غزل، یکی از قدیمیترین قالب های شعر فارسی است که شاید اگر در ادبیات جهان دنبالش بگردیم شکلهایی نزدیک به همین قالبی که در زبان فارسی وجود دارد را بتوانیم بیابیم.
غزل، یکی از قدیمیترین قالبهای شعر فارسی است که شاید اگر در ادبیات جهان دنبالش بگردیم شکلهایی نزدیک به همین قالبی که در زبان فارسی وجود دارد را بتوانیم بیابیم.
وقتی انواع ادبی را تقسیم میکنند، یکی از گونههای ادبیات که نوع اصلی نیز محسوب میشود، تغزل است؛ که باید خود را در قالبی نشان داده ، محملی برای ارایه خود داشته باشد که ادبیات فارسی این را به عهده شعر نهاده است، یعنی هنر کلامی که تغزل را حمل میکند، شعر است غزل چون توانسته است تغزل را با خود حمل کند، پیشینهی بسیار دوری دارد؛ حتا در مراجعه به اوایل شکلگیری شعر فارسی نیز با غزل مواجه میشویم.درواقع، بعد از سرودههای شهید بلخی، غزل وارد ادبیات ایران میشود.
با تقسیمبندیهای دوران شعر فارسی ،دقیقا همراه با شکل ویژهای که حکومت بر رعایای خود داشت، غزل هم شیوه خاصی را برای خودش در نظر گرفته است، وقتی میشود راحت و بدون پردهپوشی صحبت کرد، میبینیم که غزل از عناصری استفاده میکند که عناصری با نظایر بیرونی هستند که این امر در اشعار شاعرانی مانند فرخی، انوری و ...
که متعلق به سبک خراسانی هستند، مشاهده میشود.بعد از حمله مغول که نمیشد خیلی از حرفها را بیان کرد، غزل این وظیفه شاعران را به عهده میگیرد و هنگام سخن گفتن از شاهد، می و سرو، جای یک کاراکتر ساده در شعر، سعی به تبدیل کردن نماد دارد که بتواند معانی مختلفی را با خود حمل کنند.
این امر در سبک عراقی بیشتر دیده میشود.
در سیر سیاسی و حالات اجتماعی ایران میبینیم که هر قدر حکومتها خردتر میشوند، از همه آموزهها در کنار هم استفاده میشود.
به عنوان مثال در دورهای، شاعرانی که قبلا در حکومتهای وقت جایگاه مشخصی داشتند و آن جایگاه را در حکومتهای بعدی از دست میدهند، در کشورهای همسایه استقبال میشوند و شاعران سبک هندی به مضمونپردازی در ابیات غزل میپردازند که افراط بیش از حد باعث میشود این شیوه کارکرد جذاب خود را از دست بدهد.
بعد از این دوره، شاعران در دوره قاجار به طرزهای سابق غزل بازگشت میکنند که این امر تا دوران مشروطه و آشنا شدن قاطبه روشنفکران ایرانی با ادبیات فرنگی یا اروپایی و پیدایش شعری که نیما آن را تثبیت کرد، ادامه داشت.
در این دوره نگاه جدیدی به شعر تزریق و پنجره جدیدی به شعر باز میشود و غزل جزو معدود قالبهایی است که خود را تثبیت کرده ، بعد از نیما سعی میکند از این تحولی که اتفاق افتاده است، تاثیر گرفته ، شکل دیگری بیابد و سعی میکند اجتماعی شود.
البته در دوران مشروطه، شعر های اجتماعی زیادی وجود داشت؛ ولی در اینجا بهصورت جدیتر این اتفاق افتاده و ما با طرز دیگری در غزل روبهرو میشویم.در حقیقت، تاثیر نیما تاثیر نگاهی است ک او بر شعر دارد؛ شیوهای که نیما ارایه میکند، فقط در صورت شعر نیست که شکل قالب را در ادبیات قدمایی ما عوض میکند؛ بلکه نیما در نوع نگاه به جهان تاثیر میگذارد.
در شعر کهن جهان، جهان اقلیدسی یا ارسطویی یا متوازن و متعارفی است که این خود را در شعر هم نشان میدهد.
گویی برای هر شعر ترازویی وجود دارد.
نگاه بعد از دوره رنسانس نگاهی است که گالیله و نیوتن روی آن تاثیر گذاشته و هیات حاکم بر فیزیک هیات بطلمیوسی و آرام آرام برای پذیرفتن جهان نااقلیدسی آماده میشود.
این قضیه همین طور که روی علوم تاثیر میگذارد، روی ادبیات و شعر و نگاه نیما هم اثر میگذارد و باعث میشود که شعر بعد از نیما کاملا جهت خود را عوض کند.
وی با عنوان کردن این مطلب که بعد از نیما شعری که در آسمان سیر میکرد به سمت زمین بازمیگردد، ادامه داد: این شعر سعی میکند از سمت آسمان به سمت زمین بازگشته ، بر این زمین سفت گام بگذارد و پس از نیما خود را نگاه دارد.
در این زمان، آرام آرام روایت جای خود را در غزل مییابد و آن تصویرپردازیهای سادهای که قبلا وجود داشت و با استفاده از عناصر خاصی به ذهن شاعر میرسید، تغییر کرده ، از تمامی مظاهر زندگی اجتماعی در غزل بعد از نیما استفاده میشود.
غزلی که به سمت جلو حرکت میکند، غزلی است که به شدت به روایت، تصاویر امروزی عینی و بسیار شخصی اهمیت میدهد و خود را به اوزان تثبیت شده سابق مقید نمیداند.
شاید وزنهایی که در ادبیات سابق وزنهای نامطبوعی شمرده میشد، الان دیگر اینگونه نبوده، کاملا پذیرفته شده است.
بعد از نیما، دو جریان شعر بدون وزن و شعر موزون به وجود میآید، : یک عده سعی میکنند از تمام عناصری که نیما استفاده میکرد استفاده کنند و عدهای دیگر سعی میکنند راهی که نیما باز کرده را دنبال کنند.
در شاخهای که از وزن استفاده میکنند، کسانی هستند که نمیتوانند از جاذبههای غزل چشم بپوشند، به همین دلیل بیشتر شعرهایشان در این قالب است.یکی از دلایل ماندگاری غزل را نگاه اجتماعی و خاستگاه شخصی آن است: غزل خلوت مخاطب شعر را پر میکند و چیزی که مخاطبان شعر در خلوت خود زمزمه میکنند، غزل است.
زیرا غزل از قابلیتهای یک بیان شخصی استفاده میکند.
مثلا در مورد عشق یا مرگ که کاملا شخصی است، صحبت میکند و چون محمل این نوع ادبی تغزل بوده، غزل توانسته است خود را به ما برساند؛ درحالیکه مثنوی نتوانسته است به این گستردگی کار کند.
حتا چهارپاره نیز تنها در شاخههای فرعی خود را نگه داشته است.
نادمی ادامه داد: شاعرانی مانند منوچهر نیستانی، با وارد کردن فضای امروزی به غزل، روایت را در غزل تثبیت کردند.
درواقع شعری که به سمت انسان گرایش دارد، یکی از ویژگیهای پس از نیماست که در غزل این اتفاق بیشتر رخ داده است.
از شهریار نامی نمیبرم، زیرا او همدوره نیما بوده و با هم به سمت جلو حرکت میکنند؛ ولی کسانی مانند هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)، نوذر پرنگ، حسین منزوی و ..
کسانی هستند که غزل را کاملا انسانی، دنیایی و زمینی گفتهاند.
بعد از انقلاب بهخاطر نوع حرکت اجتماعیمان، اقبال بسیار جدی به غزل شد.
بعد از انقلاب، هم از عاشقانههای زمینی برای ممدوحهای مشخص استفاده شد و هم از غزل روایی و غزلسرایان نسل بعد از انقلاب از آموزههای سیمین بهبهانی و حسین منزوی و ...
خوب استفاده کردند.
همچنین شاعرانی مانند قیصر امینپور، سهیل محمودی، سیدحسن حسینی و کسانی که همدوره این شاعران هستند، به این قالب تشخص چشمنوازی دادهاند.
مخصوصا که جنگ هم اتفاق میافتد و غزل در خدمت جنگ قرار میگیرد.
در این سالها جریان نوپایی به غزل معاصر وارد شده است که شاعران این جریان سعی در نامگذاری برای خودشان هستند و میتوانیم منتظر حرکتهای جدیتر دیگری از آنان باشیم.ما نمیتوانیم یک جریان غالبی را در غزل تعیین کنیم : همانقدر که غزلهای افرادی مانند حسین منزوی، محمدعلی بهمنی و ...
مقبولیت زیادی دارند، همانقدر غزلهای شاعران جوانی که الان شعر را به حکایت گفتن در غزل تبدیل کردهاند، اقبال دارد؛ برخلاف سالهای قبل از انقلاب، نمیتوان چیزی به اسم مرکزیت ادبی پیدا کرد و تکثرگرایی که در سیاست مطرح شده، در ادبیات هم وجود دارد.
به همین دلیل این گروه در کنار گروه قبلی با هم به جلو میآیند.
غزل میتواند کارهای دیگری هم انجام دهد که اینک ما نمیدانیم بنا بر مقتضیات اجتماعی که در آن قرار میگیریم، غزل شکل دیگری مییابد و با تغییر شکلهای اجتماعی قطعا شکلهای ادبی هم تغییر میکند؟
زیرا غزل میتواند آینه تمامنمای جامعه خود باشد.
غزل غزل "غزل" در لغت به معنی "حدیث عاشقی" است.
در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود "غزل" پا گرفت و در قرن هفتم رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید.
در قصیده موضوع اصلی آن است که در آخر شعر "مدح" کسی گفته شود و در واقع منظور اصلی "ممدوح" است اما در غزل "معشوق" مهم است و در آخر شعر شاعر اسم خود را می آورد و با معشوق سخن می گوید و راز و نیاز می کند.
این "معشوق" گاهی زمینی است اما پست و بازاری نیست و گاهی آسمانی است و عرفانی.
ابیات غزل بین 5 تا 10 ییت دارد و دو مصراع اولین بیت و مصراع دوم بقیه ابیات هم قافیه اند.
غزل را می توان به شکل زیر تصویر کرد: ......................الف///////// ......................
الف ......................
ب ////////// ......................
ج ////////// ......................
الف موضوعات اصلی غزل بیان احساسات و ذکر معشوق و شکایت از بخت و روزگار است.
البته موضوع غزل به این موضوعات محدود نمی شود و در ادب فارسی به غزل هایی بر می خوریم که شامل مطالب اخلاقی و حکیمانه هستند.
هر چند غزل فارسی تحت تأثیر ادبیات عرب بوجود آمد بدین معنی که در ادبیات عرب قصاید غنائی رواج یافت (در این زمان قصیده در ایران مدحی بود و غزل فقط در قسمت اول آن دیده می شود) و در قرن پنجم به تقلید از این قصاید غنایی غزل فارسی به عنوان نوع مستقلی از قصیده جدا شد، اما موضوعات غزل فارسی اصالت دارد و مثلاً غزل عرفانی به سبک شاعران ما در ادبیات عرب نادر است.
مثنوی قالبی از شعر فارسی است که دارای ابیات زیادی بوده و برای سرودن داستانها و مطالب طولانی کاربرد دارد.
در این قالب هر بیت دارای قافیهای جداگانه است و به همین دلیل به آن مثنوی (دو تا دو تا) گفته میشود.
از جمله سرایندگانی که از این قالب استفاده کردهاند میتوان از مولانا جلالالدین بلخی نام برد که مطالب عرفانی خود را در قالب مثنوی سروده است.
مثنوی واژه ی مثنوی از کلمه ی "مثنی" به معنی دوتائی گرفته شده است.
زیرا در هر بیت دو قافیه آمده است که با قافیه بیت بعد فرق می کند.
مثنوی را می توان به شکل زیر تصویر کرد: ......................الف /////////..............الف ......................
ب////////// ......................
ب ......................
ج ......................
د ////////// ......................
د از آنجا که مثنوی به لحاظ قافیه محدودیت ندارد بیشتر برای موضوعات طولانی به کار می رود.
خصوصیات مثنوی باعث شده است که داستان ها اغلب در قالب مثنوی سروده شوند.
علاوه بر داستان سرایی، برای هر موضوعی که طولانی باشد هم از مثنوی استفاده می شود.
مثلاً در ادبیات آموزشی مثل آموزه های صوفیان هم از قالب مثنوی بهره می برده اند.
سرودن مثنوی از قرن سوم و چهارم هجری آغاز شده است که از بهترین مثنوی ها می توان به شاهنامه فردوسی، حدیقه سنایی، خمسه نظامی و مثنوی مولوی اشاره کرد.
قدیمی ترین مثنوی سروده شده- که اکنون به جز چند بیت چیزی از آن در دست نیست- مربوط به رودکی است که متن کلیله و دمنه را در قالب مثنوی به نظم در آورده بود.
طرح - طرح تصویر شاعرانه است.
- طرح قالب شعری نیست وبا شعر کوتاه متفاوت است.
- طرح در محدوده ۳تا ۵ سطر نوشته می شود ولی نمی شود برایش محدودیت تعداد حروف یا کلمات یا همین تعداد سطرها را درنظر گرفت.
- بهترین نمونه طرح، کارهای نوری علا است که در حدود سالهای ۴۷-۴۸ در مجله فردوسی چاپ شد و به آنها شعرک می گفت.
- طرح فقط تصویر موقعیت است و جهانبینی و فلسفه خاصی در آن دیده نمی شود.
- طرح بهترین امکان تمرینی برای شاعران جوان است.
- برای طرح تعریف آکادمیک وجود ندارد ( همانطور که چنین تعریفی را برای داستان کوتاه نداریم ) - طرح برشی از وضعیت است.
- در طرح نسبت به شعر کوتاه با فضای محدودتری روبرو هستیم ( از لحاظ معنایی - عمق مطالب یا توصیفات ) - در طرح نسبت به شعر کوتاه عرصه برای جولان و تفکر محدودتر است .
کاریکلماتور کاریکلماتور نامی است که احمد شاملو بر نوشتههای پرویز شاپور گذاشت.
این کلمه ابتدا در سال 1347 در مجله خوشه به سردبیری شاملو به کاربرده شد و حاصل پیوند «کاریکاتور» و «کلمه» است.
به نظر شاملو، نوشتههای شاپور کاریکاتورهایی است که با کلمه بیان شدهاست.
نمونههایی از کاریکلماتورهای پرویز شاپوروقتی عکس گل محمدی در آب افتاد،ماهی ها صلوات فرستادند.
اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم،قفسی به بزرگی آسمان میسازم.
به عقیده گیوتین،سر آدم زیادی است.
به یاد ندارم نابینائی به من تنه زده باشد.
قلبم پرجمعیت ترین شهر دنیاست.
به نگاهم خوش آمدی.
قطره ی باران، اقیانوس کوچکی است.
هر درخت پیر، صندلی جوانی میتواند باشد.
برای اینکه پشه ها کاملا نا امید نشوند، دستم را از پشه بند بیرون می گزارم.
گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرنده ی محبوس است.
روی همرفته زن و شوهر مهربانی هستند!
غم، کلکسیون خندهام را به سرقت برد.
بلبل مرتاض، روی گل خاردار مینشیند!
شعر و موتیف های کاریکلماتور ، طنز ، روایت با احترام به شعر : با این معضل که شاعران حجم بیشتری از فضای ادبیات را گرفته اند و با دریغ از این که باید با چراغ دنبال شعر گشت و با چشم پوشی از معلوم های متعارف … غیر از داعیه داری ، شاعران جنوب ، یک قابلیت مشترک هم دارند و آن هم تئوری پردازی است … بعضی از این شاعران دارای مولفه های مشترک شعری هستند که متاثر از جغرافیا نیست ، یا تحت آموزه های هم هستند و یا نسخه های بدل تئوری ها را بدون در نظر گرفتن ایده های مخالفان مانند ژاک دریدا، پل والری ، رومن یاکوبسن و پل ریکور و دیگران در رویکرد زبانی به شعر می بندند!
حال اگر تنوعی در این صداها هست از منظر زبانی ست .
اگر این شاعران دنبال دموکراسی زبان باشند و می خواهند ذهنیات شعری خود را با اهرم های دیگر مانند سینما ، تئاتر، اسطوره ، تاریخ ، فرهنگ آیینی ، اسطوره ای و حتی مقوله ی طنز بنویسند .
البته مسئله ای نخواهد بود اما با این ارجاعات بیرونی در واقع تنها همین پرسوناژهای نام برده ارتقا می یابند نه مقوله ی شعر !!
و آیا این زبان کوره راهی به شعر جهان باز خواهد کرد؟!
در شعر مدرن خلاقیت در زبان نهفته است و در این شکی نیست … دوباره اگر گفته پل والری به مذاق داعیه داران خوش باشد که شعر ، هنر زبان است یا این زبان شعر نیست و یا در بود و نبود این شعرها باید شک کرد.
گیرم این که در نظام زبان شاعران مشترکانی هست که شعر از نقش ادبی خارج و به نقش بیرونی ارجاع داده می شود .
اما این ساختارهای شبیه به هم چیست ؟
آن قدر در تئوری ساختار گرایانه زیاده روی شده که زبان از حالت شعری خارج شده است .
اما این بازی های زبانی و تکنیکی و مطالبات تاریخی ، سینمایی ،تئاتری مانند انگشت اضافه اند !!
عموما شاعران ایرانی امروز به نگاه کردن از چشم دیگری عادت دارند و این سرسپردگی های بی جست و جو علت ندارد !
ولی معلول عواملی است ، که یکی تحلیل ها و نقدنوشته هایی است که خیلی جلوتر و مدرن تر از خود شعر هستند و یا تعارفات نابجای محفلی است یا دفاع و نقد شاعران از شعر خود !
این جاست که زبان شعر برای مخاطب بی اعتماد است .
و شاید همین بدفهمی هاست که مخاطب راه به شعر ندارد .
در جنوب تکثر و چندصدایی هست اما بعضی صداها جیغ هستند این زبان محاوره و ساده ، ظرفیت این همه ارجاعات بیرونی را ندارد و در این راستا سهم شعر کم می شود .
در این نوع زبان نه عصیان است نه جبر اجتماعی نه بحران … و تافته ی جدا بافته از شاعران دیگر کشور هم نیست که هر که گفته به یقین طنز گفته .
بین فهمیدن و باور کردن تفاوت هاست .
زبان شعر معاصر به طور عام و زبان شعر جنوب به طور خاص تفاوت های ساختاری دارد .
از این منظر بهزاد خواجات ، امید حلالی ، رضا بختیاری اصل پس از گذراندن پروسه های مختلف شعری محور این نوشته قرار می گیرند گرچه هیچ جریانی بعد از شعر ناب در خطه ی جنوب باعث شهرت و ماندگاری نشده !!
و شاعری هم که به ذات شعر و زبان شعر متعهد و معتقد باشد سر بالا نگرفته .
شاید شاعران امروز می خواهند مرگ مخاطب را هم ببینند !
در کارهای این شاعران زیبا شناختی های طنز و گروتسک و کاراکترهای ذهنی و عینی و لحن گزارش گونه و خلاقیت در زبان محاوره حرف اول را می زند .
اما در زبان و رویکردهای آن جای حرف دارند گرچه طنز را در دهه های گذشته هم در کارهای فروغ ، اخوان و شاملو هم داشته ایم البته نه به این شدت !
در این جهان پر از تناقض و پارادکس چیز تازه ای نیست … به شرطی که در این شعرها جوک جای طنز را نگیرد و فضای ذهنی را خدشه دار نکند .
حلالی و خواجات با لحن یک دست و شناخت ابزارهای فلسفی و روان شناختی سعی در برجسته کردن نقش زبان دارند اما این لحن گزارشی ، شعر را از محوریت شعر هر چه بیشتر دور می کند .
در کار این شاعران اختلاط پرسوناژها وجود دارد اما جای سپیدخوانی ذهن خالی است !
بختیاری اصل با تلفیق دیروز و امروز شعر سعی دارد محتوا را به رخ بکشد اما در حوزه هایی فاکتورهای مشترک دارند.
حالا مولفه های شعری چه می گویند و تئوری های چه نقشی دارند ؟
باید از منظر رویکردهای زبانی و زبان اکتسابی و زیرساخت های شعری شعر را شناخت .
ناگفته نماند تنوع این صداها از حیث ساختار زبانی است که مخاطب و شاعر را درگیر می کند … در شعر مدرن زبان هیچ نشانی از تفکر و اندیشه شاعر ندارد … حلالی میکوشد در شعرش زبان در خدمت زبان باشد .
اما زبان در گزارههای تعلیقی “نیهیل” رویکردی کاملاً ابزاری دارد تا شاعر عقایدش را بیان کند مانند همان زبانی که عقاید فلسفی خیام و عقاید عرفانی مولانا را و رندبازی های حافظ را بیان کرده .
با این که سهم بیشتری از کلمات در خدمت ایماژ هستند ولی یا کلی گویی ها آن را خدشه دار می کند و این کلمات پتانسیل زبان را هم سنگین می کنند آیا این انگاره های ساخته شده در ذهن موازی انگاره های عینی است ؟
به شعرهای اهواز پایتخت جهنمی و نامه برای سالوادور دالی و مشروعه ی خواب های شاعر ، قیلوله ی پزشک احمدی … و مزمورات داوودی توجه کنید.
این جاست که شعر روایتی جای خود را به نثر روایتی با مفاهیم عینی می دهد به سطر بعدی .
جالب این که با ساخت جدید نحو … او می کوشد با لحن هشداردهنده ی روایت را به ضد روایت تبدیل کند و این امر به هوشمندی شاعر بر می گردد .
در حالی که در دفتر اول “ پرندگان بی وقت و آبی مختصر ” از زبان تغزلی فراتر نرفت و با اینکه شعری ساده اندیش اما زبان زیباشناختی داشت اما محور زبانی مشخص است.
اما در “ نیهیل ” با زبان استدلال از قابلیت و آفرینش شعری برخوردار شد و این مزیت را دارد که قبل از او در جنوب این فضا و گفتار و ساختار هنوز به این اندازه رشد نکرده بود و دفتر اول این امر را ثابت کرد .
فضایی شتاب زده و احساسی و پر از شگردهای محتوایی چسباندن تاریخ و فلسفه به پیشانی شعر است .
“ نیهیل ” صدایی ست متفاوت با دیگر صداها .
حلالی در شرایط عادی هم فریاد می کشد … با لحنی یک دست و زبانی سنگین و کند البته ملموس و گاه باورپذیر .
البته در تحلیل ها گاه دیده شده که به جای پرداخت به شعر ، خود کلمه “ نیهیل ” و سبک و مکتب های نیهیلی بحث می شود .
و این امر بر پاشنه ی دیگر می گردد .
حلالی ، روحی خلاق دارد .
در پی تلفیق زبان محاوره و زبان ادبی است .
که این اتفاق مثبتی است .
“ نیهیل ” پراز بحث های تئوریک و آموزه های فلسفی است .
که در شکل نمادین پرداخت شده است و این شگرد نو در سایه ای تلفیق ها صورت گرفته است .
با نثری مسجع مواجه هستیم که ما را به گریز زدنهای متون کهن می برد و این زبان دارای ظرفیت تازه ای است و مکث های بین بندها مزید بر این علت شده است .
این نوع شعر مضمون گرا است .
گرچه در این گزاره های کوتاه بلند به کاریکلماتور بی ربط نیست .
عشق تندتر از قلب پرنده می زند (ص 6 ) / دستان ام را گرداب های عاصی پس نفرستادند ( ص 7 ) / پرنده ی زخمی خواب سنگی چارشیر را آشفته می کند (ص8 ) / زن آن سوی آب ها آخرین بوسه اش را بر روی موج ها می نویسد (ص10) مدیوم که آن قدر در انتظار روح راوی کالبد جمله ها را کاویده (ص 30 ) / چنده مخاطب کشته احتمالی از شعر شما شکایت کرده اند (ص 37) / و… در فاصله گذاری ها و روایت شعر تقابل معنایی است آن هم با لحن هشداردهنده.
ساختار زبان “نیهیل” شعر را درحد یک بیانیه پایین می آورد لحنی که گاه شبیه “ 54 به دفتر شطرنجی ” هرمز علی پور است .
گرچه ایشان تمام هم و غم اش را در ساختار زبانی ، روی هماهنگی آواها گذاشته ، اما این جا زبان هم یک کارکتر ذهنی است و طنز گزاره این جاست که با تغییر روایت لحن هم تغییر می کند .
پس چرا حلالی نقش مصلحی گنگ را بازی می کند ؟
زیرا که شعرش بیشتر مضمون پردازی است تا القای حس .
و این تغییر زاویه و دوگانگی ها در “نیهیل” هم لذت خواندن را از مخاطب می گیرد هم ذهن درگیر متن نمی شود .
فراموش کرده ای پسامدرن یعنی با پناه برده به رویاها / داریم به نقطه ی تلاقی زندگی … و مرگ می رسیم .
عبید زاکانی و کاریکلماتور این دو تا البته هیچ ربطی به هم ندارند.
برای آشنایی بیشتر کسانی که فقط حافظ و سعدی خوانده اند با فرهنگ زیبای ایرانی و همچنین دوستان عزیزی که مطمئنا مولانا عبید زاکانی را دوست دارند رساله پند به زیور تایپ آراسته شد و از اینجا قابل دریافت است.
*** و اما امروز داشتم کاریکلماتورهای پرویز شاپور رو میخوندم و به این فکر میکردم که اینا واقعا قراره بامزه باشن؟
قراره نکته داشته باشن؟
قراره آدمو بخندونن؟
قراره چی باشن بالاخره؟
خلاه منم جو زده شدم و چهار تا از این محصولات تولید کردم و بعد دیدم خب آدم اگه قراره از این جمله ها بنویسه بهتره همون داستانشو بنویسه.
اینم از اون چهار تا: از مبلغ قبض روحم جا خوردم کیک زرد برادر شغاله.
تردید زمینهای دلم را خریده که شهرک بسازد.
آمد، چشم گلها از عطرش کور شد، رفت.
*** اگه یادتون باشه من خودم یه بار یه شعر به هانری میشو تقدیم کرده بودم.
بعد کلی گشتم که اون کتابشو که با فارسی ترجمه شده بود پیدا کنم اینجا ازش شعر بزنم نشد.
ولی بالاخره تو سایت دوات دو تا شعر ازش دیدم که الان اینجا ارائه میکنم: با نرمه ی نان، حیوانکی درست کردم، یک موش طورّ کی.
سر ِپای سومش بودم که، اکه هه، پا گذاشت به دو...
در رفت که رفت، در امان شب.
* آبها را، میگویند، اگر میشد از همه سوزن ـ ماهیان رهاند، آبتنی چیز چنان دلکشی میآمد که نگو، که مگر به خواب ببینی، چون که این کار محاله، محال.
با این همه میکوشند.
به این هدف، یک چوبهی ماهیگری به کار میبرند چوبهی ماهیگیری برای صید سوزن ـ ماهی نازک نازک نازک باید باشد.
ریسمان هم باید یکسره نامرئی باشد و آهسته فرو بنشیند، درنیافتنی، به آب بدبختی، خود سوزن ـ ماهی ، کم و بیش، پاک نامرئی ست.
هاشور هاشور در لغت یعنی صیغل دادن و در اصل به شعر سپید کوتاه که مخاطب را عمیقا در گیر میکند گفته می شود .
هاشور در غزل سر توی سر قدم زدنم جای خواب نیست اشکی که خیس میشود از من سراب نیست کز کرده در درون تو رنجی که میبرم وقتی سوالهای تنم را جواب نیست هاشور میخورد غزل از دست میرود تصویر مرد ساده که فکرش خراب نیست خم میشوم درون خودم تا نبینیام اما از اینکه دیده شوم اجتناب نیست گفتم بیا به دیدن خورشید میرویم اینجا کسی به غیر خودت آفتاب نیست حالا زنی درون تنم خیس میشود در این میان فقط غزلم خیس آب نیست هاشور همان شعر کوتاه یا طرح است .
چند هاشور هم بشنوید : از بالا نگاه می کنی کوچک می شوم ¤ گناه تو چند آجر بالاتر بود.