مقدمه :
شناخت و فراشناخت از جمله مقولاتی هستند که در اکثر فعالیت هایمان با آنها سر و کار داریم . در این پژوهش سعی بر این بوده که این دو مقوله را بیشتر شرح دهیم . شناخت ، مفهومی است که از دیر باز مورد توجه انسان و مخصوصا” کسانی که در امر یادگیری فعالیت دارند ، بوده و هست .
بعد ها کلمه «شناخت» و « روان» با هم ترکیب شدند و روانشناسی شناختی را به وجود آوردند . حوزه ای که روز به به طرفدارن آن افزوده میشود. بنابراین سعی کرده ایم برخی نظریات روانشناسی شناختی را نیز ذکر کنیم . فرایند های شناختی مثل توجه ، ادراک ، تفکر ، تصمیم گیری و … را به مفید توضیح داده ایم و سعی بر این بوده که ماهیت این مفاهیم و ارتباطی که با شناخت دارند، بیشتر مورد بحث قرار بگیرد . برخی از این فرآیندها از اهمیت بیشتری برخوردار بوده اند. بنابراین آنها را به طور مبسوط تر توضیح داده ایم . راهبردهای شناختی نیز بخشی از این پژوهش را به خود اختصاص داده اند . مهمترین راهبردها شناختی یعنی تکرار، بسط معنایی و سازماندهی در این بخش توضیح داده شده اند .
بخش دوم این پژوهش به فراشناخت اختصاص دارد . مفهوم جدیدی که از عمر آن بیشتر از 30 سال نمی گذرد و کتب تالیفی راجع به فراشناخت چه لاتین و چه فارسی محدود می باشند، مخصوصا” به زبان فارسی هیچ کتاب معتبر اختصاصی راجع به این مفهوم وجود تدارد . ولی با این حال برخی کتب تربیتی و شناختی به طور پراکنده و مختصر به این مفهوم پرداخته اند که هریک فقط به یکی از جنبه های آن اشاره کرده اند. در این جا سعی کرده ایم جنبه ها مختلف و پراکنده فراشناخت رانظم ببخشیم . بنابراین ابتدا از تاریخچه ، محدود نظر یاتی که راجع به فراشناخت وجود داشته اند را توضیح داده ایم . نظریه فلاول که مهمترین نظریه فرا شناختی محسوب میشود تقریبا” به طور کامل توضیح داده شده است .
فرآیندهای فراشناختی را به طور اجمالی توضیح داده ایم و رابط فراشناخت و تفکر انتقادی نیز مورد بحث قرار گرفته است . در بخش بعدی مهمترین راهبردهای فراشناختی یعنی برنامه ریزی ، کنترل و نظارت و نظم دهی را توضیح داده ایم .
روش تحقیق
روش انمجام این پژوهش ، روش توصیفی از نوع کتابخانه ای (آرشیوی ) می باشد. در این نوع مطالعات، پژوهشگر در تولید اطلاعات ، هیچگونه نقشی نداشته، بلکه داده هایی که قبلا” در بانک اطلاعاتی موجود بوده را به شکل منسجمی گرد آوری کرده و به یک روال منطقی ومنظم ارائه می دهد . این نوع مطالعات می تواند بر روی پدیده های طبیعی یا اطلاعات مربوط به دادگاهها و مفاهیم علمی صورت بگیرد .
از نظر هاف نیز این پژوهش در زمره پژوهش های بنیادی قرار میگرد که هدف اساسی این نوع تحقیقات آزمون نظریه ها، تعیین روابط بین پدیده ها و افزودن به مجموعه دانش در یک زمینه خاص است و هیچگونه کاربرد بلافاصله ای برآن مترتب نیست .
تاریخچه شناخت
مشخص کردن دقیق هر زیمنه ای از تحقیق مشکل است ، و اگر پرسیده شود کی روانشاسی شناختی شروع شد، روانشناسان شناختی ، دامنه وسیعی از داده های متنوع را پیشنهاد خواهد کرد ( R eisberg 2001 ) .
از نوشته های اولیه می توان به ترسیم مطالب شگفتی در مورد دانش پرداخت. نظریه های اولیه به جایگاه تفکر و حافظه علاقمند بودند، نوشته های هیرو گلیفی مصر ناظر بر اینکه مولفان آنها معتقد بودند که مکان دانش قلب است (سولسو 1991/ترجمه ماهر 1381) .
مساله بازنمایی ذهنی نیز از سوی فلاسفه یونانی و در زمینه آنچه امروزه به عنوان ساختار و فرآیند شناخته میشود مورد بحث قرار گرفته است . بحث در مورد ساختار فرآیند تا قرن نوزدهم جنبه مسلط داشت و مرکز علاقه ، طی سالها از ساختار به فرآیند و بالعکس تغییر می کرد (همان منبع )
برای افلاطون تفکر برپایه تحریک ناشی از هریک از احساس ها استوار بود، چون هر حسی کنش ویژه ای دارد لذا بر طبق مفهوم سازی افلاطون ، ادراک انسانی و بازنمایی جنبه ای خاص از محیط المثنائی خود را در جهان مادی دارد . ارسط مدعی بود که ذهن انسان بر روی ادراک اشیاء عمل می کند، لذا درک شی مثلا” یک میز بر اساس توانمندی ذهن برای تجربه میزهای بسیار استخراج مفهوم میز از آن تجارب محتمل میگردد. ارسط دو ایده دیگر نیز ابراز داشت که تاثیر مهمی بر روتنشناختی سنتی بر جای نهاد: 1- اصل تداعی گرایی، که برطبق آن ایده ها در ذهن بر اساس مجاورت ، مشابهت و تضاد پیوند می یابند . 2- قواعد منطق که بر طبق آن حقیقت ناشی از استدلال قیاسی یا استقرایی است . ایده های ارسط بویژه در مقابله با ایده های افلاطون شبیه به مفهوم ما در باب فرآیند است ، در حالیکه ایده ها ی افلاطون به مفهوم ساختار نزدیکتر می نمایند. فلاسفه و الهیون عصر روشنگری معمولا” معتقد بودند که محل دانش در مغز است و برخی کوشیدند محل آنرا از نظر گرافیکی مشخص کنند. آنها معتقد بودند که دانش از طریق حواس فیزیکی کسب می شود اما همچنین ناشی از منابع الهی نیز می باشد در طول قرن هیجدهم وقتی روانشناسی فلسفی به نقطه ای رسید که درآن روانشناسی علمی توانست نقشی قبول کند، تجربه گرایان انگلیسی – بر کلی ، هیوم و جمیز میل و پدرش جان استوارت میل – ابراز داشتند که بازنمایی ذهنی سه نوع است : 1- رویدادهای مستقیم (یا ادراک واقعیت) ، 2- کپی های کم رنگ از ادراکات یا آنها که در حافظه ذخیره می شوند ،3- تبدیل این کپی های کم رنگ چون تفکر متداعی (هیوم در سال 1948) در مورد توانایی دورنی چنین می گوید: « برای شکل دادن هیولاها و دیگر اشکال و ظواهر نامتجانس اقدام به تخیل ، پر دردسر تر از درک طبیعی ترین و آشناترین اشیاء نیست (همان ).
در پایان نیمه اول نوزده نظریه های مربوط به بازنمایی مربوط به بازنمایی ها دانش با اهمیت تلقی می شدند . یک جریان به رهبری و ونت در آلمان و ادوارد تیچنر در آمریکا شکل گرفت که بر ساختار بازنمایی ذهنی تاکید می کرد و جریان دیگر به رهبری فرانتس بر نتانو ایجاد شد که برفرآیند ها یا اعمال تاکید می ورزید . بر نتانو بازنماهای درونی راهستی های ایستا ، با ارزش ناچیز در روانشناسی دانست .
او به مطالعه اعمال شناختی ، مقایسه کردن ، داوری کردن و احساس کردن پرداخت که از نظر او موضوع مناسب روانشناسی می باشند(همان).
در همین زمان در امریکا ویلیام جیمز موضوع روانشاسی را تجربه ما در باب اشیاء خارجی می دانست . شاید مستقیم ترین پیوند با روان شناسی شناختی مدرن ، دیدگاه او درباره حافظه باشد که در آن هم ساختار و هم فرآیند نقش مهمی ، ایفا می کنند (همان) .
داندرز و کاتل معاصران جیمز ، با استفاده از ادراک ، نمایش های دیداری کوتاه بعنوان ابرازی جهت تعیین زمان لازم برای عملیات ذهنی به آزمایشاتی شناختی خوانده می شود مربوط است . به نظر می رسد که تکنیک موضوع مطالعه ، روشهاو حتی تعبیر و تفسیر نتایج این دانشمندان ظهور این علم را در نیمه قرن پیش بینی کرده بود (همان ).
رواننشناسی شناختی یکی از دیدگاههای نظری است و مدعی است که هدف روانشناسی علمی ، مشاهده رفتار به منظور استاناج ، درباره عوامل نامشهود و زیر بنایی است که ممکن است تعیین کننده اعمال مشهود باشد در روانشناسی شناختی از مشاهدات ، استفاده می شود تا استنتاجهایی درباره عواملی همچون تفکر ، زبان ، معنا و صورتهای ذهنی انجام گیرد. روانشناسی روزمره ، روانشناسی شناختی است (گلاورو بروبنگ 1990 خرازی 1377).
شاید هیچ رویداد واحدی نشانه پایان دوران مکتب تداعی و آغاز انقلاب شناختی در دوران شناسی آمریکایی نبوده است . انقلاب شناختی حداقل در آغاز روندی آرام داشت. بدون شک « زمان آن فرا رسیده بوده .» زیرا روانشناسان امریکایی روز به روز با دیدن محدودیت های نظری و روش رفتار گرایی ناامید تر می شدند تحقیقات زبان شناسان درباره طبیعت تکوین زبان شواهدی را به ضد دیدگاه محیط گرایی تند رویی که رفتار گرایی پیشنهاد می کرد ، فراهم آورد عامل مهم دیگر ظهور رایانه بود، که هم استعاره ای معتبر برای پردازش اطلاعات توسط انسان عرضه کرد و هم ابراز مهمی را برای کشف فرایندهای شناختی انسان در اختیار محققان قرار داد. فراتر از این گرایش عمومی آثار تعدادی از افراد در هدایت روانشناسی به سمت انقلاب شناختی اشکارا نقش حیاتی داشته است . برای نمونه کتاب اصول روانشناسی که توسط ویلیام جیمز در سال 1890 منتشر شد فصل هایی درباره توجه، حافظه ، تصویر – ذهنی و استدلال را در می گرفت ، و لفکانگ کهلر ذهنیت میمونهای انسان نما را در سال 1925 منتشر کرد که فرایندهای رایج در تفکر پیچیده را بررسی نموده است ، او و سایر روانشناسان گشتالت بر فهم ساختاری تاکید داشتند ، این توانایی که برای فهمیدن کیفیت یک شی بهتر است کل اجزاء با هم باشند . کتاب دیگری که تاثیر عمده ای در شکل گیری روانشناسی شناختی داشته است . « رفتارگرایی» بود که در سال 1924 بوسیله جان بی واستون منتشر شد. حرف اصلی این کتاب این بود که روانشناسان باید آن چیزی را که به طور مستقیم در رفتار شخص می توانند مشاهده کننده فقط به مطالعه آن بپردازند وانسون از رویکرد S - R حمایت می کرد که در آن آزمایشگران چگونگی پاسخ فرد به یک محرک را اندازه می گیرند . رویکرد محرک – پاسخ با دیدگاه واتسون سازگار بود. چون محرک و پاسخ دو چیز قابل مشاهده بودند ؛ مشکل این رویکرد این بود که آن چیزی که شخص با حاضر کردن اطلاعات در مقابل محرک ها انجام می داد به طور واقعی قابل مشاهده و آشکار نبود، به این منظور رویکرد پردازش اطلاعات سعی کرد که چگونگی اینکه یک شخص اطلاعاتش را بین محرک و پاسخ منتقل می کند را شناسایی نماید (همان ).
برخی از مولفان به کتاب روانشناسی شناختی اثر اولویج نیز در سال 1967 اشاره می کنند که نخستین تعریف را از حوزه جدید روانشناسی شناختی عرضه کرد یا حتی قبل از آن از اثار بروند با دیوید آزوبل نام می برند که بر ساختاری بودن شناخت تاکید داشتند . برخی دیگر نقطه آغازین را مقاله 1956 میلر «نمره سحرآمیز هفت به اضافه یا منحای دو » برخی از محدودیتها ی ظرفیت ما در پردازش اطلاعات می دانند.با پایه گذاری مرکز مطالعات شناختی روارد در سال 1960 توسط میلر و برونر را مبداء این حرکت می گیرند . بسیاری از مولفان جنگینتر در مجله روانشناسی آمریکایی در سال 1974 را شروع گرایش شناختی ذکر می کنند که در آن تفاوتهای اساسی بین تعداد زیادی از تحقیقات مربوط به درگیری طوطی وار که او و دیگران در طول یک نسل انجام داده بودند با آنچه خود آنها در چارچوب الگوی برجسته جدید شناختی انجام داده اند، مقایسه شده است . برخی دیگر در مقاله چارچوب توسط ماروین مینسکی 1975 را نام می برند که درآن خصوصیات لازم برای دستگاه بینایی به منظور تمیز اشیاء ساده تشریح شده است این مقاله بر کارکرد حیاتی ساختارهای ذهنی در تفکر و تصمیم گیری انسان تاکید کرده است به موضوعی که دیگران نیز آنرا در مفهوم ذیربط « نسخه ها »و« طرحواره ها» منعکس کرده اند. (همان ).
چندین سال قبل از شروع انقلاب شناختی در روانشناسی ، روانشناس یادگیری ، ادوارد تولمن (1923) گفت: که آنچه موشها در ماز می آموزند بیشتر یک نقشه از مسیر است تا مجموعه ای از پیوند های S _ R . تولمن با اجرای مجموعه آزمایشات اصیلی که درآن یک موش آموزش می دید ، غذا را با دنبال کردن یک مسیر پر پیچ و خم واحد پیدا کند، دریافت که وقتی به حیوان فرصت می دهیم مستقیما” به سوی غذا برود ، وان آن را می یابد. رفتن مستقیم به سوی مکان غذا بیشتر پیگیری راه اصلی است. بر طبق تعبیر و تفسیر تولمن حیوان به تدریج تصویری از محیط بدست می آورد که بعد ها برای یافتن هدف مورد استفاده قرار می گیرد، این تصویر یک نقشه شناختی خوانده شد . موشها در آزمایش های تولمن توانمندی خود را در مورد یک نقشه شناختی با رسیدن به هدف از نقاط مختلف شروع نشان دارند. این نقشه درونی در واقع شیوه باز نمودن اطلاعات در مورد محیط آنها بود. پژوهش تولمن مستقیما” مورد توجه روانشناسان شناختی مدرن واقع شده ولی فرض های او در باب نقشه های شناختی در حیوانات اشتغال ذهنی روانشناسان معاصر را در مورد نحوه بازنمایی دانش در ساختار شناختی موجب گردید (سولسو1991/ ترجمه ماهر 1381).
ناکامی رفتارگرایی :
رفتار گرایی که معمولا” پاسخ های آشکار به محرک ها را مورد مطالعه قرار می داد، قادر به توضیح تنوع رفتار انسانی نشد، بنابراین معلوم بود که فرآیند های ذهنی درونی که به طور ملموس به محرک های بلافصل مربوط می شود، بر رفتار تاثیر می گذارد. برخی فکر می کردندکه می توان این فرایندهای درونی را تعریف کرده و در یک نظریه کلی در باب روانشناسی شناختی ادغام نمود.
ظهور نظریه ارتباط:
نظریه ارتباط انجام آزمایشات در مورد دریابی نشانه، توجه، سیپرنتیک و نظریه اطلاعات یعنی حیطه هایی که در روانشناسی شناختی حائز اهمیت اند را ترغیب نمود.
زبانشناسان مدرن :
شیوه های جدید نگاه به ساختار دستوری و زبان در نگرش های مورد توجه شناخت ادغام گردید.
پژوهش در باب حافظه :
پژوهش در یادگیری کلامی و سازمان معنای به یک اساس تجربی نیرومند برای نظریه های حافظه تبدیل شد که به رشد مدلهای سیستمهای حافظه و ظهور مدلهای آزمون پذیر برای دیگر فرآیند های شناختی منتهی گردید.
علوم کامپیوتری و دیگر پیشرفت های تکنولوژیک:
علوم کامپیوتری و به ویژه زیر بخش آن یعنی هوش مصنوعی موجب بازآزمایی نظرات اساسی در باب پردازش و اندوزش حافظه و نیز پردازش و کسب زبان گردید. توانمندیهای پژوهشی تا حد زیادی توسط طرح های آزمایش بسط یافت (همان).
نظریه شناختی جروج کلی (1967-1905)
تجربیات بالینی کلی ماهیت نظریه ساز شخصی وی تحت تاثیر قرار داد. مردمی را که درمان میکرد اختلالات شدیدی نداشتند. کار وی با دانشجویان دانشگاه و دانش آموزان مدرسه بود که توسط معلمین خود برای مشاوره فرستاده می شدند (شولتز و شولتز، 1994/ترجمه سید محمدی 1375).
نظریه سازه شخصی
کلی پیشنهاد نمود که هریک از ما « سازمان شناختی » درباره محیط مان بوجود می آوریم ، ما فقط وقایع و روابط اجتماعی را که دنیای ما را در یک نظام یا الگو می سازد، تعبیر و سازماندهی می کنیم. بر اساس این الگو دربارهخ مردم دیگر ، وقایع و خودمان پیش بینی می کنیم . ما از این پیش بینی ها برای تعیین کردن پاسخ هایمان و هدایت اعمالمان بهره می بریم . بنابراین برای درک شخصیت باید الگوهایمان را درک کنیم ، یعنی شیوه هایی را که در آم دنیای خود را سازمان داده و یا ساخته ایم . این تعبیر ها از وقایع است و خود وقایع که مهم هستند (همان ).
کلی معتقد بود که مردم به دنیای خود همانند دانشمندان مینگرند و آن را سازمان می دهند، یعنی با تدوین فرضیاتی درباره محیط خود و آزمایش نمودن این فرضیه ها در برابر موقعیت تجربه شان ما وقایع یا داده های تجربه ما را در زندگی خود مشاهده و آنها را به روش خود تعبیر می کنیم . این تعبیر شخصی یا ساختن تجربه ، نگرش منحصر به فرد ما را نسبت به این وقایع نشان می دهد، یعنی الگویی که ما این رخدادها را در آن قرار می دهیم . کلی نوشت : ما به دنیا از میان « الگوهای شفاف و مناسب واقعیت های که دنیا از آنها تشکیل شده است » نگاه کنیم .
امکان دارد این الگوها را با عینک آفتابی که ته رنگ خاصی را اضافه می کند یا هرچیزی را که می بینیم به رنگی نشان می دهد مقایسه کنیم . ممکن است عینک یک ته رنگ آبی داشته باشد و دیگری سبز چندین نفر امکان دارد به صحنه یک نی نگاه کنند و آن را متفاوت درک کنند و این بستگی دارد به ته رنگ لنزهایی که نقطه نظر آنها را قاب می کند . بنابراین با فرضیات و الگوهایی که می سازیم دنیای خود را درک نموده یا سازماندهی می کنیم . این نگرش خاص یعنی الگوی بی نظری که توسط هر فرد آفریده شده چیزی است، که کلی آن را نظام سازه ما می خواند. یک سازه عبارت است از شیوه یک شخص در نگاه کردن به وقایع دنیای خودش، فرضیه عقلانی که برای توجیه یا تعبیر وقایع زندگی ابداع شده است . ما مطابق انتظاری که سازه هایمان وقایع زندگی مان را پیش بینی و توجیه می کنند رفتار می کنیم و همانند دانشمندان ، این فرضیات را با قرار دادن اعمالمان بر سازه هایمان و ارزیابی کردن تاثیرات آن آزمایش می نماییم (همان ) .