای سلطه بر دیگری باشد. هر بار ، هر نوع قدرتی موجودیت خود را در خطر ببیند ، طبیعی ترین واکنش آن، رفتار خشونت آمیز است. از این رودر این مطلب ، هر چند تکیه اصلی بر موضوع خشونت سیاسی در خاص ترین اشکال آن یعنی پدیده هایی نظیر جنگ، انقلاب، شورش ها و تنش های اجتماعی، سرکوب، ترور و... می باشد اما رابطه حوزه خاص سیاست با حوزه عمومی، یعنی تقسیم و توزیع قدرت در گستره جامعه و در نهاد های بیشمار اجتماعی فراموش نمی شود. خشونت را باید در طیفی در نظر گرفت که با حرکت از ساده ترین اشکال حیات و کوچکترین واحدهای اجتماعی نظیر خانواده تا بزرگترین این واحدها نظیر کشورها و مناطق فراملی تداوم دارد، هر چند تبلور آن عموما در شکل های سختی چون جنگ و شورش و ... است.
اگر نگاهی به اطراف خود بیاندازیم به سرعت پی می بریم که خشونت شکلی گسترده و حضوری کامل در پیرامون ما دارد. از لحاظ زیست شناختی همانگونه که خواهیم دید خشونت بخشی تفکیک ناپذیر از مکانیسم های حیاتی ما است. در بعدی بزرگ تر، درون واحد خانوادگی، بازیگران اجتماعی به محض آنکه قشربندی و تفاوت گذاری در میان آنها آغاز می شود یعنی به محض قرار گرفتن در نقش همسر پدر، مادر، فرزند ، خواهر، برادر و ....دارای حوزه های قدرت خاص می شوند که آماده اند بر سر آن دست به رفتارهای خشونت آمیز بزنند. پیدا شدن مفهوم "مالکیت" بر اشیاء یا بر فضا ها، از پایین ترین سنین، فرد را وامی دارد که برای حفظ "اموال" خود و یا "فضای اختصاصی" خود با دیگر اعضای خانواده وارد رقابت شود. ورود تصاویر و اخبار خشونت آمیز از طریق رسانه ها درون این سلول اجتماعی کوچک خود عاملی است نه فقط در تقویت رفتارهای خشونت آمیز ، بلکه همچنین و به ویژه در مشروعیت بخشیدن به آنها. رفتارها، تصاویر و داده های رسانه ای از دوران کودکی به ما می آموزند که هر کس باید برای حفظ قدرت و امتیازات خود از همه وسایل و از جمله از خشونت استفاده کند و کسی که از انجام چنین کاری ابا داشته باشد، بی شک در موقعیت آسیب پذیر و شکننده قرار خواهد گرفت.
با خارج شدن از سلول خانوادگی، بار دیگر خشونت را در پیرامون خود در اشکال مختلف مشاهده می کنیم. خشونت های شهری یا مدنی به خصوص در شرایط وجود فشارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی اشکال رایجی هستند که هر فردی ممکن است در محیط کاری و یا در رفت و آمدهای روزمره خود مشاهده کند. در این نوع از خشونت ها نیز بار دیگر مناسبات قدرت وارد عمل می شوند.
در جوامع مدرن، رفتارهای خشونت آمیز عمومی، منع قانونی دارد و هیچکس حق چنین کاری را ندارد. این رفتارها تنها در دو حالت قابل انجام است. نخست از سوی اشخاصی که رسما و قانونا امتیاز برخوردهای خشونت آمیز در شرایط خاص را از دولت دریافت کردهاند مثلا نیروهای انتظامی و نظامی و دوم کسانی که در برابر اعمال یک خشونت جمعی غیر دولتی، دست به دفاع خشونت آمیز از خود زده اند. در حالت اخیر خشونت اول به خشونت بعدی، نوعی مشروعیت می دهد که البته این مشروعیت جنبه استثنا دارد، یعنی تنها در حالتی به عنوان حق دفاع از خود تلقی می شود که دقیقا مشخص باشد نیروهای رسمی اعمال خشونت، در انجام کار خود ناتوان بوهاند