پریلکگس می گوید: آدمیکه به کارسیاست نمی پردازد شایسته صفت شهروند بی آزار نمی باشد. بلکه بایداو را شهروندی بی خاصیت دانست. زیرابشردر هر لحظه اززمان به نوعی با سیاست سرو کار دارد.
یکی از مصادیق این کفته : دین و تفکرات سکولاریسم است. که ناشی ازیک فکر و جریان سیاسی است که به دنبال جدایی دین از سیاست است.اما در ابتدا باید در حقیقت دین بسیار تفکر کرد تا به شالوده وپایه ها ی تفکر سکولاریسم پی برد. دین یک امر محقق، ریشه دار و تاریخی است و انسانها چه بخواهند و چه نخواهند باید نسبت به دین اندیشه کنند. با نگاهی دقیق و گذرا به قرن 19 متوجه می شویم که حتی بزرگترین متفکران جهان از جمله کانت ، نیوتون ، دکارت ، گالیله ، و بعد از انها هگل و ملحدین آشکاری چون مارکس همگی تفکر دینی را جدی گرفته به طور مثال حجم عظیمی از نوشته ها ی مارکس به تامل نقش دین در جامعه پرداخته است.
در عصر جدید که عصر سکولاریزم نامیده شده است عصری که نه فقط در آن کلیسا از دولت جدا شده است بلکه عصری است که اندیشه آدمیان فارغ از مقولات مذهبی می اندیشد و به دین التفاتی نمی شود و مقولات دینی را درحیات خود راهنما قرار نمی دهد و چنین تلقی می شود که گویی پیامبران شکست خوردگان تاریخ اند ولی در این که دین علیرغم حمله های شدیدی که به دین شده است ولی همچنان حیات خود را حفظ کرده است، اختلافی وجود ندارد بخصوص که اکثر این حملات درقرن 19 توسط فیلسوفانی چون هگل و مارکس و انگلس وغیره بوده است و درقرن 20 نیز با اندیشه های فروید که از طریق روانکاوی وفیزیکانالیسم به نقد اندیشه دینی پرداخته و پوزیتویسم علمی که ادعا می کند علم جای دین و هر اسطوره متافیزیکی را گرفته همگی مجموعه ای حملات برعلیه دین است و علیرغم این حملات وموج کوبنده سکولاریسم در پایان قرن بیستم می توان گواهی داد که اندیشه های دینی نه تنها محو نشده اند بلکه به علت نوعی ذات انعطاف پذیر که در دین است به آن تاب ایستادگی دربرابر کلنجار های زمان را داده است واز میدان به در نرفته ودلهای تازه ای را به خود جلب می کند. همچنین اگر به سخنان سیاست مدارانی که می خواهند دنیا را ببلعند ویا اداره کنند و یا به حرفها ودغدغه های آنها از اوج گیری فوندامنتالیسم دینی و مذهبی توجه شود به خوبی می توان تصدیق کرد که اندیشه دینی زنده است (به این دلیل به دین صفت فوندامنتالیسم داده اند که آن را صفت مذمومی شمرده و بتوانند دین را معادل و مساوی با تروریسم بنامند) علتهای اینکه علیرغم موج کوبنده سکولاریسم بر علیه دین همچنان دین حفظ شده است عبارت است از:
دین یک ایدئولوژی کیهانی است.ادیان آسمانی انسان را با مفاهیم بزرگی در جهان آشنا می کنند. به طور مثال از جهانی بودن انسان سخن می گویند و از این طریق هویت جدیدی به انسان اعطا می کنند وانسان نیز باید مسائل این عالم را برای خودحل کند واگر این کار را انجام ندهد یا حیات بی معنی پیدا می کند یا خود کشی می کند. پس برای حل این مسائل انسان باید خود را جزء مجموعه کیهانی بداند که بر این مجموعه نظارت مستمری وجود دارد و لواینکه اثر این مجموعه بر انسان شناخته نشده باشد .جز در اینصورت آدمی آرامش پیدا نمی کند و این یک نکته اساسی است که همه بزرگان حتی کسانی که به دین تمایلی نداشته اند درباره آن نظر داده اند. مثلاً آقای راسل که وقتی در جشن نود سالگی اش خانمی از اوپرسید آقای راسل شما که مشهورترین و بزرگترین ملحد جهان هستید اگر از دنیا رفتید وخدایی بود وبه شما گفت که این حرفها چه بود که در دنیا زده اید اولین سخنی که به خدای این عالم خواهید گفت چه می باشد؟ ایشان جواب دادند از او می پرسم چرا اینقدر شواهد کم بر وجود خود در عالم گذاشته بودی که کسی مثل من که دنبال آنها بوده نتوانستم بوسیله آنها بوجود تو پی ببرم. ولی همین آقای راسل که دارای چنین اندیشه ملحدانه ای است در کتابی به نام عرفان و منطق مقاله ای دارد که می گوید انبساط روحی که در عرفا است امری است که مایه غبطه دیگران است واین حاکی از ایدئولوژی کیهانی عرفا است
اندیشه دینی پایدار مانده چون مطاعی به انسان می دهد که آن مطاع را نمی توان از هیچ دکان دیگری خریداری نمود (سر ماندگاری دین)
دین پشتوانه اخلاقیات بوده است و انسان آن را به منزله سر چشمه ارزشها بر می گیرد وحیات انسانی خود را با آن تنظیم می کند و فرعونیت مصیبت آفرین وجود خود را می شکند واین مطاعی است که پیامبران دراختیار انسان می گذارند. پس انبیا از این حیث فاتحان تاریخند واین نافذ بودن سخنان پیامبران به علت پشوانه الهی و تایید خداوندیست که پشت سر آنها است وباعث از بین نرفتن اخلاقیات در جهان شده است.
در فضاهای دینی روحهای بزرگی پرورده شده است که اگر این بزرگان را درنظر نگیریم حیات دینی معنایی ندارد.پش تاریخ بشری یک تاریخ دینی بوده است.
پس از بررسی علت ماندگاری دین به بررسی دین سکولار وشالوده وپایه آن می پردازیم. دین سکولار یعنی دین دنیوی شده یعنی دینی که دنیا مطبوع او است. از دنیا پرداختن در دین به معنی ترک دنیا نمی باشد بلکه به این معناست که دنیا یک موجود ی است که یک سهمی از ما می خواهد وما باید این سهم را به اوبدهیم و تا سهم اورا ندهیم نمی توانیم به سراغ مراحل بالاتر معنوی برویم. یعنی در این مورد باید پیام پیامبران را درک کرد و اگر کمی لغزش کنیم یا در ورطه یک دنیا پرستی ایدئولوژیک به نام سکولاریسم منحط به نام دین یا درورطه یک تصوف منحط به نام دین می افتیم به صورتیکه دریکی ترک دنیا کردیم به معنای نادرست کلمه که عین تعلقات است به دنیا ویا خودمان را درتفکری به نام دین غوطه ور کردیم ولی درست پشت به اوکرده ایم ولی چنان تلقی می کنیم چنانکه گویی به سوی آن قبله ایم.
مولوی در همین مورد می فرماید که دنیا و آخرت مثل جوی شیری است در کنار جوی خون که اگر خطایی انجام دهیم جوی شهر بوسیله خون نجس میشود پس باید فهمید که چه چیز را برای چه چیز انجام می دهیم و این واژگون شدن نسبت ها است که ممکن است ما را گرفتار یک تفکر سکولاریزم کند و علت اصلی این تفکر این است که تعدادی از متفکران و صاحبنظران می گویند این عالم دارای پوسته و مغزی است ومطلوب به ذات هم همان مغز است لذا اگر به مغز رسیدیم پوسته ها را رها کنیم به طور مثال اگر نماز می خوانیم برای یاد خدا وقتی که یاد خدا دردل ما نشست دیگر نماز نخوانیم به عبارتی پوسته ها را رها کنیم (غایتها را بگیرد و مقدمات را رها کنید به شرط اینکه از مقدمات گذشته باشید) و این خطایی بود که باعث تشکیل تفکر سکولار شده است و باید این خطا را اصلاح کنیم.
قشر نسبت به مغز دو نسبت دارد ودر تفکر سکولار فقط یکی از دو نسبت درنظر گرفته می شود اگر هر دو نسبت را حفظ کنیم در آن صورت بهتر میتوان حیات دینی را شناخت.
درست است که قشر نسبت به مغز کم ارزش تر است وقشر را می شکافیم تا مغز را بیرون آوریم وسپس پوسته ها را رها می کنیم اما این نسبت نیز باید در نظر گرفته شود که قشر نسبت به مغز نقش حفاظتی دارد واگر پوسته ها نباشند مغز له وپوسیده می شود اگر چه نسبت قشر به مغز کمتر است ولی قشر خادم و محافظ مغز است واگر پوسته ها برداشته شود مغز هم ضایع می شود پس در عالم دینی همان ارزشی که به مغز می دهیم باید به پوسته نیز بدهیم اگر مردم نسبت به احکام دینی بی اعتنایی کنند در آن صورت اسم بردن از دین فقط به معنای اسم آن است و دینداری ادعایی بیش نمی باشد پس دینداری با غفلت سازگار نمی باشد وباید هر روز اندیشه دینی پالایش وبازشناسی و باز شکافی و بازرسی شود و الا غافل میشود مانند جوی خون است که درکنار جوی شیر است و وظیفه انسان حفظ آن است هم آداب دینی و هم مقاصد دینی برای ما مهم هستند ولی از همه مهمتر این است که سهم صورت را بدهیم تا ما را برای حضور در محضر مغز (خدا) آماده کند این معنای درست از دنیا پرداختن در دین است.
آیا به راستی اسلام قابل سکولاریزه شدن است؟
آیا اسلام سیاسی با دستآوردها وتجربیات بشری در حوزه فعالیت اجتماعی به خصوص الگوی حکومتی و ساز وکارهای سیاسی تعارض جدی دارد؟وآیا برای رفع این تعارض سکولاریزه کردن اسلام ضروری است؟
آیا سکولاریزه کردن اسلام از آن رو پیشنهاد می شود که اسلام سیاسی رقیب خطرناک برای غرب محسوب می شودو منافع غرب را به چالش می کشد؟