در ابتدا:
مبحث وجود منجی در آخر آلزمان از جمله مباحثی است که از ابتدای خلقت انسان مطرح بوده است,چنانچه از موعود در صحیفه ی بسیاری از پیامبران از جمله آدم,ادریس نبی,حضرت ابراهیم,دانیال پیامبر,تورات,انجیل و کتاب زرتشت و دیگر کتب آسمانی به اسامی مختلف و متقارب با فرهنگ والسنه هر قومی نام برده شده است.در کتب کهنه و اساطیر هم به ظهور منجی اشارات بسیار رفته است و در هر حالهر دین و مذهبی و هر کفر و لا مذهبی به نوعی اعتقاد به منجی آخر الزمان دارد و تمامی مشخصات به نوعی با مشخصات امام ما در شیعه تطبیق میکند.
شیعه و سنی که بسیاری از آیات الهی در حق آن جانب نازل شده است با این تفاوت که شیعه آن حضرت را منحصر در((م ح م د)) بن حسن العسکری می داند و بیشتر اهل سنت ایشان را در کسی تعیین نکنند,بلکه وی را از اولاد فاطمه به شمار آورند.
عقل و آخر الزمان
عقل با تمام شکوه ، عظمت و جایگاه برجسته ای که در حیات انسان دارد، موهبتی است از جانب خداوند و حقیقتی ست با دو چهره: چهره اقبال به حق و چهره ادبار به حق.
چهره اقبال عقل، در سعی و تلاش انسان برای اتصال به حق، و ایمان به غیب تجلی کرده و ارتباط انسان را با لازمان و ابدیت تحقق می بخشد.
اما، چهره ادبار او به حق، با وقوع در زمان (عصر) و زیان (خسر) ترسیم شده و با اغوای شیطان استمرار یافته است. این عقل ادبار که - جایگاه نفوذ شیطان است، با زمان گره خورده و تاریخ بشری را رقم زده - اکنون پس از پشت سرنهادن فراز و نشیبهای بسیار، در آستانه پایان خود قرار دارد و چون عقل به پایان رسد، زمان فانی به پایان می رسد و آخرالزمان یعنی آخرالعقل.
تعارض درونی عقل ادبار امروزه پس از عبور از پیچ و خم قرنها، کسب تجارب فراوان، پس از پشت سر نهادن تحولات دوران پرماجرای خلق و وضع که اوج شکوفایی و اقتدار او بوده است، و بعد از پیمودن تمام راههایی که محتمل بود بتواند استقلال و سیطره فراگیر و دائمی او را تامین کند و برای انسان معرض از حق، مدینه فاضله و بهشت زمینی بسازد; بیش از همیشه آشکارا و برملا شده است.
نشان هویدایی این تعارض، نواندیشی و نوآوری پرشتاب عقل است. چاره اندیشی بی وقفه عقل واقع در بحران، حکایت از سرگشتگی و اضطراب درونی او می کند. این بحران سخن از پایان عقلانیت و سقوط نهایی او دارد. به این نکته باید توجه کرد که تحولات و تطورات عقل با نوآوریهای او تفاوت دارد. عقل در درون آن دو دوران کلی خود - دوران کشف و دوران وضع - ادوار و اعصار مختلفی را تجربه کرده و منازل بسیاری را پشت سر نهاده است. تطور عقل یعنی خروج اضطراری او از یک منزل - بر اثر رسیدن به بن بست - و ورودش به منزلی دیگر ونوآوریهای او یعنی تلاش برای مستورکردن بحران درونی یک منزل. امروز عقل قرن بیستم پس از عبور از آخرین دوره تحول دوران وضع و جعل، در میانه بحرانی همه جانبه و فراگیر گرفتار آمده است. نواندیشی و نوآوری مدام و لحظه به لحظه او نه حکایت ازشادابی و خرمی که نشان از ویرانی و آشفتگی دارد. او باید مدام پاسخگوی پرسشها، تقاضاها و توقعات فزاینده باشد و از این رو همواره باید امر جدیدی ارائه کند و برای این تجدد دائم، به کشفیات علمی و اطلاعات تجربی تازه نیازمند است و همین علم و اطلاع روزافزون - و محصولات آن - بر شتاب زمان افزوده است. و در نتیجه روز و ماه و سال امروز سرعت و شتابی بمراتب بیشتر و افزونتر از روزها و سالهای قرون گذشته دارد. زمان در گرداب سرعتی تب آلوده وشتابی سرسام آور افتاده و بی مقصد و کور بر گرد خود می چرخد و با سرعت تمام به پایان خود نزدیک می شود. پایان زمان یعنی به نهایت رسیدن تمام راههای مولود علم و ادراک بشری; و آخرالزمان یعنی آخرالعقل. آنجا که عقل ادبار - پس از هزاران سال تلاش و جد و جهد برای معماری بنای استقلال انسان و انفکاک او از حق - به بن بست می رسد، زمان فانی نیز بی وجه می شود و ضرورت وجودی خود را از دست می دهد. همپا و همراه عقل، زمان نیز خسته و فرسوده می گردد. با این عقل فرسوده و از نفس افتاده، و درون این زمان ناتوان و هویت از کف داده، چهره خسران آدمی بیشتر و بیشتر هویدا می شود. در چنین وضعیتی است که ماهیت فسادانگیز و فسق افروز ادبار به حق، عیان و حقیقت عقل و زمان برملا خواهد شد.
تاریخ عقل ادبار، سراسر جهل مضاعف و مشدد در باب حقایق هستی بوده است. پافشاری او بر این جهل زمخت، بر امتداد تاریخ و بر حجابهای او افزوده است. اکنون این عقل پس از طی دوره تجدد، در زائده ای پس از تجدد قرار گرفته، بنای ایمان به عقل متزلزل شده و پایه های عمارت و امارت عقلانیت در حال فروریختن است. غایت و نهایت عقلانیت که اعتراف به جهل و اقرار به نادانی یعنی خروج از ظلمت جهل مرکب است، امروز در حال تحقق است.
در این نقطه پایانی که تمام استعدادهای عقل فعلیت یافته و همه بذرهای نهفته در ذاتش شکفته شده و به برگ و بار نشسته و عقل نتوانسته آرمانشهر موعود را در زمین بیافریند، و بت عقل در دل آدمیان شکسته، و آنان رفته رفته به وادی جهل بسیط قدم نهاده اند و دو راه در برابر آنان گشوده است. این دوره نهایی، در حقیقت تبلور کل دوره هایی است که از آغاز تاریخ در برابر انسان وجود داشته و انسان امروز وارث آن شده است. این دوره، دوره خاک و خداست; یکی از آنها آخرین مرتبه هبوط آدمی از خدا به خاک یعنی سقوط و انحطاط نهایی او را متحقق می کند و دیگری آخرین سرمنزل صعود انسان از خاک به خداست. این دوره، دوره آخرالزمان است و هر یک از آنها آخرین خطوط سیمای دوگانه بشری را ترسیم می کند و جملات پایانی، و سرنوشت دو کتاب را رقم می زند. کتاب ادبار، غفلت، خسران، زمان، شیطان، جبر و اضطرار و صحیفه عشق، ایمان، تفکر، آزادی، عمل صالح و انتظار. این دوره، دوره فراگیری است که تمام راههای موجود، در ذیل یکی ازآن دو حل و هضم می شود و مندرج است.
این دو راه عبارتند از: راه شرق و راه غرب. مرادم شرق و غرب جغرافیایی نیست.
راه شرق و حکمت مشرقی و ایمان یعنی راه اقبال و به شمس حقیقت، رویکرد به نور، توجه به حق، شستشوی خویش در کوثر عشق و ایمان، زدودن و ستردن غبار جهل و ملال با زلال وصال، و گشودن روزنه های دنیای انسان به ساحت غیب.
و راه غرب و تعقل مغربی یعنی راه افول و غروب خورشید حقیقت، ادبار به نور، نیست انگاری و رویکرد به عدم، و گام زدن در راهی که به سوی اضطرار مطلق - که تجسد نهایی جبر خشن تاریخ است - منتهی می شود.
راه غرب راهی است که به پایان قرن بیستم رسیده و در تدارک ورودی پرهول و هراس به قرن بیست ویکم است. راه غرب را قرن بیستمی ها می روند و آنها کسانی هستند که یک رویداد موازی عظیم در تاریخ عقل را ندیده انگاشته اند; یعنی ظهور پیامبر اسلام را. اگر این نظریه را بپذیریم که حضور پیامبران در طول تاریخ، پدیده ای است مقارن و موازی با تحولات عقل - تا به عنوان حجتهای ظاهری، مردم هر عصر را دسگیری و بر مکر شیطان آگاه کنند - در آن صورت ندیده گرفتن آخرین پیامبر ، مولود غفلت و ناآگاهی از سازوکار حرکت عقل در تاریخ و بی توجهی به آخرین تحولات اساسی عقل، و مؤدی به توغل در عقل زدگی و استمرار بخشیدن به راهی است که ادبار به حق را در پایان قرن بیستم تحویل قرن بیست و یکم می دهد.
فرهنگ و اخلاق مسلط قرن بیستمی، فرهنگ گسست تام و تمام از حق، و در واقع فرهنگ بی فرهنگی است; فرهنگ و اخلاقی است که یک حقیقت ره آموز و سرنوشت ساز را در تاریخ، مسکوت نهاده و بدین ترتیب هویت تاریخی خود را گم کرده است و از این رو برای جبران این خسارت عظیم،به سلطه جویی و اقتدارطلبی گراییده و با نیروهای اهریمنی معامله کرده است; یعنی نفیس ترین و ضروری ترین لوازم حیات و گرانبهاترین اموری که برای ادامه حیات انسانی خود به آنها نیاز مبرم داشته، فروخته و با بهای ناچیز و ثمن بخسی که از این راه به کف آورده، به ابتیاع علم و اطلاعات و ابزار و ادواتی پرداخته است که بتواند اقتدار او را تامین، و شکنندگی و آسیب پذیری اش را در برابر صدها خطر و بلیه ای که در کمین اوست، ترمیم کند ، غافل از اینکه در این داد و ستد از یک سو فقط ابزار و وسایل حیات را به کف آورده و اصل حیات انسانی خود را از دست داده و از سوی دیگر دل به قدرت و سلطه ای خوش کرده که چون حقیقی نیست، یعنی از آبشخور قدرت لایزال حق سیراب نشده بل مولود سراب قدرت اهریمنی است و آدمی پیش از پرکردن ظرف وجودی خود از حق، آن را تملک کرده، تبدیل به کابوسی مخوف گردیده و آدمی را محکوم قدرت دست پرورده خود ساخته است.