سوسیال دموکراسی
سوسیالدموکراسی یا مردم سالاری اجتماعی یک ایدئولوژی سیاسی است که در اواخر سدهٔ نوزدهم و اوایلسدهٔ ۲۰ (میلادی) از سوی هواداران مارکسیسم ارائه شد.
ابتدا سوسیال دموکراسی شامل انواع گرایشات مارکسیستی از گرایشات انقلابی همچون رزا لوکزامبورگ و ولادیمیر لنین تا گرایشات مختلفی همچون کائوتسکی و برنشتاین را شامل بود, اما بخصوص پس از جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر در روسیه سوسیال دموکراسی بیشتر و بیشتر به گرایشی غیرانقلابی بدل شد.
تا آن جا که گرایش رویزیونیستی که برنشتاین نمایندگی میکرد, مبنی بر اینکه سوسیالیسم نه از طریق انقلاب که از طریق اصلاحات تدریجی به دست میآید تقریباً بر کل سوسیال دموکراسی حاکم گشت. شعار بعضی سوسیال دموکراتها "نه به انقلاب,آری به اصلاح" بوده است.(این شعار در زبان انگلیسی وزن خاصی دارد)
در میانههای سده بیستم سوسیالدموکراتها از اِعمال قوانین جدیتر کار، ملی کردن صنایع اصلی و ایجاد دولت رفاهی هواداری میکردند.
برنشتاین » صاحب فرضیه تعدیل مارکسیسم ،و تاکید بر پیاده کردن تدریجی و مرحله به مرحله سوسیالیسم
امروزه سازمان "انترناسیونال سوسیالیستی" مهمترین سازمانی است که در سطح جهانی احزاب سوسیال دموکرات را (در کنار احزاب سوسیالیست دموکراتیک) دربر میگیرد.
ادوارد برنشتاین Eduard Bernstein صاحب فرضیه تعدیل مارکسیسم 18 دسامبر سال 1932 در 82 سالگی در گذشت . کمونیستها تا زمان فروپاشی شوروی برنشتاین را یک تجدید نظر طلب می خواندند که اینک راه او را در پیش گرفته اند.
برنشتاین، یک روزنامه نگار آلمانی، نخست از پیروان سرسخت مارکسیسم (سوسیالیسم علمی) بود و آن را تنها راه نجات بشر از بدبختی، غم، جنگ و تباهی می دانست و با این افکار چون نتوانست در آلمان به کار روزنامه نگاری ادامه دهد به انگلستان رفت و در آنجا به مدت 21 سال به انتشار روزنامه پرداخت. با توجه به روانشناسی بشر، برنشتاین بعداً پاره ای از اصول مارکسیسم را غیر عملی دید و به نشر نظرات خود در روزنامه سوسیال دمکرات Der Sozial Demokrat دست زد.
یکی از موارد اختلاف نظر برنشتاین با مارکسیسم این بود که عقیده داشت طبقه متوسط جامعه نباید از میان برداشته شود؛ همین نتیجه ای که چین در تجریه ای که از سال 1982 آغاز کرده به آن رسیده و بسیاری از احزاب کمونیست دیگر هم به آن گردن نهاده، و پذیرفته اند که ساختن بنای سوسیالیسم باید تدریجی، و شروع آن از سوسیال دمکراسی باشد.
مورد اختلاف دیگر این بود که برنشتاین باور نداشت که کاپیتالیسم با تضادهای داخلی اش از درون متلاشی شود. طبق فرضیه برنشتاین، طبقه زحمتکش یک جامعه باید نخست روشن شود، رشد کند و به تدریج به صورت یک وزنه سیاسی در آید و از راههای دمکراتیک به قدرت (حکومت) برسد و یا این که سهم چشمگیری از آن را به دست آورد و از این جایگاه به تضعیف بنیادهای کاپیتالیستی بپردازد. آنگاه با سوسیال دمکراسی آغاز و سپس، مرحله به مرحله، سوسیالیسم را جایگزین آن سازد و در جریان عبور از مراحل باید مراقب فرصت طلبان باشد که خود را داخل نکنند که ورود آنان، تکامل را از مسیر خود منحرف و با شکست رو به رو خواهد ساخت (دهها سال بعد، شکست سوسیالیسم در شوروی و اروپای شرقی درستی اخطار برنشتاین را که همانا برحذر بودن از فرصت طلبان است ثابت کرد). یکی از مثالهای او از این قرار است که شکارچی ماهر، نخست شکار خود را خسته می کند و از پای در آوردن شکار خسته کار بسیار آسانی است، ولی باید توجه داشت که در این شرایط هم هر فرد و گروهی می خواهد آن را شکار کند. باید مراقب فرصت طلبان بود.
وی می گوید که تنها، با ورود طبقه کارگر به پایگاههای قدرت نمی توان زیربنای کاپیتالیسم را ویران ساخت به گونه ای که قابل مرمت کردن نباشد؛ باید همزمان کارهای بد و خصلت های سوء کاپیتالیسم را برای مردمی که هنوز روشن نیستند افشاء کرد تا ریشه کنی کاپیتالیسم در ذهن آحاد مردم نقش بندد و برای رسیدن به این هدف به یاری روشنفکران نیاز است. بنابر این، در بطن مبارزه نیاز به یک طبقه روشنگر است از جمله اهل جراید، کتاب نویسان مخصوصا داستان نویسان که حرفهایشان در مغز عوام الناس فرو می رود، اصحاب نمایش (تئاتر و سینما).
وی نقش روشنفکران (نویسنده، روزنامه نگار، هنرمند و مدرس) در ویران ساختن بنای کاپیتالیسم و استثمار و هر گونه بنیاد ارتکاب ظلم را با انعکاس زشتی های آنها بیش از هر عامل دیگر دانسته و گفته است که تخریب آن بنیادها با قلم، بیان و هنر به گونه ای است که مرمت پذیر نخواهند بود، زیرا که نوشته و بیان در اذهان افراد نقش می بندد و آنان را به صورت دشمن آشتی ناپذیر استثمارگران و ستمگران در می آورد. بزعم برنشتاین، یک کتاب داستان؛ یک مقاله مستدل؛ یا یک نمایش، یک تصویر و حتی یک قطعه شعر و یک کاریکاتور می تواند جامعه ای را منقلب و آماده پذیرفتن هر تغییر و انجام هر اقدام کند.
برنشتاین در توضیح این نظر یه خود گوید: تا طبقه زحمتکش که نگران تامین معاش روزانه است، متوجه آینده و احقاق خود نشود و به مجالس و به دنیای قلم و تریبون راه نیابد نمی توان به پیروزی امیدوار بود. با طبقه متوسط که از نظر شمار برتر از طبقه بالا ست و کارایی زیاد دارد نباید در افتاد که بدون کمک این طبقه، پیروزی زحمتکشان و اشتثمار شوندگان غیر ممکن خواهد شد، زیرا که طبقه بالا نیروی بازدارنده زحمتکشان را از طبقه متوسط به دست می آورد و بدون داشتن چنین عاملی نمی تواند به سلطه خود ادامه دهد(بر خر مراد سوار باشد). به عبارت دیگر طبقه بالا که پاسدار کاپیتالیسم است با اسب طبقه متوسط می تازد. بنا براین، تا طبقه متوسط که از دو طبقه دیگر دانش، مهارت و کارایی بیشتری دارد و کارگزار طبقه اول است مطمئن نشود که با فرو پاشی کاپیتالیسم منافع خود را از دست نخواهد داد دشوار است که تمام عیار در خدمت زحمتکشان قرار گیرد. پس، یک طالب سوسیالیسم به همان اندازه که طبقه متوسط را به سوی خود می طلبد باید به سوی این برود، و نتیجه این کار همان سوسیال دمکراسی یعنی راه میانه است که پس از پادار شدن چاره ای جز حرکت به سوی سوسیالیسم کامل ندارد.
برنشتاین با انقلاب پرولتاریا مخالف است و می گوید که از این طریق ، پیروزی کوتاه مدت خواهد بود؛ زیرا که چنین انقلابی همه چیز را می خواهد برق آسا زیر و زبر کند که برای پیشرفت چیزی باقی نمی ماند و چون انقلابیون، بدون داشتن تجربه لازم- خود می خواهند امور را به دست گیرند باعث پشیمانی و عدم رضایت توده ها می شوند و در این شرایط برای حفظ نظم، دیکتاتوری نظامی و یا هر شکل دیگر جای دیکتاتوری طبقه کار گر را خواهد گرفت و توده مردم حسرت گذشته را خواهندخورد. برنشتاین با این استدلال نتیجه می گیرد که به جای انقلاب باید تحول کرد.
برنشتاین حاضر نمی شود کلمه ای درباره مدینه فاضله بشنود. او می گوید که اگر به موازات تحول در جهت سوسیال دمکراسی و تکامل، سطح فهم و آگاهی ها و دانش مردم بالا نرود موفقیت به دست نخواهد آمد.
برنشتاین در یکی از رساله هایش نوشته است: نباید به یک انقلاب قاطع امید بست، باید از طرق دمکراتیک و مسالمت آمیز قدرت را در جامعه به دست گرفت. باید وجدان و ضمیر عوام الناس و طبقه ساکت را روشن ساخت و فعال کرد و به آنان فهماند که نباید تنها در اندیشه امرار معاش روزانه خود باشند، باید به سوی برابری کامل و عدالت اجتماعی - اقتصادی پیش بروند؛ زیرا که آزادی سیاسی برای خوشبخت زیستن و دغدغه نداشتن کافی نیست.