به طور ساده می توان گفت جهانی شدن بر سطح در حال افزایش، دامنه رو به رشد و تاثیر پرشتاب، فزایند و عمیق جریان هاو الگوهای فراقاره ای تعامل اجتماعی دلالت می کند.
جهانی شدن به تغییر یا دگرگونی در سطح سازماندهی بشری اشاره دارد که جوامع دور را به یکدیگر مرتبط می سازد و دامنه دسترسی روابط قدرت در سراسر مناطق و قاره های جهان را گسترش می دهد.
اما نباید آن را حاکی از ظهور نوعی جامعه جهانی هماهنگ یا فرایند جهانشمول تلفیق و یکپارچگی جهانی دانست که در آن همگرایی روزافزانی میان فرهنگ ها و تمدن ها وجود دارد؛ زیرا آگاهی از هم پیوندی روز افزون نه تنها دشمنی ها و اختلافات جدیدی می آفریند، بلکه می تواند به سیاست ارتجاعی و بیگانه هراسی ریشه دار دامن زند.
چون بخش مهمی از جمعیت جهان تا حد زیادی از منافع جهانی شدن محروم هستند، جهانی شدن فرایندی به شدت تفرقه افکن و، بنابراین، بسیار مورد اختلاف است.
یکدست نبودن جهانی شدن ما را مطمئن می سازد که این فرایند با فرایند جهانشمولی که در سراسر کره زمین به طور یکسانی تجربه شود فاصله زیادی دارد.
گرچه واژه جهانی شدن به کلیشه ای رایج بدل شده است، خود این مفهوم جدید نیست.
خاستگاه های آن را می توان در آثار بسیاری از روشنفکران قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم پیدا کرد، از کارل مارکس و جامعه شناسانی مثل سن سیمون گرفته تا پژوهندگان جغرافیای سیاسی از قبیل مک کیندر، که به چگونگی تلفیق جهان از طریق مدرنیته پی برد.
ولی واژه «جهانی شدن» تا دهه 1960 و اوایل دهه 1970 رواج آکادمیک و گسترده تری نیافت.
این «عصر طلایی» گسترش سریع وابستگی متقابل سیاسی و اقتصادی دولت های غربی، نارسایی های تفکر متداول درباره سیاست، اقتصاد و فرهنگ را اثبات کرد، تفکری که جدایی واضح و آشکار امور داخلی و خارجی، عرصه های داخلی و بین المللی، و امر محلی و جهانی را مسلم فرض می کرد.
در جهانی به هم وابسته تر، وقایع خارجی به سرعت در داخل اثر می گذاشتند، و در همان حال تحولات داخلی پیامدهای خارجی داشتند.
به دنبال سقوط سوسیالیسم دولتی و تحکیم سرمایه داری در جهان، در دهه 1990 آگاهی عمومی از جهانی شدن به شدت افزایش یافت.
تقارن این تحولات با انقلاب اطلاعاتی سبب شد این گونه به نظر برسد که این تحولات موید این باور است که جهان – حداقل برای مرفه ترین ساکنانش – به سرعت در حال تبدیل شدن به نوعی فضای مشترک اجتماعی و اقتصادی است.
با وجود این، ایده جهانی شدن منشا اختلاف نظر وسیعی است: نه فقط در خیابان ها بلکه همچنین در دانشگاه ها.
به طور خلاصه می توان گفت بحث وسیع جهانی شدن درگرفته است.
در واقع، به نظر می رسد که خود ایده جهانی شدن، الگوها و عرف های سیاسی تثبیت شده را در هم می شکند و صف آرایی های سیاسی جدیدی می آفریند.
از رهگذر گشودن راه خود از میان این پیچیدگی، می توانیم مجموعه مجادلاتی را شناسایی کنیم که در باب شکاف در حال رشد میان دو طرف بحث در جریان است، یعنی میان آنهایی که جهانی شدن معاصر را فرایندی واقعی و کاملا دگرگون کننده می دانند – جهانی گرایان – و آنهایی که عقیده دارند این نظر به شدت اغراق آمیز است و ما را از مواجهه با نیروهای واقعی شکل دهنده جوامع و انتخاب های سیاسی امروز باز می دارد - شکاکان- البته این دوگانگی بسیار خام و ابتدایی است، زیرا از میان استدلال و عقاید گوناگون، دو تفسیر متنازع را بر می کشد.
اسطوره جهانی شدن به نظر شکاکان، خود مفهوم جهانی شدن تا حد زیادی نپذیرفتنی است.
آنها می پرسند چه چیز جهانی شدن «جهانی» است؟
اگر امر جهانی را نتوان به طور تحت الفظی به عنوان پدیده ای جهانشمول تفسیر کرد، به نظر می رسد که مفهوم جهانی شدن چندان چیزی بیش از مترادفی برای غربی شدن یا آمریکایی شدن نیست.
در وارسی مفهوم جهانی شدن، شکاکان معمولا در پی ایجاد آزمون تجربی قانع کننده ای برای نظریه جهانی شدن هستند.
این آزمون شامل ارزیابی این امر است که گرایش های معاصر را تا چه حد می توان با آنچه به نظر برخی مورخان اقتصاد، عصر زیبای وابستگی متقابل بین المللی، یعنی دوره میان سالهای 1890 تا 1914، بوده مقایسه کرد.
چنین تحلیلی نشان می دهد که گرایش فعلی، به جای جهانی شدن، منعکس کننده فراینده «بین المللی شدن»، یعنی افزایش پیوندهای میان نظام های اقتصادی یا جوامع ملی ذاتا پیوسته، و «منطقه ای شدن»، یا «سه تایی شدن»، یعنی تجمع جغرافیایی مبادلات اقتصادی و اجتماعی فرامرزی هستند.
تحلیل مارکسیستی متعارف با شاخ و برگ دادن به این استدلال شکاکانه تاکید می کند که سرمایه داری، به عنوان نظمی اجتماعی، منطق توسعه طلبانه بیمار گونه ای دارد؛ زیرا برای حفظ منابع سرمایه باید به طور مداوم از بازارهای جدید بهره کشی کند.
سرمایه داری ملی باید برای بقای خود مداوم دامنه جغرافیایی روابط اجتماعی مبتنی بر سرمایه داری را گسترش دهد.
می گویند که امروزه امپریالیسم شکل جدیدی پیدا کرده، زیرا امپراتوری های ظاهری جای خود را به مکانیسم های جدید کنترل و نظارت چند جانبه، از جمله گروه هفت، یعنی هفت کشور عمده صنعتی (کانادا، فرانسه، آلمان، ایتالیا، ژاپن، انگلستان و آمریکا)، و بانک جهانی داده اند.
به معنای دقیق کلمه، بسیاری از مارکسیست ها دوره کنونی را نه عصر جهانی شدن بلکه حالت جدیدی از امپریالیسم غربی می دانند که تحت سلطه نیازها و مقتضیات تامین سرمایه در دولت های اصلی سرمایه داری جهان قرار دارد.
پاسخ جهانی گرایان جهانی گرایان این ادعا را رد می کنند که جهانی شدن مترادف آمریکایی شدن یا امپریالیسم غربی است.
با این که آنها این امر را انکار نمی کنند که ممکن است گفتمان جهانی شدن در خدمت منافع نیروهای قدرتمند اقتصادی و اجتماعی غربی باشد، ولی روایت جهانی گرا بر این مطلب تاکید می کند که جهانی شدن جلوه ای از تغییرات ساختاری عمیق تر در سطح سازماندهی اجتماعی مدرن است.
چنین تغییراتی در رشد شرکت های چند ملیتی (MNC)، بازارهای مالی و جهانی، انتشار فرهنگ عامه پسند و فراگیر شدن ویرانی زیست محیطی جهانی به خوبی مشهود است.
در این برداشت جهانی گرا، تاکید بر ویژگی های مکانی جهانی شدن، امری محوری است.
تحلیل جهانی گرا به دنبال متمایز ساختن شبکه ها و نظام های جهانی از شبکه ها و نظام هایی است که در دیگر سطوح مکانی، از جمله محلی یا ملی، فعالیت می کنند و، بنابراین جهانی شدن را بیش از هر چیز با فعالیت ها و روابطی یکسان می انگارد که در سطحی بین منطقه ای یا بین قاره ای متبلور می شوند.
در قلب این تفسیر جهانی گرا، برداشتی از تغییر جهانی قرار دارد که شامل دگرگونی شدید اصول سازماندهی زندگی اجتماعی و نظم جهانی است.
در متون جهانی گرا سه جنبه از این امر را می توان شناخت: دگرگونی الگوهای سنتی سازماندهی اجتماعی- اقتصادی، دگرگونی های سنتی مبتنی بر اصل ارضی و دگرگونی حالتهای جدیدی از سازماندهی اجتماعی فرا ملی؛ در کانون روایت جهانی گرا، دل مشغولی به قدرت دیده می شود: ابزارها، آرایش، توزیع و تاثیرات آن.
به کمک جهانی شدن می توان افزایش سطح سازماندهی و اعمال قدرت را نشان داد.
از این لحاظ، جهانی شدن شامل بازآرایی روابط قدرت میان مناطق جهان و در داخل آنهاست به گونه ای که محل های کلیدی قدرت و توابع آنها اغلب اقیانوس ها از یکدیگر فاصله دارند.
به تعبیر جیمسون، در شرایط جهانی شدن معاصر، جوهره قدرت دیگر در اختیار محل هایی نیست که قدرت را بی واسطه تجربه می کنند.
باز آرایی قدرت سیاسی؟
تشکیل و سلطه دولت مدرن دولت های مدرن در قرن های هجدهم و نوزدهم در اروپای غربی و مستعمرات آن ظاهر شدند، گرچه خاستگاه آنها در اواخر قرن شانزدهم بود های .
این دولت ها در ابتدا با ادعای برخورداری از تناسب و تناظر مشخصی میان حاکمیت، قلمرو و مشروعیت، خود را از صورت های ابتدایی تر سلطه سیاسی متمایز کردند.
شکل گیری مفهوم حاکمیت نقشی محوری در این تحول داشت، زیرا دعوی خاصی مبنی بر اعمال بر حق قدرت سیاسی بر قلمروی محدود را مطرح کرد – یعنی حق حاکمیت انحصاری بر قلمروی مرز بندی شده.
دولت های مدرن به صورت دولت های ملی در آمدند- یعنی هیئت هایی سیاسی، جدا از حاکم و محکوم، با بیش ترین حق اعمال قدرت بر قلمروی مشخص، با پشتوانه دعوی برخورداری از حق انحصاری به کارگیری زور، و یا مشروعیت یافتگی به وشیله وفاداری یا رضایت شهروندان آنها.
تحکیم قدرت دولت های ملی اروپایی پیشگام، بخشی از فرایند ایجاد جامعه ای بین المللی از دولت ها بود که ابتدا در خود اروپا و سپس، با افزایش و تداوم نیازهای اروپا به مستعمراتش و گسترش ]نفوذ[ اروپا در سراسر دنیا، در مناطق گوناگون شکل گرفت.
خاستگاه این نظم را اغلب ]معاهدات[ صلح وستفالیا در سال 1648 می دانند، یعنی معاهداتی که به جنگ سی ساله خاتمه داد.
ولی شاید منصفانه باشد که بگوییم فقط در اواخر قرن بیستم بود که نظم بین المللی مدرن دولت ها واقعا جهانی شد، زیرا تنها با نابودی همه امپراتوری های بزرگ – امپراتوری های اروپایی، آمریکایی و سرانجام امپراتوری شوروی – بود که بسیاری از مردم سرانجام توانستند به عنوان جوامع مستقل سیاسی به جامعه دولتها بپیوندند.
به نظر شکاکان، سنت های سیاسی ملی هنوز زنده اند، هنوز ممکن است چانه زنی های سیاسی مشخصی میان دولت ها و رای دهندگان صورت گیرد، و دولت ها هنوز، با توجه به اراده سیاسی، به حاکمیت خود ادامه می دهند.
کسب و کار سیاست ملی اگر مهمتر از دوران تشکیل اولین دولت های مدرن نباشد، حداقل به همان اندازه مهم است.
توانمندی انجام دادن این کسب و کار برای همه کسانی که در اجتماعی مرزبندی شده زندگی می کنند اهمیت زیادی دارد.
ایجاد قابلیت های مناسب دولتی در کشورهای توسعه یافته و پرورش این قابلیت ها در بسیاری از کشورهای در حال توسعه، یعنی جایی که این قابلیت ها ضعیف هستند یا وجود ندارد، چالش داخلی اصلی در سیاست معاصر است، زیرا تنها راه کسب توانمندی – در سیاست های اقتصادی، اجتماعی و رفاهی – و وصول به اهداف ملی به شمار می رود.
در زمینه نظام دولت های جهانی، واقع گرایی دولت را موجودیت واحدی می داند که هدف اصلی آن تقویت و دفاع از منفعت ملی خود است.
واقع گرایی این امر را مسلم می داند که نظام دولت های برخوردار از حاکمیت مستقل، ناگزیر خصلتی آنارشیستی دارد؛ و این آنارشی همه دولت ها را مجبور می کند که، در غیبت اجتناب ناپذیر هر گونه صاحب اختیار مطلقی برای اعمال رفتار اخلاقی و قوانین مورد توافق بین المللی، سیاست مبتنی بر قدرت را برای دستیابی به منافع حیاتی خود دنبال کنند.
برداشت دولت محور از نظم به عنوان نظم بین دولتی، این شکاکیت را تقویت می کند: دولت ها کنشگران اصلی در امور جهانی هستند.
تاثیر دیگر کنشگران بر شرایط سیاسی و اقتصادی جهان در چارچوبی به وجود می آید که به وسیله دولت ها ساخته می شود و تحت سلطه آنهاست.
افزون بر این، نهادهای بین المللی یا بی اثر یا به شدت ناچیز، یعنی فاقد قدرت خود مختار علی، شمرده می شوند.
به سوی سیاستی جهانی جهانی گرایان معمولا بسیاری از جنبه های روایت بالا را زیر سوال می برند.
استدلال آنها به شرح زیر است.
برداشت سنتی از دولت، که در آن دولت واحد بنیادین نظم جهانی شمرده می شود، همگونی نسبی دولت را مسلم فرض می کند، یعنی اینکه دولت پدیده ای واحد با مجموعه ای از اهداف واحد است.
ولی رشد سازمان ها و گروههای بین المللی و فراملی، از سازمان ملل و دفترهای نمایندگی های تخصصی آن گرفته تا گروه های فشار و جنبش های اجتماعی بین المللی، شکل و پویایی دولت و جامعه مدنی را تغییر داده است.
در ماهیت و صورت زندگی سیاسی تغییری رخ داده است.
صورت متمایزی که زندگی سیاسی در دوران معاصر به خود گرفته عبارت است از ظهور «سیاست جهانی» - صورت همواره در گسترش شبکه های سیاسی، تعامل سیاسی و فعالیت قانونگذاری سیاسی.
تصمیم ها و کنش های سیاسی در یک بخش از جهان ممکن است به سرعت پیامدهای جهانی داشته باشد.
علاوه بر این، بسیاری از صورت های جدید وسایل ارتباطی که از مرزها فراتر می روند، مردم، ملتها و سازمانها را به یکدیگر می پیوندند.
انقلاب دیجیتالی در میکروالکترونیک، در فن آوری اطلاعاتی و در رایانه ها عملا منجر به پیوند های بی واسطه جهانی شده که، در ترکیب با فن آوری های تلفن، تلویزیون، تلگراف، ماهواره و حمل و نقل با جت، ماهیت ارتباطات سیاسی را به شدت تغییر داده است.
پیوند عمیق میان «محیط فیزیکی»، «وضعیت اجتماعی» و سیاست، که شاخص اکثر ارتباطات سیاسی از دوران پیشامدرن تا مدرن بود، اکنون گسسته شده است.
سرعت انتشار وقایع 11 سپتامبر 2001 در سراسر جهان و تبدیل تروریسم جمعی به مسئله ای جهانی، نمونه ای اندوه بار است.
عصر حاضر سیاست جهانی نشان دهنده تغییری به سوی نظام حکومت چند لایه منطقه ای و جهانی است.
در میانه قرن نوزدهم سالانه دو یا سه کنفرانس یا کنگره برگزار می شد؛ امروزه تعداد آنها سالانه بالغ بر چهار هزار می شود.
دولت ملی بیش از پیش در مجموعه ای از نظام های حکومتی جهانی، منطقه ای و چند لایه اسیر می شود- و به زحمت می تواند کل آن را کنترل کند، چه رسد به اینکه همچنان بر آن فرمان برآند.
سیاست خارجی و سیاست داخلی به شدت درهم تنیده شده اند که این امر هماهنگی و کنترل ملی سیاست دولت را بیش از پیش دشوار می کند.
افزون بر این، تغییر مهمی در گستره و محتوای حقوق بین الملل صورت گرفته است.
شکل های قرن بیستمی حقوق بین الملل- از قانون جنگ گرفته تا قانون مربوط به جنایات علیه بشریت، مسائل زیست محیطی و حقوق بشر – مولفه های چیزی را آفریده اند که می توان آن را چارچوب در حال ظهور «حقوق جهان وطنی» خواند، حقوقی که قدرت سیاسی دولت های واحد را محدود و محصور می کند.
با رشد و تکامل دسته جمعی کردن امنیت ملی، نهادهای امنیتی جهانی و منطقه ای نقش چشمگیرتری یافته اند.
ولی تنها نهادهای دفاعی نیستند که چند ملیتی شده اند.
شیوه تولید سخت افزار نظامی هم تغییر کرده است.
عصر «قهرمانان ملی» جای خود را به افزایش سریع در اعطای امتیاز، توافق نامه های مربوط به تولید مشترک، سرمایه گذاری های مشترک، اتحادهای شرکتی و مقاطعه کاری دست دوم داده است.
این استدلال ها نشان می دهند که دولت مدرن به طور روز افزونی در شبکه های هم پیوندی منطقه ای و جهانی ای جایگیر می شود که نیروهای مافوق ملی، بین دولتی و فراملی آنها را در بر گرفته و دیگر قادر به تعیین سرنوشت خود نیست.
گفته می شود که این تحولات هم حاکمیت و هم مشروعیت دولت ها را زیر سوال می برد.
حاکمیت زیر سوال می رود زیرا اقتدار سیاسی دولت ها جای خود را به نظام های قدرت منطقه ای و جهانی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی می دهد و از این رهگذر به خطر می افتد.
علت زیر سوال رفتن مشروعیت دولتی نیز این است که با افزایش وابستگی متقابل منطقه ای و جهانی، دولتها نمی توانند کالاها و خدمات اساسی را بدون همکاری بین المللی در اختیار شهروندان خود قرار دهند، و حتی همکاری بین المللی هم ممکن است در رویارویی با مشکلات جهانی – از گرم شدن کره زمین گرفته تا نوسانات ناپایدار بازارهای ملی – بسیار ناکافی باشد، یعنی همان مشکلاتی که می توانند از نظارت سیاسی مفری بجویند.
تا آنجا که به لیاقت و توانایی «عرصه های کالاها» به شهروندان مربوط می شود، مشروعیت سیاسی تحت فشار روز افزونی قرار دارد.
جهان گرایان نتیجه می گیرند که جهانی شدن در حال تضعیف قابلیت دولت های ملی برای کنش مستقل در تدوین و تعقیب اهداف سیاسی داخلی و بین المللی است: قدرت و نقش دولت ملی مبتنی بر قلمرو دیگرگون می شود.
به رغم ادعای شکاکان، قدرت سیاسی چهره جدیدی به خود می گیرد.
سرنوشت فرهنگ ملی حکایت فرهنگ ملی: روایت شکاکانه ظهور دولت ملی مدرن و جنبش های ملی گرایانه دورنمای هویت سیاسی را تغییر داد.
شرایط مربوط به ایجاد دولت مردن اغلب همان شرایطی بود که مفهومی از ملیت را به وجود آورد.
در حالی که دولت سازان به دنبال متمرکز ساختن و سازمان دهی مجدد قدرت سیاسی در قلمروهای محدود، و تضمین و تقویت اساس قدرت خود بودند، به صورت هایی از روابط اجتماعی مبتنی بر همکاری با اتباع خود وابسته شدند.
متمرکز ساختن قدرت سبب وابستگی حاکمان به محکومان برای کسب منابع انسانی و مالی شد.
رابطه متقابل بیشتری میان حکمرانان و اتباع به وجود آمد و چارچوب «مبادله» آنها زیر سوال رفت.
به ویژه مقتضیات نظامی و اداری دولت مدرن، روابط اجتماعی و فعالیت های روز مره را «سیاسی کرد».
بهتدریج مردم از عضویت خود در نوع اجتماع سیاسی مشترک، با سرنوشتی مشترک، آگاه شدند.
ماهیت این هویت در حال ظهور گرچه در ابتدا اغلب مبهم بود، به مرور زمان مشخص تر و دقیق تر شد.
ملت ها اجتماعات میان طبقه ای هستند که درک هویت و سرنوشت جمعی سیاسی مشترکی دارند پایه اشتراکات فرهنگی، زبان شناختی، و تاریخی واقعی و خیالی آنها به شدت متغییر و سیال است و اغلب منجر به ظهور جلوه های گوناگون و روابط مبهم با دولت ها می شود.
ملی گرایی نیرویی است که دولت ها را به ملت ها مرتبط می سازد: هم وفاداری پیچیده فرهنگی و روان شناختی افراد به هویت ها و اجتماعات ملی خاص و هم پروژه تاسیس دولتی را توصیف می کند که در آن ملتی مفروض، غالب است.
مرزهای ثابت دولت مدرن معمولا انواع گوناگونی از گروه های قومی، فرهنگی و زبانی با تمایلات و وفاداری های مختلفی را در بر گرفته است.
روابط میان این گروه ها، و میان این گروه ها و دولت ها، پر از فراز و نشیب و اغلب منشا درگیری های شدید بوده است.
ظهور ملت ها، ملی گرایی و دولت های ملی منجر به سازماندهی حیات فرهنگی در راستای خطوط ملی و ارضی شد.
مبارزه در راه هویت ملی و ملیت چنان گسترده بود که شکاکان تردید دارند نیروهای فراملی و، به ویژه، توسعه نوعی به اصطلاح فرهنگ توده ای جهانی بتواند ملیت را تضعیف کند.
در واقع، طرفداران برتری هویت ملی، بر ویژگی های دیرپای آن و بر جذابیت شدید فرهنگ های ملی در مقایسه با خصایص زودگذر و بدلی محصولات شرکت های واسطه ای فراملی – همبرگرها کوکاکولا و بت های فرهنگ پاپ – تاکید می کنند.
علاوه بر این، به نظر شکاکان، هر چند نظام های ارتباطی جدید می توانند امکان دسترسی به افراد دور دست را فراهم کنند، در عین حال منجر به آگاهی از تفاوت می شوند؛ یعنی آگاهی از تنوع باور نکردنی در سبک های زندگی و سوگیری های ارزشی.
گرچه ممکن است این آگاهی منجر به تقویت درک فرهنگی شود، اغلب به تاکید بر امر خاص و ویژه می انجامد و زندگی فرهنگی را بیشتر تکه تکه می کند.
آگاهی از «دیگری» به هیچ وجه تضمین کننده توافق بین الاذهانی نیست.
سرانجام، مدافعان فرهنگ ملی به این امر اشاره می کنند که نه هیچ مجموعه جهانی مشترکی از خاطرات وجود دارد، نه هیچ شیوه تفکر جهانی مشترکی، و نه هیچ «تاریخ جهانشمولی» که مردم در آن و از طریق آن متحد شوند.
فقط مجموعه متنوعی از معانی و نظام های سیاسی هست که هر گونه آگاهی جهانی جدیدی باید به وسیله آنها برای بقا مبارزه کند.
جهانی شدن فرهنگی جهانی گرایان با اکثر مباحثی که در بالا مطرح کردیم مخالفت می کنند، گرچه به هیچ وجه اهمیت «مسئله ملی» را نادیده نمی گیرند.
از جمله نکاتی که اغلب بر آن تاکید می کنند، ماهیت بر ساخته فرهنگ های ملی است: اگر تاریخ پیدایش این فرهنگ ها جدیدتر از چیزی باشد که بسیاری به آن عقیده دارند، و اگر فرهنگ های ملی در جهانی گسترش یافته باشند که در آن دولت های ملی ساخته شده اند، در عصری جهانی نه تغییر ناپذیرند نه اجتناب ناپذیر.
ممکن است ملی گرایی برای تحکیم و توسعه دولت مردن مفید و شاید حتی ضروری بوده باشد، ولی امروزه با جهان معاصر تضاد دارد- یعنی با جهانی که در آن نیروهای اقتصادی- اجتماعی و بسیاری از نیروهای سیاسی در حیطه قدرت دولت ملی نمی گنجند.
به عقیده جهان گرایان، امروز سطح، شدت، سرعت و حجم ارتباطات فرهنگی جهانی بی سابقه است.
به عنوان نمونه، ارزش صادرات و واردات فرهنگی بارها طی دهه های گذشته افزایش یافته؛ داد و ستد محصولات تلویزیون، رادیو و فیلم گسترش زیادی داشته؛ نظام های ملی پخش برنامه تحت سلطه رقابت شدید بین المللی و کاهش میزان مخاطبان هستند؛ و همچنان که الگوهای ارتباطی به طور روز افزونی از مرزهای ملی فراتر می رود، ارقام اتصال به اینترنت و کاربران ان به طور تصادعدی در حال رشد است.
انتشار پر شتاب، گرچه نابرابر رادیو، تلویزیون، اینترنت، ماهواره و فن آوری های دیجیتالی، ارتباط همزمان میان بخش های وسیعی از جهان را ممکن ساخته است.
در نتیجه، بسیاری از کنترل های ملی اطلاعات بی اثر شده اند.
نکته جالب درباره جهانی شدن فرهنگی معاصر، سوای گستره آن، این است که محرک این پدیده شرکتها هستند نه کشورها.
به باور جهانی گرایان، شرکت ها به عنوان تولید کنندگان و توزیع کنندگان اصلی جهانی شدن فرهنگی، جایگزین دولت ها و حکومت های دینی شده اند.
برخی نظریه پردازان جهانی این تحولات را به صورت ایجاد معنایی جدید از تعلق و حساسیت جهانی تفسیر کرده اند که از وفاداری به دولت ملی، یعنی وفاداری به «کشورم خواه درست خواه نادرست» فراتر می رود.
سرانجام، تعهد به حقوق بشر به عنوان لازمه شرافت و منزلت همه مردم- حقوقی که در حقوق بین الملل جای گرفته و از حمایت گروه های بین المللی مثل سازمان عفو بین الملل برخوردار است – شاهد دیگری بر «آگاهی جهانی» در حال ظهور شمرده می شود.
همچنین این عقیده وجود دارد که این عوامل از بنیان های فرهنگی نوعی جامعه مدنی جهانی نوزاد نشان دارند.
اقتصاد جهانی؟
تداوم اقتصادهای ملی موضع شکاکانه منعکس کننده تفسیری محتاطانه از گرایش اقتصادی جهانی معاصر است.
به نظر شکاکان، اگر در چارچوب تاریخ قضاوت کنیم، اقتصاد جهانی فعلی به جای این که در حال تبدیل شدن به اقتصادی واقعا جهانی باشد، فقط به طور سستی یکپارچه است.
در مقایسه با عصر زیبای 1890-1914، هم گستره و هم مقیاس جغرافیایی جریانات تجارت، سرمایه و مهاجران در حال حاضر نظم بسیار کمتری دارد.
گرچه امروزه میزان جریانات ناخالص سرمایه میان نظام های اقتصاد اصلی جهان تا حد زیادی بی سابقه است، جریانات خالص واقعی میان آنها به طور قابل ملاحظه ای کم تر از ابتدای قرن بیستم است.
اگر جهانی شدن اقتصادی با یکپارچگی روزافزون نظام های اقتصادی ملی واحد همراه باشد، به طوری که سازماندهی عملی فعالیت اقتصادی از مرزهای ملی فراتر رود، می توان گفت اقتصادی جهانی در حال ظهور است.
در اقتصاد جهانی شده، (از لحاظ نظری) انتظار می رود همچنان که ارزش واقعی متغییرهای کلیدی اقتصادی (تولید، قیمت ها، دستمزدها و نزخ های بهره) به رقابت جهانی پاسخ می دهند، نیروهای بازار جهانی بر شرایط اقتصادی ملی برتری یابند.
شکاکان گرایش های فعلی را نه اقتصادی جهانی بلکه شواهد بین المللی شدن مهم فعالیت اقتصادی، یعنی تقویت پیوندهای میان نظام های اقتصاد جداگانه ملی، می دانند که از نظر تاریخی بی سابقه است.
بین المللی شدن نه جایگزین بلکه مکمل سازماندهی و تنظیم عمدتا ملی فعالیت اقتصادی و مالی معاصر است که به دست واحدهای عمومی و خصوصی ملی یا محلی اداره می شود.
به نظر شکاکان، کل اقتصاد در اصل ملی یا محلی است.
تحلیل شکاکانه به اقتصاد جهانی یکپارچه هیچ اعتقادی ندارد و بر سازماندهی روز افزون فعالیت اقتصادی جهانی در سه بلوک اصلی، که هر کدام مرکز و حاشیه منحصر به خود دارند، یعنی اروپا، آسیا – اقیانوسیه و آمریکا، تاکید می کند.
این سه تایی شدن اقتصاد جهانی با تمایل روز افزون به وابستگی متقابل اقتصادی و مالی در داخل هر یک از این سه ناحیه به قیمت ادغام آنها همراه است.
اگر استدلال شکاکانه به مفهوم اقتصاد جهانی بی توجه است، به همان اندازه نسبت به سرمایه داری جهانی نوزاد دیدگاهی انتقادی دارد.
این استدلال منکر آن نیست که سرمایه داری، در پی سقوط سوسیالیسم دولتی، «تنها بازی اقتصادی موجود در شهر» است، یا این که خود سرمایه تا حد قابل توجهی تحرک بین المللی پیدا کرده؛ ولی می گوید چنین تحولاتی را نباید شاهدی بر نوعی سرمایه داری «توربو»ی جدیدی دانست که از سرمایه داری های ملی فراتر می رود و آنها را در خود حل می کند .
برعکس، صورتهای اجتماعی متمایزی از سرمایه داری به شکوفایی خود بر اساس الگوهای اقتصاد مختلط سرسیال دموکراسی اروپایی، پروژه نئولیبرالی آمریکایی و دولت های توسعه گرای آسیای شرقی ادامه می دهند.
«اسطوره» سرمایه داری جهانی بیش از هر چیز پوشش مناسبی برای بین المللی شدن تجارت آمریکایی است.
بنابراین، دولت ها، یا حداقل قوی ترین دولت ها، همچنان قدرت قابل ملاحظه ای در چانه زنی با شرکت های چند ملیتی دارند؛ زیرا این شرکت ها نیازمند دسترسی به منابع و بازارهای اقتصادی ملی حیاتی هستند.
تحلیل شکاکانه با نادیده گرفتن ایده «سرمایه آزاد»، این حکم را تضعیف می کند که الگوی جدیدی از وابستگی متقابل شمال و جنوب در حال ظهور است.
به عقیده شکاکان، دولت های ملی همچنان در اداره اقتصاد جهانی نقش محوری دارند، زیرا به تنهایی از اقتدار سیاسی رسمی برای تنظیم فعالیت اقتصادی برخوردارند.
چون امروزه اکثر دولت ها به درجات گوناگون متکی بر جریانات بین المللی تجارت و سرمایه برای تضمین رشد اقتصادی ملی هستند، محدودیت ها و قید و بندهای خود مختاری و حاکمیت اقتصادی ملی، به ویژه در دولت های دموکراتیک، آشکارتر شده است.
با و جود این، از نظر تاریخی، این قید و بندها بیشتر از اعصار قبل نیست، یعنی زمانی که، همان طور که پیش تر از این گفتیم، وابستگی متقابل بین المللی بسیار شدیدتر بود.
شگفت اینکه عصر زیبا دقیقا همان عصری بود که طی آن دولت های ملی و نظام های اقتصاد ملی به وجود آمدند.
با وجود این، دولت ها در مقام اتباع به طور یکسان به پویایی بازارهای جهانی یا ضربات اقتصادی خارجی پاسخ نمی دهند.
با این که امکان دارد بازارهای مالی بین المللی و رقابت بین المللی انواع مشابهی از مقررات اقتصادی را بر همه دولت ها تحمیل کند، این امر ضرورتا حاکی از همگرایی در راهبردها یا سیاست های اقتصادی ملی نیست.
چنین فشارهایی متاثر از ساختارهای داخلی و آرایش های نهادی ای است که تغییرات زیادی در قابلیت پاسخ گویی دولت های ملی ایجاد می کنند.
به نظر شکاکان، دولت های ملی، تا حد بسیار زیادی، تنها منابع اقتدار موثر و مشروع برای اداره اقتصاد جهانی، و در عین حال کارگزاران اصلی هماهنگی و تنظیم اقتصاد بین المللی هستند.
اقتصاد جهانی جدید به نظر جهانی گرایان، این نتیجه گیری را اصلا نمی توان معتبر دانست زیرا شیوه های سازگاری و مطابقت اجباری و مداوم دولت های ملی با کشاکش شرایط و نیروهای بازار جهانی را به کلی نادیده می گیرد.
در حال حاضر نظام های اقتصادی ملی، با برخی استثناها، در قیاس با اعصار تاریخی قبل، پیوند بسیار عمیق تری با نظام های جهانی تولید و مبادله دارند، در حالی که معدودی از دولت ها، متعاقب سقوط سوسیالیسم دولتی، از بی ثباتی بازارهای مالی جهانی مصون هستند.
به نظر جهان گرایان، مرحله معاصر جهانی شدن اقتصادی به دلیل وجود اقتصاد جهانی واحدی که از مناطق اصلی اقتصادی جهان فراتر می رود و آنها را در هم ادغام می کند، با مراحل قبلی تفاوت دارد .
در مقایسه با عصر زیبا، یعنی عصری که مشخصه اش سطوح نسبتا بالای حمایت گرایی تجاری و نواحی باشکوه اقتصادی بود، اقتصاد جهانی فعلی بسیار بازتر است و فعالیت هایش بر همه کشورها تاثیر می گذارد، حتی بر دولت هایی که ظاهرا «مطرود» خوانده می شوند، مقل کوبا یا کره شمالی.
رشد منطقه گرایی جدید منجر به تقسیم دقیق جهان به بلوک های رقیب نشده، زیرا منطقه ای شدن فعالیت اقتصادی به قیمت جهانی شدن اقتصادی رخ نداده است.
برعکس، منطقه گرایی تا حد زیادی جهانی شدن اقتصادی را تسهیل و تشویق کرده، زیرا در اصل شکل منطقه گرایی باز را به خود می گیرد که در آن آزاد سازی نظام اقتصادی ملی (به عنوان نمونه، بازار واحد اروپایی) بر بازارهای حمایتی برتری دارد.
طبق تعریف، اقتصاد جهانی از این نظر سرمایه دارانه است که براساس اصول بازار و تولید برای کسب سود سازماندهی می شود.
از نظر تاریخی، جدا از تقسیم جهان به اردوگاه های سرمایه داری و سوسیالیسم دولتی در دروان جنگ سرد، بسیاری می گویند که این امر از اوایل دوران مدرن، اگر نه از خیلی پیش تر، وجود داشته است.
با وجود این، وجه تمایز اقتصاد سرمایه داری جهانی فعلی از اعصار قبلی، به عقیده جهانی گرایان، شکل تاریخی خاص آن است.
طی دهه های اخیر، نظام های اقتصادی اصلی نظام جهانی متحمل تغییر ساختار اقتصادی شدیدی شده اند.
در جریان کار، آنها از نظام های اقتصادی در اصل صنعتی به نظام های اقتصادی پساصنعتی تبدیل شده اند.
به عقیده جهانی گرایان، سرمایه شرکتی جهانی، و نه دولت ها، است که تاثیر تعیین کننده ای بر سازماندهی، جهت یابی و توزیع قدرت و منابع اقتصادی در اقتصاد جهانی معاصر دارد.
این امر نابرابری های مهمی ایجاد می کند، زیرا جریان های رو به داخل سرمایه گذاری مستقیم خارجی (FDI) به شدت متمرکز هستند.
به نظر جهان گرایان، تقسیم کار بین المللی قدیمی شمال – جنوب در حال واگذاری جایگاه خود به تقسیم کار جهانی جدیدی است که شامل نوعی بازآرایی روابط اقتصادی بین منطقه ای و الگوی جدیدی از ثروت و نابرابری می شود که هم از نظام های اقتصادی پس صنعتی و هم از نظام های اقتصادی در حال صنعتی شدن فراتر می رود.
جهانی شدن اقتصادی به طور روز افزونی از چنگ نظارت دولت های ملی می گریزد، ولی در همان حال نهادهای چند جانبه فعلی که به اداره اقتصاد جهانی می پردازند اقتدار محدودی دارند؛ زیرا دولت ها، در حالی که به دقت از حاکمیت ملی خود دفاع می کنند، از واگذاری قدرت زیاد به این نهادها خودداری می ورزند .
در این شرایط، برخی از جهانی گرایان تندروتر تاکید می کنند که بازارهای جهانی در عمل فراتر از نظارت سیاسی هستند.
و جهانی شدن اقتصادی در معرض خطر ایجاد «جهانی عنان گسیخته» قرار دارد.
بنابراین، دولت ها در عمل هیچ گزینه ای غیر از انطباق با نیروهای جهانی شدن اقتصادی ندارند.
اداره اقتصاد جهانی بسیار بیش از آنچه شکاکان می گویند تکثرگر است، تا آنجا که نهادهای جهانی و منطقه ای اقتدار مستقل چشمگیری دارند.
مطابق این دیدگاه، جهانی شدن اقتصادی با بین المللی شدن چشمگیر اقتدار سیاسی ملازم با نوعی نظام در حال ظهور اداره جهان همراه بوده است.
(سوء) مدیریت جهان؟
به نظر تظاهر کنندگان در جنوا، بارسلون، سیاتل و داووس، جهانی شدن پروژه ای است که نخبگان سیاسی و اقتصادی آن را اداره می کنند- یعنی نوعی کیهان سالاری – آن هم به نفع اقلیتی از انسان ها.
به عقیده آنها، همین کیهان سالاری، است که جهانی شدن را عمدتا از طریق نهادهای رسمی و شبکه های غیر رسمی نخبگان حاکمیت جهانی پیش می برد و سازماندهی می کند – کیهان سالاری ای که متمرکز بر آمریکاست.