انسان از نظرزبان شناسی برای یادگیری یک زبان نیاز به یک انگیزه دارد.داشتن علاقه به تنهایی نمی تواند برای یادگیری کافی باشد.امروزه شما افراد بسیاری را می بینید که علاقه مندی خودشان رابرای یادگیری مکالمه زبان نشان میدهند. آنهاهمواره ادای آدمهای نیازمند به یادگیری زبان رادر می آورند. برای ایشان داشتن یک کلا سور با تعدادی برگ ویک عدد خودکاربیک وثبت نام در یک آموزشگاه زبان ،بیشتر کاری برای پر کردن خلا محسوب می شود تا یک ضرورت.پس عموما آنچه برای یک فرد اهمیت پیدا می کند داشتن انگیزه قوی براساس نیاز قوی است . انسان نیازمند کنجکاوانه دنبال خواسته خود است ، اما زمانی که این کاوش زمینه های صوری و تهی ازنیاز بخود پیدا کند از میزان علاقمندی نیز بطور قابل توجهی می کاهد.پس در وهله اول دانستن اینکه تا چه حد ما نیازمند یادگیری زبان هستیم در فرایند یادگیری بسیار مفید خواهد بود.
از آنجا که آموزشگاهها نیز فاقدساختار و هدف مشخص آموزشی هستند و برای شروع، برنامه ریزی مشخص علمی و از قبل تهیه شده ندارند، تا تابلوی خود را بر سردرب خود می زنند مرتکب جذب بی پایه و اساس زبان آموز و استاد می شوند. یکی از اصلی ترین هرم آموزش زبان ، یعنی غربال کردن و جدا کردن زبان آموزان از همدیگرنادیده گرفته شده و به تشخیص و قضاوت خود آنها محدود می شود. در اینجا در یک کلاس توازن علمی مخاطبان بهم می خورد و اولین تبعیض بطور اتوماتیک بین زبان آموزان اعمال می شود و استاد چه بخواهد و چه نخواهد با عدم توزیع عادلانه " نگاه " و " توجه " نسبت به انها روبرو می شود. شما در پشت پرده برنامه های جذاب و روشهای نوین تدریس ، شهریه های معمول و گاه غیر منطقی را می بینید که بیشتر از اصل قضیه یعنی یادگیری مورد توجه قرار می گیرندو از آنجا که زبان آموزان فرم پسند ، پرداخت شهریه را به گشایش زبانشان در جهت مکالمه منوط می دارند ، شما هاله ای از رد و بدلهای تمجید و تعارف را می بینید که هیچ تاثیری در یادگیری زبان ندارد. اینجاست که می بینیم یک فرد با اولویت دادن به فرم و صورت قضیه ، از آموزش مکالمه زبان محروم می شود ولی همانطور که گفته شد کتابهای رنگارنگ خارجی ، کیف و کلاسورهای شیک، خودکارهای جورواجور ، نصیب زبان آموز می شود.
بنابراین چه باید کرد ؟ اشکال کار در کجاست ؟ مکالمه زبان چه تفاوت بنیادی با گرامر آن دارد ؟ زبان در کل چیست ؟ چرا شیوه های تدریس، امروزه کمتر موثر می افتند ؟ اصولا شیوه تدریس چگونه باید باشد ؟ چرا مهارتهای زبان تنها به مهارت خواندن ، آنهم با تلفظ غلط محدود شده است ؟ در اینجا با چراهای زیادی روبرو می شویم . پاسخ به این سئوالات آیا خواهد توانست راه درست و حسابی را پیش روی ما بگذارد ؟ آیا آموزشگاهها از حداکثر توان ، بدون در نظر گرفتن شهریه بعنوان عامل تعیین کننده، برای آموزش استفاده می کنند ؟ آیا مربیان و استادان خودشان از نظر علمی مشکل دارند یا خود را در حد بسیار بالایی که عموما برای زبان آموز دست نیافتنی است نشان می دهند ؟ آیا می توان گفت زبان یک چیز است و آنچه تدریس می شود چیز دیگری است ؟ در مدارس چه اتفاقاتی رخ می دهد ؟ معلمان زبان چگونه با عنصر آموزش برخورد می کنند ؟ آنها چقدر update هستند ؟ یا اصطلاحا تا چه حد دانش خود را بروز آوری کرده وشارژ می کنند ؟ آیا اصطکاک موجود بین کتابهای تحصیلی زبان و شیوه آموزش معلمان که رفته رفته کهنه تر شده ، جرقه لازم برای متولیان امر آموزش می تواند باشد که در شیوه های تربیت و آموزش مربیان نهایت دقت لازم را براساس استانداردهای نو در نظر بگیرند ؟
پاسخ به اینهمه سئوال در حوصله این مقاله نمی گنجد اما شاید بتوان گذری کوتاه به این موارد حیاتی در یادگیری زبان داشت .آموزشگاهها وظیفه دارند تدریس زبان را براساس آخرین دست آوردهای علمی که از طرف دانشگاههای معتبر بین المللی نظیر آکسفورد و کمبریج ارایه می شود تنظیم و دسته بندی کنند. محدود نکردن مربی به متون ارایه شده و تشویق آنها به ایجاد فضای یکسان در تبادل واژگان ، استفاده ازسی دی های اوریجینال حتی الامکان با زیرنویس فارسی ، استفاده از هدفون و محدود کردن شنیدن زبان به آن . پیگیری این امر در خارج از کلاس،از طرف دانش آموزان، بکارگیری روش کارتی در یادگیری واژگان بدون در نظر گرفتن زحمت و دردسری که شاید استاد لاجرم با آن درگیر می شود، همه و همه در یادگیری زبان تاثیر بسزایی دارد. مربی باید با ایجاد محیط مکالمه به روش ساده و قابل فهم ، زبان آموز را تک تک مورد خطاب قرار بدهد. یک فرد ، حتی مربی ماهر زبان انگلیسی ، مراحلی را در یادگیری زبان از سر گذرانده است و سختی ها و شیوه هایی را تجربه کرده است. در اینجا مربی و استاد خیلی اهمیت پیدا می کند. اگر از نقطه نظر روان شناسی برخی خصوصیات استاد را ، بخصوص درآموزشگاهها ، در نظر بگیریم و کمی هم تعارف دوستانه را کنار بگذاریم متوجه حضور یک خصیصه نامتجانس با امر یادگیری در وجود برخی از استادان این آموزشگاهها می شویم. آن خصیصه چیزی نیست جز تخصیص قدرت یادگیری به خود و خلع ید زبان آموزان از امید به یادگیری ، اینجاست که می بینیم تلفظ های غلیظ ، خطوط کج و ماجوح ، تیکه های ابهام آمیز ، اصطلاحات ریز و درشت، زبان آموز را در تنگنا قرار داده و او را تشنه تر از پیش در جاده " نمی دانم " رها میسازد. استاد خود در این مرحله عامل افت یادگیری می شود و تنها برخی کلمات بصورت لحظه ای و شاید هم ترمی به حافظه کوتاه مدت زبان آموز انتقال داده می شود. آموزش اتفاق نمی افتد و زبان با تمام کتابها و وسایل پیرامونش در ذهن زبان آموز گیر می کند و یک فکر هم ملکه ذهن او می شود : " زبان خیلی سخت است و من نمی توانم !
دلایل اصلی ناکامی در یادگیری زبان
بشر در هیچ دورهای این چنین با حجم انبوهی از دادهها و اطلاعات مواجه نبوده است. سرگردانی انسان امروز، انتخابی مناسب از بین هزاران امکانی است که عمر کوتاهش را بر نمیتابد و این سرگردانی، در انتخاب روشی مناسب برای یادگیری یک زبان بین المللی با گستره تولید جهانی، صد چندان شدهاست.
کتابها، فیلمهای صوتی - تصویری، کلاسهای آموزشی رسمی و غیر رسمی، نرم افزارها و پهنه گسترده اینترنت در کارند تا امر فراگیری یک زبان خارجی تحقق یابد. آیا اشکال در بهره هوشی ما دانش آموزان و دانشجویان ایرانی است که با گذراندن بیش از ده سال از دوران راهنمائی تا دانشگاه هنوز نتوانستهایم در حد قابل قبولی زبان بیاموزیم؟ چرا ما دانش آموزان و دانشجویان ایرانی با گذراندن بیش از ده سال، از دوران دبیرستان تا دانشگاه، هنوز نتوانستهایم در حد قابل قبولی زبان بیاموزیم. بدون شک اشکال در بهره هوشی و توانائیهای ما نیست بلکه مشکل در روشها و تکنولوژیهایی است که ما با استفاده از آنها زمان بزرگی از زندگی خویش را از دست دادهایم. عمدهترین دلایل ناکامی در فراگیری زبان در کشور ما بقرار زیر است:
ترس
ما همیشه زبان را درس مشکلی تصور می کردیم که باید آنرا امتحان دهیم و بدین دلیل هرگز فرصت استفاه از آنرا بصورتی نیافتیم که از آن لذت ببریم.
تکیه بر محیط مبتنی بر متن
دنیای واقعی زبان، یک دنیای صوتی است. در حالی که سیستم آموزشی ما، دنیایی مبتنی بر متن بوده است و این باعث میشد که مشکل تلفظ نیز بر مشکلات بیشمار ما افزوده شود. بدلیل عدم زیستن در یک محیط واقعی صوتی با آن احساس بیگانگی میکنیم. نتیجه این سیستم آموزشی در آرمانی ترین شرایط تربیت مترجم بود، نه کسی که با زبان بتواند ارتباط برقرار کند.
تکیه بر گرامر
کاش ما زبان را با روش کودکان یاد میگرفتیم که کمترین اهمیتی برای دستورات پیچیده زبان نمیدهند. راستی ما، خود چقدر با گرامر زبان مادری خود آشنا هستیم؟ دستوات گرامری در تمامی زبانها یک موضوع کاملاً تخصصی و انتزاعی از زبان است و اگر نه اینست، پس اینهمه رشتههای دانشگاهی سطح بالا در رابطه با دستور زبان چه معنی میدهند؟ حرف زدن با رعایت دستورات گرامری زبانی پر از استثناء، مانند انگلیسی، تقریباً غیر ممکن است.