فصل اول
استعمار خاورمیانه
سخن نخست :
منطقه ای را که غربیها خاورمیانه می نامند از دو دیدگاه می توان مطالعه کرد؛ یکی از دیدگاه غرب و دیگری از دیدگاه مردم این منطقه که ایرانیان، اعراب، ترکها و یهودیان هستند. قبل از فروپاشی بلوک شرق این منطقه از نظر قدرتهای بزرگ اروپایی و ابرقدرتها دارای اهمیت استراتژیکی و ژئوپولیتیکی ویژه ای بود و هنوز هم به رغم از میان رفتن شوروی از اهمیت آن کاسته نشده چرا که نفت خاورمیانه منبعی سهل الوصول و نسبتاً ارزان تر انرژی برای کشورهای اروپایی، ژاپن، هند، چین و تا حدودی ایالات متحده است. اگر چه امروز روسیه دیگر تهدیدی جدی برای صدور نفت خاورمیانه محسوب نمی شود ولی هر عامل دیگری که امنیت راههای دریایی از خلیج فارس تا اروپا و خاور دور را به خطر اندازد و انتقال نفت را متوقف یا مختل کند با واکنش شدید غرب مواجه خواهد شد. بنابراین از این نظر وضع خاورمیانه امروز و در آینده ی قابل پیش بینی به وضعی که در قرن نوزدهم آن را «مسئله شرق» می نامیدند نیست.
اما دولتها و مردم خاورمیانه چه بخواهند و چه نخواهند نمی توانند از سیاست بازیها و رقابتهای قدرتهای بزرگ کنار بمانند. در گذشته برخی از دولتهای خاورمیانه با استفاده از درگیریها و تضادهای بین دو بلوک شرق و غرب توانستند رانتهای استراتژیکی به دست آورند و تا حدودی شکم مردم خود را سیر کنند. ولی امروز این وضعیت دگرگون شده است، نیروهای نظامی قدرتهای بزرگ به بهانه هایی سست این کشورها را اشغال می کنند. بنابراین امروز حتی ثروتمندترین و نیرومندترین کشور صادرکننده ی نفت نه از نظر جمعیت و نه از لحاظ منابع علمی، صنعتی، فنی یا قدرت نظامی توان رقابت با ایالات متحده یا حتی کشورهایی نظیر فرانسه، بریتانیا، آلمان و ژاپن را ندارد. درواقع، دولتهای خاورمیانه نه تنها سودبرندگان رقابتها و تضادهای بین المللی قدرتهای بزرگ نبوده و نیستند بلکه قربانیان اصلی این رقابتها هستند.
اما اگر بخواهیم این منطقه را نه از دیدگاه استراتژیکی و ژئوپولیتیکی غرب بلکه از دیدگاه مردمان آنکه اکثراً مسلمان هستند بررسی کنیم، آن گاه مسائل و موضوعهای خاورمیانه برای ما متفاوت از دیدگاه غربیها خواهند بود. شاید ظاهراً نخستین مسئله مهم مناقشه فلسطین و اسراییل باشد. یکی از دلایل به درازا کشیده شدن این مناقشه این است که جهان عرب از مجموعه ی دولتهایی تشکیل شده که پس از تجزیه امپراتوری عثمانی توسط دول غربی به طور مصنوعی تأسیس شده اند و بنابراین دارای نقطه نظرها و منافع متفاوت و گاه متضاد هستند و هرگز نتوانسته اند بر سر یک راه حل مشترک توافق کنند. بدیهی است که منافع و دیدگاههای عربستان سعودی، یک دولت بسیار ثروتمند و به شدت ارتدکس اسلامی، نمی تواند با منافع و دیدگاههای یک دولت فقیر غیرمذهبی خاورمیانه ای یکسان باشد.
با نگاهی سریع به روند مناقشه ی اعراب و اسراییل مشاهده می کنیم که مصر در ابتدا به علت موقعیت ژئوپولیتیک و نظامی اش از مهره های اصلی ائتلاف ضد اسراییلی بود ولی پس از توافق کمپ دیوید در 1978 از این ائتلاف کنار کشید. اکنون نیز پس از توافقهای اسراییل با سازمان آزادی بخش فلسطین و سپس با دولت خودگردان و نیز با اردن، سوریه عضو دیگر آن ائتلاف در موقعیتی نبوده و نیست که بتواند خطر یک جنگ تازه با اسراییل را به جان بخرد. بنابراین تضاد اعراب و اسراییل ممکن است با روی کار آمدن حماس به صورت کنونی باقی بماند یا حتی از طریق به اجرا درآوردن توافقهای اسلو و موافقتهای بعد از آن به یک راه حل قابل قبول طرفین بینجامد.
اما اگر فرض کنیم آن ائتلاف بزرگ 1948 اعراب بر علیه اسراییل از نو زنده و یک جنگ تازه به نابودی اسراییل منجر شود باز هم مسئله مردم خاورمیانه حل نخواهد شد. مسئله اصلی چیز دیگری است، که با پایان گرفتن انزوای منطقه و ورود آن به صحنه سیاست و روابط بین الملل بروز کرد. این مسئله در واقع مسئله عدم توفیق یا عدم رغبت مردم منطقه برای نزدیک شدن به تمدن و فرهنگی دیگر یا جذب آن بود.
تا شروع قرن بیستم نظامهای سیاسی خاورمیانه از نوعی بودند که در کتابهای سیاسی کلاسیک به عنوان استبداد شرقی توصیف می شوند. دراین نوع نظام، دولت در خدمت خلیفه یا سلطان و وظیفه عمده اش گرفتن مالیات و نگه داری نیروی نظامی بود، و هیچ اعتمادی بین فرمانروایان و مردم وجود نداشت. در اواخر قرن نوزدهم، برای روشنفکران منطقه که کم و بیش با نظامهای سیاسی غربی آشنا شده بودند این نوع نظام دیگر پذیرفتنی نبود. پس چه چیزی باید جانشین آن می شد؟ یک نظام مشروطه، یعنی یک دولت ملی، که روابط فرمانروایان و مردم را تنظیم و تعریف کند. این نظام یعنی یکی از دستاوردهای سنت حقوقی و سیاسی اروپا، اگرچه در میان طبقات روشنفکر و تحصیل کرده ی منطقه از احترام و ارزش برخوردار بود ولی از نظر توده های مردم، به ویژه تودههای عرب، مخلوق قدرتهای «کافر و منفور» غربی و توطئه ای برای در هم شکستن اتحاد اعراب و ایجاد تفرقه در امت اسلامی تلقی می شد و بنابراین مشروعیتی نداشت.
به همین دلیل تلاشهای ترکهای جوان عثمانی، مشروطه خواهان ایرانی و مصری در جهت استقرار نظام مشروطه به هیچ انجامید و خیلی زود آشکار شد که دولتهای منطقه قادر به حفظ نظام پارلمانی آزاد نیستند. بنابراین، هر روز نظامی مستبدتر و خشن تر جایگزین نظام خودکامه ی پیش تر از خود شد و مردم منطقه مانند جانوران آزمایشگاهی در بوته ی آزمایش زورگویان ریز و درشت نظامی و غیرنظامی قرار گرفتند.
آنچه در واقع روی داد این بود که نهادهای سیاسی سنتی خاورمیانه از میان رفتند ولی هیچ نهاد قابل دوامی نیز جای آنها را نگرفت. همین مسئله ریشه ی بی ثباتی امروز خاورمیانه است. در مورد مفاهیم و ایدئولوژیها نیز اتفاق مشابه روی داد و تنش فرهنگی و روشنفکری امروز منطقه نیز پیامد همان است.
زمانی پان عربیسم محبوب ترین مفهوم و ایدئولوژی بود. این مفهوم با تجددگرایی منافات نداشت ضمن آنکه خواستار رهایی از گذشته و سنتهای قدیم نیز نبود. اما این حقیقت که عربها یک دولت واحد هستند در واقعیت منعکس نبود، چرا که پس از تجزیه امرپراتوری عثمانی عربها نه در یک دولت بلکه در دولتهای متعددی زندگی می کردند. بنابراین طبق ایدئولوژی پان عربیسم «واقعیت» باید به نحوی ساخته می شد که با «حقیقت» وفق دهد. اما تلاش برای تحقق بخشیدن به رؤیای پان عربیسم از معنویت به سیاست تبدیل شد، سیاستی که در آن رهبران دولتهای عربی علیه یکدیگر مبارزه و توطئه می کردند، سیاستی که در آن حکومت یک کشور می کوشید حکومت کشور همسایه اش را سرنگون کند، مبارزه ای که در آن میانه روی و امتناع وجود نداشت. جمال عبدالناصر سرشناس ترین رهبر جهان عرب بود که اصول معنوی پان عربیسم را به شعارهایی برای تحریک و انهدام تغییر داد. اما سرانجام این شعارها و سیاستها به هیچ انجامید و اگر امروز چیزی از پان عربیسم به عنوان ایدئولوژی رسمی باقی مانده همان است که در کتابهای درسی مدارس مشاهده می شود یا گهگاه عوام فریبان به آن متوسل می شوند. پان عربیسم جاذبه و نیروی الهام بخش خود را از دست داده است و وجود صوری آن پنهان کننده ی خلأیی روشنفکری و ایدئولوژیکی است که این امر هم دردناک است و هم خطرناک.
اما مفهوم ملت گرایی (ناسیونالیسم) که با تأسیس دولتهای ملی در خاورمیانه طرفدارانی پیدا کرد از همان ابتدا با مخالفتهای فراوانی روبه رو شد. معترضان ادعا
می کردند که ملت گرایی وفاداری به اسلام را که باید تنها عامل پیوند مسلمانان باشد نفی یا انکار می کند و اصولاً در اسلام مرزبندیهای جغرافیایی یا فرهنگی وجود ندارد. به علاوه تأکید ملت گرایی عمدتاً بر امور دنیوی بود و تأسیس نهادهای نوع غربی را برای رسیدن به توسعه و پیشرفت ملی تجویز می کرد که سرانجام ممکن بود به ایجاد دولتهای ملی مبتنی بر الگوهای غربی بینجامد.
این جدایی بین اسلام و دکترینهای سیاسی سرانجام متفکران اسلامی را نگران ساخت. ابوالعلأ مؤدودی از مسلمانان هند و پاکستان و شیخ حسن البنا بنیان گذار اخوان المسلمین در مصر در زمره ی نخستین اندیشمندانی بودند که مبارزه با این روند را آغاز کردند. آنها می گفتند که برای مصون ماندن در برابر مکتبهای روشنفکری مرموز و خطرناک که غرب آنها را رواج داده است و خطر آنها کمتر از خطر تسلط سیاسی و نظامی غرب نیست، مسلمانان باید به اسلام پیامبر (ص) بازگردند و نظامی براساس دستورات قرآن مجید و سنت پیامبر (ص) تأسیس کنند، و قانون گذاری و امور سیاسی باید مطابق دستورات الهی باشد.
بدیهی است که برای توده های مردم خاورمیانه که اسلام عمیقاً با جان و روحشان عجین شده و برایشان معنویت و آرامش روحی فراهم کرده است، گوش فرادادن به این سخنان دلنشین تر و پذیرفته تر از شنیدن بحثهای «روشنفکرانه مرموز» و نامأنوس است. اما واقعیت این است که آیا دولتها و مردم خاورمیانه امروز می توانند نهادها و ساختارهای سیاسی و فرهنگی، اجتماعی و اقتصادیِ الگوبرداری شده از غرب، پیچیده و متفاوت خود را رها کنند و در هیئتی واحد به نوع حکومت، سازمان، اصول و مدیریتی باز گردند که در آنها تجربه ای ندارند؟ در جای دیگری نوشته بودم: «در خاورمیانه دنیای کهن نمی میرد و دنیای نو زاده نمی شود، آیا این برزخ تاریخی همیشگی خواهد بود؟
استعمار فرانو و خاور میانه
طرح ایجاد خاورمیانه بزرگ چندی است که به طور جدی نقل محفل برجستگان سیاسی، اجتماعی و مذهبی منطقه و آن سوی آب های آتلانتیک گشته است.
در این میان، ایالات متحده در رأس جبهه موسوم به غرب، طی نخستین سال های سده بیست و یکم میلادی به همراهی متحدان اروپایی خود، دم از لزوم اجرای این طرح در منطقه حساس و سرنوشت ساز خاورمیانه می زند. البته در این میان، از چاشنی اجبار استفاده کرده با برشمردن مزیت های اجرای این طرح برای کشورهای عرب و غیرعرب منطقه، نسخه ای عجولانه برایشان پیچیده است.
به عقیده بسیاری از آگاهان و کارشناسان مسایل سیاسی و ژئوپلتیک در این که کشوری با مختصات و ویژگی های ایالات متحده با آن پیشینه استکباری و کشورهای همیشه استعمارگر اروپای غربی همچون انگلیس که به کفتار پیر جهان غرب معروف است، حامی و پشتیبان بلامنازع اجرای طرح خاورمیانه بزرگ شده اند، باید در پی کشف اغراض ناگوار آنها در پس این قضا بود با این وجود، بی گمان تبعات و تأثیرات نامطلوب سیاسی- اجتماعی به همراه این موضوع خواهد بود. تأثیراتی که در صورت اجرای این طرح ناپخته و نسنجیده، پیامدهای مخرب و ویران کننده ای برای کشورهای اسلامی منطقه خواهد داشت و چه بسا به مقدمه ای برای بازگشت استعمار فرانو به منطقه خاورمیانه مبدل گردد.
با این مقدماتی که گفته شد بیش از پیش اهمیت تحولات اخیر در خاورمیانه مشخص شده و ذهن تحلیل گران را با ابعاد آشکار و پنهان این پروژه آشنا خواهد شد.
دقت در این مسئله بسیار مهم که جهان غرب به سردرگمی آمریکا امروزه با جدیت خواستار پیاده شدن این طرح در منطقه بسیار حساس و پرمناقشه خاورمیانه است و کشورهای منطقه، به ویژه کشورهای عربی حوزه خلیج فارس را مجبور به تبعیت از این طرح و فراهم کردن مقدمات اجرای آن می کند، ما را به جواب بسیاری از معماهای پیچیده این قضیه نزدیک تر می کند. آن گونه که به نظر می رسد، هدف اصلی ایالات متحده و جامعه اروپایی از پیگیری اصلاحات در خاورمیانه و پافشاری نامعقول آن ها بر این امر چیزی نخواهد بود جز تأمین منافع خود در این منطقه ویژه جهان و در مرحله بعد حفظ امنیت و ثبات رژیم صهیونیستی و رفع نگرانی این رژیم غاصب. آن ها در این امر سعی دارند با استفاده از نمونه های رسانه ای خود زمینه اجرای این طرح را در منطقه و در ذهن ساکنان آن فراهم سازند.
اصولا از اواسط قرن پرهیاهوی بیستم میلادی که جهان سرمایه داری(لیبرالیسم) از یکسو و جهان کمونیستی (شوروی سابق) از سویی دیگر، هر یک به دنبال تحقق گلوبالیسم (جهانی سازی) مطلوب خود بوده اند و از آن زمان و حتی سال های قبل تر نظر ویژه ای نسبت به منطقه استراتژیک خاورمیانه داشته اند هر یک از دو بلوک شرق و غرب، دست یابی به این نقطه از جهان را پیروزی حقیقی می دانستند و به حق نیز این چنین بود و چانه زنی ها و تکاپوهای بی امان این دو ابرقدرت طی سال های متمادی تا اوایل دهه 90 میلادی، خود مؤید این مطلب است پس از سقوط و فروپاشی قطب کمونیسم در اوایل این دهه که جهان غرب به ویژه ایالات متحده یک تاز عرصه جهانی شد، این آمریکایی ها بودند که با جدیت هر چه تمام، خواستار تحقق جهانی سازی مدل غربی با اتاق فرمان آمریکایی در سطح کره خاکی شدند و در این میان برای خاورمیانه طرح های ویژه ای در سرداشته و دارند و از هر فرصتی برای تحقق اهداف خود استفاده می کنند.
ایالات متحده که خودمحوری و منفعت طلبی از خصایص جدایی ناپذیرش محسوب می شود، با تأکید بر لزوم اجرای طرح خاورمیانه بزرگ و با استراتژی برقراری اصلاحات فرمایشی در این منطقه می خواهد ضمن حفظ منافع خود، تهدیدات بر سر راه سلطه خود در خاورمیانه را برطرف کرده و به عنوان سیاست اصولی خود، فضای امنیتی برای رژیم غاصب اسراییل فراهم سازد و از طریق اجرای اصلاحات آمریکایی در منطقه، بتواند صلح همیشگی برای اسراییل فراهم آورد.
البته ناگفته نماند که اسراییل با وجود این فضای امنیتی خواهد توانست با حمایت مادی و معنوی غرب، حاکم بر منطقه شود و تز استعماری خود مبنی بر نیل تا فرات را جامه بپوشاند.
اصلاحاتی که آمریکاییان در منطقه مسلمان نشین خاورمیانه در پی آن هستند، چیزی جز استحاله مبانی دینی و فرهنگی جهان اسلام و تغییر آن به فرهنگ لیبرال سرمایه داری نیست. حذف آیات جهادی از قرآن مسلمانان، حذف عنوان بسم الله الرحمن الرحیم از سخنرانی ها و مراسم های کشورهای اسلامی، حضور بی قید و شرط بانوان در تمام عرصه های حاکمیتی و اجتماعی این کشورها، و تاکید بر دموکراسی و آزادی غربی که باحه گری جزو لاینفک آن است، اگرچه به نظر غربی ها و عده ای روشنفکرنمای مسلمان، اصلاحات عنوان دارد، لیکن اگر واقع بینانه به آن بنگریم چیزی جز ارتجاع آشکار از اصالت آزادی و عدالت طلبی واقعی نیست.
طرح اصلاحات غربی در خاورمیانه که شمه ای از آن توانست بلوک شرق را با مشکل روبه رو سازد و در نهایت به برچیده شدن اتحاد جماهیر شوروی منجر شود، چنانچه به طور کامل در کشورهای عربی- اسلامی منطقه اعمال شود، پس از گذشت یک نسل، چیزی به نام هویت دینی و اسلامی برای مردم جهان اسلام و شیخ نشین های عرب باقی نمی گذارد و این بزرگ ترین خطر است. اصلاحاتی که آمریکا می خواست در ایران هم پیاده شود، اما به دلیل ساختار نظام ایران و چینش ساختار فکری و اعتقادی ملت ایران عمل نشد و با بن بست روبه رو گشت. اگر طرح خاورمیانه بزرگ را حلقه کوچکی از سلسله طرح های جهانی سازی بدانیم، عنصر فرهنگ در آن مورد توجه جدی خواهد بود. فرهنگ و مذهب اسلامی در پروژه خاورمیانه بزرگ و اصلاحات تحمیل شده بر آن، یقینا دچار تغییر و تحولات شگرفی خواهد بود و ممکن است از لحاظ موضوع و یا محتوای کاملا دگرگون شود. به عبارت دیگر، در صورت تحقق این طرح و برآورده شدن آرزوی بزرگ آمریکا در منطقه خاورمیانه، از فرهنگ اسلامی کشورهای این منطقه چیزی جز یک سری عناوین اسلامی و ظواهر باقی نمانده و محتوای شریعت حاکم بر کشورها، به گونه ای غربی شده و اصالت خود را از دست می دهد و در عوض زمینه برای گستاخی رژیم اشغالگر قدس کاملا مهیا می شود و مسلمانان روز به روز ضعیف تر و حقیرتر می شوند. البته آمریکایی ها خود بهتر از هر کس می دانند که این اصلاحات نمی تواند به زور سرنیزه و با تحمیل یکطرفانه در منطقه خاورمیانه تحقق یابد و لذا می کوشند تا به طور غیرمستقیم و پنهانی و با کمک لایه های تبلیغاتی و فرهنگی، کشورهای منطقه را متقاعد به پذیرش اصول این اصلاحات و اجرای آن ها کنند و به همین دلیل است که مقامات آمریکایی از نارضایتی و خشم اعراب به دلیل تلاش آمریکا برای تحمیل اصلاحات مورد نظر خود به آنان مطلع شده و درصدد رفع آن برآمده اند