تأملی در تعریف هنر
مقدمه
هنر، یکی از بارزترین جلوههای اسرارآمیز فرهنگ و تمدن انسانی است که همواره بر حیات انسانی سایه افکنده است. هر جا کاوشهای تاریخ تمدن و باستانشناسی، نشانی از تمدن و فرهنگ بشری و تجلی آن کشف میکند، در هر سرزمینی که تمدنی به عرصه ظهور میرسد، آثار و مظاهر گوناگون هنری، اعجاب پژوهشگران تاریخ تمدن و هنر را برانگیخته است و رموز ناپیدای آن، حکیمان را به اندیشه و تأمل فرو برده است. یک محقق تاریخ هنر، با مطالعه آثار هنری و جلوههای آن، سیمای روشنی از تمدن و فرهنگ بشری در سرزمینهای پیشین به نمایش میگذارد. هنر، از اسرار آفرینش و حیات فرهنگی انسان است که اندیشمندان علوم انسانی را به پژوهش بیشتر فرا میخواند.
معنای هنر
در تاریخ فرهنگ و هنر انسانی، معنای هنر با نوعی الهام و اشراق همراه بوده است که گاهی عقل و ادراک انسانی از درک سرّ آن عاجز است. این موضوع نمایانگر این نکته است که هنر بیشتر با جان پاک هنرمند و یا سبک بیان او پیوند دارد، نه با صورتهای ذهنی و خیالی وی.
هنر در فرهنگ ایران
کالبد هنر و ادبیات به خاطر انس با فرهنگ الهی و سنتی، جلوه و نمود معنوی و انسانی یافته است. این دریافت از هنر در ادبیات فارسی[1] و عرفانی، به ویژه در زبان حافظ و مولانا، تجلی بارزتری از خود به نمایش گذارده است، چنانکه از این غزل حافظ، نوع بینش وی از هنر را میتوان درک کرد:
قلندران طریقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است
نگاه مولانا در مورد هنر نیز در این شعر عیان است
خود هنر دادن، دیدن آتش عیان
نی گپ دل علی النار دخان )مثنوی(
از دیدگاه حافظ و مولانا، عرفان نوعی علم ذوقی و هنری است و هنر نیز نوعی الهام و اشراق است و هنرمند هم از ذوق اشراقی بیبهره نیست. اکثر اندیشمندانی که درباره تعریف هنر به تأمل پرداخته و یا اظهار نظر نمودهاند، از حل رموز آن فرو ماندهاند. در واقع، غالب سخنان زیبا و دلنشین درباره هنر که گوش آدمی را نوازش میدهد، به غیر از ابهام و ادراکناپذیری آن، از حیث اندیشه در فضای محدودی سیر میکنند؛ چرا که این تعاریف، هر کدام از زاویهای خاص، هنر را توصیف کرده و نوعی بینش خاص را تداعی میکنند که گاهی، معنای کلی و روشنی از نفس هنر نمیانجامند.[2] هگل در این باره میگوید: تعریف هنر اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار است.
معنای هنر
البته برای هنر، نمیتوان مانند اشیا و عناصر طبیعی، فرمول یا ضابطه خاص تعیین نمود، و از نظر منطقی، جنس، فصل و حد آن را ترسیم نموده و تعریف علمی از آن ارائه داد؛ چرا که هنر، امری معنوی است و در دل آن نوعی اشراق و شهود نهفته است.
توضیح اینکه، در جهان هستی امور معنوی قابل تعریف منطقی نیستند البته برای درک امور ذوقی و روحی به ارائه تعریف روشن از آنها نیاز نیست. درک و کشف ذوقی و وجدانی هنر و یا دریافت بی واسطه از آن مهم است، نه تعریف انتزاعی و منطقی. این موضوع تنها به هنر و زیبایی محدود نمیشود بلکه بسیاری از معانی بسیط و مجرد مانند وجود، حکمت، علم، عرفان، ادب، محبت، عدالت را نیز در بر میگیرد. از این امور نمیتوان تعریف حقیقی ارائه نمود زیرا این تعاریف در محدوده و قالب علوم میگنجد و امور شهودی و ذوقی را شامل نمیشود. به همین علت است که ذات هنر در دنیای امروز، هنوز به عنوان پدیدهای اسرارآمیز در ابهام باقی مانده و تعریف جامع و گویایی از آن ارائه نشده است. گویی هنر چونان قلهای دست نیافتنی است که انسان هرچه برای سلوک به آن تلاش به عمل میآورد، کمتر به کشف و شهود آن دسترسی پیدا میکند.[3]
اکنون به ارزیابی پارهای از تعاریف درباره هنر میپردازیم، هر چند در نگاه ابتدایی، این جملهها، جذاب و دلنشین به نظر میرسند اما با نظر دقیقتر ملاحظه میشود که در میان این تعاریف، هیچگونه انسجام و هماهنگی وجود ندارد.
تعریف هنر از زبان اندیشمندان
الف. هنر، انعکاس تخیل و تصور هنرمند است.[4]
ب. هنر، آفرینش زیبایی است به نیروی دانایی. [5]
پ. هنر، گزارش و ترجمهای است از روح هنرمند.[6]
ث. هنر دعوتی است به سوی سعادت. (شیلر)[7]
ج. عنوان هنر را بایستی به چیزهایی اعطا نمود که با آزادی به وجود آمدهاند. (امانوئل کانت)[8]
چ. هنر، گل زندگی است و هنرمند دوستدار واقعی بشر.[9]
ح. هنر، فعالیتی است طبیعی در قلمرو حیوانیت و از امیال جنسی سرچشمه گرفته است. (اسپنسر انگلیسی)[10]
خ. هنر، لذت و شوری است که عینیت یافته است.[11]
د. هنر، تشبیهی از جهان است که ما از آن لذت میبریم.[12]
ذ. هنر، بیان آرمانی است که هنرمند توانسته در قلمرو آن، به اشیاء صورت تجسمی بخشد. [13]
ر. هنر، کوششی است برای ایجاد زیبایی و عالم ایدهآل. [14]
ز.هنر، شکل دادن به تجارب انسان است که ما بدان مینگریم و از آن لذت میبریم.[15]
ژ. هنر، نوعی شهود خداست در ظهور جمال. (کروچه)[16]
ذکر این نکته مهم است که لزومی ندارد برای درک و دریافت یک شی، از آن تعریف دقیقی ارائه دهیم، زیرا ما بسیاری از احوال و وسایل روانی خود را از طریق وجدان درونی درک میکنیم، در حالیکه قادر نیستیم از آن توصیف مشخصی ارائه دهیم. امروزه این مسأله در فلسفه غرب نیز مطرح است که دریافت حقیقت و گوهر یک شی، از طریق جان میسر است نه از طریق تصور و مفاهیم ذهنی. در واقع، برای پی بردن به نفس هستی هر شی، به نوعی درک شهودی و تجربه درونی لازم است. لئوناردو داوینچی نقاش و معمار برجسته ایتالیایی میگوید که هنرمند باید جانش را پاک و زلال نماید تا درونش زیبا شود و جان شفاف و زیبا جز زیبایی نمیبیند و جز زیبا نمیآفریند، هنر نیز در ذات خویش بینیاز از جان هنرمند نیست.[17] به قول غزالی: «علم از عالم جدا نیست".
تولستوی و هنر
به نظر میرسد تولستوی (متفکر روسی) بیش از دیگران در معنای هنر به تأمل و دقت نظر پرداخته و نظریهای به طور نسبی دقیق در این باره ارائه نموده است.
از نظر وی، هنر فعالیت انسانی است که انسان آگاهانه و به یاری علایم ظاهری، احساسات تجربه شده خود را به دیگران انتقال دهد، به طوری که آنها نیز آن احساسات را تجربه نمایند و از مسیر حسی و خیالی که هنرمند از آن گذشته است بگذرند. هنر وسیله کسب لذت نیست بلکه وسیله ارتباط با انسانها جهت سیر به سوی سعادت فرد و جامعه انسانی است.[18]
در تعریف تولستوی از هنر به سه نکته اساسی اشاره شده است:
الف. عامل خودآگاهی؛ ب. عامل انسانیت و ج. عامل هدفمند بودن. زمانی که این سه عامل را با یکدیگر در نظر بگیریم، جلوه نازل یک هنر سنتی را عرضه میکند که میتوان آن را هنر انسانی به شمار آورد. از مجموعه اندیشههای تولستوی درباره هنر، این گونه به دست میآید که وی نفس هنر حقیقی را الهی و انسانی میداند، هر چند توصیف وی از هنر، صورت متعالی و قدسی از آن ترسیم نمیکند.
تعریف بندیتو کروچه
در میان تعریفهای هنر از زبان متفکران غربی، تعریف بندیتو کروچه، پژوهشگر ایتالیایی به نفس هنر نزدیکتر است. وی، ماهیت هنر را نوعی شهود میداند که در واقع، تجربهای درونی جهت کشف جمال الهی است.
عشق به حسن و جمال از فطرت الهی انسان سرچشمه میگیرد که روانشناسان، امروزه از آن به نام حس زیبایی و جمال دوستی در روح انسان یاد میکنند. این حس، زیبایی ذاتی است و این نمود زیبا که برای انسان زیبا جلوه میکند، بازتاب حس درونی است. به قول مولانا:
آوازه جمالت از جان خود شنیدم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدم
اندر جمال یوسف گر دستها بریدند
دستی به جام ما بر، بنگر چهها بریدم.[19]
در این تعریف رشتههای هنری مانند آبی شفاف و زلال هستند که از شهود سرچشمه میگیرند و به صورت خوش آهنگی در دشتهای حسن، صوت، خط، رنگ، اصوات و یا اشکال هندسی جاری میشوند، همانطور که مولانا میفرماید: «تشنگان را آب حیات بخشند و جسمها را جان»؛ در چنین حالی است که هنر انعکاس زیبایی از آفرینندگی شراب و شهود است.
تعریف اقبال لاهوری
از مهمترین تعاریف در مورد هنر در میان متفکران شرقی، سخن علامه اقبال لاهوری است که به قول شکیب ارسلان وی از بزرگترین متفکرانی است که فرهنگ اسلامی در طی چند قرن به خود دیده است. اقبال در تعریف هنر می گوید:
مقصود از هنر، اکتساب حرارت و نشاط ابدی است. ملتها نمیتوانند بدون معجزه قیام کنند. هنری که خاصیت عصای موسی(ع) و یا دم عیسی(ع) در آن نباشد چه فایدهای بر آن مترتب خواهد بود.
این سخن وی از آنجا نشأت میگیرد که او فلسفه حیات را در شور و نشاط و سیر حرکت به جانب لقای الهی میداند.[20]
اقبال همچنین میگوید: «مقصود از علم و فلسفه، کشف حقیقت است و هدف از هنر، تجلی و تمثل حقیقت است.»
به هر حال، توصیف اقبال از هنر، تداعیکننده هنر دینی و سنتی است و با پژوهشهای جدید در مورد هنر دینی سازگاری دارد.
نگاهی به تعریف تولستوی از هنر
توصیف تولستوی متفکر برجسته روسی در بین تمام تعریفهای هنر، از ظرافت و عمق و دقت خاصی برخوردار است. نکته مهم این تعریف این است که تولستوی به زبان و طرز بیان در هنر نیز توجه نموده است. همچنین وی از تجربه در وجدان هنرمند یاد میکند که نوعی دریافت شهودی و ذوقی را به خاطر میآورد و شرقیها در هنر از آن به «سلوک باطنی« و غربیها به «تجربه درونی» یاد میکند.[21] نکته مهمی در اینجا وجود دارد و آن اینکه نوعی همدلی میان هنر و عرفان مشاهده میشود. نظریه محیالدین عربی در عرفان این است که:
عرفا نمیتوانند احساسات و تجارب خویش را مستقیماً به دیگران انتقال دهند و تنها از طریق زبان راز و رمز، تجربهها، و احساسات خویش را منتقل می نمایند.
اگر سخن محیالدین عربی را با سخن تولستوی در کنار هم قرار دهیم، پیوند میان هنر و عرفان و نیز همزبانی در میان آندو را مشاهده میکنیم، و اینکه زبان هنر و عرفان زبان رمزگونه است.[22]
[1] سعدی، شاعر بزرگ فارسی میسراید: از نفسپرور، هنرپروری نیاید، فرهنگ دهخدا، حرف ه، تهران، 1347 ه ش.
[2] چنانکه زیبایی مانند هنر قابل تعریف نیست از نظر حکمت انسانی نفس زیبایی نیز قابل توصیف است و نه تعریف. فلسفه اخلاق، شهید مرتضی مطهری، تهران، انتشارات صدرا، آبان 1383 ه ش.
[3] از این نگاشته نباید چنین تصور شود که ما علم منطق را مفید نمیدانیم و یا به قیاس و استدلال منطقی ارج نمینهیم؛ بلکه مقصود این است که علم و بینش هنر، در غایت امری حضوری و شهودی است و به علم حضوری باز میگردد نه علم حصولی. ذوق و ادراک و خیال در هنر پس از گذر از مراحل حسی و خیالی و گذر از طبیعت، نوعی تجلی و تمثیل در روح هنرمند است. هنر از نظر منطقی ذاتاً قابل تعریف نیست بلکه قابل توصیف است. نظراتی که در مورد معنا و نفس هنر ارائه شده جنبه توصیف دارد و در ظرف منطق و حد و رسم آن به طور دقیق نمیگنجد. این موضوع تنها به مقوله هنر اختصاص ندارد. برای هستی تعریفی وجود ندارد و آنرا فقط با علم شهودی و احساس درونی میتوان دریافت. این همان «حقیقت وجود» است که جهان را پوشانده است. البته ما گاهی «مفهوم وجود» را فقط در ذهن مییابیم ولی آنرا نباید با حقیقت وجود خارجی اشتباه کرد؛ زیرا احکام این دو متفاوت است. در مورد نفس هنر نیز عین همین تمثیل وجود دارد. گاه مفهوم هنر را در ذهن مییابیم اما ذات و نفس هنر که جهان را فرا گرفته، چیز دیگری است.
[4] این نوع از هنر بر اساس تخیل استوار است و علاوه بر اینکه تعریف به اخص است در این توصیف هنر ترسیم دقیقی صورت نگرفته است و تنها مستلزم تخیل هنری هنرمند است.
[5] در این تعریف نیز نوعی ابهام وجود دارد. اینکه هنر، آفرینش زیبایی با نیروی دانایی است، یک تعریف کلی با در نظر گرفتن جنبه معرفتی هنر میباشد، در عین حال، توصیف جامع و دقیق از هنر به شمار نمیآید.
[6] این تعریف، از هنر دور است، چرا که توصیف هنر به ترجمه روح هنرمند بازگشت میکند. در هر حال، معنای هنر در نوعی از ابهام قرار میگیرد.
[7] در این تعریف، شیلر به غایت هنر توجه کرده است نه به ذات و محتوای هنر، لذا این توصیف از نظر معرفت غایتشناسانه قابل تأمل است؛ در عین حال بازگشت آن به اخفا است زیرا معنای سعادت دست کم به نظر برخی پنهانتر از معنای هنر است. نکته دیگر مانع نبودن تعریف شیلر است، زیرا غیر از هنر، امور دیگری مانند حکمت اخلاق نیز انسان را به سوی سعادت دعوت میکند.
[8] این تعریف کانت قابل نقد است و ابهام دارد، زیرا جای این پرسش وجود دارد که آیا تنها هنر با آزادی به وجود آمده است و یا چیزهای دیگری هم با آزادی به وجود آمدهاند. اگر مراد از آزادی اختیار انسان است، این تعریف هنر، مانع نیست؛ زیرا طبق نظریه کانت، همه اعمال ما اعم از اعمال هنری یا غیرهنری تابع اختیار و آزادی است و چون این تعریف شامل اعمال غیرهنری نیز میشود؛ بنابراین این تعریف نیز مانع نیست.
[9] این توصیف جنبه ذوقی و ادبی دارد؛ در واقع از تخیل سرچشمه میگیرد و هیچ گونه تعریف روشنی از معنای هنر به دست نمیدهد.
[10] توصیف اسپنسر از هنر، انسان را به یاد نظریه پوپنهاور می اندازد که هنر و منشأ آن را در لذتگرایی حسی، میداند و در واقع، هنر را از جنبه آسمانی به مرتبه زمینی تنزل میدهد، تقریرات درس استاد فرزانه دکتر غلامرضا اعوانی، انجمن حکمت و فلسفه، تهران، 1378 ه ش.
[11] این عبارت نیز دشوار، مبهم و ادراکناپذیر است و توصیف روشنی از هنر ارائه نمیدهد.
[12] این توصیف مبهم است و وجه تشابهی با ادبیات دارد؛ به علاوه توصیفی غیر جامع و مانع است. باز جای این پرسش باقی است که مراد از لذت، لذت جسمانی است یا لذت روحانی و یا هر دو. همچنین بیان روشنی از هنر ارائه نمیدهد که آیا به جنبه غریزی انسان بر میگردد یا به جنبه الهی و انسانی او.
[13]این تعریف از هنر نیز مبهم و ادراکناپذیر است و تصویر کلی و دقیقی ارائه نمیکند. اگر این تعریف درست هم باشد به رشتههای تجسمی در هنر باز میگردد. به علاوه در این توصیف، نوعی دور وجود دارد به این معنا که به توصیف هنر، هنرمند و هنر تجسمی بازگشت مینماید.
[14] این تعریف از هنر نیز نوعی توصیف نامعلوم و پرسش این است که عالم ایدهآل چیست تا ایجاد زیبایی در آن عالم، نفس هنر را به دست دهد؟ باز نوعی ادراکناپذیری از معنای هنر در این توصیف نهفته است. در هر حال، سرّ هنر همچنان پنهان است.
[15] این تعریف از هنر مبتنی بر نوعی معرفت تجربی است که آن را از معرفت حکمی جدا میسازد، در صورتی که هنر، بر نوعی معرفت حکمی استوار است. به علاوه محل پرسش است که منظور از تجربه، درونی است یا بیرونی؛ البته ما منکر تجربه و کاربرد آن در هنر نیستیم. به هر حال، این توصیف نیز جامع و مانع نیست.
[16] این تعریف، یکی از بهترین تعریفهای هنر به ویژه هنر الهی است که بر مبنای ذوقی (عرفانی) و بر یک روش تجربی و باطنی استوار است؛ اما لازم به ذکر است که روش تجربی درونی، بر مبنای حکمت ذوقی مبتنی است. در این تعریف، به نفس و کمال هنر توجه شده در حالیکه به مبنای معرفتی در هنر اشاره نشده است، لذا تعریف جامعی نیست.
[17] خواننده نکتهسنج نباید تصور نماید که هدف نگارنده تحلیل فلسفی هنر و یا نقد آرا و اندیشههای فلسفی است، که طرح این موضوع خود از رشتههای مهم در فلسفه جدید غرب است که درباره آن مقالهها و کتابهای فراوانی نیز منتشر شده است، البته این موضوع، پژوهش، تحقیق و تعمق بیشتر میطلبد. هدف ما در این نگاشته، تنها نگاهی فطری و منطقی، همراه با نگرشی ذوقی و اشراقی به نفس و کمال هنر است تا انسان با سیر در آن به نوعی الهام و ذوق باطنی در نفس هنر دست یابد. خوانندگانی که به این گونه مباحث علاقه ویژه دارند به کتاب مبانی فلسفه هنر، نوشته آن شر، ترجمه علی رامین، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1374؛ کتاب چیستی هنر و ماهیت آن، نوشته هننلینگ اسوالد، نشر هرمس، 1377؛ کتاب حکمت هنر معنوی، نوشته استاد غلامرضا اعوانی، انتشارات کروس و منابع دیگر از این دست مراجعه نمایند. در اینجا لازم به تذکر است که نباید تصور شود که مراد ما از علم، علم در اصطلاح منطق یا تصور و تصدیق است. اینکه قرون وسطائیان گفتهاند: «هنر بدون علم هیچ است»، سخن درستی است اما مقصود از علم، علم حضوری (شهودی) میباشد که نوعی بینش و معرفت است نه علم حصولی. (نگارنده)
[18] هنر چیست؟ این اثر لئون تولستوی در باب هنر قابل تأمل است، زیرا تعریف وی بازگشت هنر به حالات نفسانی خاص هنرمند است و یا برعکس. این ابهام به ذهن خطور میکند که آیا هر گونه انعکاس احساسات انسانی به صورت علایم مشخص که توسط انسان تجربه شده و انتقال آن به دیگران به وسیله حرکت، خط، رنگ، صدا و یا اشکال هندسی، «هنر» نامیده میشود، یا انتقال احساسات و عواطف خاص با علایم ویژه، «هنر» به شمار میآید. هر چند تولستوی در توصیف خویش، به غایت هنر به عنوان سعادت و خیر اشاره کرده است. علاوه بر این، جای این پرسش وجود دارد که آیا این عواطف و احساسات تجربهشده، جنبه ذوقی و درونی دارد یا با نوعی حال حضور و دریافت اشراقی از طرف حق همراه است؟ اگر جنبه سلیقهای و شخصی داشته باشد، نمیتوان از آن به عنوان ضابطه و قاعده در توصیف هنر استفاده کرد، زیرا جنبه کلی ندارد. تقریرات درس استاد فرزانه غلامرضا اعوانی، انجمن حکمت و فلسفه، تهران، 1378 ه ش.
[19] استاد محمدتقی جعفری، آفاق مرزبانی، ص57، نشر سروش.
[20] ما زنده از آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست (دیوان اقبال لاهوری (
[21] در اینجا ذکر دو نکته ضروری است و آن اینکه نظریه کروچه در یک بینش زیباشناسی و به ویژه زیباشناسی معنوی در فصل «ماهیت هنر» میتواند مورد ارزیابی قرار گیرد. نکته دیگر اینکه هم نظریه کروچه و هم تولستوی در مبانی فلسفه زیبایی و هنر در دیدگاه غربی دستهبندی شده است که در ردهبندی متفکران غربی در نظریه اکسپرسیو (بیانگری) جای میگیرد. لازم به یادآوری است تعریفهای هنری در نظریههای غربی به سه نظریه محاکات (تقلید)، بیانگری و فرمالیستی تقسیم میشوند که این نوع نگاه یا بینش را باید در مقالهها و کتابهای چیستی هنر و مبانی فلسفه هنر جستوجو کرد. این نگرش تحلیلی در هنر نیز مورد نظر و تحقیق نگارنده نیست، بلکه هدف نویسنده، نوعی نگاه کلی (شهودی) و یا باطنی به گوهر هنر در زوایای پنهان نظریه های هنری است.