اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
ترانه ها و اشعار خیام هیچ وقت تازگی و لطافت خود را از دست نخواهد داد . چون این ترانه های در ظاهر کوچک ولی پر مغز تمام مسائل مهم و تاریک فلسفی را در دوران مختلف انسان را سرگردان کرده و او را به وادی سرگردانی کشانده ، و افکاری را که جبراً به او تحمیل شده و اسراری را که برایش لاینحل باقی مانده مطرح می کند . خیام ترجمان شکنجه های روحی ، و فریاد او انعکاس دردها و اضطرابها ، ترسها ، امیدها و یاسهای میلیون ها نوع نسل بشر است . خیام ترانه های ناب فلسفی را با زیبایی تمام به زبان آورده و بدرستی که لقبهایی که به او نسبت داده اند در خور شان والایی چون اوست . از جمله القاب وی حجه الحق می باشد . حکیم ابوالفتح خیام نیشابوری از حکما و ریاضی دانان و شاعران بزرگ ایران در اواخر قرن 5 و اوایل قرن 6 است . نامش عمر و کنیه اش ابوالفتح و لقبش غیاث الدین و نام پدرش ابراهیم بوده است شهرت او به خیام به درستی معلوم نیست . ظاهراً پدرش این عنوان را داشته و شاید چادر دوز بوده است . از تاریخ تولدش اطلاع چندان یدر دست نیست و سال وفاتش نیز بدرستی معلوم نمی باشد . آنچه می دانیم این است که از سال 520 هجری دور نبوده است . زندگی خیام مانند دیگر بزرگان مجهول است . اما بزرگی او همه جا نمایان است چنانکه در سال 467 در سلطنت جلال الدین ملکشاه سلجوقی و وزارت خواجه نظام الملک چون خواستند تقریب تقویم یعنی محاسبه سال و ماه را موافق قواعد نجومی به درستی معین کنند . هیئتی از دانشمندان اهل فن هیئت و نجوم را برای این مقصود برگزیدند . و مأمور ساختند تا محاسبه را ترتیب دادند و آن درست ترین محاسبه سال شماری و معروف به تقویم جلالی است و خیام یکی از آن دانشمندان بوده و گویا بر همه مقدم بوده است از جمله مطالبی که در مورد خیام گفته شده این است که : خیام و حسن صباح و خواجه نظام الملک از دوران کودکی و همدرسی نزدیک استاد برخوردار شدند . اگر چه این هر سه بزرگ معاصر یکدیگر بوده اند لیکن هم شاگردی آنان بعید به نظر می رسد زیرا وفات خیام در حدود سالهای 509 یا 517 یا سنین دیگر است .
وفات حسن صباح در سال 518 اتفاق افتاده و اگر این دو در کودکی با نظام الملک در نزدیک استاد درس می خواندند می بایست با خواجه هم سال باشند و چون خواجه به سال 408 تولد یافته پس ناگزیر سن دو همدرس او هنگام وفات می بایست به یکصد و دو رسیده باشد و چنین امری غریب الاتفاقی در شرح حال این دو بزرگ به نظر نرسیده است . در احوال خیام گفته اند : در تصنیف و تعلیم بخل داشت و تند خو بود . تندخویی او را می توان تصدیق کرد چون از سخنش پیداست که بسیار حساس بوده و بنابراین از ناملایمات زود به شدت متألم می شده تندخویی می کرده است . خیام نزد همه دانشمندان همچنین بزرگان و سلاطین منزلتی عظیم داشته است و در حکمت او را تالی ابو علی سینا می خوانند .
در ریاضیات وی را سر آمد فضلا می شمردند . در احکام نجوم هم قول او را مسلم می داشتند . اگر چه ظاهراً او خود چندان اعتقادی به درستی آن احکام نداشت ، خیام در فن و جبر و مقابله معلومات تازه بدست آورده بود . کتابی در این باب نوشته که معروف است رسالت دیگر هم در موضوعات علمی دیگر دارد که همه بسیار کوچک و مختصر است و روی هم رفته می توان تصدیق کرد که خیام پرگویی را دوست نداشته است . افسوس و صد افسوس که خیام را آنگونه که باید نشناختند چرا که خیام اگر چه در درجه اول از عالمان و فاضلان بوده است ولی عامه مردم او را به سبب رباعیاتش می شناسند و جای بسی تأسف است که هر چند خیام این رباعیات نامی را ساخته ، مردم ما از عارف و عامی قدر او را ندانسته و تصوراتی متعصبانه و وهم آلود و خشک درباره او کرده اند که می توان گفت « مظلوم واقع شده است . » عابدان و مقدسان خشک ماب اشعار او را کفر آمیز دانسته و عامه مردم او را شرابخوار پنداشته اند و به اشعار او فقط از نظر تحریض و ترغیب به میخوارگی نگریسته اند . و جماعتی او را بی اعتقاد به مبدأ و معاد معرفی کرده اند ، کسانیکه رباعیات خیام را دلیل بر کفر و زندقه او دانسته اند ، غافل بوده اند که این جستجوی حقیقت با دین و ایمان منافی نیست و چه مانعی دارد که کسی بر حسب ایمان قلبی یا دلایل فلسفی به وجود پروردگار یقین داشته باشد و همه تکالیف شرعی خود را بجا نیاورد و بگوید من از کار روزگار سر در نیاوردم یعنی حکمت کار خدا را نیافتم . بلکه اگر گوید عجب است : زیرا که فهم بشر از دریافت حکمت کار خدا عاجز است و اگر عاج زنبود ، بشر نبود و اگر این اقرار به جهل و اظهار حیوانی کفر است ، پس چرا پیغمبر فرمود : « ما عرضناک حق معرفتک » یعنی حق این است که آنکه این پرسشها را می کند ، دیندار است زیرا معلوم می شود به حقیقتی قائل است که آن را در نیافته و می جوید تا آن را بیابد اما آنکه به هیچ حقیقتی قائل نیست می داند . فکرش آسوده است و چیزی ندارد که بجوید . پس کسانی که خیام را از جهت اظهار در کار جهان سرزنش می کنند ، ملتفت نیستند که خود نیز چیزی در نیافته اند و در جهل مرکب به سر می برند . چرا که در نیافته اند و معنی حرف آنها این است که حقیقت منم سر اطاعت فرو بیاور و فضولی مکن و عقلی را که خدا به تو داده تا حقیقت را بجویی کنار بگذار و این در شرح حکمت و معرفت کفر است و اگر اعتراض این است که چرا به این شیوه سخن می گویی ، فراموش کرده است که این شعر است و لحن سخن شعر غیر از لحن تعلیم دین و فلسفه است . عده ای دیگر خیام را صوفی دانسته اند و به رباعیاتش معنی تصوفی داده اند . ممکن است خیام اصول تصوف را پسندیده و تصدیق داشته باشد و گاهی اوقات هم افکارش با عقاید صوفیان سازگار می شود و به این دلیل است که اصول تصوف با هر حقیقتی سازگار است ، و دلیلی بر صوفی بودن آن نیست و بر خلاف نظر آنها اکثر رباعیاتش صوفیانه نیست . عده ای دیگر گفته اند : مذهب تناسخ داشته ، اما مأخذ این ادعا معلوم نیست و به علاوه اگر خیام تناسخی بوده ، چرا مکرر در رباعیات خود اظهار تأسف می کند که می رویم و بر نمی گردیم و چرا این اندازه از مرگ متأثر است . خصایص کلام خیام : نخست اینکه در نهایت فصاحت و بلاغت است . در سلامت و روانی مانند آب است ساده و دور از تصنع و تکلف است و از ریا و تظاهر فرسنگها دور است . صنعت شاعری به خرج نمی دهد ، تخیلات شاعرانه نمی جوید . همه متوجه معنایی است که منظور نظر اوست . در رباعیات او آنچه بصورت خیالات شاعری می نماید ، در واقع تنبه و تذکر به نکات و دقایق است . سبزه می بیند و خود را متنبه می شود که این سبزه از خاک رسته و آنچه امروز خاک است ، دیروز تن و اندام مردمان بوده است . به کاخ و ایوان می نگرد و به یاد می آورد که در این کاخ پادشاهان می زیستند و امروز قرارگاه وحش است ، آسمان و ستارگان می بیند و به فکر فرو می رود که سرگردانی این اجرام برای چیست ؟ و مدبر آنها کیست ؟
دیگر از خصایص خیام ذوق لطیف و حس شدید اوست با اینکه قصد شاعری ندارد ، از دیدن مناظر زیبای طبیعت گل و سبزه و کیفیت شام و بامداد و مهتاب و ابر و باران و مانند آنها بی اختیار طبعش به اهتزاز در می آید . نکته ای که در کلام خیام جلب توجه می کند تأثری است که از مرگ خوش اندام و به قول او نگران خورشید در می یابد ، چنانچه گویی عزیز یا عزیزانی از زن و فرزند یا محبوبان داشته که در رفتن داغ بر دل او گذاشته اند و منشاء این تذکر و تأسف دائمی بر مرگ شده اند و از سخنانش بوی مرگ نمی اید یا اینکه بیم مرگ دارد . زیرا کسی که از مرگ می ترسد این اندازه اصرار به یاد آوری مرگ نمی کند .