پیشگفتار
در این ده دوازده سالۀ واپسین بی گمان هیچ شاعری برازندۀ سپهری آوازه نگرفته است بسیاری کسان مضمون شعرهای او را راهنما و فلسفه زندگانی خود قرار داده اند؛ بسیاری دیگر به تقلید از او شعرهای کم مایه گفته اند اما ابنیه به هیچ رو به پایه شعری او نرسیده اند. چند تنی به شیوه او با رنگ های محدود و طرح های سیال چینی وار نقاشی می کنند و سلسله درازآهنگی ازنقاشان جوان شیفته رسم و روش او در راهند. برخی دیگر با الهام از شعرهای او نمایشنامه های عرفانی پرداخته اند. عبارت هایی از شعرهای او بر فیلم و تئاتر های گوناگون نهاده شده است. بسیاری دیگر مقاله ها با کتاب های خود را با تفال کردن از پاره ای از شعر او آغاز نمی کنند. راستی راز این کشش همدیگر در کجاست؟ چرا از میان شاعرانی که از طبیعت می گویند از شهر گریزی دم می زنند و هر یک به نحوی کبادۀ عرفان و درون تابی می کشند تنها سپهری بر قله ایستاده است ؟ اگر طبقه متوسط شهری گریزان از کشاکش ها و ستیزه های یک دو دهه اخیر در جستجوی پناهگاهی آرام و بی دغدغه به پاستورالیسم درون نگری ، فردنگری و اجتماع گریزی روی می آورد و شاعری را می جوید که نهان های درون اور ا بیان می کند و آن که او می خواهد. چرا تنها به سراغ سپهری می روی؟آیا سپهری همان است که اینان می جویند و به میل خود تفسیر می کنند یا افزون بر این درکار او ارزشهای هنری و ادبی پایداری نهفته است که پیرو پسندهای زمانه نیست؟ اساس شعر نقاشی سپهری که حتی کمتر تاثیری از شعر و نقاشی ایرانی نپذیرفته است می تواند در این هویت گریزی بیاید و ثابت کند که در جهان امروز هویت مستقل و به خود پاینده و بیرون از جهان با معاصر بودن سازگار است و معنا ندارد؟ راستی با کدام معیار می توان ثابت کرد که اگر روزی شعرهای سپهری (و نیز نقاشی او ) کارکردهای زمان مند امروزین خود را از دست بدهد، کارکردها و گوهرهای همیشگی و فارغ از زمان آن پابرجا خواهند ماند و تابع رسم روز نیست؟ ایا سپهری تنها بر سنت شعری و فکری آسیای خاوری رفته است با خود نیز چیزی بر آن افزوده است؟
تبارشناسی شعر و هنر سپهری به کجا می رسد؟ کدام بخش از زندگی شعری سپهری سست و کلام نیرومند است .
آری مجموعه حاضر با بسیاری از مقاله ها، یادداشت ها، گفتارها و اظهار نظرهای کوتاه و بلند از منتقدان ، نویسندگان ، شاعران و هنرمندان برای یافتن پاسخی به این پرسش ها فراهم آمده است از این رو اگر حتی بتواند پاسخگوی گوشه ای از این پرسشها باشد کوشش خود را کمیاب می شمارد.
سپهری در یک نگاه
سهراب سپهری شاعر بزرگی است که در شهر قم متولد شد. ولی در سالهای سال یعنی از همان دوران کودکیش در شهر کاشان زندگی کرد و درس خواند سهراب شاعر کویر است که آوازه اشعارش در گوش جهانیان پیچیده اکثر افراد با او و سبک شعرش تا حدی آشنایی دارندو سپهری شاعری است دارای سلوک باطنی و سلوک با طنی او مستقیم با سیر زندگیش از نوجوانی به جوانی ریختگی و سپس تا آستانه پیری و تجربه های درونی او در این سیر بیشتر رابطه دارد تا هر حادثه درونی به همین دلیل شعر سپهری در میان تمامی شعر یک دوره از ادبیات ما چهره ای جداگانه دارد و کمابیش بیرون از جریان همگانی شعر فارسی امروز راه خود را می رود. ویژگی شعر او همین گسستگی از عالم بیرون و پیوستگی مستقیم با عالم درون است در تمامی شعرا چه بسا از توجه به عالم بیرون از جمله حوادث اجتماعی – سیاسی زمانه اش دیده نشود. اینگونه در خود بودن و با خود بودن اگر چه ممکن است از نظر اخلاق اجتماعی جای خرده گیری داشته باشد. چنانچه بسیاری از این دید در گذشته بر سپهری خرده گرفته اند اما از دیدگاه شعر و هنر جای هیج خرده ای بر او نیست چرا که هنر و شعر از جهتی می تواند سلوکی درونی باشد و ریاضت کشی و ادب نفس و سیر به سوی کمال . این اصطلاح «سلوک شعر» که حافظه به آن اشاره دارد (طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر) معنایی جز آن ندارد که در شعر نیز می توان سالک بود وسیری به سوی کمال داشت . اینک در این تحقیق می خواهم به گوشه ای از زندگی سهراب سپهری و بررسی بخشی از اشعارش و دیدگاه او به جهان هستی بپردازم.
«سایبان آرامش ها»
سهراب سپهر ی دو بدن داشت . دو جسم یکی از جنس استخوان ، دیگری از جنس خیال یکی جسم عنصری ، همین که به رویت دیگران می آید دیگری جسم اختری که تقدیر او را رقم می زند. او تقدیر تن خود را ، این اواخر دیگر از بر شده بود. حدود و شعوری که می توانست طی می کرد آفاقی که در نوردید.
در آغاز آشوب زده بود. جسم اختری گاه مجال پیدا می کرد که سهراب مدرسه و قیل و قال و تفقد مادر را به تماشا ببرد. هنوز کلمات را نمی شناخت در ظرفیت اساطیری کلمات غوطه ور می شد.
گفته اند تا هشت سالگی همگان بی هوا فریفته می شوند خیره در سایه افسون شده غوکی که می طپد. برگی که از شاخه می افتد و با رقص موج ریزه های آبهای جویباری به ناکجا آباد می رود. هدهدی که روی سنگ رو به قبله می ایستد و نماز خود را با تکان صریح و متقارب دم، می خواند.
بوی علف ، طپش ملایم ظهر تابستان، که بر تمامی عالم پرده ی سحر آسای دعوت پهن کرده است و بسیاری دیگر که فقط در حیطه امکان دست تمنای کودکان است.
سهراب سپهری را ما حالا می توانیم مظنه بزنیم که در سالها یا به قول خود «آن روزها» در چه هنگامه ی نشاط ی داشته است .
به مبنای آن چه مادر نظام فکری خود،بر تطابق عرصات تربیت شده ایم جسم استخوانی منزلت آینه را برای خیال داشته است، خیال یک امر واقع بوده است . یک قلمرو مستقل و قائم بالذات که از جنس ماده نیست اما مقدار می پذیرد آنچه اینجا اتفاق می افتد، از حضور و چگونگی اشیا گرفته تا فعل و قول آدمی به تناسب عکس برگردانی که واقعات پرده یی دیگر، بالاتر ، به شمار می رود باید عمر بگذرد سالهای کودکی و نوجوانی سپری شود تا این جسم استخوانی به بو و خصلت و هنجار جسم اختری خو بگیرد.