شاه در اروپا چه میکند؟
در خلال نغمه جمهوری در ایران، اروپائیان و عده ای دیگر در کشورهای خارجه مانند مصر و عراق و ترکیه و غیره تصور میکردند که جنبش جمهوری خواهی در ایران طبیعی بوده و ملت ایران برای برقراری رژیم جمهوری واقعاً قیام و اقدام کرده است، لذا پاره ای از جراید در اطراف نهضت جمهوری در ایران قلمفرسائی کرده مقالات و اخبار مختلفی راجع به این نهضت انتشار می دادند.
از جمله جرایدی که در این زمینه به بحث پرداخته روزنامه «لاپره مس» منطبعه پاریس می باشد که در تاریخ 32 مارس 1924 برابر دوم حمل 1303 خورشیدی (یعنی درست مصادف با روز واقعه دوم حمل 1303 مجلس که در جلد دوم بتفصیل از آن سخن رفته است) مقاله زیر را که حاکی از خبر حالت روحی و جسمی شاه در اروپا میاشد درج کرده است: «در جوار جنگل «بولونی» در خیابان مالاکوف، در یک عمارت مخصوصی شاه ایران که خلع شده[1] در نهایت عزلت و انزوا زندگی میکند، خبر انقلاب ایران که یک هفته قبل به او رسید او را بشدت متألم نمود.
یک پیشخدمت بما گفت :« اینک اعلیحضرت» ما شاهرا یکسال قبل وقتی از پاریس عبور نمود و پیش از آنکه به لندن برود دیده بودم.
این دیگر آن جوان متبسم و مهربان که چشم های تیز در صورت فربه داشت نیست.
امروز شاه با پیشانی چین خورده و شانه های خم شده و زهر خند غم آلود به نظر من بقدر بیست سال پیر شده است.
هر روز نزدیک ساعت ده صبح شاه به همراهی پیشخدمت خود و یک پلیس مخفی گردش مفصلی پیاده در «بوادو بولونی» یا روی «بولوار» ها میکند و یا اینکه با اتومبیل تا «اتوال» میرود و آنجا پیاده شده و در «شانزه لیزه» قدم میزند.
این گردش اعصاب او را راحت کرده و غمش را تسکین میدهد.
بعدازظهر شاه تلگرافات و گزارش هائی را که از تهران میرسد مطالعه نموده بعضی چیزها یادداشت میکند و به مکاتیب متعدد که از طرفدارانش دریافت میدارد جواب میدهد؛ دید و بازدید نمیکند و در منزل خود تنها صرف نهار مینماید.
یکی از اطرافیان شاه به ما گفت: اوضاع ایران خیلی مغشوش است و نمیتوان گفت از این مخمصه چه بیرون خواهد آمد.
ولیکن اتباع با وفای جانشین داریوش هنوز نومید نشده اند ...یک حرکت ضد جمهوریت موجود است.
آیا شاه خیال دارد بطوریکه میگویند به ایران بر گردد؟
نخیر، عجالتاً شاه میخواهد ملت خود را در انتخاب سرنوشت خویش حتی در حین ضلالت آزاد بگذارد.
حضور شاه در ایران ممکن است تولید انقلاب جدیدی کرده اسباب خونریزی بشود و شاه نمیخواهد این اتفاق بیفتد.
شاه ایران به حال ملت خود که دچار جنگ داخلی هستند گریه میکند.
مملکت فرانسه که مأمن پادشاه مخلوع است او را پذیرفته و تسلی میدهد و شاید یک روزی بتواند یادگار شادیها و تجملات قصر تهران را از خاطر او محو نماید.
ولیکن یک خیالی نیز هست که در این اسام گرانی نه فقط به تبعه است بلکه گریبان گیر سلاطین نیز شده و آن عبارت از مسئله بودجه یومیه است.
اطرافیان شاه از تأثیرات انقلاب حالیه در مورد حقوق سلطنتی نگرانند و این ملاحظه بیش از پیش بر تشویش و اضطراب شاه مخلوع افزوده است.» فراکسیون اقلیت در دوره پنجم دوره پنجم مجلس شورای ملی ایران یکی از ادوار بسیار مهمی است که فصل حساس و پر اهمیتی را در تاریخ مشروطیت ایران، مخصوصاً تاریخ سیاسی ایران گشوده است.
دوره پنجم تقنینیه موجد یک سلسله حوادث و وقایع بسیار مهمی بوده که در سایر ادوار این اهمیت مخصوص و موقعیت خاص وجود نداشته است، زیرا ناگهان جریان تاریخ سیاسی و اجتماعی و اداری و اقتصادی و بالاخره تاریخ عمومی ایران را عوض کرده است.
هزاران حوادث و اتفاقات مولود مجلس پنجم است که مهمترین وقایع و حوادث آن انقراض سلسله کهن سال قاجاریه است.
بنابراین مجلس پنجم از لحاظ اهمیت با هیچیک از ادوار تقنینیه ایران قابل مقایسه و مطابقه نیست.
دستجات و فراکسیونهای این دوره هم، که بازیگر نمایشات مهمی در صحنه پارلمان و سیاست ایران بوده اند، با سایر دستجات و طبقات و فراکسیون های ادوار دیگر قابل مقایسه نیست.
یکی از این دستجات که نقش بسیار خطرناک و حساسی را ایفاء نموده فراکسیون اقلیت است.
لیدر فراکسیون اقلیت سید حسن مدرس بود که از لحاظ امتیازات و مشخصات و خصوصیات اخلاقی و سیاسی با سایر رجال سیاسی ایران نه تنها قابل مقایسه نمی باشد بلکه از بعضی جهات منحصر بفرد بوده است.
مدرس دارای نفوذ سیاسی و مذهبی در بین اکثریت مردم ایران بوده و اگر چند نقطه ضعف دو او وجود نداشت صاحب چنان شخصیتی ممکن بود ایران را زیر و زبر کند.
مدرس مردی حادثه طلب و لجوج و در پاره ای از مواقع بسیار خودخوه بود، همین لجاجت و حادثه جوئی در پاره از موارد بزیان او و فراکسیون اقلیت تمام شده است.
ولی از لحاظ فهم، زیرکی، فطانت، حاضرجوابی، و بالاخره شم سیاسی و شجاعت و صراحت لهجه یکی از نوادر ایران بشمار میرود.
مدرس در دوره چهارم مجلس چنانکه دیدیم غالباً لیدر اکثریت بوده و نقش های مثبتی در صحنه پارلمان ایران بازی کرده است، ولی بعکس در دوره پنجم، از اولین روز تشکیل مجلس جزء مخالفین دولت سردار سپه بوده و اگر هرچندی یکمرتبه هم استثنائاً با سدار سپه نزدیک میشد طولی نمی کشیده که رشته دوستی آنها پاره میشده است و بهمین لحاظ فراکسیون اقلیت را ایجاد نموده و تا آخرین دوره نمایندگی خود در اقلیت بوده است.
در خلال تظاهرات جمهوری خواهان و واقعه دوم حمل 1303 اقلیت و اکثریت کاملاً ثابت نبوده و بنابر مقتضیات در تعداد اقلیت و اکثریت تغییراتی پیدا میشده است، ولی پس از برهم خوردن بساط جمهوری یعنی در نیمه اول حمل 1303 یک فراکسیون چهارده نفری طبق قراردادی که دیلاً ذکر میشود بنام فراکسیون اقلیت بوجود آمد.
افراد این فراکسیون (اقلیت) از حیث فکر، عقیده، ایمان و فداکاری یکسان نبوده و در بین آنها استثنائاً دو سه نفری وجود داشتند که «هم یار دارا و هم دل به اسکندر» داشتند و منظور از شرکتشان در این فراکسیون اطلاع یافتن از تصمیمات مدرس و سایر رفقای او بوده، تا بنفع سردار سپه در حوادث سیاسی دست حریف را قبلاً خوانده باشند.
اگر این یکی دو سه نفر مرموز در این فراکسیون شرکت نمی کردند شاید در برابر حوادث مدرس و فراکسیون اقلیت مقاومت بیشتری مینمود و بالنتیجه میتوانست با حریف هم زور شود، گرچه مدرس هم گویا این موضوع را دریافته و غالباً از تصمیمات خود در فراکسیون اقلیت هیچگونه اظهاری نمی کرده و غالباً قضایا را بدون مشورت با اکثریت فراکسیون (ولی با اطلاع دو سه نفری که خیلی به آنها اعتماد داشته) ناگهان در مجلس مطرح مینموده است رویهمرفته فراکسیون اقلیت در راه پیشرفت سردار سپه و طرفداران او در مجلس سد بزرگی بوده که یک قسمت از نیروی فکری و قوای مادی سردار سپه و طرفداران او صرف مبارزه با فراکسیون اقلیت وجود نداشت بدون شک سدار سپه و طرفداران او چنان افراد اقلیت را نابود وجود نداشت بدون شک سردار سپه و طرفداران او چنان افراد اقلیت را نابود و مضمحل میساختند که دیگر هیچکس را یارای عنوان مخالفت با آنها نباشد.
سدار سپه برای درهم شکستن و خرد کردن شخصیت مدرس تلاش بسیار نمو و حتی برای تضعیف و از بین بردن فراکسیون اقلیت متشبث بوسائل مختلفی شد، ولی آنچنانکه باید به آسانی موفقیت حاصل نماید نتوانست فائق آید و تقریباً این فراکسیون تا آخر دوره پنجم باقی بود.
سردار سپه برای خرد کردن مدرس با تمام وسایل میکوشید و حتی اسنادی ساخت که ارتباط او را با انگلیسها برساند و بالاخره به همسایه شمالی یعنی شوروی بنمایاند که مدرس و فراکسیون اقلیت با انگلیس ها ارتباط داشته و از آن جا سرچشمه گرفته اند.
سردار سپه برای خرد کردن مدرس با تمام وسایل میکوشید و حتی اسنادی ساخت که ارتباط او را با انگلیسها برساند و بالاخره به همسایه شمالی یعنی شوروی بنمایاند که مدرس و فراکسیون اقلیت با انگلیسها ارتباط داشته و از آن جا سرچشمه گرفته اند.
سردار سپه در کتاب سفرنامه خوزستان چندین جا بر این اساس تکیه کرده است، مدرس به تحریک انگلیسها با من آغاز مخالفت مینماید.
همه می دانیم که نصره الدوله پس از انعقاد قرارداد 1919 مورد نفرت و خشم ایرانیان قرار گرفته بود ولی پس از کودتا و گرفتاری او همینکه از حبس کوتاچی ها خلاص شد از دوستی با انگلیسها صرف نظر کرد و علم مخالفت آنها را همواره بدوش می کشید، ولی در ان موقع کسی نمی توانست باور کند که واقعاً نصره الدوله در ایران مخالف انگلیسها می باشد و اگر اظهار مخالفتی میکرد مردم قبول نمی کردند و تصور مینمودند که منظور از مخالفت او مانوری است به نفع انگلیسها، بنابراین او را یکنفر آنگلوفیل میدانستند.
سردار سپه از این موقعیت استفاده کرد و چون روسها با عناصری که طرفدار سیاست انگلیس در ایران بودند با نظر کینه و خشم مینگریستند چنین وانمود کردند، که مدرس نیز از دوستان نصره الدوله است و از طریق او با انگلیسها ارتباط دارد.
طرفداران سردارسپه برای مسجل ساختن این معنی وادار نمودند سندی بامضای مدرس ساختند که مقداری لیره برای مخارج لازمه از نصره الدوله گرفته است که بعداً مدرس آن تکذیب کرد.
مدرس چون میدانست که در طول زنداگانیش در پایتخت مردم او را بخوبی شناخته و میدانند که سند مجعول است مدتی سکوت اختیار نمود ولی پس از آنکه انتخابات تهران پایان پذیرفت برای آنکه به سازندگان سند اثبات نماید که زحمت بیهوده ای متحمل گردیده اند تکذیب نامه زیر را به همان روزنامه طوفان که سند مجعول را درج کرده بود فرستاد که در آن روزنامه هم منتشر گردید باید اضافه نمود که اگر مدرس را میتوانستند بوسیله مادی و پول تطمیع نمایند دیگر ضرورت نداشت که توطئه ترور او را بنمایند و پس از خاتمه دوره ششم هم ضرورت نداشت که او را دستگیر و به خاف و کاشمر تبعید و پس از سالهای متمادی در تبعید و زندان بطرز بسیار فجیع هنگام غروب افتاب با حال روزه بدواً مسموم و پس از آنکه متوجه شدند که سم مهلک در وجود او بی اثر بوده بوسیله عباس شش انگشتی معروف در حال رکوع نماز شهیدش نمایند.
سردارسپه نیز از این مانورهای سیاسی نهایت استفاده را کرده، با کمال جسارت و قدرت در مسائل سیاسی بر علیه مخالفین خود در صحنه سیاست گام می نهاده است.
امروز که بیست سال از آن حوادث و وقایع میگذرد، تاریخ نشان میدهد که اصولاً مدرس شخصیتش بالاتر از این بوده، که زیر نفوذ انگلیسها قرار گیرد و اگر اندک تمایلی به آنها میداشت مسلماً نه مدرس و نه نصره الدوله هیچیک با کفنی خونین در دل خاک جای نمی کرفتند و سردارسپه کوچکتر از آن بود که بتواند کمترین آسیبی به آنها برساند.
سیاسیون شوروی در ایران یک اشتباه بزرگی میکردند که با رجال ملی متنفذ ایران تماس نمی گرفتند و هرچه درباره آنها فکر مینمودند از دریچه چشم کسانی بود که با آنها اظهار دوستی میکردند، برعکس هرکس اظهار دوستی با شورویها مینمود او را دوست خود می پنداشتند و آنهائی را که با مأمورین سفارت شوروی تماس نمی گرفتند بنظر تردید و حتی در پاره ای از اوقات بنظر دشمنی مینگرستند.
در صورتیکه سیاست روز اقتضا میکرده که غیر از این تصور نمایند، چه آنها که دارای استغناء طبع بوده و با ایمان و عقیده علاقه مند به کشور خود باشند هرگز حاضر نمی شوند که بر خلاف مصالح کشور خود با مأمورین خارجی تماس بگیرند، یا دائماً به سفارتخانه های آنها رفت و آمد نمایند.
اگر مأمورین شوروی در ایران با طبقه متنفذ و وطن پرست تماس میگرفتند شاید از خیلی این قبیل اشتباهات یا سوء تفاهمات بر حذر میشدند.
زیرا برای آنها که علاقه به کشور خود داشته باشند اجنبی، اجنبی است خواه شمالی باشد، خواه جنوبی، خواه آنطرف دنیائی، ولی در عین حال نگاه می کنند که کدام یک از آنها کمتر به ایران طمع داشته و بالاخره به ایران فشار وارد می آورند.
اگر سیاسیون شوروی این اشتباه را نمی کردند و فریب اطرافیان دوست نمای خود را نمی خوردند و بالاخره درباره مدرس و فراکسیون اقلیت ملاک قضاوتشان روی اظهارات سوسیالیست نماهای آن دوره نبود، شاید حکومت دیکتاتوری بوجود نمیآمد، چه آنها که در اطراف سفارت شوروی بودند غالباً عناصر مرموز و مشکوکی بوده اند، که هر یک مأموریتهای مختلفی داشته و از این ارتباط و آشنائی سوء استفاده می کردهاند و بالنتیجه به اغفال آنها هم می کوشیده اند.
عده ای از موافقین باطنی و ظاهری سردار سپه از این موضوع به نفع سردارسپه کاملاً استفاده کرده و زمینه را طوری فراهم نمودند که بالاخره شورویها با آنکه در آغاز کار با سردار سپه موافق نبودند، بعدها در اثر این قبیل مانورهای سیاسی کاملاً موافق گشته و آغوش خود را برای پذیرائی سردارسپه باز کردند، ولی پس از چند سال به اشتباه خود واقف شدند که دیگر ثمری نداشت.
بهرحال شورویها چنانکه گفتیم نسبت به اقلیت نه تنها با نظر شک و تردید می نگریستند، بلکه آنها را دشمن خود می پنداشتند و به همین لحاظ اقلیت مجلس پنجم از لحاظ سیاست خارجی کاملاً بی پشتیبان بود و هرچه به آنها فشار وارد می آمد و سدار سپه آنها را محدود می نمود و در آزار و اذیت و ضرب و شتم موافقین آنها اقدام مینمود، نمایندگان اقلیت هرچند شکایت و داد و فریاد مینمودند اثری نداشت والا سردارسپه نمی توانست اینطور بر آنها مسلط و بالاخره فائق آید.
گرچه اقلیت همچنین انتظاری را نداشت و نمی خواست بطرفی میل کند.
از دوره پنجم به بعد در ایران، که اقلیت و اکثریت آن معلوم بود به چه ترتیب و بدست چه کسانی انتخاب شدند، مشی سیاسی آنها کاملاً معلوم بوده و در حقیقت اقلیت های مجلس همیشه نماینده اکثریت ملت ایران بوده و برعکس اکثریت مجلس نماینده فرد یا عده ای معدود از طبقات مختلف بوده اند.
در بین افراد اقلیت چنانکه در بالا هم اشاره شد همه یکسان نبوده و مخصوصاً بعد از مدرس دو سه نفری بودند که هر یک دارای شخصیتهای برجسته ای بوده و در مبازره با اکثریت مجلس و سردارسپه کاملاً جرأت و جسارت بخرج میدادند، که مهمترین افراد آن سید ابوالحسن حائری زاده یزدی و میرزا سید حسنخان زعیم کاشانی و میرزا علی کازرونی و ملک الشعراء بهار بوده اند.
حائری زاده یزدی چون در یزد بدست مردم انتخاب شده بود از خانواده های محترم بشمار میرفت یزدیها خیلی نسبت به او علاقه مند بوده و او هم که وارد مجلس چهارم شد، از اولین روز در مبارزه های سیاسی شخصیت خود را چنانکه بود نشان داد و طولی نکشید که در طهران هم شهرتی بسزا پیدا کرد و از هر یک از نقاط ایران اگر شکایتی بمجلس می شد احتیاطاً کپیه ای هم به حائری زاده یزدی مخابره مینمودند و همین امر میرساند که مشارالیه بواسطه ثبات قدم و صراحت لهجه ای که داشته در تمام ایران او را بخوبی شناخته بودند.
سایر افراد اقلیت نیز عموماً از معاریف محترم ایران و بدون استثناء در حوزه های انتخابیه خود محبوبیت داشته و در طهران هم که مرکز ایران میباشد بواسطه شرکت در فراکسیون اقلیت محبوبیت تامی پیدا نمودند و اگر دو سه نفر مشکوک بین آنها نبود قطعاً بیش از اینها موفقیت حاصل نموده بودند.
در مقابل اقلیت دستجاتی وجود داشت که مجموعاً اکثریت مجلس را تشکیل می داد.
این دستجات عبارت بودند از فراکسیون سوسیالیستها و فراکسیون تجدد و غیره که در جلد دوم از آن بحث شده است.
فقط بین این دو دسته یعنی اقلیت و اکثریت یک عده دیگری وجود داشته که از منفردین تشکیل میشده است، منفردین که غالباً از شخصیتهای برجسته و ممتاز ایران بودند و در جریانهای سیاسی گاهی طرفدار اکثریت (باین معنی که بلوایح خوب دولت رأی میدادند) و زمانی طرفدار اقلیت و بعضی مواقع هم بسکوت و امتناع تقاعد میورزند ولی رویهمرفته بمنویات اقلیت بیشتر کمک میکردند.
از افراد برجسته منفردین: مستوفی الممالک، مشیرالدوله، دکتر مصدق، تقی زاده، ضیاء الملک فرمند، و غیره بوده اند که در جای خود شرح آنرا خواهیم داد.
3-فوت محمدعلی میرزا و تظاهرات مردم روز 16 فروردین 1303 خورشیدی محمدعلی میرزا پدر سلطان احمدشاه بمرض دیابت در پاریس فوت کرد و جنازه او را به عتبات حمل نمودند و سلطان احمدشاه هم در مراسم تشییع شرکت مینمایند و روز 20 و 21 فروردین که تلگرافاً خبر آن به ایران رسیده بود از طرف دولت مجلس ترحیم رسمی در مسجد شاه منعقد میشود.
محمد حسن میرزا ولیعهد در مجلس ختم شرکت می کند.
در مجلس ترحیم خیلی ازدحام و جمعیت میشود و علت ازدحام این بود که پس از واقعه دوم حمل 1303 چون مردم تهران نسبت به سردار سپه کینه و خشم زیادی داشتند، علی رقم او تظاهر نموده از تمام طبقات و دستجات مختلفه کسبه و مخالفین سردار سپه بمسجد شاه آمده بودند، بطوریکه تمام فضای صحن مسجد شاه و جلوخان و قسمتی از بازار و خیابان پر از جمعیت شده بود.
روز دوم هنگامیکه مجلس ترحیم ختم میشود سردارسپه از وسط جمعیت بزحمت عبور میکند و خود را تا جلوخان مسجدشاه میرساند.
بی اعتنائی مردم بسردار سپه بحدی بوده که او را خشمگین میسازد مخصوصاً هنگامیکه اجازه ختم مجلس گرفته شد یکی از وعاظ معروف که صدای رسائی داشته به منبر می رود و در شروع به سخن این بین را می خواند: امروز شاه انجمن دلبران یکی است دلبر اگر هزار بود دل بر آن یکی است و در موقع خروج از پله های جلوخان مسجد که براسته سقاخانه نوروزخان منتهی میشده باو راه نمی دهند که عبور نماید و مجبور میشود با جمعیت پیش برود.
سردار سپه که معناً از این تظاهرات مردم عصبانی بوده باعصای خود به یکی دو نفر از مردم زده میگوید: به من راه بدهید عبور نمایم.
بلافاصله مردم از عقب سربنای جاروجنجال و هیاهو گذاردند و سردار سپه خود را به اتومبیل رسانیده حرکت میکند.
از مجموع این تظاهرات کاملاً معلوم میگردید که مردم هنوز نسبت به سردارسپه خشمناک و ناراضی هستند و بر خلاف آنجه را او تظاهر میکرد که ملت با او همراه است کاملاً مخالف میباشد.
روز بعد در مجلس شورای ملی مخالفین سردار سپه نیز موضوع فوت محمدعلی میرزا را عنوان و پیشنهاد میکنند که از طرف مجلس تلگراف تسلیتی بسلطان احمد شاه مخابره شود.
ولی ضمن بحث همین که مخالفین قاجاریه و طرفداران سردار سپه متوجه میشوند که زمینه مجلس حاضر و ممکن است مورد تصویب قرار گیرد جلسه را از اکثریت میاندازند و نمی گذارند تصمیمی اتخاذ شود.
خبرگذاری رویتر مورخه (از 12 19 آوریل) راجع بفوت محمدعلی میرزا چنین خبر داد: مراسم تشییع جنازه «رم- هرچند اعلیحضرت پادشاه ایران مایل بودند که مراسم تشییع جنازه پادشاه مخلوع حتی الامکان محرمانه و بی سر و صدا باشد معهذا خیابانها و معابر «سان رمو» مملو از جمعیت بود.
سلطان مخلوع ترکیه عقب پادشاه متوفی آمده مراسم وداع بازپسین بعمل آورد.
مراسم تشییع تا قبرستان برحسب آداب اسلامی مجری گردید.» سلطان احمدشاه زیر بار مساعدت ترکیه نرفت پس از واقعه دوم حمل 1303 و برهم خوردن بساط جمهوری در ایران، دولت ترکیه که از جریان پس پرده و نقش هائی که در شرف خودآرائی بوده همواره توسط سفیر خود در ایران آگاهی حاصل و اطلاعات دقیقه کسب مینمود، در اطراف روابط خود با ایران و قضایائی که بظهور میرسید به مشاوره میپردازد و چون در دوران سلطنت آل قاجار روابط ایران با عثمانی و بالاخره با ترکها حسنه بوده کمتر بین این دو ملت تیرگی وجود میداشته تصمیم میگیرند که از سلطان احمدشاه برای حفظ تخت و تاجش تقویت نمایند و محرمانه وسائل کمک و تقویت او را فراهم کرده به تهران مراجعتش دهند.
«روشتو ارس» وزیر خارجه ترکیه حامل پیغام مخصوص و محرمانه ای از طرف مصطفی کمال پاشا رئیس جمهور ترکیه شده عازم فرانسه میشود.
روشتو ارس پس از ورود به پاریس توسط پرنس ارفع الدوله از شاه ایران وقت ملاقات میخواهد، شاه وقت معین میکند.
روشتو ارس منظور از ملاقات و مأموریت خویش را بسمع شاه میرساند و اظهار میکند نظر بر اینکه روابط ایران و ترکها همواره حسنه بوده و عجالتاً برای نراجعت اعلیحضرت مشکلاتی ایجاد شده که نیازمند به کمک می باشند، دولت ترکیه حاضر است از اکراد کردستان ترکیه در حدود سی هزار نفر تجهیز نموده و شاه ایران را از راه کردستان ترکیه به کردستان ایران روانه نموده و آن سی هزار نفر بعنوان اسکورد تا تهران اعلیحضرت را بدرقه نمایند.
سلطان احمدشاه میگوید خیلی متشکرم و از مراحم رئیس جمهور ترکیه نیز کمال تشکر را دارم سپس برخاسته دست خود را برای خداحافظی بطرف رستو ارس دراز می نماید.
روشتو ارس می گوید:« من بایستی نتیجه مذاکرات و تصمیم اعلیحضرت را بسمع آتاترک برسانم، اعلیحضرت که تکلیف را معین نکردید!
سلطان احمدشاه قدری تأمل کرده سپس میگوید: شاید ما با زبان ترکی با هم صحبت کردیم، و ترکی اسلامبولی با زبان ترکی ایرانی قدری اختلاف دارند، مذاکرات و منظور یکدیگر را درست نفهمیده ایم خوبست با فرانسه صحبت نمائیم.
روشتو ارس آنچه را که اظهار کرده بود مجدداً بالسان فرانسه بیان مینماید و در پایان هم می گوید: که اعلیحضرت بایستی صریحاً وعده بدهید که بااین ترتیب یعنی از راه کردستان به ایران مراجعت خواهید کرد یا نه تا وسائل تجهیز کردها و موقع مراجعت را پیش بینی و وسائل آنرا فراهم نمائیم؟
شاه ایران می گوید: خیلی ببخشید که قدری سوء تفاهم شده است زیرا من تصور کردم که رئیس جمهور ترکیه خواستند تعارفی کرده باشند.
من خیلی از مراحم دولت و ملت ترکیه تشکر میکنم که چنین فداکاری را حاضر شده اند برای من بکنند ولی من هیجوقت باین کار رضایت نخواهم داد زیرا هنوز در تاریخ سابقه ندارد که سلاطین قاجار یعنی اسلاف من تاج و تخت خود را به دست غیر گرفته و تثبیت کرده باشند!
بنابراین بهیچ وجه مایل نیستم که از طرف دولت دوست ما چنین اقدامی بشود ولی در عین حال از دولت ترکیه نهایت تشکر را دارم.
ترکها نیز پس از اینکه از طرف سلطان احمدشاه مأیوس گردیدند ناگزیر شدند که روابط خود را با سردارسپه توسعه دهند.