ایده هاى پیشینى عقل عملى
از سپیده دم تاریخ اندیشه سیاسى تا روزگار ما اندیشه وران و فیلسوفان هر دوره اى از اصل هایى سخن به میان آورده اند که هر چند در بنیاد داراى اشتراک و همسانى بوده اند، اما بحث ها و تفسیر هاى گوناگون و متفاوتى را برانگیخته اند. این اصل ها اندک و انگشت شمارند، اما مباحثه و مشاجره بر سر آنها تا آن مایه ژرف و پردامنه است که کاوش در اقیانوسى مواج، کف آلود و بیکران را همانند تواند بود. در درازناى تاریخ انسان به عنوان موجودى خردورز هیچ گاه از اندیشه آزادى، برابرى، استقلال، عدالت و امنیت فارغ نبوده است. آشکار است که این اصل ها به معنى واقعى کلمه براى انسان ارزش فرعى و دست دوم نداشته اند، بلکه تا آن مرتبه والا و بلند پایه بوده اند که بدون در نظر گرفتن آنها گویى انسان از گوهر انسانى خویش تهى مى شود و دیگر نمى توان او را موجودى خردمند، اندیشه ور و انتخاب گر دانست.
انسان خردمند، آزاد و انتخاب گر، نمى تواند در قفس وضع طبیعى براى همیشه باقى بماند. در واقع چنین قفسى سزاوار چنین مرغ خوش الحانى نیست. پس باید دیر یا زود از این قفس رهایى یابد و رهسپار گلستانى شود که شایسته و درخور اوست. این گلستان، البته «گلشن رضوان» نیست که حافظ بزرگ، انسان را مرغ نغمه پرداز آن مى داند؛ بلکه جامعه مدنى است که انسان در آن جاى مى گیرد تا بتواند در سایه سار امنیت و رفاه، از آزادى، برابرى و استقلال برخوردار شود.
اصل هاى آزادى، برابرى و استقلال در دوران نوزایى و روشنگرى نیز در کانون گفت و شنود ها و مشاجره هاى ژرف و همه جانبه قرار مى گیرند. از یکسو کوشندگان آزادیخواه تساوى گرا و استقلال طلب در دفاع از این اصل ها با همه سرمایه نظرى و فکرى به میدان مى آیند. از سوى دیگر مخالفان آزادى، برابرى و استقلال در چارچوب مناقشه ها و احتجاج ها در برابر آنان صف آرایى مى کنند. از دوران تجدد (مدرنیته) تا روزگار ما -که عصر روشنگرى از خاستگاه هاى برجسته آن است _ فیلسوفان و اندیشه وران لیبرال همگى در جانبدارى از اصل هاى آزادى، برابرى و استقلال هم سخن و همگام بوده اند. لیبرالیسم نه آفرینشگر آزادى، برابرى و استقلال بوده است و نه مدعى مصادره این اصل ها در اردوگاه فکرى خویش. لیبرالیسم بى تردید داراى تفسیر هاى خاص در باب هستى، چیستى و چرایى این اصل ها است. این تفسیر ها نیز متفاوت و گاه متناقض اند و اینگونه نیست که لیبرال ها در مورد تفسیر اصل هاى یاد شده، به طور کامل با یکدیگر هم صدا و هم داستان باشند.
شاید تاکید بر این نکته بدیهى ضرورى باشد که اصل هاى آزادى، برابرى و استقلال از بطن لیبرالیسم سربرنیاورده اند و هیچ یک فرزندان این مادر نیستند. در واقع لیبرالیسم بر شالوده آزادى، برابرى و استقلال قرار دارد و تفسیر خود را از این اصل ها به میان آورده است؛ نه اینکه آزادى، برابرى و استقلال برآمده از لیبرالیسم باشند.
اندیشه وران لیبرالیسم رهنوردان راهى مشترک اند، هر چند ممکن است هر یک به گونه اى خاص در این راه گام بردارند: از رهنوردى پرشتاب تا نهادن گام هاى آهسته. در میان فیلسوفان لیبرالیسم، کانت اندیشه ورى است که بر نمط نظام فلسفى خویش به آزادى، برابرى و استقلال مى نگرد. کانت لیبرالى خردمند است که در دلسپارى به اصل هاى یاد شده دچار شوریدگى نمى شود و عصاى احتیاط و حسابگرى را هیچ گاه فرو نمى گذارد. او جانبدار اندیشمند و نقاد اصل هاى آزادى، برابرى و استقلال است، نه کوشنده اى شوریده سر که در ستایش آزادى قلم فرسایى مى کند و در چالش با آزادى ستیزان و معارضان برابرى و استقلال، قرار از کف مى دهد و درشتى را به جاى برهان مى نشاند. لیبرالیسم کانت در قلمرو فلسفه سیاسى داراى معیار هاى چهارگانه زیر است: نخست بر پایه ارزش اخلاقى انسان، «فردگرایانه» است. دوم بر زمینه جایگاه اخلاقى انسان، «تساوى گرایانه» است. سوم با پذیرش همبستگى اخلاقى در نوع بشر و اهمیت دادن به نهاد هاى تاریخى و شکل هاى فرهنگى در مرتبه بعد «کلیت گرایانه» است. چهارم با تایید اصلاح پذیرى و ارتقاى نهاد هاى اجتماعى و ترتیبات سیاسى «بهبود گرایانه» است. به طور فشرده تر مى توان گفت لیبرالیسم سیاسى کانت بر شالوده فردگرایى، تساو ى گرایى و اصلاح طلبى بر زمینه اخلاق مى کوشد با مدد جستن از اصل کلیت آموزه اى فراگیر و جهانى ارائه کند که در معمارى جامعه مدنى همچون بنیاد هاى استوار به کار آیند.جامعه مدنى کانت سایه اى از سپهر فلسفه نظرى و عملى او بر سر دارد. حتى لیبرالیسم کانت در چنین سپهرى قابل فهم ارزیابى و نقد است. البته زمینه هاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و ساخت طبقاتى اروپایى قرن هجدهم و سرزمین پروس نیز براى درک راستین آموزه هاى سیاسى کانت داراى اهمیت بسیار است. کانت در مقاله «نظر و عمل» اصل هاى سه گانه جامعه مدنى یا حکومت مدنى را صورت بندى مى کند. این اصل ها در واقع بر زمینه فلسفه کانت به ویژه عقل عملى وى «ایده » هاى پیشینى هستند و از آنجا که در فراسوى تجربه ممکن قرار دارند، به مثابه ایده فارغ از هرگونه کشمکش و اختلاف اند. جایگاه این ایده هاى سه گانه تا آن اندازه بلندپایه و والا است که بدون وجود آنها جامعه مدنى تصویر پذیر نخواهد بود. این ایده ها عبارتند از:
۱- آزادى هر فرد جامعه به مثابه یک انسان
۲- برابرى هر فرد با همگان به مثابه یک تبعه
۳- استقلال هر عضو جامعه همسود به عنوان شهروند
این اصل ها از بطن دولت هایى که اینجا و آنجا تاسیس شده باشند، سر برنیاورده اند، بلکه مى توانند به مثابه ایده هایى در ساخت یک جامعه مدنى هماهنگ تبلور یابند.
• آزادى، قانون و سعادت افراد
انسان از آن رو که انسان است از حق آزادى برخوردار است. این حق را نه هیچ قدرتى مى تواند به انسان بدهد و نه از او باز پس ستاند. آزادى انسان نامحدود نیست، بلکه حق مرز هاى آن را تعیین مى کند. حدود آزادى من تا بدانجا است که به مرز آزادى شما تجاوز نکند، بلکه با آن به هماهنگى دست یابد. وقتى حق یک فرد با حق فرد دیگر تصادم مى کند، قلمرو آزادى نفر دوم شکسته مى شود و هماهنگى حق ها جاى خود را به عدم تعادل و ناهماهنگى مى دهند. البته حقوق در جامه قانون و با برخوردارى از اعمال قدرت در زندگى انسان ها معنى مى یابد. بر پایه حقوق «به هر کس آنچه سزاوار آن است، مى توان داد و در برابر تجاوز دیگران به او ایمنى بخشید.» کانت در اینجا به گونه اى از حق سخن مى گوید که گویى در پى ارائه دیدگاه خود در باب عدالت است. اما «حق بیرونى» به نظر او از مفهوم آزادى در روابط متقابل بیرونى انسان ها سرچشمه مى گیرد و با هدفى که مردم به وسیله طبیعت (یعنى هدف نیل به سعادت) و با وسایل شناخته شده رسیدن به این هدف دارا هستند، ارتباطى ندارد. به بیان روشن تر، آزادى در فلسفه سیاسى کانت داراى «مفهوم منفى» است؛ یعنى برخوردارى از آزادى به مثابه یک حق در صورتى که به قلمرو آزادى افراد دیگر تجاوز نکند، مى تواند از مرز هاى گسترده برخوردار باشد.
کانت در مابعدالطبیعه اخلاق «آزادى قانونى» را «اطاعت نکردن از هیچ قانونى مگر آنچه فرد رضایت خود را از آن ابراز کرده باشد» مى نامد. افزون بر این آزادى در یک نظام سیاسى از دیدگاه کانت داراى «مفهوم بیرونى» است. انسان ها حق دارند از آزادى برخوردار شوند، اینکه در برخوردارى از آزادى چه هدف هایى را دنبال مى کنند و در این راه از چه وسایل و ابزار هاى «شناخته شده» اى بهره مى گیرند، به خود آنها مربوط است. حکومت مدنى (و هیچ نوع قدرت سیاسى) حق ندارد از افراد بپرسد که در راه بهره گیرى از آزادى به دنبال چه هدف ها و غایاتى براى دستیابى به سعادت خود هستند. قلمرو و نظارت و اعمال نفوذ حکومت محدود است به روابط بیرونى افراد با یکدیگر. هرگاه افراد به مرزهاى آزادى یکدیگر تجاوز کردند، بر حکومت است که پاسدارى از حریم حقوق افراد را به آنان یادآور شود و در صورت لزوم بر پایه قانون و با بهره گیرى از قدرت قانونى مرزشکنان را به مجازات برساند. اما حکومت نمى تواند به زوایاى ذهن ها و لایه هاى وجدان هاى افراد نفوذ و رسوخ کند و بر آنها فرمان براند. هیچ حکومتى تاکنون نتوانسته است به سرزمین ذهن ها و اقیانوس وجدان هاى بشرى رخنه کند، چه رسد به اینکه آنها را فاتحانه بگشاید و با فزون خواهى و استیلا طلبى در این قلمروهاى ناممکن بر کرسى امر و نهى بنشیند.در فلسفه کانت مفهوم آزادى از یکسو با اخلاق و از سوى دیگر با خرد پیوند مى یابد. براى هابز نبود مانع خارجى از یکسو و ساکت بودن قانون از سوى دیگر چارچوب آزادى را تعیین مى کردند. آزادى مورد نظر هابز با عدم مانع خارجى بر سر راه فردى یا چیزى تامین مى شد. افزون بر این هر جا حکومت سیاسى قانونى در مورد وظایف ایجابى یا سلبى افراد نگذارده بود، این وضع نکردن قانون فضا براى آزادى فراهم مى آورد. آزادى در فلسفه سیاسى لاک به ژرفاى فزون ترى دست مى یابد. اگر آزادى براى هابز با تاثیر پذیرى از دانش تجربى شکلى مکانیکى و ابزارى دارد، لاک از جایگاه برترى به آزادى مى نگرد. از دیدگاه لاک آزادى فرد بستگى دارد به نیروى اندیشیدن و حرکت کردن بر مبناى راهنمایى ذهن وى. از این رو تصمیم انسان بر پایه اراده به انجام یا عدم انجام کارى نشانگر آن است که «ایده آزادى، ایده قدرت است.»
آزادى در اندیشه هاى روسو به منزلت واقعى خویش نزدیک مى شود. در نگاه روسو آزادى یک ارزش بنیادى است و گرانیگاه ارزش هاى بسیار دیگرى به شمار مى آید. روسو مى اندیشد که: «چون هر فرد آزاد و مختار به نفس خود به دنیا مى آید، هیچ کس نمى تواند او را بدون رضایت خودش تحت رقیت درآورد.» در نگاه روسو آزادى تا آن مایه والا و داراى ارزش اخلاقى است که «اگر بگوییم پسر یک بنده، بنده متولد مى شود، مثل این است که بگوییم انسان به دنیا نمى آید.» بر پایه این دیدگاه انسان با برخوردارى از آزادى است که شایسته مقام «انسان بودن» مى شود؛ وگرنه انسان بدون آزادى و در جایگاه بنده یک خدایگان (که انسانى است همانند او) چگونه مى تواند انسان خوانده شود؟ بدین سان در اندیشه سیاسى روسو آزادى به مفهومى سازش ناپذیر و به تعبیر چارلز تیلور «ریشه اى و بنیادى» مى رسد؛ مفهومى که آزادى را به معنى تصمیم گیرى فرد توسط خود او تعریف مى کند. به نظر تیلور: «براى اینکه به واقع خود تصمیم بگیرم، باید ارتباط میان خود راستین خویش را با نداى درونى آنکه نداى وجدان است، دریابم.» از این رو آزادى با اخلاق پیوند مى یابد. کانت با تکیه آگاهانه بر مرده ریگ آگاهى بخش روسو و با گذر از فلسفه سیاسى هابز و لاک آزادى را با اخلاق پیوند مى بخشد. انسان آن گاه آزاد است که بر پایه قانون هاى اخلاقى رفتار کند. چنین رفتارى الزام آور است و از موجودى خردورز سر مى زند.
در اندیشه سیاسى رالز آزادى و برابرى انسان به عنوان موجودى خردمند با اخلاق پیوند مى یابد. چنین اخلاقى در نگاه رالز تحکم آمیز نیست