مقدمه
شاهنامه در عین اینکه یک اثر سیاسی – تاریخی است ، جای بالنسبه زیادی به مناسبات زن و مرد ، عروسی ها و عشق بازی ها داده وچندین رمان بزرگ عشقی را نیز در بر گرفته است .منظور از پرداختن به این مسایل چه بوده است ؟ مناسبات زن و مرد رااز چه زاویه ای مطرح کرده است ؟ متاسفانه تا کنون این سؤال ذهن پژوهشگران را به خود مشغول نکرده و داستان های عشقی شاه نامه بیشتر « گریز» های عاشقانه تلقی شده است که چندان هم به اصل کتاب مربوط نیست . درحالی که همه داستان های شاهنامه با اندیشه اصلی راهنمای آن پیوند ارگانیک دارد و در خدمت آن است . شاهنامه گلچینی از حوادث و روایات پراکنده نیست .و اثری است منسجم و هدفمند . و اگر فردوسی داستانی را در آن وارد کرد ه ،میان این داستان ومجموع کتاب رابطه محکمی بر قرار کرده است .حتی داستان « اکوان دیو» که جدا از متن می نماید .به هر صورت به کل کتاب جوش خورده است .
بدون تردید یکی از هدف های فردوسی جمع آوری داستان های باستانی بوده و لذا بسیاری از قصه ها ی نوشته وننوشته را بر مبنای کار خود قرار داده است . ولی فردوسی بسیاری از داستان های باستانی را که همانوقت در دسترس داشته نیاورده و از انواع روایت های موجود روایت معینی را بر گزیده و هر داستان را در متن حوادث جا داده و با مجموعه کتاب یک پارچه کرده است . برای انجام همه این کارها باید معیار و منطقی در کار باشد .
به نظر ما معیار گزینش داستان های عشقی و منطقی که آن ها را با مجموعه شاهنامه پیوند می دهد ، بینش سیاسی فردوسی است . مناسبات زن و مرد در شاهنامه ،جدا از مجموعه حوادث نیست . آیینه ای است که جوانب ناشناخته و یا کم شناخته از سیمای قهرمانان را منعکس کرده و ما را به درک کامل تر آنان هدایت می کنند . در رابطه با زنان ،خصوصیت درونی مردان بهتر نمایانده می شود.
زن و عشق در شاهنامه از اندیشه اصلی آن – نبرد حق با باطل – جدا نیست . داستان های عشقی شاهنامه به طور کامل در خدمت این اندیشه است ؛ مناسبات بیداد گران با زنان از ریشه با مناسبات دادگران با زنان تفاوت دارد . بیداد گران اینجا نیز بیداد گرند و حماسه آفرینان در عرصه عشق نیز بزرگوار و سرا فرازند .
مناسبات شاهان با زنان در شاهنامه
برای اینکه موضوع دقیقتر روشن شود ابتدا نظری کلّی به مناسبات زن ومرد در شاهنامه می اندازیم . درشاهنامه 36 بار رابطه زن و مرد به مثابه ی چاشنی داستان ها آمده که تنها در چهار مورد عشق ها ی بزرگ آفریده است .
در بیشتر موارد شاهان و شاهزادگان ، در رابطه با زن عشقی در میانه نداشته اند. مناسبات آنان با زنان مناسباتی است خشن ، شهوانی ، تابع حسابگری های کوته نظرانه سیاسی و مالی و در بهترین حالت « سجل احوالی ». آنان عاشق نمی شوند ،از روی غرض و شهوت زنان زیبا را در هر جا سراغ کنند، تصاحب می کنند . دختران شاه مغلوب را از پدر و مادر جدا کرده ،به زور به حرمسرای خود می فرستند. زن برای آنان غرامت جنگی است . و آنگاه که از راه مناسبات عادی و ناسوتی کاسبکارانه ، خواستگار می فرستند ، وزنی را به نکاح خود یا فرزند خویش در می آورند ، هدفشان کسب امتیازات سیاسی وقدرت نمایی است . آنان درعروسی هفت شبانه روز جشن می گیرند و دینار می ریزند . اما قلب بزرگی ک مأمن عشقی پاک باشد ندارند قلدری خود محور بینی و خود کامگی آنان در مناسبات با زنان هم به خوبی آشکار است . زن آیئنه ای است که درآن عمیق ترین خصلت های مرد را می توان دید . برای روشن شدن موضوع نمونه هایی می آوریم .
فریدون که با قیام توده مردم به شاهی رسیده ، از همان زمانی که جای خود را محکم کرده ، خود را تافته حدا بافته ای می داند . وقتی می خواهد برای سه پسرش زن بگیرد ،یکی از دربار یان را به نام جندل ، گرد جهان می گرداند که دخترانی از « نژاد مهان » و سزاوار این سه پسر کاکل زری و خسرو نژادش پیدا کند :
فریدون از آن نامداران خویش یکی را گرانمایه تر خواند پیش
کجا نام او جندل پر هنر بهر کار دلسوز بر شاه بر
بدو گفت بر گرد گرد جهان سه دختر گزین از نژاد مهان
سه خواهر زیک مادر و یک پدر پری چهره و پاک خسرو گهر
به خوبی سزای سه فرزند من چنان چون بشاید به پیوند من
خواستگار گری که فریدون انتخاب کرده و به گردجهان فرستاده و در سر تاسر جهان واز جمله ایرانی زنی لایق فرزندانی فریدون پیدا نمی کند ،مگر سه دختر شاه یمین که تازی اند .
جندل
یکا یک زایران سر اندر کشید پژوهید و هر گونه گفت و شنید
ز دهقان پر مایه کسی را ندید که پیوسته آفریدون سزید
در اینجا پسران فریدون هیچ کار ه اند . برای آنها بابا زن می گیرد وتنها شرط عروس ، بزرگ بودن مقام و طبقه ( نژاد) اوست . تمایل انسانی این سه پسر و به طریق اولی تمایل سه دختر کمترین جایی در این مناسبات ندارد. فریدون حتی به فکر پدر دخترها هم نیست که نمی خواهد از نور چشمان خود دور شود . مناسبات ، زور گویانه ی خود کامه است . خواستگار پیام فر یدون و یا بهتر بگوییم فرمان او را به شاه یمن می رساند:
کنون این گرامی دو گونه گهر بباید بر آمیخت با یکدگر
شاه یمن وقتی پیام خوستگاری فریدون را می شنود . به جای خوشحالی می پژمرد :
پیامش چو بشنید شاه یمن بپژمرد چون زاب کنده سمن
بیچاره پیرمرد نمی داند چه خاکی بر سرش بریزد :
اگر گویم آری و دل زان تهی در وغم نه اندر خورد با مهی
وگر آرزوها سپارم بدوی شود دل پر آتش پر از آب روی
وگر سر بپیچم ز فرمان او بیک سو گرایم زپیمان او
کسی کو بود شهریار زمین نه بازیست با او سگالید کین
دختران شاه یمن را به زور از او می گیرند و او مانند هر پدری در چنین موقعی دل آزرده است ونفرین می کند :
زکینه بدل گفت شاه یمن که از آفریدون بد آمدبه من
بد از من که هرگز مبادم میان که ماده شد از تخم نر کیان
به اختر کس آن دان که دخترش نیست چو دختر بود روشن اخترش نیست
شاه یمن عاقبت به زور تسلیم می شود و با اشک چشم دخترانش را به پسران فریدون می سپارد ، عروسی به راه می افتد . التبه تشریفات عروسی بسیار پر طمطراق است ، ولی عشقی در میانه نیست .
این نوع ازدواج توام با زور ،بدون عشق وحسابگرانه بارها در شاهنامه تکرار می شود که قهرمان همه آن ها شاهان اند . کاوس می شنود که شاه ها ماوران دختر زیبایی دارد :
که از سرو بالاش زیباتر ست زمشک سیه بر سرش افسرست
ببالا بلند و بگیسو کمند زبانش چو خنجر لبانش چو قند
بهشتی ست آراسته پر نگار چو خورشید تابان به خرّم بهار
عشقش می جنبد و خوستگار می فرستد قدرت وتاج و زور خود را به رخ می کشد و تهدید می کند .
که خورشید روشن زتاج منست زمین پایه تخت عاج منست
هر آنکس که در سایه ی من پناه نیابد ازو کم شود پایگاه
بیچاره شاه ها ماوران هم مانند شاه یمن تا پیام کاوس را میشنود ،نمی داند چه کند :
چو بشیند از و شاه ها ماوران دلش گشت پردرد وسر شد گران
همی گفت هر چند کو پادشاست جهاندار و پیروز و فرمان رواست
مرا در جهان این یکی دخترست که از جان شیرین گرامی ترست
فرستاده را گر کنم سرد و خوار ندارم پی و مایه کارزار
همان به که این درد را نیز چشم بپوشیم و بر دل بخوابیم خشم
شاه ها ماوران مجبور می شود و دخترش را به کاوس – که لکشر در دروازه شهر دارد-بدهد اضافه کنیم که از میان ازدواج های زورکی ، در این ازدواج کاوس شراره ای از عشق و یا بهتر بگوییم وفاداری پدید می آید . دختر شاه ها ماوران که نامش سودابه است ، بدش نمی آید که زن کاوس شود و در پاسخ پدرش که نظر او را می پرسد ، می گوید:
بدو گفت سودابه زین چاره نیست از او بهتر امروز غمخوار نیست