چنانکه در مباحث گذشته تطور لغوی و معنایی سکولاریزاسیون و سکولاریزم وهمینطور تغییر و تحولات ناشی از آن ، بیان شد ، در مبحث کنونی نیز سعی بر آن است که به اجمال روند تاریخی بوجود آمدن این مفهوم نیز ، بررسی گردد .
مفهوم سکولاریزاسیون که معنای عام و مورد منظور ازآن در رساله فوق ، همانا غیر قدسی شدن و عرفی شدن امور سیاسی و اجتماعی در غرب می باشد ، طی یک روند چند قرنه صورت پذیرفت .
رنسانس ، اصلاح مذهب ( جنبش پروتستانتیسم )[1] ، تفسیر نوین اندیشه دینی مسیحیت ، عصر روشنگری ، انقلابهای آمریکا و فرانسه ، پیدایش ناسیونالیسم و تبدیل امت مسیح به ملتهای مسیحی ،انقلاب صنعتی ، پیشرفت علوم طبیعی ، تکنولوژی ، رشد و تحول علوم پزشکی و علوم انسانی ، ظهور دموکراسی نوین ، ابزارهای جدید جنگ ، ارتباطات نوین ، برنامه بهداشت عمومی و آموزش همگانی ، نهضتهای جدید در فلسفه هنر و مذهب ، مسأله حقوق بشر و.
.
همگی اینها از عوامل بسیار مهم پدیده سکولاریزم در جوامع غربی می باشند .
و در پرتو چنین عوامل و تحولاتی است که ادعا می شود انسان نوین ، متولد شده و جهان جدید سکولار حاصل آمده است .
2 ایدئولوژی سکولاریزم ، با نظر به تمامی عوامل مذکور ، پدید آمده و در جهان غرب ریشه دوانیده است .
اما آنچه که مهم است این است که علی رغم تمامی عوامل مذکوردر ایجاد فرهنگ سکولار ، ابتدا باید فهمید که بستر این عوامل مذکور چیست و در کجاست ؟
چنانکه از مباحث گذشته در باب فرایند سکولاریزاسیون آشکار است .
این پدیده به لحاظ مفهومی ناظر به جوهر دین بوده و متأثر از بستر تاریخی اجتماعی تحقق آن است و از طرفی نیز تعاریف و ادبیات موجود درباره این مفهوم ، محدود بوده و از تجربه خاص غربی مسیحی ، استنتاج شده است .
لذا در شناخت دقیق این پدیده و دستیابی به یک تعریف دقیق و واقع نما از آن ، باید به این نکات توجه کافی مبذول داشت .
بسیاری از نظریه پردازان و جامعه شناسان دین نیز ، مفهوم سکولاریزاسیون را همبسته دین و بویژه دین مسیحیت دانسته اند واین امر به علت شدت بستگی میان تعریفی است که از دین دارند و با تعریفی که از سکولاریزاسیون می نمایند .[2] ویلسون با مسلم دانستن همین نسبت است که می گوید :“ سکولاریزاسیون همان مسیحیت زدایی است .” 2 بنا به عقیده برخی از این نظریه پردازان ، بسیاری از عوامل اجتماعی اقتصادی ، در وقوع فرایند سکولاریزاسیون مؤثر بوده اند ؛ اما این عوامل بیشتر بر مسحیت تأثیر گذاشته اند تا بر دین بطور عام ، چرا که این عوامل ، گرایشهایی را تقویت می کنند که دردر ذات سنت مسیحی وجود داشته است .
[3] حتی پیتر برگر نیز در این زمینه صراحتاّ معتقد است که “سنت مسیحی غرب ، تا چه اندازه توانسته است بذر سکولاریزم را در قلمرو خود بپراکند .
” 2 البته این بدان معنا نیست که مسیحیت ، گرایش ذاتی و خود بخودی ، به تحول در جهت سکولاریزم دارد .
بلکه به این معناست که عواملی که باعث ایجاد پدیده سکولاریزم شده اند ، گرایشهایی را تقویت و مطرح می کنند که در ذات سنت مسیحی وجود دارند .
3 حتی آن دسته از جامعه شناسان دین که عقلانیت جدید و به تبع آن صنعتی شدن و شهری شدن جوامع غری را علل بروز پدیده سکولاریزم می دانند ، نیز معتقر به جود گرایشات سکولاریستی در سنت مسیحی هستند .
4 چرا که خودمسیحیت اساساّ عقلانی شدن را در خود دارد .
در مباحث آینده فصل کنونی ، سعی می کنیم که هر چند به اجمال به این مسائل اشاره کنیم .
“ از مسیح (ع) تا مسیحیت ” تا کنون هیچ یک از منابع و مراجع ، مدعی بر این نیستند که عیسی ( ع) و مسیحیان نخست ، مدعی آوردن دین جدید بوده و یا نسخ شریعت موسی (ع) را اعلام داشته اند ، بلکه همگان بر این باورند که آنان دل نگران از بی روح شدن شرایع دینی ، مبلغین نجات از طریق ایمان به فیض الهی بوده اند .
مسیحیان اولیه ، معتقد بودند که شریعتی بودن دین و انتظار نجات از طریق عمل به شرایع ، به معنای دریافت اجر و پاداش از خداوند در ازای عمل به دستوراتش است .
این تلقی ، ایمان را به نوعی تجارت بدل می سازد که بابرداشت مسیحیان از خدای پدر مآب مغایرت دارد .
[4] زندگی و تعالیم عیسی (ع) ، سراسر در کلمه محبت خلاصه می شد ، 2 یوضای 3 رسول در تأکید بر جوهر رسالت عیسی ، یعنی محبت و تقوا ، تنها همین عبارت مسیح راتکرار می کرد که : (( ای فرزندان من ، همدیگر را محبت نمایید .
))و نیز می گفت : اگر تنها همین یک جمله رعایت شود ، انسان را چیز دیگری لازم نیست .4 در میان اندیشمندان و مفسران دین مسیحیت ، مسائلی این چنین که بر عدم شریعتی بودن دین مسیح صحه می گذارند ، نظرات متعددی وجود دارد از جمله هگل در اینباره معتقد است : “ از نظر مسیح ( ع) ، ارزش در آمادگی قلبی و درونی برای گرویدن به تقواست و نه در به جای آوردن ریاکارانه اعمالی ظاهری به نام شریعت ” .5 این رسالت عیسی را حتی نزدیکانش و حواریونش هم تا آخرین دقایق حیاتش ، درک نکردند واو را به خطا ، احیاء کننده دولت اسرائیل دانستند.
6 پیروان و همراهان مسیح ( ع) در زمان حیاتش که از چند صد نفریهودی امی افزون نگردیدند،[5] هیچگاه به عنوان متولیان دین جدید شناخته نشدند و در حالیکه تا مدتها نیز به عنوان شاخه ای از یهودیان مؤمن به مسیح به شمار می آمدند ، هیچ اصرار و تلاشی برای اثبات هویت مستقل آئین خویش به خرج ندادند .
2 آنچه از حیات سراسر رنج مسیح (ع) بر جای ماند ، تعدادی حواری و اندک یهودیانی بود که با مشاهده یا استماع شرح معجزات او ، در سلک پیروان و مریدان او در می آمدند و پیام محبت و تقوای 3 او را منتشر می ساختند ؛آنان مدعی بودند که مسیح در آخرین ظهورش پس از رستاخیز 4 ، پیروانش را موظف نمود تا پیامش را به اقصای ربع ملسکون برسانند .
5 این ابلاغ سنگ بنای همان مسیحیتی گردید که گفته می شود ، به تدریج از طریق رسولان و خصوصاّ پولس رسول شکل داده شد .
چنانکه پیشتر اشاره شد ، هگل نیز از جمله کسانی است که میان پیام مسیح (ع) و شریعتی که پس از او به عنوان مسیحیت پدید آمد ، تمایز و بلکه تنافر قائل شده است ؛ او می گوید : “ لحن پیام عیسی قبل از رستاخیز که حاوی نصایح بردباری و محبت است ، با فرامین پس از رستاخیز که به تبلیغ نام و نشر آموزه هایش فرمان می دهد ، به کلی متفاوت است .
پیام های نخست با آموزگار تقوا تناسب دارد ، در حالیکه پیامهای پس از رستاخیز ، بیانگر خواست خدایگان شریعت است .
”[6] نیچه نیز از همین جمله کسانی است که معتقدند ، مسیحیت پس از عیسی ، با آنچه که الگوی زندگانی مسیح ( ع) بود ، تفاوت جدی دارد .
مسیح (ع) ، مبشر یک روش زندگی بود نه آموزگار اصول عقاید ؛ این رسولان پس از وی خصوصاّ پولس 2 رسول بودند که مسیحیت را به یک دین شریعتی بدل ساختند .
3 نیچه صراحتاّ می گوید : “ این پاول ( پولس ) بود که کلیسا را ایجاد و آن را به آئین شرک آمیز مرموزی برگردانید .
این پاول بود که آئین قربانی و رستگاری از راه دین را بوجود آورد و اوبود که زندگانی و شخصیت مسیح را مشوه ساخت و راه را برای رشد کامل کشیشان و دستگاه کلیسایی هموار نمود و او بود که معجون درهم جوش دهشتناکی از فلسفه یونان و آئین یهودی را بر ساخت ؛ همه اینها با روح راستین مسیح در تضاد بود .
4 بنظر نیچه با این بیان قصد دارد که پای مسیح (ع) را از این آیین شرک آمیز مرموز و معجون درهم جوش دهشتناک که موجب رواج ظلم و نفرت میان مردمان گردید ، بیرون کشد .
پولس را مسئول آموزه های مسیحی جلوه دهد[7] ؛ به همین خاطر می گوید : “ تنها یک مسیحی واقعی وجود داشت و آنهم خود عیسی بود .
” 2 بنظر نیچه با این بیان قصد دارد که پای مسیح (ع) را از این آیین شرک آمیز مرموز و معجون درهم جوش دهشتناک که موجب رواج ظلم و نفرت میان مردمان گردید ، بیرون کشد .
پولس را مسئول آموزه های مسیحی جلوه دهد ؛ به همین خاطر می گوید : “ تنها یک مسیحی واقعی وجود داشت و آنهم خود عیسی بود .
” 2 رادها کریشنان ، البته از موضعی متفاوت با رویکرد ضد دینی نیچه ،بر همین تمایز میان آموزه های راستین مسیح و دین مسیحیت صحه گذارده است .
او می گوید : “ مسیحیت از آن رو که روح یهودیت ، منطق یونانی و سازمان و سیاست رومی را داراست ، یک دین غربی است ؛ در حالیکه مسیح و آموزه های راستینش که مبتنی بر یک زندگانی معنوی بود ، شرقی است ” .
وی معتقد است که تعالیم عیسی بر محبت خداوند .
معرفت طبیعت و عشق به بشر استوار بود ؛ در حالکه مسیحیت بر علم دین و آیین مذهب مبتنی شده است .
3 کار پنتر نیز در این باره معتقد است که ؛ “ پولس و دیگر رسولان ، آن چنان در بند این نبودند که اقوال عیسای تاریخی را عیناّ نقل کنند ؛ آنها که خود را مشمول رحمت عیسای خداوند می دانستند ، به راحتی تعالیم وی را تفسیر می نمودند “ .
او معتقد است که ایمان مسیحی در قرون نخست ، بشر بر تلقی از مسیح که توسط رسولان منتقل میشد ، استوار بود تا اقوال مسیح .
4 هارناک نیز دز این باره معتقد است : “ ما باید به دنبال دین عیسی باشیم ، نه به دنبال دینی که درباره عیسی است ” ، او معتقد است ، عیسی هیچگاه ادعا نکرد که مسیح موعود است و الوهیت دارد ؛ بلکه این پولس و گرایشهای یونانی او بود که باعث گردید تا انجیل ساده عیسی به الهیات پیچیده ای درباره وی بدل گردد .
لذا آشکار است که از همان آغاز مسیحیت علی رغم عدم ادعای مسیح(ع) مبنی بر آوردن شریعت جدید ، مسیحیت در ورطه تفاسیر متعدد و بعضاّ متفاوت افتاد .
پس از عروج مسیح (ع) ، تدریجاّ فرایندی آغاز گردید که تحول از یک حیات آرمانی به یک آموزه ایمانی را به همراه آورد .
مسیحیان این تحول را مرهون تلاشها و فداکاری هایی می دانند که حواریون ، رسولان و مبشران ، در آخرین ظهور مسیح(ع) بدان موظف گردیده بودند .2 در این فرایند که آن را نقطه عزیمت تحولی اساسی در مسیحیت قلمداد می کنند و موجبات سکولاریزاسیون دین را فراهم نمود ، دو واقعه مهم، بیش از همه مؤثر بوده اند که در ادامه مباحث به آنها اشاره خواهیم کرد ولی پیش از آن ، به بیان مختصر زمینه ای که باعث ایجاد آنها شده اند ، خواهیم پرداخت .
“ از دنیوی شدن مسیحیت تا سکولاریزه شدن جامعه مسیحی .
” “ دنیوی شدن مسیحیت ” چنانکه از مباحث گذشته بر می آید ، مسیحیت در نخستین تحولاتش دچار ابهاماتی شد که ناشی از تفاسیر مختلفی است که هر یک از مبشران از آن ارائه نمودند .
دلیل این امر ، زمینه هایی است که مسیحیت در آنها پرورش یافت و بالنده شد .
مسیحیت در کنه و باطن خود متأثر از زمینه های سنت یهودی ، فرهنگ یونانی و حقوق روسی بوده است و از آنجا که پرداختن و بحث نمودن درباره این زمینه ها مورد نظر نمی باشد لذا در مسیر تکامل فرهنگ مسیحی صرفاّ به اشاره ای از آنها اکتفا خواهدشد .
اما علی رغم تأثیر افکار و سنتهای غیر مسیحی بر مسیحیت ، این دین راه جدیدی راپیمود .
فی المثل دین مسیحیت را نمی توان بدون عنایت به پیشینه عبرانی آن فهمید ، با این حال می توان گفت که این دین نیز ، حاوی بسیاری از مضامین پیشگفته در سمت و سوهایی متفاوت از یهودیت است .
بنظر مسیحیان ، نقشهای پیامبرانه ، روحانی و سلطانی مذکور در عهد عتیق ، همه یکجا در شخص عیسی مسیح جمع آمده و ظهور یافته است .
او که ، اصالتاّ به عنوان پسر خداوند ، هستی یافته است ، مرکز و مبنای دینداری واقعی است .
امر متعال در عیسی مسیح حلول کرده و خداوند یا روح القدس در تن او تشخص و تجسم بشری یافته و ازاین رهگذر ، تغییری اساسی و پویا در جهت دگرگونی نهایی همه امور واشیاء آغاز شده است .
مسیحیت اگر چه بطور اصولی ، توحیدی است ، این رویداد را افشا کننده این واقعیت می داند که خداوند یگانه بالذات ، سه گانه است و همین ادعا یا اعتقاد ، نوعی تکثر گرایی به جان و جوهر نگرش ما بعد الطبیعی ـ اخلاقی این دین می بخشد .
به علاوه این رویداد ، حرکتی رابر انگیخته است که در محافل و تجمعاتی همچون کنیسه های یهودی ، سامان گرفته و مرکزی متشکل ، برای بیعت و همبستگی و تشکل ( تحت عنوان کلیسا ) ، پدید آورده است که می تواند به زبانهای متعدد سخن بگوید ، دیدگاههای فلسفه های گوناگون را در جریان شکل دادن به کلام خاص خود ،در یکدیگرادغام کند و گلچینی از آداب و رسوم عبادی گوناگون را از فرهنگهای مختلف برگزیند.این سیاست مسیحی ، حس و حصار تعلق قومی و فکری امت عبرانی را فرو شکسته و ایمان مسیحی را در دسترس همه اقوام ، فرهنگها و ملل قرار داده است .
این تحولات مآلاّ انبوهی از طریقه ها ، مذاهب و امم کوچک و بزرگ و فرق مسیحی راپدید آورده است که همگی به یک پروردگار قائل و مؤمنند .
مسیحیت ، مطابق با همین گرایشها و تحولات سخن از قانونی اخلاقی می گوید که بر لوح دلهای انسانها ثبت شده است و لذا اصولاّ شمولی عام و جهانی دارد و دیگر چندان به مقررات واحکام خاص تورات که در یک زمینه اجتماعی ـ فرهنگی خاص به مردمی خاص خطاب دارد ، مبتنی و متکی نیست .
2 مسیحیت با چنین داعیه جهانی شدن ، در روند تکامل خود ، دچار تحولات ژرف و عمیقی شد ؛ بدین صورت که از یک دین غیر قانونی 3 تحت فشار ، به حکومتی قدرتمند و بزرگ مبدل گشت .
حکومتی که در طی قرون میانه ، بزرگترین قطب سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی اروپا ، محسوب می شد .
این حکومت مسیحی ، در جریان رشد و تکامل خویش ، فراز و نشیبهای زیادی را پیمود .
چنانکه بر حسب شواهد بجای مانده ، مسیحیت اولیه که اهداف و غایات روحانی و غیر مادی رادر سر می پروراند ، با مسیحیتی که بصورت قدرت سیاسی و اجتماعی مبدل شد، بسیار متفاوت گردید .
بنا بر عقیده بسیاری از صاحبنظران ، قرون سیزده و چهارده میلادی ، نقطه عطفی است که دوران ماقبل را بر حسب روند و سمت و سوی حرکت ، از آنچه که پس از آن به وقوع پیوست ، متمایز ساخت .
در دوره نخست ، یعنی قرون پیش از سیزده و چهارده میلادی ، مسیحیت از یک الگوی زندگانی معنوی آخرت گرایانه به سوی یک شریعت نهادینه و دارای ساختار کلیسایی ، در تحول و انتقال بود ؛ فرایندی که در اوج خود ، به دنیوی شدن هر چه بیشتر مسیحیت انجامید .
سر آغاز این دوران ، زمانی بود که مسیحیت از یک دین غیر رسمی که پیروانش اقلیتی ناچیز بودند ، به دینی قانونی دارای اکثریت و نزدیک به حکومت تبدیل شد یعنی در قرن چهارم و مصادف با روی کار آمدن کنستانتین و مسیحی شدن او ، چنین اتفاقی روی داد .
اگر قبل از این زمان ، مسیحی بودن جرم بود و باعث به خطر افتادن جان و مال انسان می شد ، امروز مسیحی بودن بزرگترین مزیت بوده و باعث تقرب به حکومت و دستیابی به قدرت و مکنت می شد ، یکی از نویسندگان مسیحی ، چنین تحول عظیمی را اینگونه بیان می کند .“ اتحاد عملی کلیسا وحکومت در زمان قسطنطین و جانشینانش ، موجب وابستگی کلیسا به امور دنیوی گردید .
در این دوره، گرویدن بت پرستان به مسیحیت ، بصورت گروهی و دسته جمعی ، باعث شد که مراسم و عبادات کلیسایی ، شبیه به مراسم بت پرستی گردد ، زیرا کلیسا می کوشید بربرهای تازه مسیحی شده ، خود را با مسیحیت ، بیگانه احساس نکنند .
مسیحی شدن دسته جمعی بربرها ، که اغلب امری ظاهری بود ، موجب شد که کلیسا برای استقرار نظم و مجازات تخلفات کلیسایی ، دست به دامن قدرت حکومت گردد .
مسیحی شدن بربرها و نیز رشد اقتدار اسقفی ، موجب دگرگونی مراسم عبادتی کلیسا شد .
بسیاری از رهبران کلیسا معتقد بودند که برای کمک به بت پرستانی که عادت به پرستش تصاویر و بت ها داشتند ، می بایست جنبه ای مادی به عبادت داد .
تا خدا برای این عده ، قابل لمس تر و قابل حصول تر گردد .
احترام به فرشتگان ، قدیسین ، اشیاء مقدس ، تصاویر و تندیس ها، نتیجه منطقی چنین نگرشی بود .
به علاوه ارتباط کلیسا با حکومت سلطنتی ، عبادت ساده مردمی را تبدیل به مراسمی اشرافی و پرشکوه ساخت که در آن ، روحانیون ، با افراد عادی تمایزی مشخص داشتند .
پس از آنکه قسطنسطین ،تصمیم گرفت که یکشنبه را روز تعطیل کشوری و روز عبادت مذهبی اعلام نماید ، این روز ، جزو مهمترین روزهای تقویم کلیسا در آمد .
جشن میلاد مسیح در اواسط قرن چهارم میلادی در غرب ، عیدی متداول گردید و زمان برگزاری آن نیز ، ماه دسامبر تعیین شد .یعنی همان زمانی که قبلاّ بت پرستان2 جشن خود رابرگزار می کردند .
اعیاد یهود ، رویدادهای انجیل ، زندگی قدیسین و شهدا ، موجب افزایش سریع تعداد اعیاد و روزهای مقدس در تقویم کلیسایی شد .
در ضمن ، شمار تشریفات و مراسمی که می توانستند جزو آئین ها به حساب آیند ، افزایش می یافت .
با فاصله روز افزونی که بین روحانیون و عامه مردم ایجاد می شد ، ضروری بود که مراسم دستگذاری و انتصاب به مقامهای کلیسایی نیز ، آئین به حساب آیند .
اهمیت آموزه گناه اولیه در همان دوران اولیه ، باعث تقویت اهمیت تعمید کودکان گردید .
عشاء ربانی 2 در اندیشه عبادت کنندگان در ترتیب توالی مراسم ، جای مرکزی را اشغال می کرد و در واقع فرایند تبدیل به یک قربانی و یک آئین را می پیمود .
به هنگام پایان قرن ششم ، هر هفت رسمی که اکنون در کلیسای کاتولیک رومی ،آیین به حساب می آیند، 3 رواج کامل یافته و جایگاه والایی در عبادات داشتند.
با نفوذ روز افزون بربرهای بی فرهنگ به کلیسا ، استفاده از تصویر ، در عبادت متداولتر می شد، این تصاویر ، واقعیت نادیدنی خدا را برای این پرستندگان ملموس می ساخت و در ضمن ، وسیله ای تزئینی برای کلیسا به شمار می رفت ، پدران کلیسا تلاش زیادی کردند تا میان احترام به این تصاویر ـ احترامی که جزئی از مراسم کلیسایی بود ـ و پرستش خدای واقعی ، تمایز قائل شوند .
اما جای تردید است که تمایز ظریف و حساس ، عبادت کننده عادی را از پرستش آنها منع کند ، پرستشی که پدران کلیسا خاص خدا می دانستند .
به عنوان نتیجه می توان گفت که در طول این دوره ، سلسله مراتب خاص کشیشان ،تحت حاکمیت اسقف روم به وجود آمد ، تعداد آئین ها به عنوان مجرای فیض ، افزایش یافت و مراسم و تشریفات کلیسایی ، وسیع تر و پیچیده تر شد .
این مسایل به شکل گیری کلیسای کاتولیک رومی قرون وسطی ، کمک شایانی کردند.
” بدین ترتیب ، در طی چنین فرایندی بود که کلیسا بر تمام شئون زندگی مادی و معنوی مردم تسلط یافت و به صورت سازمان حکومتی بسیار گسترده ای ، بر آنان فرمان می راند .
و از آن الگوی ساده زندگانی معنوی به یک سازمان نهادینه و مسلط بر تمامی امور مردم ، که هر چه بیشتر نیز به سوی دنیوی شدن پیش می رفت ، تبدیل شد .
دوره دوم ، یعنی قرون بعد از سیزده و چهارده میلادی ؛ که با دواعی حق الهی سلطنت از سوی پادشاهان و وارد ساختن تردیدهای جدی در مدعیات کلیسایی ، از ناحیه دانشمندان ، آغاز گردید ، سمت و سویی کاملاّ متفاوت با دوره گذشته داشت و بر خلاف آن دوره که تلاش می شد تا کلیسا بر تمامی ابعاد و اجزای حیات اجتماعی بشر تسلط یابد ، تمامی اهتمامش صرف به حاشیه راتدن باور و عمل دینی از صحنه اجتماع گردید.
آنچه که در تاریخ پانصد ساله اخیر غرب مسیحی ، رخ داده و ادبیات انبوهی که در تعیین ، توجیه و دفاع از این برهه تاریخی ، گرد آمده است، همگی تأیید کننده فرایند اجتناب ناپذیر مجموعه تحولاتی است که در ساختار قدرت، مناسبات اجتماعی و گرایشهای فرهنگی این جامعه به وقوع پیوسته است ؛ تحولاتی که از آن به فرایند سکولاریزاسیون جامعه مسیحی یاد می شود.
ادامه این روند در دنیای جدید، اکنون به نقطه ای رسیده است که در آن ، باور و عمل دینی به یک انتخاب شخصی و تعلق خاطر فردی، در کنار بسیاری از انتخابها و تعلقات دیگر، فرود کاسته شده است.
کثیری از متفکران متأله و سکولار ، در این عقیده مشترک هستند که آنچه در دوره دوم ، به عنوان فرایند سکولاریزاسیون جامعه مسیحی رخ داده است، انطباق به مراتب بیشتری با ذات و گوهر مسیحیت دارد، تا فرایندی که در دوره نخست، مسیحیت را از مسیر اصلی خویش ، یعنی تعلیم یک زندگی آخرت گرایانه سراسر معنوی منحرف ساخت.
از این دیدگاه سکولاریزم یک آرمان مشترک است که نه تنها ، جامعه را از احکام پر تکلف شریعت ، رها می سازد، بلکه دین را نیز از اشتغال به دنیا ، آن هم به بهای دورشدن از مقصد اصلی خویش ، یعنی نجات 2 در آخرت آزاد می نماید.3 لذا در روند دنیوی شدن میسیحت ، انتقال از یک روش زندگی ، آنچنان که عیسی ( ع) به بیرون خویش تعلیم داد و عمداً در حیات رسالتی خویش متجلی ساخت، به یک مجموعه تعالیم شریعتی املاء شده و توسط رسولان و گردآمده در اناجیل و رسائل را، تحریف آموزه نخستین بدانیم یم ادامه طبیعی همان راهی بشناسیم که مسیح (ع) به عنوان فرستاده خداوند به سوی آسمان گشود، در هر حال متفقاً بر یک واقعیت صحه می گذارند و آن اینکه این انتقال ، نخستین گام در نزول زمینی یک بشارت آسمانی بوده است؛ نزولی که در مسیر دنیوی شدن مسیحیت ، آن را به عنوان سر آغاز فرایند سکولاریزاسیون تلقی می نمایند.
البته از این نقطه تا ب جایی که در سده ای نهم تا سیزدهم میلادی، مسیحیت به یک آیین کاملاً دنیا مدارانه بدل گردید، راهی بس طولانی پیموده شده است.
چنانکه پیش از این نیز اشاره شد دو واقعه و جریان مهم و اصلیی در فرایند سکولاریزاسیون جامعه مسیحی بیش از همه مؤثر بوده اند این دو جریان عبارتند از : 1-تحریر کتاب مقدس.2 2 –شکل گیری یکسا .
که هر دوی اینها مربوط به دوره اول می باشند.
الف ) کتاب مقدس ؛ مسیح (ع) مکتوبی ننوشت و بر حسب اعتقاد مسیحیان ، کتابی از خود بر جا گذاشت.3 ارتباط او با نزدیکان و حواریونش ، یک ارتباط و روحی و قلبی بود.
او را آموزگار تقوا می دانستند که روش زندگانی معنوی را عملاً تعلیم می داد.
و چنانکه قبلاً نیز بیان شد، هیچگا آوردن شریعت جدیدی را ادعا نکرد.
و با یهودیت به عنوان دین پذیرفته شده در میان قوم خویش نیز ، هیچ مخالفتی ننمود1؛ او جز با آن خرافاتی که تقوای الهی را در به جای آوردن واجبات روزانه محدود می ساخت، مبارزه ننمود.
هگل ، حرکت مسیح را در تکمیل و ادامه تلاش خرقه« اسن ع » 3 و یحیای تعمید دهنده برای نجات از شریعت یهود می داند، با شریعتی که به قواعدی خشک و اعمال و آدابی بی روح تبدیل گردیده بود.4 در زمان حیات شاگردان و حواریون عیسی 5، مسیحیان نیازمند کتاب و شریعت مکتوبی برای خویش نبودند ؛ چرا که هم وجود عهد عتیق و شریعت موسی(ع) مانع از آن بود و هم این که امکان ارجاع مسائل به رسولان وجود داشت.
با پراکنده شدن رسولان در اقصای ربع مسکون ، به منظور ابلاغ بشارت عیسی و بروز اختلاف و ابهام در مسائل نیاز به دانستن دستورات و داشتن تعالیم مکتوب بیشتر گردید.
این نیاز از طریق گردآوری رسائلی که به مناسبت ، توسط رسولان نگاشته و به یکساهای مناطق مختلف ارسال می شد ، تا حدی مرتفع گردید.
رسولان در نگارش این رسائل ، روح القدس را راهنمای خویش اعلام می کردند.روح القدس حامل پیامهایی بود که مسیح در شب قبل از به صلیب کشیده شدنش ، به او تعلیم کرده بود.6 با اتکا به جنین قولی است که مسیحیان ، محتوای 21 رساله عهد جدید را کلام خدواند می دانند.
به جزء رسائل، به جهت آگاهانیدن پیروان از زندگی معجزات و تعالیم حضرت عیسی ، طی قرون اول و د.م ، جندین کتاب راجع به حیات مسیح(ع) نگاشته شد که تنها چهارتای آن که منتسب به حواری ««متی و یوحنا» و رسولان ، «لوقا» و« مرقس است، بر جای مانده و مقبولیت عام یافته است.
گرد آمدن این رسائل و مکتوبات منتسب به حواریون و رسولان در مجموْه واحدی به نام «عهد جدید»2 آن ، خلاء آموزه ای را که می توانست مسیحیت را از سیطره آیینی یهودیت آزاد سازد و به عنوان یک دین صاحب کتاب معرفی نماید، پر نمود.
از زمان جمع آوری و حفظ رسائل و اناجیل و برای رفع حوائج کلیسایی در جهت نقایص و تعارضات میان متون مختلف همراه بود، تا گرد آمدن آن در یک مجموعه و بدل شدن به یک کتاب مقدس به عنوان تحریر روح القدس و شریعت مکتوب و حداقل سه ، تا چهار قرن به درازا کشیده است.3 در کتار این تلاش زمینی منتهی به پیدایی کتاب مقدس ، اتمام دیگری در شکل دهی به یک سازمان کلیسایی در کار بود تا به مدد هم مستلزمات یک دین جدید را فراهم آوردند.
ب) کلیسا؛ کلیسا در زبان فارسی ، کلمه ای است که از لفظ لاتینی“ ecclesia” به معنای مجمع مقدس ، که در عهد عتیق بر مجمع مقدس بنی اسرائیل دلالت داشت ، اخذ شده است.
واژه یونانی Ekklesia نیز به همین معنا یعنی محل “ تجمع مؤمنان ” می باشد.
در انا جیل اربعه ، دوبار لفظ کلیسا آمده است، به یک جا حضرت عیسی (ع) با سپردن کلیدهای ملکوت آسمان به پطرس کبیر حواری ، تصمیمش را برای تشکیل کلیسای خود اعلام می دارد: (( تو پطرس 2یعنی سنگ هستی و من روی این صخره ، کلیسای خود را بنا می کنم و تمام قدرتهای جهنم هم که جمع شوند ، نمی توانند آن را نابود کنند.
و من کلیدهای سلطنت خود را در اختیار تو می گذارم تا روی زمین هر دری را ببندی ، در آسمان هم بسته شود و هر دری را این جا باز کنی ، در آسمان هم باز شود.))3 و در جای دیگر ، کلیسا را همان مجمع مقدسی معرفی می کند که کلید حل و عقد به او سپرده شده است : (( اگر براردی به تو بدی بکند ، برو وخصوصی با او صحبت کن و او را متوجه خطایش ساز؛ اگر به حرفت گوش کردو به تقصیرش اعتراف نمود ، که برادری را باز یافته ای.
ولی اگر قبول نکرد، این بار با دو یا سه نفر دیگر، پیش او برو تا این اشخاص شاهد حرفهای تو باشند .
ولی باز هم به حرفهای شما گوش نداد ، آن وقت موضوع را به کلیسا اطلاع بده و اگر کلیسا به تو حق بدهد و آن برادر باز هم زیر بار نرود ، آن وقت یکسا باید در این زمین باز کنید ، در آسمان هم باز می شود.)) برخی با استناد به آیه نخست و همچنین به موعظه بلند و مؤثر پطرس در روز عید پنطیکاست2 در اورشلیم، او را صاحب کلید حل و عقد و بنیانگذار کلیسا می دانند؛3 هر چند پطرس ، هیچگاه ریاست نخستین کلیسا را که در اورشلیم برپا گردید4 ، بر عهده نداشت .
چه بر اساس آیه اول ، یعنی از طریق پطرس و چه با استناد به آیات دوم یعنی به طور مستقیم و در هر دو صورت ، این کلیسا است که صاحب کلید ملکوت آسمان وسلطه حل و عقد است و اختیار نهایی و اقتدار برتر به آن سپرده است.
پولس در فرازهایی از رسائل خویش به جهت اهمیتی که برای وموقعیت در دیانت مسیح قائل است ، آن را با تعابیری چون“ عروس مسیح ” و “ بدن مسیح” تعبیر و معرفی کرده است.5 در اختیار داشتن کلید حل و عقد ، عرصه فراخی را در برابر ارباب کلیسا می گشود که از در صورت طلب و به برداشت حداکثری وقت ضرورت،هیچ قلمروی از آن بیرون نمی ماند، این معنا و کلیسا ، همان زاویه بالقوه ای بود که از آموزه نخستین پدید آمد و سرانجام ، کیش محبت و تقوای مسیح را در اوج موفقیت ، به یک مسلک دنیوی طالب قدرت بدل ساخت .
میلد،این تحول کلیسا را چنین بیان می کند ؛ « تشکیلات کلیسا، شباهت تامی به تشکیلات دولتی داشت… قبل از زمان قسطنطنین ، سران کلیسا ،مانند مردم عادی لباس می پوشیدند و از حاصل دسترنج خود زندگی می کردند ، ولی چون امپراطوری روم، مسیحی گردید، مقدار هنگفتی وجه نقد ، وقف کلیسا شد و برای کارکنان کلیسا ، مواجب معینی ، مقرر گردید، همین امر سبب شد که برخی از مردان نالایق ، داخل خدمت کلیسا گردند.
اسقفان و کشیشان دارای مقام مهمی بوده ، اغلب در ازای شبانی ومعلمی کلیسا، چون رؤسای دولتی رفتار می کردند.2 )) ویل دورانت نیز ، فرایند منتهی به ظهور کلیسای قدرتمند کاتولیک را چنین بیان می کند ؛ “ مسیحیت از مکاشفات آخر الزمانی و درونی یهود ، درباره ملکوتی که فرا می رسد به وجود آمد ؛ نیروی محرکه اش را از قدرت شخصیت و تخیل عیسی(ع) گرفت ؛ از اعتقاد به رستاخیز عیسی و نوید زندگی جاوید ، قدرت یافت ؛ در الهیات پولس ، شکل آیینی پیدا کرد ؛ با جذب اعتقاد و رسوم مشرکان ، رشد یافت و با وارث شدن الگوهای سازماندهی و نبوغ روم ، به کلیسایی شکوهمند و پیروز مبدل شد.3 ملکم همیلتون به نقل از پیتر برگر در موردآن نوع سازمان مذهبی که مسیحیت ساخته و پرداخته اش کردـ یعنی همان کلیسا ـ چنین می گوید : (( سازمان کلیسا سر انجام در جهت سکولاریزاسیون افتاد ، زیرا این نوع سازمان ، متضمن نوعی تخصص نهادی بالقوه و ذاتی دین بود .
که البته این تخصص ، ویژگی مشترک دین در تاریخ ادیان نبود .
دلالتهای این نوع تخصص ، آن بود که می توان سایر قلمروهای زندگی را بیش از پیش ، به یک عرصه جداگانه و نامقدس واگذار کرد و در نتیجه ، آنها را از حوزه صلاحیت امور مقدس بر کنار نگهداشت .
این بدان معناست که قلمروهای دیگر غیر دینی را می شد به آسانی در معرض فرا گرد عقلانیت و کاربرد افکار و دانش نو قرار داد .
بدین سان ، کلیسا و دین در هدایت زندگی و تفسیر جهان ، نقش کم اهمیت تری پیدا کردند و نفوذشان بیش از پیش کمتر شد .
))