خانه؛ مفاهیم و معناها*
خانه برپا داشتن و در خانه زیستن امری است فنی، علمی و اجتماعی که دادهها و پدیدههای مختلفی در شکلگیریاش دخالت دارند، پدیدههایی که بیتوجه به آنها خانه مفهومی نخواهد داشت. بر این اساس، مفهوم خانه را میتوان در سه گستره مورد بررسی قرار داد:
خانه در گستره ساختمانی به مفهوم یک ساختمان با تمام شرایط و مشخصات فنی لازم،
خانه در گستره کاربردی به مفهوم مکان زندگی که انسان واحد اندازهگیری و نقطه مرکزی احساسهایش می باشد،
خانه در گستره اجتماعی به مفهوم خانواده و نمایانگر تصور نمادینی که واحد اندازهگیری و مرکز یا نقطه عطفش به شکل هسته اجتماعی درآمده است.
معماران ، تعاریف متنوعی از خانه ارائه کردهاند که از جمله آنها میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
خانه پوششی است که در تطابق با برخی شرایط، رابطه صحیحی را بین محیط خارج و پدیدههای زیستی انسانی برقرار میکند. در خانه باید یک فرد (یا یک خانواده) زندگیکند، یعنی اینکه بخوابد، راه برود، دراز بکشد، ببیند و فکر بکند ( لوکوربوزیه ).
خانه برای ساکنانش مرکز جهان است و برای محلهای که در آن جای گرفته است، شاخصترین بنا در تحکیم مکان به شمار میرود ( مور ).
خانه در وهله اول نوعی نهاد است و نه سازه و این نهاد برای مقاصد بسیار پیچیدهای به وجود آمده است. از آنجا که احداث خانه پدیدهای فرهنگی است، شکل و سازمان فضایی آن به شدت تحت تأثیر فرهنگی است که بدان تعلق دارد. حتی در آن زمان نیز که خانه برای بشر اولیه به عنوان سرپناه مطرح بود، مفهوم عملکرد تنها در فایده صرف یا در فایده عملکردی محض خلاصه نمیشد. وجه سرپناهی خانه به عنوان وظیفه ضمنی، ضروری و انفعالی مطرح بود و جنبه مثبت مفهوم خانه ایجاد محیطی مطلوب برای زندگی خانواده به مثابه واحد اجتماعی بود ( راپاپورت ).
از زمانهای دور خانه پنداری ، از ذره گیتی را در وجود برانگیخته است. خانه به عنوان فضایی در دل فضا به تکرار ساختار مقدماتی محیط میپردازد. کف خانه زمین را به یاد میآورد، سقفش آسمان را و دیوارهایش افق پیرامون را. هر اثر معماری خواه بنای عمومی باشد و خواه خانه، تصویری است این چنین از جهان. اما تفاوت این دو اثر در آن است که بنای عمومی به پدید آمدن کیفیتهای کلی محیط میپردازد، حال آنکه خانه محیط مزبور را در بیواسطگی ذاتیاش به نمایش میگذارد. از اینرو برای کودک حتی محقرترین و سادهترین خانه، تجلی نخستین تصور ممکن از عالم است، نخستین تصور از غیر خود که او را در پناه خود نگاه میدارد.
رابطه پیچیده میان آدمی، فضای مصنوع و جهان پیرامون رابطهای عمیق و چندبعدی است که پژوهشهای فلسفی روانشناختی پیشرفته امروز بخشی از آن را بر ما آشکار ساخته است. به این رابطه سهطرفه معانی سیال پنهان در فرمها و فضاها را نیز بیفزایید تا دشواری و پیچیدگی مسأله بیشتر دانسته شود. از اینرو علاوه بر معماران، صاحبنظران حوزههای مختلف مرتبط با معماری از جمله فلسفه و روانشناسی نیز، مفهوم خانه را از جوانب متعدد مورد تحلیل و بررسی قرار دادهاند.
در ورای فرم ظاهری خانههایمان، معانی پنهان و دلالتهایی وجود دارند که آنها را میبینیم و ادراک میکنیم. روانشناسان، روانکاوان و فیلسوفان تا اندازهای این دلالتها را کشف کرده، عوامل پیدا و پنهان دخیل در این ادراکات را یافته و از فرایند پیچیده و ناخودآگاه درک این معانی پرده برداشتهاند. بدینترتیب وظیفه یک پدیدارشناس و حتی روانکاو یا روانشناس از بیان جزئیات چشمگیر یا تحلیل چندوچون آسایش خانه بسیار فراتر میرود، به عکس باید فراسوی این تشریح عینی و ذهنی به جستجوی ارزشهای اولیه بود که ریشه در کارکرد نخستین و اصلی سکونت دارند. اگر جغرافیدان یا مردمشناس انواع گوناگون مسکن را بررسی میکنند، پدیدارشناس در مطالعه کار آنها، در بررسی این همه اختلاف و تنوع به دنبال کشف جوهر خوشباشی درونی، سعادت مطمئن و بلاواسطه نهفته در همه این خانههاست: آنچه در یک خانه ابتدایی، همچنان که در یک قصر اشرافی به آشیانه و صدف پناهدهنده و گرم و مطبوع نخستین نزدیکتر است.
1- مفهوم سکونت از دیدگاه کریستین نوربرگ شولتز* :
امروزه ما عموماً سکونت (Dwelling) را داشتن سقفی در بالای سر و چند مترمربعی زمین در زیر پا تعبیر میکنیم. به عبارت دیگر برداشتی صرفاً مادی و کمی از آن ارائه میدهیم. اما کریستین نوربرگ شولتز، معمار اندیشمند نروژی، با استناد به فلسفه هایدگر در خصوص فضاییبودن وجود انسان (Existential Spatiality) و بر اساس نوعی پدیدهشناسی محیطی که پیگیر موضوعات طبیعت و ساختار مکان در ارتباط با حیات میباشد، به این برداشت مفهومی وجودی و کیفی میبخشد. او عشق به مکان و به زمین را بخشی از هستی در جهان خوانده و آن را بر موضوعات فنی ارجح میدارد. بدین ترتیب در بینش خاص فلسفی او، سکونت از سقفی را سایبان قرار دادن و چند مترمربعی از زمین را زیرپا گرفتن فراتر رفته و به برقراری پیوندی پرمعنا با مکانی مفروض که میتواند بر هریک از سطوح مختلف محیط منطبق باشد، تبدیل میگردد. به تعبیر او سکنیگزیدن یعنی در آنِ واحد تعلق خاطر یافتن به مکانی خاص که میتواند مزرعهای سبز یا خیابانی خاکستری باشد، و تصرف خانهای که در آن قلب شکوفا شده و مغز به اندیشه در میآید. این دو خانه در ارتباط با یکدیگر قرار میگیرند؛ هنگامی که وارد خانه خود میشویم، جهان بیرونی را نیز به همراه داریم. این جهان بیرونی به هر ترتیب بخشی از وجود ما را شکل بخشیده و بر آن اثر میگذارد. سکونت به مفهوم کیفی آن بیانگر برقراری پیوندی پرمعنا بین انسان و محیطی مفروض میباشد. این پیوند از تلاش برای هویتیافتن یعنی به مکانی احساس تعلق داشتن ناشی گردیده است. بدین ترتیب انسان زمانی بر خود وقوف مییابد که مسکن گزیده و در نتیجه هستی خود را در جهان تثبیت کرده باشد. از این رو شاید بتوان گفت سکنیگزیدن با مفاهیم کیفی آن از شروط مقدماتی انسانبودن است.
توجه به مفهوم کیفی سکونت، میتواند راه را برای شکلگیری نوعی از معماری که به مفهوم واقعی کلمه، پاسخگوی نیاز به سکونت باشد، هموار سازد. معماری زمانی میتواند نیاز به سکونت، با مفهوم موردنظر شولتز، را برآورده نماید که ساختمانها و مکانها امکانات قابلملاحظهای برای هویتبخشیدن به ساکنین ارائه نمایند.
جنبههای مختلف سکونت در معماری
برای برقراری پیوندی پرمعنا بین انسان و هستی پیرامون، که در مفهوم کیفی سکونت بدان اشاره شد، باید از مکان خود و از چگونگی قرار گرفتن خود در آن آگاه بود. از اینرو سکونت را میتوان متشکل از دو مؤلفه تعیینموقعیت (Orientation) و احراز هویت (Identification) دانست. تعیینموقعیت و احراز هویت، به عنوان جنبههای دوگانه سکونت، به یاری فضای سازمانیافته (Organized Space) و فرم ساختهشده (Built Form) که به اتفاق یکدیگر مکان واقعی را بوجود میآورند، امکان تحقق پیدا میکنند.
احراز هویت انسانی به مفهوم عام عبارت است از برقراری پیوندی سرشار از معنا با جهانی متشکل از چیزها. به عبارت دیگر احراز هویت، وصول بر یک جهان از طریق وقوف (Understanding) بر چیزهای موجود در آن است. گرچه جهان بیمقدمه و به یکباره بر ما ارزانی گشته است، اما برای وقوف بر آن میباید به تعبیرش پرداخت و با وجود آنکه آدمی خود بخشی از جهان را تشکیل داده و بدان وابسته است، اما برای داشتن احساس سکونت ناچار از آن است که به این وابستگی عینیت بخشیده و آن را قابللمس سازد.
احراز هویت هرگز از زندگی روزمره جدا نبوده و در مقابل همواره به اعمال ما بستگی داشته است. به واسطه احراز هویت آدمی بر جهانی و بالتبع بر هویتی چیره میشود. هویت در اصل عبارت است از درونیکردن چیزهایی از محیط پیرامون که آدمی بر آنها وقوف یافته است.
باید به یاد داشت که هستی در جهان علاوه بر کجا شامل یک چگونه نیز میگردد. هنگامی که احراز هویت مقصود خود را حول کیفیت چیزها متمرکز میگرداند، تعیین موقعیت ارتباطات فضایی بینابین آنها را منظور میدارد. البته بدیهی است که بدون احراز هویت واقعی به واسطه چیزها، تعیین موقعیت بین آنها ممکن بوده و به طریق مشابه ممکن است بدون مداخله کامل عملکرد تعیین موقعیت، توسط برخی از چیزها به هویت نیز رسید. پس توانایی در تمییز بین موضوعات احراز هویت و تعیین موقعیت به عنوان جنبههای دوگانه سکونت و وقوف بر این امر که با وجود حضور همواره این دو جنبه در صحنه، ممکن است نیروی یکی بنا بر اقتضای احوال بر دیگری پیشی گیرد، از درجه بالای اهمیت برخوردار است.
احراز هویت به شکل مادی مکان بستگی دارد، حال آنکه تعیین موقعیت به ادراک از نظام فضایی آن مرتبط میگردد. معمولاً هر عملی که انجام میدهیم، با تعیین موقعیت که عملکردی روانشناختی است، مرتبط میباشد. آدمی بر اساس تصویر محیطی که به سازمان فضایی محیط بستگی دارد، عمل میکند.
با توجه به آنچه در خصوص مفهوم و جنبههای مختلف سکونت بیان گردید، میتوان گفت سکنیگزیدن در اصل عبارت است از جهانی از چیزها را به خود اختصاص دادن که نه با تصورات مادی، بلکه در قالب آثاری در خدمت تعبیر معنا و مقصود بدستآمده توسط چیزها، روی میدهد. بر این اساس، جنبههای دوگانه سکونت را بدینصورت میتوان بیان کرد: نخست کسب اقتدار در امر وقوفیافتن بر چیزهای مفروض (اعم از طبیعی یا مصنوع)، دوم ساختن آثاری که آنچه را که آدمی بر آن وقوفیافته است، در خود ضبط کرده و توضیح میدهند. این آثار در محدوده مورد بررسی شولتز عبارتند از: آبادی، فضای شهری، نهاد و خانه . . . .