دانلود تحقیق مغلوب علم خویش

Word 64 KB 34135 9
مشخص نشده مشخص نشده ادبیات - زبان فارسی
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • چه درد بوده است در جانهای ایشان که چنین کارها و از این شیوه سخن ها از دل ایشان به صحرا آمده است...

    تذکره الاولیاء عطار مقدمه بزرگان قلمرو معرفت، به واسطه طنین وجودی که در تاریخ زمانه خویش و بعد از آن دارند همواره در معرض قضاوت قرار دارند ، آنان را هرکسی به اندازه وسع روزن خویش می نگرد، و شگفتا که گاه در هنگامه این قضاوت ها ، خفاشان نیز جرأت می یابند و در مسند داوری خورشید می نشینند و با توصیفات خود، قدرت دید و بینش خود را ابراز می دارند و آنچه می بینند و می کنند چیزی جز قدر بینایی خویش نیست.

    مادح خورشید مداح خود است که دو چشمم روشن و نامرمد است طیف قضاوت کنندگان بررسی تاریخ گذشته و معاصر نشان می دهد که پیرامون آراء و احوال بزرگان سه دسته افراد قضاوت کرده و می کنند: الف) عوامان و مردم عادی کوچه و بازار که به نوعی اندیشه های بزرگان با زندگی آنها پیوند می خورد و نوعی چالش درونی را برای آنها بوجود می آورد و آنها را دچار سؤال می کند.

    ب) صاحبان قدرت و سیاست ورزانی که آراء و عملکرد بزرگان حوزه معرفت با ایدئولوژی مورد تأکید آنها رابطه پیدا می کند، خواه نسبتی تأکید کننده یا تضعیف کننده.

    ج) صاحبان آراء و اندیشه ورزانی که با آن بزرگان معاصرند یا سالها بعد از طریق آثار و اقوال، نسبت به آنها آگاهی پیدا می کنند و اعلام موضع می نمایند.

    معیارهایی برای فهم دقیق قضاوت های بزرگان بزرگان قلمرو علم و عرفان را از سه منظر می توان مورد قضاوت قرار داد: الف) تاریخچه زندگی پر فراز و نشیب آنها ب) بررسی آثار به جا مانده از آنان و گزارش های دیگران از آراء افکار و احوال آنها ج) حدیث نفس ها، گلایه ها، و گفتگوهای تنهایی آنها با خویش پیداست هر یک از این منظرها، ما را با ابعادی از شخصیت بزرگان آشنا می کند و قلمروهای ناشناخته روحی و ابعاد حقیقی تری از حیات آنها را آشکار می سازد.

    گاه در متون بزرگان قضاوت هایی نسبت به همدیگر دیده می شود که از دو دیدگاه پذیرش آنها مشکل می نماید: 1) هم را ستایی نوع نگاه آن بزرگان به جهان گاه مشاهده می شود بزرگی چیزهایی را نفی کرده است که خود او هم کم و بیش دارای همان افکار و نظرات بوده است ، لذا این تردید را پیش می آورد که آیا این بزرگان با توجه به محدودیتهای جهان گذشته با تمام احوال و آثار همدیگر آشنا بوده اند که اینگونه قضاوت کرده اند؟

    مبادا که این آراء مربوط به مقطعی از عمر آن بزرگان باشد و سخن های نهایی آنها نباشد؟....

    2) تشابه در سرنوشت و زندگی بزرگان بررسی شیوه زندگی، نوع تعاملات و پیامدهای زندگی بزرگان، ما را در جهت حدس هایی پیرامون آنها هدایت می کند، هر چه نوع زندگی و سبک و سیاق زندگی بزرگان با هم تشابه بیشتری داشته باشد ، می توان آراء آنها را نسبت به همدیگر در فضای مفهومی نزدیک تری مورد بررسی قرار داد.

    پیداست که این تشابه را تنها می توان در خطوط کلان زندگی بزرگان پی گرفت و باور داشت که آنها سلیقه ها و شیوه های تفسیر و تأویل های ویژه ای برای فهم پدیده های جهان داشته اند.

    این قضاوت ها گاه به نقد و نظر شفاهی آراء و اندیشه ها محدود می شده است و گاه به مناظره ها و جدالهای قلمی علمی نیز کشانده می شده و گاه که مواضع این بزرگان با قدرت و اندیشه های تبلیغی آنها تعارض می یافته است دادگاههای فرمایشی برای محکومیت این بزرگان بر پا می شده است تا قلم بدستان مداح بتوانند از عدالت حاکمان در برخورد آزاد اندیشانه با آراء مخالفان سخن بگویند.

    شمس تبریزی و داوریهای او در رابطه با بزرگان شمس تبریزی که به تعبیر «خرقه پوش صحبت» است ، قلندری بی محابا و تند و تیز، کم حوصله، تندخو، یک دنده، پرخاشگر، سخت گیر و انعطاف ناپذیر است...

    اما همین مرد خشن هنگام تنبیه در دل آرزو دارد کاش او را از خطای دیگران آگاه نمی‌ساختند.

    در کتاب مقالات شمس که گفتارهای شفاهی او به مناسبت های گوناگون است گاه در مسند داوری و قضاوت پیرامون بزرگان می نشیند، ظاهر این قضاوتهای صریح و بریده و بی پرده نشان می دهد که این قضاوت ها گاه در پاسخ به سؤالاتی که مطرح شده اند،آمده اند و یا در لابلای کلام به آنها اشاراتی رفته است.

    جنس این قضاوت ها از نوع تحلیل علمی و موشکافانه مستند به آثار این بزرگان نیست، بلکه غالبا نتیجه تعاملات ، دیدارها ، شنیده ها، و محک زنیهای تجربه های فردی شمس با این بزرگان است.

    گاه ظاهر اظهار نظرهای او به قول خودش آمیخته به « نخوت درویشی » است که « محمد رسول ا...» نیز در این ایام مهار او را رها کرده است تا هر چه می کند بکند، گاه خود او گلایه می کند « آنها که با اولیاء حق عداوت می کنند پندارند در حق ایشان ، بدی می کنند» و در تحلیل آنچه که خلق با بزرگان می کنند می گوید: عیب از این بزرگان است و گرنه این خلق چه سگانند که در طعن در این بزرگان زنند؟

    شمس در رهگذار قضاوت های نقادانه خود که آمیخته به طعنه و طنز است بسیاری از بزرگان را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد، و به تعبیر خودش « برهنه می کند» .

    گاه از منصور حلاج بیزاری می جوید و می گوید که دیروز از فلان زن بیرون آمده است و ادعای خدایی [انا الحق] می کند...

    با اذعان به فایده هایی که از محی الدین ابن عربی برده و علی رغم اینکه نیکو مؤمنی و همدردی اش ، را قبول داشته است ، او را (با وجود این که ابن عربی فرزند می خوانده) تازیانه می زده است .

    و بر خلاف ابن عربی که شمس را «اهل شرع» می دانست اما، او آشکارا می گفته که شیخ محمد متابعت دین محمد نمی کرده است...

    به فخر رازی طعنه می زد که تو چه زهره داری که می گویی محمد تازی چنین می گوید و محمد رازی فلان...

    و آنگاه که سخنان نقل شده از عین القضات را می شنود، می گوید یخ از آن می بارید....

    و آنکه او را سلطان العارفین ‍]بایزید بسطامی] می خوانند بی خبر می داند و استدلال می کند « ابا یزید را اگر خبری بودی، هرگز « انا‌ » ( من ) نگفتی و نتیجه می گیرد «‌هرگز حق نگوید که انا الحق ،هرگز حق نگوید: سبحانی.

    از عارفان که بگذریم برخی فیلسوفان چون ابن سینا و خیام نیز از حمله او در امان نمانده اند ، او می گفت خیام سرگردان بود و بوعلی سینا، « نیم فیلسوف» است....

    در میان این تهاجمات ، آنگاه که از مواجهه شیخ ابوالحسن خرقانی را با سلطان محمود یاد می کند می گوید: شیخ ابوالحسن خرقانی ، مرد[‍ی] بزرگ بود....

    شمس تبریزی داوری و مواجهه با بزرگان را رسالت خود می داند و می گوید: مرا در این عالم با عوام هیچ کاری نیست، برای ایشان نیامده ام ، این کسانی که رهنمای عالمند، به حق انگشت بر رگ ایشان می نهم،...

    من شیخ را می گیرم و مؤاخذه می کنم، نه مرید را ، آنگه نه هر شیخ را ، شیخ کامل را، شاید خود شمس هم در چنین تهاجماتی احساس خوبی نداشته و آن را نوعی سیاست می دانسته که گفته است: بسیار بزرگان را در اندرون دوست می دارم و مهری هست الاظاهر نکنم.

    بسیار بزرگان را در اندرون دوست می دارم و مهری هست الاظاهر نکنم.

    تفاوت نگاه مولانا با شمس یکی از نکته های عجیبی که می تواند از مواضع اختلافی بین شمس و مولوی خبر دهد این است که رفتار و آراء بزرگانی که آماج حمله های شمس بوده اند در مثنوی که سالها بعد از غیبت شمس سروده شده است به گونه ای متفاوت توجیه و تقدیس شده است، برای مثال تفسیرهایی از شطحیات بایزید بسطامی که در حالت سکر گفته بود: سبحانی ما اعظم شأنی ، و یا تقدیس هایی که از منصور حلاج و انا الحق گفتن او مولانا به عمل آورده است.

    حال با توجه به هدف مقاله به بررسی آراء شمس در مورد سهروردی می پردازیم.

    عارفی سرگردان، پرنده ای بی آشیان ،دو همراه؟

    شهاب سهروردی و شمس تبریزی از ابعادی به هم نزدیکند و از ابعادی دور...، این دوری و نزدیکی متأسفانه بدلیل فقدان آثار قلمی شمس چندان قابل تبیین دقیق و تحلیل مقایسه ای نیست ، تنها با استفاده از خطوطی که در مقالات آمده قابل تحلیل و ردگیری است .

    مستند سازی این تشابه ها و تفاوت ها در یک فضای جغرافیایی مشابه خود نیازمند کاری جداگانه است ، اما در این مقال برای فهم مفهوم انتساب احتمالی کفری که شمس به شهاب نسبت داده است به چند تشابه عمده و تعیین کننده، اشاره می شود تا این نکته روشن شود که از چنین انتساب احتمالی ، نمی توان معانی امروزی مانند مرتد بودن برداشت کرد: غربت و تنهایی، سرنوشتی محتوم یکی از وجوه تشابه سرنوشت روحهایی که مثل همه نیستند و قصد بالا می کنند، تجربه احساس غربت و تنهایی است ، سهروردی در ابتدای قصه مرغان می گوید: « هیچ کس هست از برادران من که چندانی سمع عاریت دهد که طرفی از اندوه خویش با او بگویم ، مگر بعضی از این اندوهان من تحمل کند به شرکتی و برادری؟

    که دوستی هیچ کس صافی نگردد تا دوستی از مشوب کدورت نگاه ندارد و این چنین دوست خالص کجا یابم؟

    که دوستی های این روزگار چون بازرگانی شده است.

    » و از طرفی دیگر سرنوشت شمس تبریزی بی تشابه با سهروردی نیست ، او در وصف غربت خود می گوید: هیچ آفریده ای از خالصان باشد که صحبت مرا ، تحمل تواند کرد؟

    از برکات مولاناست هر که از من ، کلمه ای می شنود ، این خمی بود از شراب ربانی، سر به گل گرفته، هیچ کس را بر این وقوفی نه، در عالم گوش نهاده بودم ، می شنیدم ، این خنب به سبب مولانا ، سر باز شد، هر که را از این فایده رسد سبب مولانا بوده باشد.

    رویکرد مشابه به متون مقدس یکی از عمده ترین وجوه تفاوت و یا تشابه آراء بزرگان حوزه دین که زمینه ساز نزدیکی یادوری آنها به دیگر می شود، نوع انتظار و برداشتی است که بزرگان از متون مقدس مانند قرآن دارند، در این رابطه سهروردی و شمس در یک فضای نزدیک قرار دارند؛ سهروردی می گوید: «قرآن را چنان بخوان که گویی برخود تو نازل شده است» و شمس تبریزی می گوید: « ما را رسول علیه السلام در خواب خرقه داد، نه آن خرقه که بعد از دو روز بدرد و ژنده شود و در تونها افتد و بدان استنجا کنند ، بلکه خرقه صحبت، صحبتی نه که در فهم گنجد ، صحبتی که آن را دی و امروز و فردا نیست مرا رساله محمد رسول ا..

    سود ندارد، مرا رساله خود باید، اگر هزار رساله بخوانم که تاریک تر شوم ، اسرار اولیاء حق را ندانند، رساله ایشان مطالعه می کنند، هر کسی خیالی می انگیزند و گوینده آن سخن را متهم می کنند، خود را هرگز متهم نکنند و نگویند که این کفر و خطا در آن سخن نیست، در جهل و خیال اندیشی ماست.

    من سخن کس نشنوم، الا آنکه صاحب کلام آید و تفسیر کلام خویش گوید.» و به طور کلی شمس بر این باور است که: مرا از این علمهای ظاهر و از این تازیها می بایست که با اینها بگویم، که دریغ است این علم من با ایشان گفتن، کی توان با این علم به آنها مشغول شدن؟

    ایشان را به همان مشغول باید کردن که بدین نمی ارزند .

    [ در یغم می آید که به علم من پوست ایشان بکنم، این علم من پوست می کند‍[ حال که دو، رکن اصلی تشابه شمس و سهروردی بحث شد، به اصلی ترین قضاوت شمس در مورد سهروردی که کافر بودن اوست می پردازیم: شهابی در پهنه شمس در لابلای گفتار شمس تبریزی چندین بار به نام شهاب به صورت منفرد (و یا در ترکیب) بر می خوریم که باید این یادکردها را از مشابهت های اسمی با دیگر شهاب های مورد نظر شمس تفکیک کرد.

    این توجه به شخصیت سهروردی بیانگر آن است که شخصیت و سرانجام شیخ شهاب الدین در جهان آن روز بازتاب جدی داشته است و شمس تبریزی را که مدتها در حوالی حلب و شام آن ایام پرسه می زده است به قضاوت پیرامون این شخصیت و حادثه های پیرامونی او کشانده است.

    اظهارات شمس در رابطه با شیخ شهاب الدین سهروردی متناقض و پریشان به نظر می رسد، گاه از او دفاع می کند و برایش دل می سوزاند و گاه او را متهم به عدم متابعت می کند، این تعارض ها در تحلیل شمس از شهاب الدین سهروردی می تواند چند منشأ داشته باشد: 1) بر وفق شرایط خاص اظهار نظر کردن ممکن است محفل و افراد حاضر در آن از نظر خاص و عام بودن شمس را مجبور می کرده است بر بعد خاصی از شخصیت سهروردی تأکید کند و آن را مورد قضاوت قرار دهد.

    2) پاسخ متناسب با نوع سؤال مطرح شده از شمس این احتمال می رود برخی قضاوتها در پاسخ به سؤالی بوده که از شمس پرسیده شده و اکنون بر ما روشن نیست که آن سؤال چه بوده؟

    لذا پاسخ های شمس تبریزی در مقایسه با همدیگر متناقض جلوه می کنند.

    3) سوء تعبیرهای ناشی ازعدم دقت ثبت کننده اظهارات شمس در مقالات ممکن است برخی قضاوت ها که در رابطه با شهاب نامی در مقالات صورت گرفته، دقیقا منظور شیخ شهاب الدین سهروردی ( شیخ اشراق ) نباشد و منظور دیگر شهاب های شناخته و ناشناخته ای باشند که معاصر و یا نزدیک به زمان شمس بوده اند، به ویژه آن که به نظر می رسد شمس در حق همشهری شیخ اشراق یعنی شیخ سهروردی صاحب عوارف المعارف نظر مثبتی نداشته و در حق او گفته است: سخن او [ شیخ اشراق ] شهاب سهروردی را با سخنش فرو بردی.

    4) مو شکافانه سخن گفتن شمس از شخصیتی چونان شمس تبریزی انتظار می رود که مقلدانه و مداحانه از افراد یاد نکند و پس از تجزیه و تحلیل ابعاد گوناگون حالات و رفتار آنها، با دقت و مو شکافی خاص از آنها یاد کند.و همین باعث تنوع در دیدگاه شمس شده است.

    شهاب کافر یا نورانی؟

    در رابطه با کفر شیخ اشراق دو گونه اظهار نظر متناقض از شمس مشاهده می شود.

    گاه کافری او تأئید می شود و گاه انکار الف) تأئید کفر شهاب الدین سهروردی در مقالات شمس، اظهار نظری هست بیانگر آن که ، شمس، شهاب الدین سهروردی را کافر می داند، ولی با ظرافت مفهوم کفر نسبی را از نسبت میان شهاب و شمس به معنای دو جرم آسمانی نتیجه می گیرد و پیش بینی می کند که شهاب در خدمت شمس بدر کامل می شود« پیش شمس شهاب کافر باشد، چون در آید به خدمت شمس، بدر شود کامل گردد» ب) انکار فرعی شیخ اشراق شمس استدلال می کند شخصیتی مانند شهاب الدین ، نمی تواند کافر باشد و تنها بی انصافانی چون اسد متکلم او را دشنام می دهند و کافر می خوانند .« آن شهاب را آشکارا کافر می گفتند آن سگان ، گفتم: حاشا شهاب کافر چون باشد؟

    چون نورانی است.» برای تحلیل این تناقض ها در قضاوتهای شمس می توان گفت که: اول) احتمال دارد آن شهاب کافر که متابعت نمی کرد شیخ اشراق نباشد.

    دوم) عدم دقت در ثبت نام شهاب بطور دقیق در مقالات منشأ این داوری باشد.

    سوم)متأثر بودن قضاوت شمس از جور زمانه ابن خلکان می گوید: من خود سالیانی را درحلب دانش اندوزی و معرفت آموزی اشتغال داشتم و اهل آن دیار را درباره سهروردی دو گونه یافتم، هر گروهی مطابق هوای خویش سخن می گفت و او را به زندقه و الحاد منسوب می داشتند و گروهی او را اهل صلاح و دارای کرامات می انگاشتند البته بیشتر مردم بر آن بودند که وی ملحد بود و به چیزی اعتقاد نداشت.

    آیا قضاوت شمس نیز متأثر از این دو گانه نگری در مورد سهروردی نبوده است؟

    چهارم) چنانچه بپذیریم که شمس انتشاب کفر به شیخ اشراق داده باشد قضاوت او از جنس انتساب های عامیانه این صفت نباید دانست، زیرا شمس بر این باور است که: « کافر چه سگ است که کفر را داند، کفر صفتی از خدا آمده ، اگر دانستی که کفر چیست او یگانه بودی، کافر نبودی» و در این معنا است که نظر شمس در مورد کافری محی الدین یا شیخ شهاب الدین یک قضاوت فقهی نیست، قضاوتی از جنس دیگر است، قضاوتی از جنس آنکه پیامبر فرمود :« اگر بر آنچه در دل مسلمان است ، ابوذر آگاه بودی، او را کافر می دانست.» شهاب خلوت نشین یا مصلح اجتماعی؟

    در اظهارات شمس که با نقل قول ابن خلکان از معاصران سهروردی هم راستا است می توان به نوعی نتیجه گرفت که شیخ سهروردی فیلسوف عارف مسلک گوشه نشینی نبوده است که با تعقلات و تخیلات خود دلخوش باشد و در پی آن بوده است، تا برای فتنه ها راه حل یابد و حتی با کرامت قدرت خویش را به پسر صلاح الدین ایوبی نیز نشان داده است، و برخی چون شیخ فخر الدین ماردینی از تهور و بی مبالاتی اش بر آینده وی بیمناک بوده است شمس می گوید: « این شهاب الدین می خواست که این درم و دینار برگیرد، که سبب فتنه است و بریدن دستها و سرها[تا] معاملت خلق به چیزی دگر باشد».

    ملک ظاهر [پسر صلاح الدین] را گفت: تو چه دانی لشگر چه باشد؟

    نظر کرد بالا و زیر لشگر ها دید ایستاده ، شمشیرهای برهنه کشیده ، اشخاص با هیبت در و بام و صحن و دهلیز پر....

    نتیجه گیری شمس در انتهای چنین قضاوتی نتیجه می گیرد که: آن شهاب الدین را علمش بر عقلش غالب بود، عقل می باید که در علم غالب باشد، حاکم باشد ، دماغ که محل عقل است ضعیف گشته بود.

    سؤال جدی که پیرامون این اظهار نظر شمس می توان مطرح کرد این است که: براستی چگونه می توان اتهام بی عقلی به کسی زد که حکمه الاشراق را نوشته است؟

    کتابی که نویسنده آن از تمامی پیچ و خمهای علم حصولی عقل مدار گذشته و خود را به نور الانوار رسانیده است؟...

    با تأملی مختصر می توان اظهار نظر کرد که منظور از این عقل نمی تواند آن عقلی باشد که مورد حمله عرفاست ، یعنی همان عقل جزئی ، عقلی که با آن فیلسوفان داعیه شناخت حق دارندبلکه منظور عقل عملی باید باشد، عقلی که در پرتو آن تناسب بین روش و هدف جستجو می شود، و خود نوعی حکمت است.

    به عبارت امروزی آن نیرویی که فراتر از هیجانات عمل می کند و راهبردهای (استراتژی)چگونگی ارائه یک دستاورد فکری، می تواند یکی از دستاوردهای این نوع عقل باشد.

    می توان گفت: احتمالا منظور شمس باید آن باشد که سهروردی جوان چندان دغدغه طرح زیرکانه و نافذ آراء خود را نداشته است و دانسته و یافته های خود را در فضای معادلات سیاسی آن ایام که به فیلسوفان چندان توجه نمی شد، مدبرانه مطرح نکرده است و همین امر باعث شده تا سرکش ببرند.آیا می توان پرسید که شمس از این نقد انتظار نوعی محافظه کاری از سهروردی داشته است؟

    عمل زدگی و بی باکی شمس تبریزی نشان می دهد، این سخن به معنای محافظه کاری شمس و شهامت شهاب در پرتو چنین تحلیلی نیست.

    شمس می گوید: « اگر اهل ربع مسکون جمله یک سو باشند و من به سویی ، هر مشکل شان که باشد، همه را جواب دهم و هیچ نگریزم از گفتن، و سخن نگردانم و از شاخ به شاخ نجهم» حال باید در نگاهی فرا تاریخی از خود پرسید : آیا شمس پرنده که خود مجروح تیغ تیز ناهمواران تاریخ است چگونه سهروردی غریب را کافر به معنای معمول آن می داند، شمسی که بر این باور است که «در عالم کافر کو تا سجودش کنم و صد بوسه اش دهم، تو بگو که من کافرم تا ترا بوسه دهم.» منابع 1) سهروردی: یحیا«حکمت الاشراق» ترجمه و شرح دکتر سید جعفر سجادی، انتشارات دانشگاه تهران 2) تدین، عطاا...

    «سهروردی ،شیخ اشراق» انتشارات تهران 3) عباسی داکانی، پرویز «شرح قصه غربت غربی»، نشر تندیس 1381 4) تبریزی ، شمس «مقالات شمس» ضیاء موحد، انتشارات خوارزمی 5) مدرس صادقی، جعفر « قصه های شیخ اشراق» نشر مرکز ارائه شده در همایش عرفان، اسلام، ایران و انسان معاصر ونکوداشت شیخ شهاب الدین سهروردی بهمن 83 http://www.khaki.ir/pages/articeladabi/12.htm

  • فهرست:

    ندارد
     

    منبع:

    ندارد

مغلوب علم خويش چه درد بوده است در جانهاي ايشان که چنين کارها و از اين شيوه سخن ها از دل ايشان به صحرا آمده است... تذکره الاولياء عطار مقدمه بزرگان قلمرو معرفت، به واسطه طنين وجودي که در تاريخ زمانه خويش و بعد از آن دارند همواره در معرض قضاوت ق

فريدالدين محمد- فرزند ابوبکر متخلص به عطار شاعر و عارف نام آورد سده ششم و آغاز سده هفتم هجري است. عطار به سال537 هجري در کدکن نيشابور زاده شد روزگار زندگي او آکنده از فتنه و آشوب بود. ده ساله بود که غزان به خراسان تاختند و نيشابور در اين فتنه ويران

جلال الدين محمد بلخي نامش محمد و لقبش جلالدين است. از عنوان هاي او خداوندگار و مولانا در زمان حياتش رواج داشته و مولوي در قرن هاي بعد در مورد او به کار رفته است. در ششم ربيع الاول سال ??? هجري قمري در شهر بلخ متولد شد. نياکانش همه از مردم خراسان بود

تولد مولانا مولانا جلال الدين در سال 604ه. در بلخ به دنيا آمد. مقدمات علوم را ابتدا نزد پدر فرا گرفت وسپس پدر تعليم فرزند را به سيد برهان الدين محقق که از مريدان وي بود ودرفضل وکمال شهرت داشت، واگذار کرد. مولانا بيشتر علوم وفنون را ازوي آموخت. چنانک

مقدمه از مباحث مهم تصوف و سیر و سلوک صوفیانه مقامات و احوال است که صوفی و عارف برای رسیدن به حق و حقیقت و کمال حقیقی باید مقامات را طی کند و از حالاتی که درون او وارد می شود بهره گیرد. از کتب صوفیه این طور برداشت می شود که مقام اکتسابی است و شخص سالک باید با سعی و تلاش و دریافت مقامی را که به دست می آورد و چون شرطهای آن را به جای آورد به مقام دیگری برود تا به ذات حق نائل شوداما ...

چکیده در این مقااله مفهوم عشق از دیدگاه سقراط وافلاطون وابن عربی ومولوی تعریف شده صفات وویژگهای آن مورد بررسی قرارگرفته است . کوشش اصلی نگارنده براین بوده است که دیدگاه مولوی دراین زمینه کاویده شود و مشخص گردد که مولوی عشق تحاازب ارواح می داند وهدف نهایی وی در نگارش داستان شاه و کنیزک این بوده است که روشن بدارد که : هرعشقی که در عالم زیرین حاصل گردد اگر بر مبنای شناخت و معرفت ...

یگانه اثر از آثار باستانی شهر نوبنیاد نیشابور و مسجد جامع آنجاست. بانی این مسجد و تاریخ بنای آن در سنگ نبشته ای که اکنون بر پایه شبستانی در ضلع جنوبی نصب است طی پنج بیت شعر که بانی آنرا پهلوان علی ولد خاص بایزید و زمان بنای مسجد را سال 899 یاد نمودند. 4590 مترمربع زیر بنا و بقیه صحن مسجد را تشکیل می دهد. این مسجد چهار ایوانی است که از سه ایوان شمالی، مشرق و مغرب دارای دربهای ...

ادبیات فارسی یا پارسی به ادبیاتی گفته می‌شود که به زبان فارسی نوشته شده باشد. ادبیات فارسی تاریخی هزار و صد ساله دارد. شعر فارسی و نثر فارسی دو گونه اصلی در ادب فارسی هستند. برخی کتابهای قدیمی در موضوعات غیرادبی مانند تاریخ، مناجات و علوم گوناگون نیز دارای ارزش ادبی هستند و با گذشت زمان در زمره آثار کلاسیک ادبیات فارسی قرار گرفته اند. آوازه برخی شاعران و نویسندگان ایرانی از ...

چکیده این رساله، با عنوان «آموزه‌های تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر» در یک مقدمه و چهار بخش تنظیم شده است. مقدمه مشتمل است بر اشاره‌ای به جایگاه رفیع مثنوی در میان آثار ادب فارسی و عظمت اندیشه‌های ژرف مولانا جلال الدین محمد مشهور به مولوی. همچنین شرح مختصر زندگینامه به آن بزرگ از آغاز حیات تا واپسین دم حیات. بخش اول اختصاص دارد به بررسی تعلیم و تربیت از ...

مقدّمه بشنو این نی چون شکایت می کند از جدایی‌ها حکایت می کند می‌خواهیم سخن درباره انسانی بگوییم که چه در دوره خود و چه بعد از زمان خود نابغه زمان است و باید گفت که از جرگه انسانهای عادی خارج است. انسان والایی که حکایت های دقیق عرفانی را آن‌چنان زیبا در ذائقه ما می ریزد که شهد آن روح ما را تازه می سازد. حکایت‌هایی که با داستانی به ظاهر ساده شروع می‌شود و مفاهیم بلند و عمیق عرفانی ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول