قلمرو های متداخل
تاریخ های در هم تنیده
سکوت در برابر و در برابر مسأله اصلی؛ دستور روز است بعضی از سکوت ها شکسته شده و بعضی از آنها در پیش گرفتن واهی توسط نویسندگانی که درون راهبرد های سیاسی هستند و با آن زندگی می کنند حفظ می شود آنچه برا من جالب است آن شیوه ای است که توانایی شکستن سکوت را داشته باشد.
تدنی مریسون، بازی در تاریکی
به عبارت دیگر تاریخ یک ماشیان حساب نیست، تاریخ در ذهن و تخیل جای خود را باز کند، در پاسخ های متنوع به فرهنگ مردم است که تاریخ جایگاه خود را پیدا می کند تاریخ واسطه زیک نامحدودی برای واقعیت های عادی، زیر ساخت های حقایق اقتصادی و هدف های جسورانه دشوار است.
با ذیل دیوید سن ، افریقا در تاریخ عصر جدید
امپراطوری، جغرافیا و فرهنگ
چنگ زدن به گذشته از جمله متداول ترین تبیرها برای تفسیر زمان حال است آنچه چنین دستاویزی را زنده جلوه می سازد تنها عدم توافق بر اتفاقات گذشته چیست؛ نیست بلکه تردید در این نکته است که گذشته واقعاً گذشته است یا همچنان به رغم صورت های مختلف آن – دامه دارد
تی.اس.الیوت ، در یکی از مشهورترین مقالات انتقادی خود رشته مشابهی از این گونه موضوعات را بررسی می کند. هر چند نیست. اساس مقال او رو به سوی زیبایی شناسی خالص دارد. اما انسان می تواند ضوابط او را در دیگر قلمروهایی تجربه انسانی مورد تامل قرار دهد. الیوت می گوید! تردید نیست که شاعری استعدادی است فردی اما شاعر درون سنتی کار می کند که تنها وارث آن سنت نیست بلکه این سنت را (با تلاش فراوان) به دست آورده است. الیوت درباره سنت ادامه می دهد:
در وهله اول برای آدمی که می خواهد بیست و پنجمین سال زندگی شاعری خود را ادامه دهد. یک احساس تاریخی وجود دارد. احساسی تاریخی که با خود این ادراک را همراه کرده که نه تنها از گذشته بودن گذشته می گوید.
بلکه از حضورآن نیز سخن می گوید! حس تاریخی آدم را مکلف می کند که نه تنها از دبل و جان شعر نسل خود را بسراید بلکه با این احساس نیز همراه است که کل ادبیات اروپااز هومر تا آنچه اکنون تمام ادبیات کشورش را در بر گرفته یک وجود دارد و یک نظام همزمان را تشکیل می دهد. این حس تاریخی که در عین بی زمانی محدود به زبان است و بی زمانی و زمانمندی را یک جا با خود دارد همان است که یک نویسنده و شاعر را سنت گرا می سازد و در عین حال همان حس است که شاعر را به صورتی حاد از مکان و جایگاه خود در زمانه معاصر خود – آگاه می سازدو مفهوم کامل یک شاعر ، یا یک هنرمند ، به تنهایی و بدون چنین ترکیبی محسوس نیست.
فهرست نامهایی که در مبحث امپریالیسم در امریکا و اروپا دارای تالیفاتی هستند شایان توجه است:کائوتسکی ، هیفردنیگ لوگزامبورگ ، هابسن ، لنین ، شومپتر ، آرنت ، مگ داف ، پال کندی.و در سالهای اخیر کتاب هایی چون ظهور و سقوط قدرت های بزرگ ارپال کندی و تاریخ تجدید نظر طلبانه ای از ویلیام اپلمن ویلیامز گابریل کالکو، نوام جامسکی ، هراردزین والترلفبر و شرح و بسط های مشقب باری که در دفاع از غیر امپریالیست بودن سیاست های امریکا و در سال های اخیر توسط استراتژیست های مختلف نوشته شده.
تجربه امریکایی این امر همان طور که ریچارد وانالستین در اثر خود برآمدن امپراطوری امریکا می گوید: از ابتدا بر اساس اندیشه Imptium قلمرو دولت یا کومتی که می بایست برای گسترش امپراطوری در سرزمین ، جمعیت و افزایش قدرت و ثروت پدید آید.
واژه «امپریالیسم» را که دیگر بار به کار خواهم برد عبارت است از عمل مظر و ایستارهای یک مرکز بزرگشهری و مسلط و غالب که درباره سرزمین های دوروست تصمیم می گیرد «استعمار» که همواره از نتایج و تبعات امپریالیسم است ، عبارت است از: تمهید و تدارک اسکان مردمی بیگانه – مهاجر – در سرزمین درو دست.
«زمین برای دامبی و پسرش ساخته شده برد تا که در آن دست به تجارت زنند؛ ماه و خورشید است اندر کار بودند تا این دو نور افشانی کنند. رودخانه ها و دریاها پدید آمده بودند تا کشتی ها آنها را به حرکت در آورند ، و رنگین کمان به آنها وغیره هوای خوش می داد بادها بر ضد کار و کاستی آنها یا به سود وفق مراد آنها می ورزید. ستاره ها و سیارات در مدار خویش می چرخیدند تا نظام بی درد سری را که آنها مرکزش بودند حفظ کنند. AD دیگر معنی اش پس از میلاد مسیح نبود ، بلکه حروف اختصاری برای او بود و پسرش.
صورت های ذهنی گذشته ؛ سره و ناصره
همچنان که قرن بیستم به پایان خود نزدیک می شود آگاهی انباشته و متمرکزی تقریباً درباره همه خطوط جدا کننده میان فرهنگ ها تقسیمات و تفاوت های آنها وجود دارد که نه تنها به ما اجازه تشخیص و تمایز میان یک فرهنگ با دیگری را می دهد بلکه در عین حال ما را قادر می سازد تا مشاهده کنیم چگونه فرهنگ ها هنگامی که در کار جذب و مشارکت اند دارای ساختاری بیشتر انسانی و نیک اندیشمند و هنگامی که در کار کنار گذاشتن و تحقیرند چگونه از نیک اندیشی کمتری برخردارند. به عنون یک پیشاهنگ درباره مناقشات امروزین ، درباره برتری تمدن غرب نسبت به دیگر تمدن ها نیز برتری ارزش متعالی انسانیات (علوم انسانی) خالص غربی آن طور که توسط فیلسوفان مافظه کاری چون الن بلوم و حقانیت ذاتی (و تهدید) غیر غربی ها آن طور که توسط شرق شناسان تند مسلک ژاپنی و منتقدان عقب ماندگی بومیان در افریقا و آسیا عنوان می شود، ادعاهای هرمان می بایست حکم یک پیشگویی را داشته باشد.
در جهان سوم نیز عیناً بحث درباره رویه های استعماری و ایدئولوژی امپریالیستی که از آن جانب داری می کند ، بحث متنوع و به شدت زنده ای است.
دو دیدگاه در قلب تاریکی
چنین است که در اواخر قرن بیستم چرخه امپراطوری به ترتیبی خود را تکرار می کند. هر چند امروزه واقعاً از فضاهای خالی وسیع خبری نیست.
همین احساس غربی ها را وادار ساخته است که مجدداً به کل استعمار زدایی بیندیشند: آیا درست نیست که ارزیابی مجددی درباره پیشرفت و مدرنیزاسیون که «ما» به «آنها» عطا کردیم بنمائیم؟ آیا ما نوعی نظم و ثبات را برای آنها نیاوردیم که آنها خود قادر نبودند که برای خویشتن تدارک ببیند؟ آیا این نوعی اعتماد به حیله گرفته شده نیست که معتقد باشیم که اینان شایستگی استقلال دارند؛ استقلالی که به روی کار آمدن بوکاساها و عیدی امین هامنجر شد که بستگان روشنگر آنها آدم هایی چون سلمان رشدی اند؛ با عدم کنترل مستعمرات و نظارت نداشتن بر نژادهای کمتر و تابع آیا ما به مسوولیت های مدنی خویش عمل کرده ایم؟
من فکر می کنم این استمار امپراطوری در شکل داستانی پیچیده و غنی در زمان کوتاه کنواد به نام تاریکی که آن را بین سالهای 1898 تا 99 نوشته ، تجسم یافته است.
یکی از دلایلی کنراد را از نویسندگان مستعمراتی معاصرش جدا می سازد این است کهنژاد مهاجری از که به خدمت نظام امپراطوری در آمده بودند یعنی از کاری که می کرد خود آگاهی داشت.
با مراجعه به اولین سنگر دفاعی کنراد ، گفتمان احیای امپراطوری این نکته تایید می شود که مقابله های قرن نوزدهی امپراطوری امروز هم با خط کش ها و دفاع از حد و حدودهای آن ادامه دارد.
این نکته به توضیح بیشتری نیاز دارد. به رغم نام و شیوه های اروپائی شان نقالان کنروا و شاهدان میان مایه نامتامل امپریالیسم اروپائی اینان ب سادگی هر چیزی را که نام امپراطوری اروپائی بر خود آرد نمی پذیرند. آنها در این باره بسیار می اندشند. درباره آنها نگران می شوند و از اینکه به این مسائل موجبات وابسته به امپراطوری به سان امری پیش پا افتاده و روزمره بنگرند مضطربند.
تجربه های متفاوت
فوریه به عنوان سخن گویی منطق تراشی برای تجاوز ناپلئون در 1798 این ها را می گوید. پژواک نام هایی بلندی که او بر می شمرد جاسازی زمینه سازی و عادی سازی تصرف یک کشور خارجی در چارچوب وجود مدار فرهنگی موجود اروپایی همه اینها تعرف یک کشور را در نهایت از صور صلمه یک ارتش مغلوب در آورده و به فرآیندی ارامتر واضحاً برای احساس اروپایی که غرور فرهنگی او را در بر گرفته قابل قبول تر می کند تا تجربه ای منهدم کننده که فرد مصری از این شخص می گوید.
البته پاسخ های جالبی هم بیشتر در کشورهای سابقاً مستعمره در برابر این نابرابری وجود دارد. آثار اخیری که درباره هند و پاکسان نگشاته شده مانند تحقیقات درباره فرودستان مخصوصاً دشواریهای روابط میان دولت های ما بعد استعماری را با روشنفکران ملی گرای نخبه روشن می سازد