ابتدا باید فلسفه را تعریف کنیم.در واقع تعریف واحدی از فلسفه که مورد اتفاق همه صاحب نظران باشد وجود ندارد.دلیل آن وجود دیدگاههای متفاوت از فلسفه است.نظرات ما راجع به زندگی،جهان،ومسایلی از این قبیل از نوع فلسفی خواهد بود.هر پاسخی که به مسایل فوق داده شود در حقیقت فلسفه مارا نسبت به آنها بیان داشته است.هر فردی خواه نا خواه دیدی کلی در باره زندگی،جهان،و...دارد،یعنی دارای فلسفه است.نوع این فلسفه بستگی به عوامل بیشماری از جمله چگونگی شناخت،نحوه و میزان تجارب ونوع فرهنگی که ما در آن زندگی کرده ایم،دارد . بنابراین انتظار ما از فلسفه حل مسایل و مشکلات زندگی است.
هر چند که تعریف واحدی از فلسفه وجود ندارد.ولی ناگزیریم تعریفی از فلسفه داشته باشیم.فلسفه را اینگونه تعریف می کنیم:
فلسفه عبارت است از بررسی،شناخت و پاسخ به مسایل و مشکلات زندگی انسان به گونه ای که این مسایل و مشکلات را نتوان از طریق علمی و تجربی حل کرد.
بنابراین با توجه به تعریف فوق اهمیت فلسفه دراین است که به هرحال مسایلی در زندگی وجود دارد که پاسخ دادن به آنها از طریق علمی میسر نیست،بلکه تنها از طریق تفکر و اندیشیدن قابل حل می باشند.مسایلی از قبیل :آیا انسان آزاد است یا مجبور؟چرا انسان به وجود آمده است؟
در آموزش و پرورش هم مسایلی وجود دارد که برای پاسخگویی به آنها به فلسفه روی می آوریم وچون هر کسی دارای فلسفه ای است بنابراین در طول تاریخ مکاتب فلسفی گوناگونی پایه گذاری شده است.
افلاطون، جنسیت و تعلیم و تربیت
پیشگفتار
گزانتیپ همسر سقراط_ منهای اینکه وجود تاریخی داشته باشد یا نه_ شمای کاریکاتورگونه ای است که یونانیان باستان از زن به تصویر کشیده اند. منهای داستانهای گوناگونی که از ماجراهای سقراط و همسر تندخو، نادان و بهانه جویش گزانتیپ نقل میکنند. در میان اثار شاعران، نمایشنامه نویسان و متفکران یونانی نیز جملات فروانی در نکوهش زنان وجود دارد.[1] افلاطون در این میانه استثنایی عجیب به شمار می آید چنانکه بلافاصله پس ازاو، گفته هایش توسط ارسطو مورد انتقاد واقع شد. ارسطو نه تنها به دفاع از اندیشه ها و عقاید گذشته گان میپردازد، که گوی سبقت را از آنان می رباید چنانکه نکوهش و تحقیر زنان در سراسر تاریخ تفکر فلسفی همانندعادتی تکرار شده است. اما آنچه در این جا منظور نظر ماست پرداختن به اندیشه های افلاطون در باب جایگاه زنان بعنوان اعضای اجتماعی است که افلاطون بعنوان آرمانشهر خود مطرح میکند. افلاطون در کتاب مفصل جمهوری و پس از آن، با جرح و تعدیلهایی در کتاب قوانین از آرمانشهر خود و قوانینی که باید بر آن حاکم باشد سخن میگوید و در این میانه به زنان جامعه آرمانی خود نگاهی متفاوت از اندیشه رایج در میان یونانیان دارد.
این تفاوت به قدری شگفت انگیز است که:«بسیاری از خوانندگان جمهوری افلاطون را به این نتیجه رسانده که شاهد استثنایی نادر در تارخ طولانی فلسفه غرب، در مورد بدنامی جنسی زنان هستند و برخی از آنان به این نتیجه رسیده اند که تمایل افلاطون برای اجازه دادن به زنان برای آموزش بهتر و مشاغل بالاتر نشان دهنده نوعی فمنیسم وی میباشد [2]
در مقابل، نظریات دیگری هم وجود دارد که با استناد به برخی سخنان سقراط در جمهوری و سایرآثار افلاطون چنین نتیجه گیری را افراطی و نادرست میدانند.
مقصود این نوشتار بررسی آرا افلاطون درباره نقش و جایگاه اجتماعی زنان ، با توجه به دو رساله جمهوری و قوانین است.
بی مناسبت نیست اگر در ابتدای امر نگاه کوتاهی به وضعیت دو گروه از زنان یونانی که بطور خاص در اندیشه افلاطون موثر بوده اند داشته باشیم. گروه اول زنان آتنی هستند، انتقادات صریح افلاطون بیشتر متوجه آنان است که البته متناسب با وضعیت عمومی زنان یونانی است. گروه دوم زنان اسپارتی هستند که حضور آنان در نزدیکی آتن تا حدود زیادی بر اندیشه افلاطون برای پیگیری طرح جامعه ارمانی اش موثر بوده است.
زنان یونانی
اینطور که از شواهد تاریخی بر می آید آتن قدیم بیش از آنکه به غرب متمایل باشد شرقی است و این امر را میتوان در آداب و رسوم، قیود اخلاقی و خلق و خوی مردمانش بازیافت. دختران آتنی در خانه به تحصیل می پرداختند و، بیشتر، خانه داری و علوم مربوط به آن را فرامیگرفتند. دختران در ورزشهای عمومی شرکت نمیکردند ؛ خواندن نوشتن، محاسبه رقص آواز موسیقی ریسندگی و بافندگی را در خانه و نزد مادر یا دایه خود می آموختند . در یونان فقط عده معدودی از زنان به تحصیلات کامل نایل میشدند، و اینان بیشتر فاحشه های ممتازبودند. برای زنان محترم از تحصیلات ابتدایی بالاتر ممکن نبوده است.[3]
در آتن همه قوانین و رسوم مربوط به امور جنسی – ازدواج،طلاق،حزانت فرزندان و..._ ساخته و پرداخته مردان و نماینده نوعی سیر قهقرایی است.[4]
تعلیمات زنان آتن از امور خانه داری فراتر نمیرود چرا که یونانیان بر این عقیده بودند که هوشمندی زن او را از انجام وظایفش باز میدارد. هرچند که این خانه نشینی زنان آتنی را طوری پرورش میدهد که نمیتوانند مصاحبان خوبی برای مردان آتن که بر اثر زندگی متنوع و آزاد خود تیزبینی و هوش خاصی یافته اند باشند. [5]
اما وضعیت در مورد زنان اسپارت متفاوت است .بطور کلی گفته میشود برای شناختن افلاطون، و در حقیقت بسیاری از فلاسفه پس از او مختصر دانشی درباره شهر اسپارت لازم است. بسیاری از آداب و رسومی که افلاطون در جمهوری پیشنهاد میکند عیننا برگرفته از قوانین اسپارتی است. این نکته درمورد مسئله زنان و اموزشهای آنها هم صادق است:
زنان اسپارت وضع خاصی داشتند. مانند زنان محترم سایر نقاط در انزوا به سر نمیبردند. دختران نیز همان تعلیماتی را می دیدند که به پسران داده می شد. چیزی که بیشتر قابل توجه است این که پسران و دختران باهم ورزش میکردند، و همه برهنه بودند... راسل از قول پلوتارک نقل میکند: گرچه دختران خود را برهنه میکردند هیچ فعل بدی دیده نمیشد و اتفاق نمی افتاد، بلکه این ورزشها بازی بود و هرزگیهای جوانی در آنها نبود.
موقعیت زن اسپارتی از زنان سایر اجتماعات یونان بهتر بود و بر پایگاه ارجمندی که هومر به زن یونانی قدیم نسبت داده بود قرار داشت و از مزایای زنان جوامع اولیه مادرسالاری برخوردار می شد. به قول پلوتارک این زنان از جسارتی مردانه بهره می بردند و در هر موضوعی بی پروا سخن میگفتند و میخواستند بر شوهران خود برتری یابند . از لحاظ قانون از دیگران ارث می بردند و برای دیگران ارث میگذاشتند . با گذشت زمان در پرتو نفوذ شدیدی که در مردان خود داشتند صاحب نیمی از ثروت اسپارت شدند.[6]
جمهوری
جمهوری یکی از مهمترین و پرنفوذ ترین رسالات افلاطون است که در آن افلاطون کوشیده است کلیه آرا خود را بطور منظم گرد آوری کند. جمهوری مشتمل بر ده کتاب است که بصورت پیوسته و در یک دوره زمانی خاص به رشته تحریر درنیامده است. اما باید توجه داشت که«جمهوری اثری نیست که پس از مرگ افلاطون منظم و منتشر شده باشد ؛ و در اینکه خود افلاطون انرا بصورت اثری کامل منتشر ساخته است،کسی تردید ندارد[7]
افلاطون کتاب اول جمهوری را با بحث پیرامون عدالت آغاز میکند و کل کتاب اول را به این بحث اختصاص میدهد. کتاب اول جمهوری را از محاورات نخستین افلاطون و منسوب به دوره سقراطی تفکر او میدانند.[8]در حالیکه ادامه و تکمیل جمهوری منسوب به دوران کمال اندیشه های افلاطون است. او در کتاب دوم جمهوری پیشنهاد میکند که چون مشاهده قضایا در مقیاس بزرگتر آسانتر است،پس مناسب تر آن است که نخست ماهیت عدالت را در شهر روشن سازیم و سپس با استفاده از آن درباره عدالت افراد آدمی تحقیق کنیم و انگاه آنها را با یکدیگر بسنجیم تا ببینیم چه وجه تشابهی میان آنان هست.[9] اینچنین در کتاب دوم جمهوری بحث از آرامانشهر آغاز میشود. افلاطون در کتابهای دوم و سوم درباره اعضای جامعه خود سخن میگوید و آنها را به سه طبقه تقسیم میکند که به ترتیب منزلت اجتماعی و پس از بردگان عبارتند از صنعتگران و پیشه وران، دستیاران، و پاسداران در راس. سخن گفتن از وظایف پاسداران که مهمترین طبقه اجتماعی هستند از انتهای کتاب سوم اغاز میشودو بطور مفصل مورد بررسی قرار میگیرد. بحث از جایگاه اجتماعی زنان نیز در دل همین بحث و در رابطه با زنان طبقه پاسدار شکل میگیرد. چراکه آنان باید به صورت ویژه ای تربیت یابند. چنانکه هیچگونه دارایی خصوص برای آنها متصور نیست.[10] در کتاب چهارم افلاطون به بسط نظریه خود درباره پاسداران میپردازد و همه توجه خود را معطوف به انان میکند چنانکه مشخص نیست قوانینی که برای آنها وضع میکند به چه میزان قابل تسری به سایر طبقات اجتماعی است.
افلاطون در کتاب چهارم جمهوری اشاره مختصری به اشتراک زنان و کودکان در میان پاسداران میکند.[11] اما بحث خود را تا آغاز کتاب پنجم به تاخیر می اندازد. گمپرتس درباره این اشاره های کوتاه و گذارا در خلال بحثهای سقراط در جمهوری میگوید:« مصنف جمهوری مانند هر نویسنده خردمند که غرضش براستی اقناع خواننده است نه خیره کردن چشم او ، به دقت تمام اندیشیده است که مطالبی را که بر خواننده گران خواهد آمد و اعتراض او را برخواهد انگیخت چگونه و در کجا و به چه ترتیبی بیاورد؛ و در اوردن این مطالب سه اصل را رعایت کرده است. اولا طرح این مسائل را هنگامی اغاز میکند که گفتگو به مرحله ای رسیده که ذهن و احساس خواننده مجذوب بحث شده است، ثانیا پیش از انکه مطلبی تازه طرح کند به خواننده فرصت میدهد تا بر دشواری مطلب پیشین چیره گردد و بدین منظور با استفاده از شگردهای نویسندگی توالی مطالب را قطع میکند و میان انها فاصله می اندازد. ثالثا این مسائل بغرنج را به ترتیب درجه دشواری و زنندگی آنها به میان می اورد. او نه تنها بدین شیوه پیش می رورد بلکه این نکته را بروشنی تمام اعلام میکند . مادر این باره در فرصتی دیگر به تفصیل بیشتر سخن خواهیم گفت و انگاه روشن خواهد شد که این روش موثرترین سلاح افلاطون در مبارزه با اعتراضهای مخالفان نظریه اش بوده است . [12]