نگاهى گذرا به پیشینه نام خلیج فارس از روزگار یونانیان کهن که پیش از میلاد مسیح آغازگر مطالعه نوین جغرافیا بودند و با استناد به مکتوبات «استرابو» که پدر جغرافى لقب یافته تا پس از اسلام و آثار ابوریحان بیرونى و ابن فقیه هیچگونه تشکیکى در نام خلیج فارس ملاحظه نمى شود و همگان که نام بردن از همه آنان مستلزم نگارش صفحات بسیار است آن را به نام راستین خود خوانده اند.
در اعصار بعدى تنها به ذکر یک نمونه اکتفا مى شود که به گواهى جرجى زیدان مورخ نامى عرب در کتاب تاریخ تمدن اسلامى کاربرد عبارت خلیج فارس در میان مورخان و جغرافیدانان از قرن سوم هجرى و پسان تر عمومیت داشته اما طرفه اینکه المنجد معروف ترین دایره المعارف دنیاى عرب از همان نخستین چاپ خود همیشه از نام خلیج فارس استفاده کرده است.
حتى سیاستمداران واقع بین و بدون غرض عرب هم دلیلى براى جعل تاریخ و ابداع اسامى ساختگى نمى دیدند آنچنان که دکتر محمد نوفل معاون دبیر کل اتحادیه عرب در کنفرانس حقوق بشر تهران در سال ۱۹۶۸ در حضور خبرنگاران پیرامون نام خلیج فارس گفت: «من کوشش هایى را که براى تغییر نام خلیج فارس به خلیج عربى صورت مى گیرد تمسخر مى کنم و این کوشش ها را بى نتیجه مى دانم و محکوم مى کنم».
در واقع این سرهنگ عبدالکریم قاسم بود که پس از کودتا و قبضه قدرت در عراق به سال ۱۹۵۸ از گرد راه نرسیده رؤیاى رهبرى جهان عرب وسوسه اش کرد و «دشمن تراشى براى تحریک احساسات ناسیونالیستى» را دستمایه مناسبى براى آرزوهاى خود تلقى کرد و هم او بود که براى نخستین بار نام جعلى «خلیج عربى» را بر زبان راند.
وى امید داشت توجه و تمرکز اعراب را که تحت تأثیر نفوذ کاریزماتیک جمال عبدالناصر مقابله با اسرائیل دغدغه ذهنى شان شده بود، به سوى خلیج فارس و دشمن تازه اى به نام ایران جلب کند و اینکه عراق به عنوان به اصطلاح خط مقدم جبهه اعراب در برابر آن ایستاده است، قاسم در رسیدن به رؤیاهاى جاه طلبانه اش شکست خورد و بى آنکه فراخوان او از مرزهاى کشورش فراتر رود در کودتایى دیگر به قتل رسید و کودتاگران بدن مثله شده اش را در خیابان هاى بغداد چرخاندند.
اما از عبدالناصر بعید بود که در کنار تلاش براى نمایانگر ساختن صداقت خود به عنوان زمامدارى که دشمن اصلى صهیونیست ها است و «پان عربیسم» ابداعى خود را جانمایه جد و جهد براى رهبرى دنیاى عرب قرار داده است نام ساختگى خلیج عربى را سر دهد و فراموش کند که در سرآغاز حرکت خود براى نشستن بر اریکه سمبلیک رهبرى جهان عرب حدود و ثغور جغرافیاى دنیاى عرب را «من المحیط الاطلسى الى الخلیج الفارسى» (از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس) تعریف کرده بود.
امنیت جریان انرژى، بهانه و دستاویز غرب در مجموع با توجه به عوامل جغرافیایى، اجتماعى، اقتصادى و استراتژیک که وجه اشتراک همه کشورهاى خلیج فارس است بهترین ساختار براى امنیت منطقه، سیستمى است که بدون حضور هیچ یک از قدرت هاى غیرکرانه اى و با مشارکت همه کشورهاى منطقه مشکول گردد.
یک عامل عمده که دستاویز بیگانگان براى توجیه حضورشان در منطقه است یعنى حفظ امنیت و تداوم جریان انرژى به دنیاى صنعتى نیز با خردورزى و تعامل طرفین ذینفع توجیه هر نگرانى و دغدغه اى را بى مورد مى سازد.
این عامل عمده شناختن منافع مصرف کنندگان اصلى نفت در منطقه است و این منافع نمى تواند جز با تضمین ادامه مسالمت آمیز انرژى اعم از نفت و گاز از منطقه تأمین شود و رابطه بین خریداران و فروشندگان نفت هم نمى تواند جز از راه مقتضیات بازارهاى بین المللى انرژى به نظم درآید.
ج.ا ثابت کرده است که در بحرانى ترین شرایط و در بحبوحه جنگ تحمیلى، تجاوز و اشغال سکوهاى نفتى توسط آمریکا و سخت ترین وضعیت، امنیت صدور نفت از خلیج فارس و گلوگاه حیاتى آن تنگه هرمز را تأمین کرده و هرگز احساسات را در اندیشه سیاسى خود دخیل نساخته است.
ما امروز در نخستین دهه هزاره نوین هستیم که موج جهانى شدن و انقلاب دیجیتال که رهاورد آن بوده، به سراسر جهان تسرى یافته، مرزهاى سیاسى را درنوردیده و روابط بین الملل را بازتعریف کرده است.
اگر کشورهاى عرب همسایه در خلیج فارس همراه با ایران با کارت هاى خود به درستى بازى کنند در خلیج فارس داراى پیش نیازهاى لازم براى سوارى بر موج جهانى شدن و ایستادگى در برابر چالش هاى انقلاب دیجیتالى هستیم، اصرار و الحاح بر مواضع سنتى و منسوخ گذشته با واقعیات عصر حاضر همخوانى ندارد و خلیج فارس را به جولانگاه همیشگى میهمانان ناخوانده تبدیل مى کند.
نگاهی به موقعیت خلیج فارس و ونقش قدرت های فرامنطقه ای در آن منطقه خلیج فارس به دلیل ذخایر عظیم انرژی آن و موقعیت ژئوپلتیکش به مهم ترین منطقه جهان تبدیل شده است.
بنابر یک راهبرد بین المللی که قدرت جهانی را در اختیار کسانی می داند که بر منابع و خطوط انرژی تسلط داشته باشند، قدرت های فرامنطقه ای برای بسط سلطه خود بر این منطقه در حال رقابت هستند.
این رقابت از امپراتوری بریتانیا آغاز شد و امروز نیز توسط قدرت هایی چون آمریکا، اروپا، روسیه، چین، هند، پاکستان و ترکیه ادامه دارد.
منطقه خلیج فارس در طول چند دهه گذشته مهمترین منطقه جهان محسوب شده و در قرن جدید همچنان در سیاست های بین المللی نقش مهمی خواهد داشت.
دلایل زیادی برای اهمیت خلیج فارس وجود دارد.
اول آنکه ذخایر عظیمی از نفت و گاز جهان در کشورهای ساحلی و درون خلیج فارس نهفته و تمرکز یافته است.
به عبارت دیگر در افق تأمین نیازهای نفت و گاز جهان منطقه دیگری به غنای خلیج فارس وجود ندارد تا بتواند انرژی کشورهای دنیا بویژه قدرت های صنعتی و یا در حال رشد و توسعه در آمریکا، اروپا، ژاپن، چین، کره و شبه قاره هند را در قرن جدید تأمین کند.
این موضوع به اندازه ای مهم است که اگر بر اثر حوادثی نظیر جنگ، انقلاب و شورش این منطقه نتواند به صدور نفت و گاز خود ادامه دهد، فشار کشورهای مصرف کننده انرژی در سطح بین المللی سبب خواهد شد تا صحنه خلیج فارس را به گونه ای تنظیم و در چارچوب های مورد نظر درآورند که به جریان تولید وعبور انرژی اختلال جدی وارد نیاید و به منافع اساسی ایشان لطمه چندانی وارد نشود.
نفت در عراق به مانند بسیاری از کشورهای خلیج فارس همواره علت جنگ های خارجی، نزاع های داخلی، کودتاها، تغییرات سریع دولت ها، شورش ها و توطئه ها بوده است.
به این ترتیب چندان نیاز به ریشه یابی نیست که چرا نیروهای آمریکایی در هنگامه ورود به بغداد به عنوان نخستین مأموریت، کار حفاظت از وزارت نفت عراق را بر عهده گرفتند.
در حالی که موزه و کتابخانه ملی این کشور به غارت و یغما رفت و یا دچار آتش سوزی عمدی گردید.
بنابراین تلاش کشورهای بزرگ جهان از جمله قدرت های اروپایی، روسیه، چین و تا حدودی ژاپن در مقابله با آمریکا جهت شکستن سیاست های یکجانبه و نظامی گرایانه واشنگتن در خلیج فارس، حاوی این پیام است که کدام فضا به علت موقعیت خاص آن نسبت به سایر فضاها، می تواند مأمن بزرگ ترین قدرت جهان قرار گیرد.
با این حال به این معنی نیست که کدام دولت در منطقه ای خاص به تفوق خواهد رسید.
به عبارت دیگر در سال های اخیر نقش صاحبان و نگهبانان اصلی ذخایر بزرگ انرژی در خلیج فارس از جانب دیگر قدرت های فرامنطقه ای مورد سؤال قرار گرفته و در مواردی در معرض چالش واقع شده است.
این امر به معنای آن است که کشورهای واردکننده نفت و گاز از خلیج فارس، نمی توانند مسأله مالکیت و قدرت ذخایر انرژی را حتی در زمان جنگ و بحران نادیده گرفته و دست کم ارزیابی نمایند.
در ارزیابی کلی گفته می شود، زمین سیاسی (ژئوپولتیک) خلیج فارس دچار تحول اساسی شده است.
در نظریه های زمین سیاسی (ژئوپلتیکی) گذشته، خلیج فارس در شمار سرزمین های حاشیه ای محسوب می شد.
اما اکنون در نظریه های جدید زمین سیاسی، خلیج فارس به قلب زمین هارتلند ، محور و یا مرکز- مرکز تبدیل شده است.
راهبردهای نظامی در قرن بیست و یکم همچنان نقش اساسی داشته و تسلط بر قلمروهای زمین راهبردی (ژئواستراتژیک) در رأس اهداف دولت ها قرار دارد.
روند کنونی بیشتر بیانگر این موضوع است که قدرت جهانی را کسی خواهد داشت که بتواند بر منابع و خطوط انرژی (نفت و گاز) تسلط داشته باشد.
این تفکر راهبردی قبل از هر چیز کنترل بر مناطق دارای ذخایر نفت و گاز در مقیاس کلان را در مد نظر دارد.
خلیج فارس و پس از آن دریای مازندران، آسیای مرکزی و قفقاز و سرزمین ها و راه های مجاور آن (در کشورهای اطراف و عبوری) مانند افغانستان، پاکستان، ترکیه و روسیه در ارتباط با حلقه های انرژی جهانی مورد توجه هستند.
یکی از ویژگی های اصلی نظام جدید جهانی اهمیت یافتن اقتصاد در عرصه جهانی است.
در حال حاضر قدرت اقتصادی تا حد زیادی، تعیین کننده جایگاه و نقش کشورها در نظام جهانی است.
از این رو مناطقی که از نظر انرژی غنی باشند اهمیت می یابند و در نتیجه در نظام جدید جهانی، مناطق زمین اقتصادی (ژئواکونومیک) موقعیت بهتری خواهند یافت.
بر این اساس، در توازن قدرت های آینده، برتری متعلق به قدرتی خواهد بود که بر مناطق زمین اقتصادی جهان مسلط شود.
از این نظر هر کشوری که بر خلیج فارس تسلط داشته باشد، به موقعیت برتری در صحنه بین المللی دست پیدا خواهد کرد بر این اساس، در توازن قدرت های آینده، برتری متعلق به قدرتی خواهد بود که بر مناطق زمین اقتصادی جهان مسلط شود.
از این نظر هر کشوری که بر خلیج فارس تسلط داشته باشد، به موقعیت برتری در صحنه بین المللی دست پیدا خواهد کرد.
قرن جاری را همچنان می توان قرن نفت نامگذاری کرد.
نفت و مشتقات آن به صورت سوخت اصلی و شاید مهمترین و غیرقابل اجتناب ترین ماده خام در جهان صنعتی امروز مطرح است.
این ماده خام در حال حاضر از نظر ارزش مهمترین کالایی است که در سطح بین المللی مورد تجارت واقع می شود.
نفت و گاز که بخش اعظم سوخت مصرفی را در جهان تشکیل می دهند اساس زندگی و صنعت و شاهرگ حیاتی حمل و نقل و موتور محرکه جنگ های جدید محسوب می شوند.
با توجه به عامل مهم نفت و گاز، صحنه زمین سیاسی (ژئوپولتیک) در خلیج فارس، پیچیده، رقابت آمیز و در مواردی به سختی قابل توضیح است.
گرایشات گوناگون در نظام جهانی، نتایج متفاوتی بر خلیج فارس دارد، با این حال تأثیر رقابت قدرت های خارج خلیج فارس بر این منطقه به صور مختلف مشهود است.
از زمان اکتشاف نفت در کشورهای خلیج فارس در اوایل قرن بیستم، رقابت خارجی همواره از مسایل اساسی این منطقه بوده است.
قدرت های خارجی بویژه نیروهای غربی همواره در صدد اعمال نظر در سیاست های داخلی کشورهای خلیج فارس بوده اند و تلاش داشته اند متحدان محلی موردنظر خویش را در جهت منافع خود به کار گیرند.
امپراتوری بریتانیا و به دنبال آن دولت ایالات متحده سال ها توسط حمایت از متحدان محلی خود به سودهای کلانی از عایدات نفتی رسیده اند.
آنها با سرمایه گذاری بر روی عوامل شناخته شده در کشورهای خلیج فارس داستان های تکراری نفت، پول و قدرت را رقم زده اند.
بهای حقیقی چنین سیاست های تحمیلی و نزدیک بینانه همواره آثار منفی خود را نشان داده است.
در کوتاه مدت نیروی محرکه مشابهی اساس بستگی حکام منطقه با غرب است که منافع بیرون منطقه ای آن روشن بوده و در نهایت به نفع منافع و مصالح قدرت های فرامنطقه ای از کار درآمده است.
در مواقعی که یک بازیگر خارجی جدید پیدا می شود، یک عامل محلی مستعد نیز در صدد بهره برداری از شرایط و اوضاع بر می آید.
به این ترتیب دخالت بازیگران بیرونی با عملکرد بازیگران منطقه که در جستجوی حمایت خارجی هستند، هماهنگ می شود و سیاست های نوین و موازنه قدرت جدیدی در خلیج فارس شکل می گیرد.
اغلب به همین دلیل است که پسر علیه پدر، برادر بر ضد برادر و یاران در مقابل همدیگر در صحنه سیاسی کشورها و یا منطقه قرار می گیرند.
سند دیگر آن است که خلیج فارس منطقه ای باقی خواهد ماند که منافع قدرت های بزرگ فرامنطقه ای و قدرت های متوسط مجاور منطقه در آن با یکدیگر برخورد و فرسایش خواهد یافت.
خلیج فارس به رغم فروپاشی شوروی، همجنان برای روسیه به سبب نزدیکی جغرافیایی اش دارای اهمیت است.
چین با توجه به توسعه فزاینده اقتصادی و جمعیت میلیاردی اش بطور طبیعی تمایل به ایفای نقش در منطقه خلیج فارس دارد.
هند نیز به عنوان قدرتی رو به گسترش، به دلایل مشابه و به سبب جمعیت اقلیت های هندی قابل ملاحظه در کشورهای حوزه خلیج فارس، توجه خاصی به این منطقه خواهد داشت.
پاکستان به نوبه خود سعی خواهد نمود که در این رقابت از هند عقب نماند.
کشورهای مهم در خاورمیانه و اطراف آن نظیر مصر، ترکیه هر کدام منافعی را در خلیج فارس دنبال می کنند.
ترک ها که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی از دسترسی به منابع نفت منطقه محروم شدند، با توجه به موقعیت جغرافیایی خود سعی خواهند کرد که با افزایش جایگاه عبوری نفت و گاز (ترانزیت انرژی) خود در منطقه بخشی از نیازهای خود در این زمینه را تأمین نمایند.
تحولات آتی عراق و بویژه موقعیت منطقه خودمختار کردستان در آن کشور در مسیر خطوط نفتی عبوری عراق از ترکیه تأثیرگذار خواهد بود.
مصر که همچنان خود را به نحوی میراث دار قومیت عربی می داند، برای خود علایقی در منطقه خلیج فارس متصور است.
هزاران مصری در کشورهای عرب حوزه خلیج فارس از کویت تا امارات مشغول به کارند که درآمد این نیروی کار رقم قابل ملاحظه ای (قابل مقایسه با کمک های خارجی) را تشکیل می دهد.
همچنین گردشگران عرب کشورهای حوزه خلیج فارس حدود نیمی از رقم جهانگردانی که از مصر دیدار می کنند را به خود اختصاص داده اند.
به این دو مورد کمک های مالی و جریان سرمایه گذاری های شیوخ عرب در قاهره که از سیاست ها و عملکردهای مصر در منطقه رضایت دارند، را باید اضافه نمود.
در همین راستا چشم داشت کشورهای بالنسبه پرجمعیت عرب خاورمیانه نظیر سوریه و یا شبه جزیره عربستان (یمن) به خلیج فارس را در آینده نمی توان نادیده گرفت.
نظر به نیازهای فزاینده اروپا به نفت و گاز و کاهش ذخایر دریای شمال و شمال آفریقا، تنها منطقه ای که قادر به تأمین بخش اعظم انرژی این قاره در قرن جدید خواهد بود، منطقه خلیج فارس است که نزدیکی نسبی جغرافیایی آن با اروپا، نقش مهمی در روابط کشورهای اروپایی با کشورهای خلیج فارس ایفا می کند.
بطور کلی اروپا به جریان مطمئن و درازمدت نفت و گاز خلیج فارس با قیمت مناسب و دسترسی به بازارهای این منطقه برای فروش و ارایه کالاهای و خدمات خود بسیار وابسته است.
ایران با توجه به منابع انرژی اش در زمینه نفت و گاز مورد توجه دولت های اروپایی بوده و شرکت های نفتی اروپا در این خصوص بسیار فعال وارد صحنه شده اند.
اختلاف روسیه بااکراین بر سر قیمت گاز صادراتی، اروپاییان را وادار نمود که خطوط جایگزین گاز از کشورهای خلیج فارس را در دستور کار خود قرار دهند.
عراق با داشتن ذخایر نفتی بزرگ از مدت ها قبل مورد توجه کشورهای اروپایی بوده که در گذشته در صدد از میان برداشتن تحریم های اقتصادی رژیم بعث عراق بودند.
این امر سبب گردید که در آستانه حمله آمریکا به عراق، اروپا مخالفت خود را بااقدام نظامی عجولانه علیه آن کشور ابراز دارد.
با سیاست جنگ طلبانه آمریکا جهت حمله به عراق بر پایه منطق دفاع از خود و رویکرد اروپا مبنی بر لزوم مجوز شورای امنیت برای آغاز هر گونه اقدام نظامی و جنگ، در پاییز 2002 بحران عراق وارد مرحله بسیار حاد و اختلاف برانگیز میان اروپا و آمریکا گردید.
از این به بعد محور برلین پاریس در تقابل و مخالفت با سیاست یک جانبه گرایی نظامی آمریکا بویژه در منطقه خلیج فارس تقویت شد.
به نظر مقامات اروپایی عواقب یک چنین جنگی نه تنها منطقه خلیج فارس و خاورمیانه را بی ثبات می کرد بلکه پیامدها و عواقب ناگواری نیز برای اروپا به عنوان یک همسایه منطقه ای که بطور مستقیم تحت تأثیر قرار می گرفت، در پی داشت.
مخالفت کلی اروپا علیه اقدامات نظامی آمریکا استدلال هایی نظیر فراهم آوردن یک اجماع فراگیر بین المللی در مورد لزوم بکارگیری زور، مسأله هزینه ها و خطرهای نظامی بالا، برانگیختن احساسات در جهان عرب و اسلام علیه غرب و احتمال افزایش عملیات تروریستی در کشورهای غربی و بالا گرفتن موج بحران، بی ثباتی و ناامنی در منطقه خلیج فارس را به همراه داشت.
اما مهمترین دلیل مخالفت اروپا با جنگ، تلاش برای جلوگیری از به حاشیه رانده شدن خود و کنترل کامل منطقه خلیج فارس از سوی آمریکا بود.
این انگیزه به ویژه در رفتارها و سیاست های دو کشور آلمان و فرانسه مشهود بود.
این دو کشور مایل نبودند که سیاست های گذشته آن ها در مورد عراق یکسره بر باد رود و منابع نفتی قابل ملاحظه آن کشور توسط قدرت های رقیب انگلوساکسون اداره شود.
آن زمان به علت اختلافات درونی ناشی از دیدگاه ها و سیاست های اروپایی و خط مشی های خاص ایالات متحده چگونگی رفتار و مناسبات با آمریکا، همواره یکی از عوامل اختلاف زا در درون اتحادیه اروپا بوده است.
نیاز اروپاییان به نفت خلیج فارس ایشان راوادار ساخته است که روابط دوستانه ای با متحدان رسمی آمریکا در خلیج فارس برقرار سازند.
بطوری که ملاحظات و نقطه نظرهای سیاسی کشورهای مذکور را مد نظر داشته باشند.
گرچه سطوح وابستگی اروپاییان به منابع نفت و گاز خلیج فارس بسیار متفاوت است و کشورهای اروپایی در شرایط بحرانی این منطقه ترجیح می دهند منابع تأمین انرژی خود را از حالت انحصاری خارج و آن را متنوع نمایند، در هر صورت نزدیکی جغرافیایی، حجم منابع و بازار بزرگ منطقه، صرفنظر نمودن اروپا از منابع نفت و گاز خلیج فارس را در آینده ناممکن کرده است.
موضوع امنیت منطقه نفت خیز خلیج فارس از پایان جنگ جهانی دوم به بعد یکی از نگرانی های بزرگ ایالات متحده بوده است.
رؤسای جمهور آمریکا از هاری ترومن تا جرج بوش پسر، نقش مهمی در شکل دادن سیاست های منطقه ای در خلیج فارس و تأمین منافع ایالات متحده در این بخش از جهان داشته اند.
با وجود تفاوت هایی که در دکترین ها، سیاست ها، خط مشی های آنها وجود داشته، همگی هدف مشترکی را دنبال می کردند و آن برقراری و حفظ سلطه آمریکا در این منطقه و دور کردن رقبای احتمالی از ناحیه مذکور بوده است.
انقلاب اسلامی ایران، اشغال افغانستان توسط شوروی، جنگ هشت ساله ایران عراق، پایان جنگ سرد، تجزیه اتحاد جماهیر شوروی به جمهوری های مستقل، جنگ نفت بر سر کویت و وقایع سال های 91 1990 و عواقب ناشی از آن، چنان وضعیت مناسبی را از نظر منطقه ای و بین المللی پیش آورد که آمریکا به صورت قدرت بلامنازع خلیج فارس درآمد.
مجموعه این عوامل سبب گردید که آمریکا گام های بزرگتری را در جهت سلطه غرب آسیا در پیش گیرد که از آن به نظام امنیتی تک قطبی می توان تعبیر کرد.
اشغال عراق توسط آمریکا در مارس 2003، اوج بحران بین المللی بود که با اشغال کویت توسط عراق در اوت 1991 شروع شد و هنوز تداوم دارد.
این بحران، که از عمده ترین بحران های بین المللی پس از فروپاشی نظام دو قطبی محسوب می شود، منطقه خلیج فارس را به نحو بی سابقه ای وارد رقابت های جهانی نمود.
گرچه میزان تأثیرگذاری بازیگران گوناگون بین المللی در این بحران به تناسب قدرت، موقعیت جغرافیایی (عوامل ژئوپلتیک) متفاوت است.
با این وجود نحوه سیاست های جدید آمریکا در ارتباط با وضعیت منطقه خلیج فارس از اهمیت بیشتری برخوردار است.
گرچه در طول حدود نیم قرن آمریکا تقریباً تمام توجه خود را صرف ایجاد متحدان نیرومند محلی برای سیطره بر منطقه خلیج فارس می کرده، از اواخر قرن بیستم یکجانبه گرایی نظامی ایالات متحده عوامل منطقه ای را نادیده گرفته و آنها را به حاشیه راند.
آمریکا به منظور تأمین منافع انحصاری خود در خلیج فارس سیاست یکجانبه گرایی را بی توجه به منافع و نگرانی های دیگران دنبال کرده است.
آمریکا در همه مسایل مربوط به قدرت های منطقه ای از جمله فناوری هسته ای، اقتصاد، محیط زیست یا مسایل سیاسی، مانع تحقق یافتن اهداف آنها می شود و در بیشتر موارد با گردآوردن دیگر کشورها درصدد محکومیت و یا تنبیه کردن کشورهای مستقل در سطح بین المللی است.
آمریکا در ادامه رویکرد نظامی در منطقه خلیج فارس، ده ها هزار سرباز با تجهیزات سنگین و گران قیمت مستقر کرده است و اگر بخواهد در حفظ وضع موجود و ادامه تسلط خود بر این منطقه تلاش کند، (امری که در بلندمدت در عمل غیرممکن است) نه تنها هزینه گزافی بر این کشور تحمیل خواهد کرد، بلکه متحدان عرب آن را در مناطق جنوبی خلیج فارس تحت فشار قرار داده و آسیب پذیرتر می سازد.
نظر به عدم تحمل بار سیاسی، نظامی و مالی سنگین ماجراجویی ها و حضور نظامی گسترده آمریکا در غرب آسیا و بویژه خلیج فارس که دیگر متحدان ایالات متحده نیز قادر و یا مایل به شرکت در آنها نیستند، آمریکا مجبور خواهد شد که کمتر تهاجمی عمل کند و سیاست سلطه جویانه خود را تعدیل کند.
عدم تغییر رویه آمریکا و ادامه بلند پروازی مراکز تصمیم گیری و سیاستگذاری در واشنگتن، ایالات متحده را با مشکلات فراوان در جهان مواجه خواهد کرد.
تا زمانی که آمریکا یک تعریف صرفاً نظامی و انحصاری از مسأله امنیت در خلیج فارس پیگیری می کند و برای ایجاد صلح جامع در منطقه به ابزارهای صرف نظامی تکیه نموده و چارچوب های سیاسی را نادیده می گیرد، با گزینه های سیاسی سختی در آینده مواجه خواهد شد.
انتظار پذیرش بی قید و شرط رهبری ایالات متحده از جانب متحدان سابق دوران جنگ سرد آمریکا در اروپا بعید نظر می رسد.
آمریکا که بویژه در دو دهه پایانی قرن بیستم قدرت برتر بین المللی محسوب می شد، اکنون با آسیب پذیری های بین المللی و منطقه ای روبه رو است که سیاست های آن کشور را تغییرپذیر می سازد.
با وجود این موضوع امنیت تک قطبی در منطقه خلیج فارس برای واشنگتن واجد اهمیت اساسی است.
در این راستا تاوانی که مردم عراق باید بپردازند، عاملی است که برای واشنگتن ارزش چندانی ندارد زیرا برای ایالات متحده موفقیت در استراتژی بزرگ خود از همه چیز مهمتر است.
مطالعه و بررسی های مبتنی بر واقعیات در منطقه نشان می دهد که استراتژی جاری ایالات متحده در بلندمدت قادر به ایجاد ثبات در خلیج فارس نخواهد بود.
این استراتژی بیشتر متوجه تشدید تنش ها و تقویت اختلافات میان و حتی درون کشورهای منطقه است و کمتر در جهت ترویج مبانی لازم برای همکاری و ثبات در محدوده منطقه حرکت می کند.
آمریکا در خلیج فارس ضمن بهره گیری از ابزارهای نظامی، تلاش داشت تا الگوی مبتنی بر یکجانبه گرایی را به عنوان بستر قدرت سازی خویش قرار داده و مخالفت خود با سایر کشورها را در این چارچوب در عمل پیاده کند.
حوادث سال های 2001 تا 2005 بیانگر شرایطی است که آمریکا از قدرت ساختاری لازم برای مقابله با تهدیدات منطقه ای در خلیج فارس برخوردار بوده و تلاش داشته تا نظم منطقه ای را بر اساس قابلیت عملیاتی خود سازماندهی کند.
گرچه استراتژی آمریکا در منطقه خلیج فارس خطوطی نوسانی میان دیدگاه واقع گرایانه متأثر از نظریه هابز در روابط بین الملل و دیدگاه آرمانگرایانه مبتنی بر مبانی لیبرالیسم را دربر دارد، با این حال اصل اساسی و ابزار بقای کشورها در جهانی پر هرج و مرج و به فکر افزایش قدرت خود بودن و رقابت برای کنار زدن دیگر کشورها به سبک دوران جنگ سرد در سیاست های آمریکا در خلیج فارس مشهود است.
روشن است که اتخاذ سیاست هایی از این دست از جانب آمریکا در منطقه خلیج فارس واکنش سایر رقبای جهانی ایالات متحده مانند اروپا، چین و روسیه را برانگیخته و آنها رویکرد تهاجمی تری در مناطق اطراف خود خواهند داشت.
در چنین فضای رقابتی فشرده ای حتی کشورهای محافظه کار عرب منطقه خلیج فارس متقاعد می شوند که چارچوب امنیتی منطقه باید در قالب جهانی تعریف شود.
بر اثر نواقص سیاست آمریکا در خلیج فارس که با رویدادهای عراق تشدید می شود مفاهیم جدید سیاست قدرت بر تفکر و عملکرد نخبگان حاکم بر کشورهای خلیج فارس غالب می شود.
دولت های منطقه برای ایجاد توازن نسبی قدرت با هدف حفظ حاکمیت، ثبات داخلی و امنیت خارجی، از کمک قدرت های گوناگون فرامنطقه ای برای حفظ این توازن قدرت بهره برداری خواهند کرد.
جایگاه خلیج فارس در کشمکش های ژئواستراتژیک مسئله تأمین امنیت آن هم در ابعاد گوناگون آن در مقیاس استراتژیک در ارتباط با نظام سیاسی بین الملل و مناطق ژئوپولیتیکی است و این نیاز همیشه بزرگترین و اساسی ترین هدف قدرتهای جهانی بوده است، بویژه اینکه در قرن بیست و یکم با توجه به تحولاتی که این مفهوم پیدا کرده است دیگر جنبه های ملی و منطقه ای مطرح نیست بلکه مقیاس جهانی است، به این معنی که در استراتژی ژئوپولیتیک آنها یا به عبارت ساده تر شرح وظایف کشور مناطقی برای آنها ارزش حیاتی دارد که با نفوذ و نظارت در آنها بتوانند اهداف استراتژیک خود را جامه عمل بپوشانند، روی همین اصل است که در حال حاضر بر اساس آخرین استراتژی امنیت ملی آمریکا که با صراحت بیان گردیده است، امنیت ملی ایالات متحده آمریکا در گرو تأمین امنیت حوزه خلیج فارس است، حال این سئوال پیش می آید که هدف نهائی همین هدف استراتژیک چیست؟
باید جواب داد که، تأمین امنیت انرژی، نگاهی گذرا به اعداد و ارقام خیلی ساده ما را با این حقایق آشنا می سازد و آن واقعیت این است که هیچ رابطه ای بین عرضه و تقاضای انرژی در آمریکا نیست.
ایالات متحده با داشتن فقط دو درصد ذخایر نفتی جهان بیست و پنج درصد از کل محصول نفت جهان را مصرف می کند، تقاضای جهانی نفت در 20 سال آینده از میزان کنونی 77 میلیون بشکه در روز به 120 میلیون بشکه افزایش می یابد (بالاترین میزان افزایش در چین و آمریکا است)(8)، همین ترس از آینده است که استراتژیست ها و مراکز مطالعاتی را واداشت که در تدوین استراتژی انرژی برای سال 2025 درنگ نکنند و همین مسائل باعث شد که اهداف استراتژیک انرژی آمریکا چارچوبی شد برای تدوین قلمروهای ژئواستراتژیک جدید با اهداف ژئواکونومی و خلیج فارس در رأس این قلمروها قرار گرفت، با قدرت می توان گفت که این همه تحولاتی که ما از اواخر دهه 90 تاکنون در حوزه خلیج فارس می بینیم عموماً سناریوهایی از استراتژی انرژی است که با تاکتیک های متنوعی در حال اجرا است.
هدف نهائی ژئواستراتژیک آمریکا اجرای یک حرکت گازانبری است از طریق پاسفیک و آتلانتیک برای تسلط بر اورآسیا .
این حرکت گازانبری خودبخود اهداف ثانویه ای را جامه عمل می پوشاند که در رأس آنها کنترل چین و روسیه و حتی ژاپن در آینده برای جلوگیری از یک وحدت ژئواستراتژیک اورآسیایی آنهم در بخش آسیایی آن است، اینجاست که نقش پدیده های جغرافیایی در تقدم بندیهای ژئواستراتژیک پدیدار می شود و آن جایگاه شبه جزایر اطراف اورآسیا است که آسیب پذیرترین و شکننده ترین آن همین منطقه خاورمیانه است با محوریت خلیج فارس، برای روشن شدن موضوع باید نگاهی گذرا به استراتژی سیاست خارجی آمریکا بیندازیم، اساس این سیاست خارجی پس از جنگ سرد متکی است بر: 1.
استراتژی نرم افزاری که در این استراتژی به دنبال برقراری رابطه مستقیم با مردم کشورهای منطقه مورد بحث است و در رأس آن فعلاً دو کشور ایران و سوریه است.
2.
استراتژی پیشگیرانه (Preventve Strategy) در این استراتژی آمریکا خود را ملزم می داند با هر آنچه که فکر می کند امنیت آمریکا را به خطر می اندازد بدون هیچ قید و شرطی مقابله نماید، در استراتژی جدید امنیتی آمریکا تفکر پیشگیرانه اینطور بیان شده است که بهترین دفاع تهاجم خوب است .
3.
استراتژی انرژی، در واقع محور سیاست خارجی آمریکا را اهداف همین استراتژی برای یک دوره میان مدت تشکیل می دهد و هدفش نفوذ و تسلط کامل بر کانون استراتژیک انرژی جهانی است که خلیج فارس در کانون این قلمرو ژئواکونومیک قرار دارد، در این رابطه باید گفت که مهمترین تاکتیک آمریکا تضعیف اوپک و برجسته کردن نقش عراق است.
همچنین به نظر می رسد که عربستان و ترکیه در آینده مورد بی مهری آمریکا قرار خواهند گرفت و این توجه بیشتر متوجه ایران خواهد شد.(9) حال باید دید که در مقابل این کنش آمریکا برای تسلط بر اورآسیا و حساس ترین منطقه ژئواستراتژیک آن یعنی حوزه خلیج فارس چه واکنش هایی متصور است، این واکنش ها را ما امروزه در قبال مسئله هسته ای ایران کاملاً حس می کنیم، به این معنی که یارگیری های استراتژیکی بین دو مثلث استراتژیک در حال شکل گیری در جریان است که حلقه اتصال و مشترک هر دو مثلث را ایران تشکیل می دهد.
این دو مثلث استراتژیک را کشورهای روسیه، چین و ایران در یک ترکیب و آمریکا، اروپای متحد و ایران ترکیب دیگر آن هستند، هر یک از این دو مجموعه که بتواند ایران را به عنوان تکیه گاه ژئواستراتژیک خود انتخاب نماید، ابتکار عمل را در صحنه جهانی بویژه در اورآسیا در دست خواهد گرفت، جالب است که هیچگاه ایران از چنین موقعیت ژئواستراتژیک برجسته و سرنوشت سازی برخوردار نبوده است، ما هم اکنون در عصری زندگی می کنیم که کوچکترین واحد سیاسی جهان بشرط آنکه درک واقعی موقعیت جغرافیایی خود را بداند و اینکه چه جایگاهی را در استراتژیهای جهانی دارد می تواند به صورت یک بازیگر کارآمد درآید و در بالاترین سطح خود به امنیت واقعی دست یابد و توسعه پیدا نماید؛ زیرا امروزه میزان سنجش امنیت واحدهای سیاسی جهان از هر جهت با میزان توسعه اقتصادی و همه جانبه آنها مورد ارزیابی قرار می گیرد، بی جهت نیست که یک ارتباط مستقیمی بین درک موقعیت جغرافیائی و مشارکت در کنسرت جهانی وجود دارد، اگر این دو با یکدیگر هم آهنگی نداشته باشد آن کشور هر لحظه باید منتظر مواجه شدن با بحران باشد.
همه معیارهای ژئواستراتژیک قرن بیستم تغییر پیدا کرده است و کشورها باید این حقیقت را بپذیرند، دیگر هیچ کشوری در دنیا نمی تواند به تنهایی هژمونی خود را به اجرا درآورد، بلکه همانطوری که بیان شد باید در محدوده کنسرت جهانی به وظایف ملی خود عمل نماید، مؤسسه مطالعات استراتژیک Rowd در این رابطه سیستم جدید امنیتی جدیدی را برای خلیج فارس طراحی نموده است که بر سه اصل زیر تکیه دارد.(10) 1.
برقراری یک تعادل در تقسیم قدرت.
2.پیروی همه جانبه از اهداف مشترک استراتژیک.
برقراری اصلاحات و بازسازی.
حوزه خلیج فارس به دلایل شرایط توپوگرافی ویژگی های ژئواستراتژیکی خاصی را به برخی از کشورهای حوزه داده است که در رأس این کشورها ایران است که در اینجا نمی خواهیم وارد این بحث های تخصصی شویم و دیگری کشور بحرین است، بی دلیل نیست که این دو کشور حوزه خلیج فارس همیشه در کانون اهداف ژئواستراتژیک بعد از جنگ جهانی دوم بوده اند و باز به همین دلیل است که چندی است نماینده بحرین در شورای وزرای ناتو به عنوان ناظر شرکت می کند، تشریح این دو پدیده خارج از زمان این بحث است و امید است در آینده به نحوی تخصصی بدان پرداخته شود، بنابر این انتخاب کشوری با ویژگیهای ژئواستراتژیک منحصر به فرد خود می تواند به عنوان تکیه گاه یک قدرت موجب خشنودی دیگر قدرت های فرامنطقه ای باشد و حتی کشورهای منطقه نیز از این انتخاب سود خواهند برد، نکته حائز اهمیت این است که به هر نحوی که بخواهند ویژگیهای استراتژیک مناسب را برای یک کشور جایگزین قدرت در منطقه حوزه خلیج فارس در نظر بگیرند نتیجه کار کشور ایران خواهد بود و این موضوع تجربه ای است از اهداف استراتژیک قدرت های بحری و مرحله آزمایشی خود را هم از سال 1959 تا 1979 با موفقیت به انجام رسانیده است.