مقدمه
تئوری های عرفی نئو کلاسیکی بر پایه انباشتگی دو عامل بنا شده اند : سرمایه و نیروی کار . اقتصاد دانان باور دارند که هردوی این منابع، بازده نزولی دارند و سرانجام هر افزایش اضافی از نیروی کار و یا سرمایه از قانون بازده نزولی پیروی خواهد کرد . ایده ایستایی رشد در برخی نقاط که توسط دیدگاه کلاسیک پیشنهاد شده بود توسط تئوری نئوکلاسیکی و با این نظریه که تکنولوژی وضعیت مناسبتری را از نقطه ایستا تبیین می کند به بن بست رسید و حال این ایده با عبارت دانش به چالش کشیده شده است. اما اقتصاد دانان یک دوره ی سختی برای تطبیق دانش در داخل مدل های خودشان دارند ، چرا که بر خلاف سرمایه و نیروی کار که بازده نزولی را نشان میدهند ، دانش بازده صعودی را نشان میدهد .(Greenspan , 2000)
دلیل بحرانی دیگر بر رشد دانایی محور ، تغییرات است . تغییرات همیشگی و پیوسته با جلوه ای از حرکت شتابان دگردیسیها در بازار ، فناوری ، بنگاهها و دیگر بخش های اقتصادی . این امر موجب می شود تا بنگاهها و افراد در جستجوی سودهای بالاتر بجای سودهای معمول فکر نوآوری ، جستجوی راه ها ، عملیات وفناوری های جدید باشند . در نگرش اقتصاد جدید ، تغییر اقتصادی، نتیجه حرکت آرام از یک حالت تعادلی به حالت دیگر نیست بلکه آن از دنبال کردن سودهای شبه انحصاری نتیجه می گردد که متعلق به نوآوران است . ایده های جدید بکرار توسط بنگاهها ایجاد می شود و تغییرات اقتصادی بوسیله موفقیت فناوریها و راهکارهایی که روش های قبلی را منسوخ می کنند ، بوجود می آید.(Krugman , 1994)
خلاقیت هسته اصلی فرآیند نوآوری است و بهره وری واحدهای تحقیق و توسعه(R&D) نیز از خلاقیت نشأت میگیرد . در ملی فرآیند نوآوری نیز دانش خلق میشود و وظیفه مدیریت دانایی نیز عبارت از فرآیند اداره دقیق دانش برای رفع نیازهای موجود ، شناخت و بهره برداری از دانش موجود کسب شده و ایجاد فرصتهای جدید و توان ظرفیت بکارگیری دانش میباشد . وظایف واحدهای R&D نیز توسعه مرزهای دانش با تحقیقات پایه ای و یا تحقیقات توسعه ای و کاربردی برای بهبود مستمر فرآیند تولیدی است. بنگاههای صنعتی موفق در اقتصاد جدید آنهایی هستند که بطور مستمر به تولید دانش بپردازند و آنرا در سراسر سازمان توزیع کنند و سریعاً تبدیل به تکنولوژی و محصول کنند .( Romer , 2000 ) بدین ترتیب وظیفه مدیریت دانایی در جهت دهی به خلق ، کسب ، اشاعه و بکارگیری دانش در اقتصاد امروزی و در جهت پیشرفت بنگاهها ، وظیفه سنگین و درخوری است . در این راستا باید مدیریت دانایی بتواند خط مشی ها و راهکارهای خود را در نیل به این اهداف تبیین کند تا بنگاهها بطور فزاینده ای بتوانند توانمدیهای خود را در تولید دانش تکنولوژیکی و نوآوری نشان دهند .
ما در این مقاله ، مهارتها واعمال مدیریت دانایی را در یک اقتصاد دانایی محور تبیین کردهایم و برای نیل به موفقیت بنگاههای صنعتی در دنیای بی رحمانه امروزی که از ویژگی های اقتصاد جدید است ، خط مشی هایی را برای مدیریت موثر دانش در سازما ن ها ارئه کرده ایم . این خط مشی ها در ارتباط با استقرار و همکاری واحدهای R&D ونقش مدیریت دانایی بعنوان تسهیلگر در ائتلاف های استرتژیک ، همکاری ها و تشریک مساعی ، نوآوری های منطقه ای و اشاعه دانش تکنولوژیکی بین مؤسسات تحقیقی و پژوهشی و شرکا و بنگاههای صنعتی نمود پیدا کرده است .
2 اقتصاد دانایی محور
21 مفاهیم
مدل نئو کلاسیکی رشد اقتصادی درصد وتمایز بین اثرات داده های ورودی متعارف رشد (مجموعه ای از سرمایه و نیروی کار ) از تأثیر تغییرات تکنولوژی برونزا بوده است. مفروضات تابع تولید نئوکلاسیکی مستلزم این است که یک نرخ یکنواخت الحالتی از رشد بواسطه فرضیات بازده نهایی نزولی سرمایه و نیروی کار بدست آید . در این تعادل ، سرمایه گذاری خالص (یا جریان سرمایه) مساوی صفر می شود . چون فقط سرمایه گذاری ناخالص ، استهلاک سرمایه را پوشش می دهد و رشد فقط بوسیله نرخ برونزای تغییرات تکنولوژیکی در رشد جمعیت مشخص می شود . اصول مدل های نئوکلاسیکی در سه نکته ی کلیدی خلاصه می شود : دانش(که تکنولوژی و انسان اجزای آن هستند.) ، تکنولوژی برونزاست و در بیرون از زمینه اقتصاد مشخص میشود و رشد بیانگر بازده نزولی است .(Solow , 1956) اما نظریات رشد جدید در ارتباط با معانی و مفاهیم یادگیری بواسطه انجام دادن شکوفا شده است . در این نظریات ، هیچ مفروضاتی در ارتباط با نرخ رشد در نظر گرفته نمی شود و بر خلاف مدل نئو کلاسیکی که تکنولوژی یک کالای عمومی بود ، دانش در هر بنگاه یک کالای عمومی است . ویژگی اساسی منعکس شده در فرآیند یادگیری در نظریه رشد جدید ، توانایی ایجاد و دوباره ایجاد کردن دانش است .(Arrow , 1962)
از نقطه نظر کلان ، ملتها در حال رقابتی در اقتصاد جدیدی هستند که اقتصاد دانایی محور نامیده می شود . جدید بدین مفهوم که دانش به عنوان عامل اصلی تولید دیده می شود . دانایی بدین جهت که جامعه باید ظرفیت کسب ،خلق ، بکارگیری و اشاعه دانش را داشته باشد . (Davis , 1994). شبیه عوامل سنتی تولید (زمین ، نیروی کار و سرمایه ) ، دانش نیز می تواند کسب شود . فرآیند کسب دانش از طریق تحصیل ، یادگیری ، آموزش یا از طریق تحقیق و توسعه می باشد و همانند عوامل سنتی ، دانش یک منبع اقتصادی است یعنی توانا به ایجاد ارزش افزوده در اقتصاد وخرد و خلق ثروت در اقتصاد کلان است . (Black , 2000) بر خلاف منابع اقتصاد سنتی نظیر منابع طبیعی ، دانش یک منبع تمام شدنی نیست ، هرکس می تواند به کسب دانش و انباشتن بیشتر آن ادامه دهد بدون آنکه تقصانی در منبع آن پدیدار شود و بر خلاف عوامل سنتی تولید ، دانش محدود بوسیله علل سنتی بازده نزولی نمی شود . هر چه از منبع دانش بیشتر بهره برداری بکنیم ، بازده بیشتری نیز بدست می آوریم . واضح است که مدل اقتصادی جدید ، یک مدل انعطاف پذیری نسبت به مدل های جاری اقتصاد تولید محدور است که متکی به منابع سنتی تمام شدنی است و بوسیله علل بازده نزولی محدود می شوند . ( Juniper , 2002)
در اقتصاد دانایی محور ، تولید و بهره برداری از دانش در قسمت بزرگی از رشد اقتصادی و ایجاد ثروت ، سهیم می شود . در حالیکه عوامل سنتی تولید ، اهمیت خود را دارا هستند ، دانش عامل اساسی رشد ، ایجاد ارزش جدید و تدارک پایه ای برای باقی ماندن در رقابت محسوب می شود . در حالیکه فناوری های اطلاعاتی و ارتباطی ابزار توانمند و اساسی به حساب می آیند ، هسته اصلی اقتصاد دانایی محور ، سرمایه انسانی خواهد بود که بطور اساسی ظرفیت ایجاد ، نوآوری ، تولید و بهره برداری از ایدههای نوین بعلاوه بکارگیری و مهارتهای کارآفرینی و تجربه های پیشین را خواهد داشت . (Godin , 2004)
22 ویژگی های اقتصاد دانایی محور
جنبه کلیدی از تئوری رشد جدید ، بطور صریح بوجود آمدن تکنولوژی جدید است. (و نه سرمایه و نیروی کار). تکنولوژیها و دانش جدید بطور اساسی ویژگی های متمایز از دیگر کالاهای اقتصادی دارند . آنها غیر رقابتی هستند که مفهوم آن ، این است که هریک از آنها می توانند از خودشان استفاده میکنند بدون اینکه استفاده مؤثر از دیگری را کاهش دهند . از نظر اقتصاد دانان ، کالاهای غیر رقابتی ، تابع قانون بازده نزولی نمی شوند. (Romer,1996 ). رشد دانائی محور رشد یک نظام تکاملی است که بطور ساده یک تعادل نیوتونی از عرضه و تقاضا نیست که همیشه بدنبال نقطه تعادل است. پل رومر مینویسد: نگرشی سنتی اقتصاد که بوسیله آلفرد مارشال در اواخر قرن نوزدهم تبلور یافت، اقتصاد را یک سیستم خوش توازون میداند که همیشه تمایل به برقراری تعادل است. این نگرش بوسیله جوزف شومپیتر به چالش کشیده شد. وی معتقد بود که تغییرات اقتصادی ، تغییرات ناکهانی و عدم پیوستگی را بهمراه دارند. این تغییرات بوسیله موفقیت فناوریها و اعمالی که روشهای ناموثر قبلی را منسوخ میکنند محرک رشد میشوند. ایدههای جدید بکرار توسط بنگاهها ایجاد میشوند و چنین نتایجی را شومپیتر، انهدام خالق نامیده است.(Schumpeter, 1934 ) .
اقتصاد جدید نیز دقیقا چنین ویژگیهایی را داراست. این اقتصاد بدنبال نقطه تعادل نیست و تازمانیکه نتوانیم خود را نابود نکنیم ، دیگران ما را نابود خواهند کرد. بدون انهدام خالق، هیچ بهبود تکنولوژیکی رخ نخواهد داد. بطور خلاصه ویژگیهای اقتصاد جدید را میتوان اینچنین شمرد(Thurow, 1999).
? تکنولوژی ابزار مسلم و قطعی است