مقدمه
امام علی بن ابی طالب(ع)، علاوه بر خلافت و جانشینی منصوص از رسول گرامی اسلام(ص)، پس از کشته شدن خلیفه سوم، در تاریخ بیست و پنجم ذی حجه سی و پنج هجری
(ششصد و چهل و چهار میلادی)[1] ، با همه استنکافش از پذیرفتن حکومت و خلافت، با اقبال
عمومی و اصرار آنان برای پذیرش منصب حکومت ظاهری، مواجه شد، و با بیعت آنان و در
رأس همه، بیعت اصحاب پیامبر از مهاجران و انصار، عملاً متصدی امر حکومت و خلافت بر
مسلمانان گردید.
در باره حکومت ظاهری امام علی(ع) و به تعبیر دیگر، حکومت علوی، چند مسأله از
مسلّمات تاریخی است.
نخست اینکه امام(ع) در فضای کاملاً آزاد سیاسی - اجتماعی و با اقبال عمومی و اشتیاق
توده های مردم مسلمان و بیعت از روی میل و اختیار آنان، به حکومت رسید؛ چون، مردم پس از
پشت سر گذاشتن دوران سخت و تلخ حکومت پیشینیان و انواع تبعیضها، بی عدالتیها و فساد و
تباهی، به این نتیجه رسیدند که تنها راه نجاتشان از آن اوضاع نابسامان و جوّ تبعیض آمیز و
ستم آلود، پایان دادن به دوران حکومت خلیفه پیشین و تعیین خلیفه جدید است، لذا پس از وی،
به در خانه وصی و جانشین بحق پیامبر(ص) حضرت علی(ع) روی آوردند و دست بیعت به
سویش گشودند و به طور جدی، خواهان حکومت علوی بودند و در برابر عدم پذیرش امام(ع) اصرار ورزیده و آن حضرت را بر اجابت درخواست خود در تنگنا قرار دادند. امام(ع) در این
باره فرموده است:
"ازدحام فراوانی که مانند یالهای کفتار بود [به هم فشرده و انبوه] مرا به قبول خلافت واداشت . آنان، از هر طرف، مرا احاطه کردند [و] چیزی نمانده بود که دو نور چشمم زیر پا له شوند!
آن چنان جمعیت به پهلوهایم فشار آورد که سخت مرا به رنج انداخت و ردایم از دو سو پاره شد!
مردم همانند گوسفندانی [گرگ زده که دور تا دور چوپان جمع شوند مرا در میان گرفتند.] [2]
مانند شترهای ماده ای که به فرزندان خود روی آورند، به سوی من روی آوردید و می گفتید:
"بیعت!بیعت!".من،دستم رابستم وشماآن رامی گشودید.من،آن راازشمابرمی گرفتم وشما
به سوی خود می کشیدید."[3]
طبری نیز نقل می کند که امام علی(ع) در برابر اصرار مردم بر بیعت، فرمود: "این کار - بیعت
- را نکنید. اگر من، وزیر و همکار امام مسلمانان باشم، بهتر از این است که امیر و حاکم بر
مسلمانان باشم."، اما آنان گفتند: "به خدا سوگند! ما، تو را رها نمی کنیم تا این که با تو بیعت
کنیم."[4]
دوم اینکه امام(ع) پیش از این، برای رسیدن به امامت و حکومت ظاهری و زعامت سیاسی -
که آن را حق مسلّم خود می دانست - از هر گونه تلاش و اقدام ممکن، خودداری نورزید، اما پس از قتل عثمان، با وجود اقبال عمومی و اصرارشان برای حکومت و زعامت سیاسی، از پذیرش آن ابا ورزید. راز این اکراه و امتناع چیست؟
راز این امتناع، برای پژوهندگانی که از اوضاع آن مقطع زمانی آگاهی دارند و از روحیات و
ویژگیهای شخصیتی امام علی(ع) نیز شناختی، هر چند اجمالی، دارند، روشن است؛ زیرا، منصب
خلافت و حکومت ظاهری برای آن حضرت، یک هدف و یک ارزش اصیل نبود تا آن را به هر
قیمتی که شده و در هر شرایط سیاسی و اجتماعی بپذیرد و از پذیرفتنش نیز خوشحال شود، بلکه حکومت، برای آن بزرگ پیشوای دینی و برترین اسوه کمالات انسانی و الهی، چنان که خودش بارها بار فرمود[5] ، وسیله ای برای پیاده کرده احکام نورانی اسلام ناب محمدی(ص) و نشر و تبلیغ فرهنگ غنی قرآنی و بسط عدالت همه جانبه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و رفع تبعیض و ستم از جامعه اسلامی بود.
امام(ع) با ارزیابی اوضاع موجود و ملاحظه دگرگونیهایی که در جامعه به وقوع پیوسته و ضد ارزشها، جایگزین ارزشها شده و مردم از فرهنگ اصیل اسلام ناب محمدی و احکام قرآنی
فاصله گرفته بودند، به خوبی می دانست که حکومت کردن بر چنین جامعه ای و سامان دادن
اوضاع نا بسامان اجتماعی و رفع تبعیض و فساد و بی عدالتی ها و باز گرداندن اوضاع به وضعیت دوران پیامبر(ص) کاری بس دشوار و بلکه محال است، بنابراین، از پذیرش حکومت خودداری می کرد.
دشواری تغییر اوضاع، از آنجا ناشی می شد که از یک سو، عموم مردم، با فضای آلوده و
وارونه دوران حکومتهای پیشین، بویژه دوران عثمان، خو گرفته بودند و آماده پذیرش احکام
اسلام ناب و رعایت اصول ارزشی و عدالت اجتماعی و اقتصادی نبودند و از سوی دیگر،
کارگزاران نظام حکومتی - که همگی، به جا مانده از دوران حکومت عثمان و یا خلفای پیش از او
بودند و بسیاری از آنان - اگر نگوییم همه آنان - دستشان در اخذ و مصرف بیت المال، به نحو
دلخواه، باز بود و در این زمینه، فعال مایشاء بودند، به هیچ قیمتی حاضر نبودند از شغلها و پستهای آب و نان دار خود دست بکشند و مطیع امام(ع) - که تنها به ارزشها فکر می کرد - گردند.
این، واقعیتی است که در بسیاری از سخنان امام(ع) به آن تصریح شده است:
"مرا وا گذارید و به سراغ شخص دیگری بروید! زیرا، ما، به استقبال وضعی می رویم که چهره های مختلف و جهات گوناگونی دارد (اوضاع مبهم و پیچیده است)[و] دلها بر این امر (حکومت)، استوار، و عقلها ثابت نمی مانند[و] ابرهای فساد و فتنه، فضای جهان اسلام را تیره و تار ساخته و راه مستقیم - از غیر مستقیم - ناشناخته مانده است."[6]
سوم، اینکه با وجود همه پشتیبانیهای مردمی و اصرار و پافشاری آنان بر بیعت و یاری امام
علی(ع) همان گونه که پیش بینی می شد - و امام نیز از آن آگاهی کامل داشت - پس از آغاز
حکومت و برداشتن نخستین گامهای اصلاحی و اقدامات اساسی برای اصلاح ساختار حکومتی و
دفع تبعیض و ستم از مردم، فتنه ها و مخالفتها، یکی پس از دیگری، مانند طوفانی سهمگین،
وزیدن گرفت و اوضاع سیاسی - اجتماعی جامعه را در هم ریخت، به طوری که حکومت کوتاه
حضرت، به جنگ و ... سپری شد.
اکنون پس از این توضیحات، به طرح و بررسی علل و انگیزه های مخالفت با حکومت علوی
می پردازیم. در بیان انگیزه های مخالفت با حکومت علوی، سعی ما بر این است که آنها را با
ملاحظه پیشینه تاریخی و مقطع زمانی شکل گیریشان طرح کنیم؛ زیرا، چنان که خواهیم دید،
بخشی از این مخالفتها، پیشینه تاریخی دارد و چنین نیست که پس از تشکیل حکومت علوی،
یکباره پیدا شده باشد.
برخی از مهمترین انگیزه های مخالفت با حکومت علوی، عبارت است از:
1- حسادت ورزی و برتری جویی نسبت به خاندان پیامبر
از انگیزه های مهم مخالفت با حکومت علوی که ریشه دار هم بوده و به عصر پیامبر
اکرم(ص) و شاید پیش از اسلام برمی گردد و مربوط به قبایل عرب و بویژه برخی قبایل قریشی
مکه[7] است، حسادت ورزی و حس رقابت و برتری جویی نسبت به پیامبر(ص) و خاندان پاک
او(ع) است.
بررسیهای تاریخی نشان می دهد که بسیاری از اقوام و قبایل عرب، خصوصاً برخی از قبایل
قریش و در رأس آنان بنی امیه، بنا به انگیزه یادشده، هیچ گاه با پیامبر و خاندانش - که از
"بنی هاشم" بوده اند - خوب نبوده و پیوسته نسبت به آنان به دلیل تعصب قومی و قبیلگی، رشک می ورزیدند و بغض و کینه شان را در دل داشتند و بر این اساس، هرگز مایل نبودند که فردی از این خاندان، به حکومت برسد و بر آنان حکم راند.
از این رو، پس از قتل عثمان و آغاز بیعت مردم با امام علی(ع) بسیاری از قریشیان، یا با آن
حضرت بیعت نکردند و یا اگر بنا به انگیزه های سیاسی، مجبور شدند با او بیعت کنند، در باطن،
دشمنی و بغض او را در دل می پروراندند و از همکاری با حکومت علوی سر باز زده و پیوسته
مترصد ضربه زدن به او و براندازی حکومتش بوده اند.
برای همین است که می بینیم سر نخ بسیاری از توطئه ها، فتنه ها، آتش افروزیها علیه حکومت
علوی، در دست افراد و گروه ها و احزابی از همین اعراب و قریشیان مقیم مکه و مدینه است.
اشراف و طوایف قریش، پس از بعثت پیامبر(ص) نه تنها به آن حضرت ایمان نیاوردند،
بلکه پیوسته می کوشیدند او را از هدفش برگردانند و از ادامه رسالتش بازدارند. در مکه، قصد جان حضرت را کردند و پس از هجرت ایشان به مدینه، جنگهای فراوانی علیه پیامبر(ص) راه اندازی کردند.
در سال هشتم هجرت هم که با انبوه سپاه اسلام در مکه مواجه شدند و با اینکه مجد و عظمت پیامبر اکرم(ص) و مسلمانان را دیدند و عفو و گذشت آن حضرت نیز شامل حال آنان شد، اما
مشرکان قریش و همپیمانان آنان و در رأس آنان، اشراف و سران قبایل، به سرکردگی ابوسفیان،
از روی ترس و زیر برق شمشیر سپاه اسلام تسلیم شدند؛ زیرا، به دلیل روحیه برتری جویی و
تعصب خشک قومی و قبیلگی، برایشان سخت بود که زیر بار آیین محمدی(ص) بروند و سلطه
و حاکمیت و آقایی و سروری آن حضرت را - که از بنی هاشم بود - بپذیرند. آنان، از اینکه افتخار آقایی و سروری بر عرب، نصیب فردی از طایفه آنان نشده است، ناراحت بودند و نسبت به پیامبر(ص) حسادت می ورزیدند، اما از آنجا که قادر به انتقال منصب الهی نبوت و رسالت – که از نظر آنان، ریاست و حکومت بر جزیره العرب به حساب می آمد، نه صرف یک مسؤولیت و
منصب الهی جهت هدایت بشر - به خاندان خویش نبوده اند، به مسأله جانشینی و خلافت پس از
آن حضرت می اندیشدند و برای تصاحب آن، سرمایه گذاری کردند. با اعلام ولایت حضرت
علی(ع) از سوی پیامبر(ص) حسادت و کینه ورزی قریشیان نسبت به پیامبر و خاندانش دو
چندان شد و آن ان در محافل و مجالس حزبی و گروهی خود، نسبت به علی(ع) توطئه چینی کرده
و به دنبال آن با رواج شایعات و ایراد تهمتها علیه او، به تخریب شخصیت وی پرداختند تا بلکه
بتوانند او را از چشم پیامبر(ص) و مسلمانان بیندازند. در ادامه این سناریوی شوم، در آخرین
لحظات حیات پیامبر(ص)، از وصیت کتبی آن حضرت در باره خلافت و جانشینی علی(ع)
جلوگیری کردند.
پس از ارتحال پیامبر(ص) و در حالی که علی(ع) با همراهی برخی از اصحاب راستین
پیامبر، مشغول کفن و دفن آن حضرت بودند و عموم مسلمانان هم در فراق از دست دادن
بزرگترین پیشوای خود به سوگ و ماتم نشسته بودند، همین باند قریش و بویژه آل ابوسفیان، با
شتاب هرچه بیشتر و بدون درنگ، در "سقیفه بنی ساعده" به همراهی برخی انصار، گرد هم
آمدند و به رغم آن همه تصریح و تأکید و توصیه پیامبر(ص) به جانشینی علی(ع)، کسی دیگر را
به خلافت برگزیدند و برای او، از دیگران بیعت گرفتند. به حدی این بیعت گرفتن، با شتاب و غیر
طبیعی بود که بنا به نقل منابع اهل سنت، بعدها، عمر، به آن اعتراف کرد و آن را فاقد هر نوع ارزش و اعتبار دانست. [8]
در انتخاب خلیفه دوم، حتی شیوه به اصطلاح شورایی را رعایت نکردند و به صِرف اینکه
ابوبکر، در روزهای آخر عمر و در بستر بیماری، وصیت کرده که خلیفه پس از من، عمر است[9]، او را به خلافت برگزیدند.
پس از سپری شدن دوران خلافت عمر، جریان انتخاب خلیفه بعدی را نیز طوری زمینه سازی
کردند که باز فردی از میان قریش "عثمان" به خلافت رسید[10].
آنگاه که مردم خود به پاخاستند و برای نجات از تبعیضها و ستمها و فساد ادارای و مالی
حکومت عثمان و کارگزارانش، او را به قتل رسانیدند و علی(ع) را به خلافت برگزیدند، باز همین
قریشیان نتوانستند امام علی(ع) را به عنوان فردی از خاندان پیامبر(ص) و از بنی هاشم، بر
منصب حکومت تحمل کنند، لذا از نخستین روزهای شروع حکومتش، مخالفتها و فتنه انگیزیها
و انواع تحرکات منفی علیه حکومت علوی را آغاز کردند.
برای اینکه نوشتار ما، مستندتر باشد، چند نمونه تاریخی و سند روایی را در تأیید و تحکیم
آنچه بیان شد، ارائه می کنیم.
نمونه نخست، سخنان خود مولا علی(ع) است. ایشان در باره انگیزه مخالفت قریش با آن
حضرت و حکومتش فرموده است:
"... ما تَنْقِمُ مِنّا قُرَیشُ إلاّ أَنَّ اللهَ اخْتارَنا عَلَیْهِمْ فَأدْخَلْناهُمْ فی حَیّ ِزِنا ...؛ [11]
قریش با ما کینه جویی و دشمنی نمی کند جز برای اینکه خداوند، ما را به رهبری و
سروری ایشان برگزید و ما، آنان را زیر فرمان خویش کشیده ایم."
سپس امام(ع) دو بیت شعر انشا کرده که مرادش این است که قریشیان، به برکت ما (پیامبر و
خاندانش) به ثروت و منزلت و شخصیت رسیدند، ولی اکنون حرمت ما را پاس نداشته و ما را
نشناخته و با ما به جنگ برخاسته اند.
نمونه دوم، داستان گفت و گوی عمار یاسر با مردی از قریش به نام عبدالله بن ابی ربیعه
مخزومی بر سر خلافت و جانشینی پیامبر(ص) است. آن مرد قریشی، به عمار یاسر می تازد که:
"ای پسر سمیه! از حد خود تجاوز کردی! تو را چه کار به اینکه قریش برای خود فرمانروا تعیین می کند؟". جالب اینجاست که این گفت و گو، در پیش چشم بسیاری از مهاجران انجام گرفت و هیچ کدام از آنان این سخنان ابن ربیعه را تقبیح نکردند![12]
نمونه سوم، گفتار سرکرده قریشیان و بنی امیه، (ابوسفیان) است. پس از اینکه نقشه از پیش
طراحی شده آنان برای انتخاب عثمان به خلافت، عملی شد و او، حاکم مسلمانان گردید، همگی،
در خانه ابوسفیان اجتماع کردند. ابوسفیان، در حالی که در آن هنگام، چشمانش را از دست داده بود، رو به حاضران کرد و گفت: "آیا بیگانه ای میان شماست؟"، گفتند: "نه.". گفت: "ای
فرزندان امیه! خلافت را چون گویی از دست بنی هاشم بربایید! قسم به آنکه ابوسفیان به آن
سوگند می خورد! نه عذابی، نه حسابی، نه بهشت و جهنمی در کار است و نه رستاخیز و قیامتی!"
پس از این اجتماع، ابوسفیان به همراه مردی راه افتاد تا او را به قبر حمزه سیدالشهداء و
عموی پیامبر(ص) برساند تا عقده دلش را خالی کند. هنگامی که کنار قبر حمزه قرار گرفت، رو
به قبر حمزه کرد و گفت: "ای ابوعماره! حکومتی که با ضرب شمشیر به دست آوردید، امروز،
بازیچه دست غلامان ما شده است!" سپس به قبر حمزه لگد زد.[13]
مقصود ابوسفیان این بود که بنی امیه و قریشیان، با محمد(ص) و خاندان او، برای سلطنت و
حکومت مبارزه کرده و شمشیر زدند، حکومتی که اینک در دست بنی امیه است و آل
محمد(ص) از آن محرومند!
2- کینه توزی و انتقامجویی اعراب و قریش
یکی دیگر از انگیزه های مخالفت با حکومت علوی، کینه توزی و انتقامجویی است. این
انگیزه، در تاریخ گذشته ریشه دارد و به جنگهای صدر اسلام برمی گردند. امام علی(ع) در دفاع از پیامبر اسلام(ص) و برداشتن موانع تبلیغ و نشر اسلام ناب محمدی(ص)، تعدادی از سران و
سردمداران شرک و کفر را به هلاکت رساند. از این رو، بسیاری از اعراب و قریشیانی که در
جنگها، از نزدیکان خویش، کسانی را از دست داده بودند، کینه حضرت را به دل گرفتند. آنان،
این کینه را پنهان نمی داشتند بلکه در محافل و مجالس ابراز می کردند و پیوسته در صدد
انتقامجویی از آن حضرت بوده اند.
گرچه در دوران انزوای سیاسی امام علی(ع) و سکوت او، تا حدودی، آن حضرت را
فراموش کرده بودند و زمینه ای برای ابراز کینه و انتقامجویی آنان از امام(ع) فراهم نبود، ولی با به دست گیری خلافت از سوی حضرت، آن کینه های دیرینه و حس انتقامجویی - که مانند آتشی
زیر خاکستر مانده بود - دوباره در دلهای بیمار و علیل دشمنان پیامبر و اهل بیتش(ع) شعله ور
شد.
ابن ابی الحدید معتزلی، شارح نهج البلاغه، در باره کینه توزی قریشیان نسبت به آن حضرت
سخنی دارد که جالب است. اجمال سخن او، چنین است: تجربه، ثابت کرده که گذشت زمان، موجب فراموشی کینه ها و خاموشی آتش حسد و سردی دلهای پرکینه می شود ... ولی بر خلاف انتظار، روحیه مخالفان علی(ع) پس از گذشت ربع قرن (بیست و پنج سال) عوض نشد و عداوت و کینه ای که از دوران پیامبر(ص) نسبت به علی(ع) داشتند، کاهش نیافت و حتی فرزندان قریش و
نوباوگان و جوانان آنان که شاهد حوادث خونین معرکه های اسلام نبوده اند و
قهرمانیهای امام(ع) را در جنگهای بدر، احد، ... بر ضد قریش ندیده بودند، بسان نیاکان خود، سرسختانه، با علی(ع) عداوت ورزیدند و کینه او را در دل کاشتند."[14]
به عنوان نمونه، در روزهای بیعت امام(ع) یکی از همین اعراب قریشی به نام ولید بن عتبه به
علی(ع) گفت: پدرم، در روز بدر، به دست تو کشته شد و دیروز، برادرم (عثمان) را حمایت
نکردی - تا او کشته شد -، همچنان که پدر سعید بن العاص، در روز بدر، به دست تو کشته شد و مروان را، نزد عثمان، خفیف و خوار کرده، سبک عقل شمردی. اگر نگوییم سبب اصلی و مهم،
ولی یکی از اسباب ِبغض و کینه و مخالفت افرادی نظیر ابوموسی اشعری، اشعث بن قیس
(منافقان و حامیان دروغین امام(ع))، مروان بن حکم، عبدالله بن عمر، سعد بن ابی وقاص و نیز
بسیاری از صحابه دیگر از مهاجران و بویژه سران ناکثین و قاسطین، از علی(ع) این بود که بستگانشان، در جنگها، به دست آن حضرت کشته شده بودند. [15]
این واقعیت، در فرازهایی از دعای ندبه نیز آمده است. برای نمونه، بخش زیر از مفاتیح
الجنان (ترجمه مرحوم الهی قمشه ای) نقل می شود:
1- عثمان، در اواخر سال بیست و سه هجری، در سن هفتاد سالگی به خلافت رسید و پس از نزدیک به دوازده سال خلافت پرماجرا، در تاریخ بیست و پنج و یا به روایتی هجده و یا بیست و هفت ذی حجه سی و پنج هجری، با اعتراض و قیام عمومی، مواجه و در یورش مردم به خانه اش به قتل رسید. ر.ک: تاریخ طبری، ج3 (از ط 8 جلدی)، صص304 و 441 - 443؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص176.
1- نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 3 (شقشقیه)، ص49.
2- نهج البلاغه، خطبه 137، ص195.
3- تاریخ طبری، ج3، ص450.
1- حضرت علی(ع) در موارد و مواقع متعددی، به انگیزه پذیرش خلافت ظاهری - که اقامه حق و دفع باطل است - اشاره کرده است. از آن جمله، ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 33، ص76.
1- نهج البلاغه، خطبه 92، ص136.
[7] اینکه ما، در طرح انگیزه های مخالفت (1 و 2) روی عنوان "قریش" تکیه کردیم و مخالفتها و دشمنیهای اعراب جاهلی و متعصب را با محوریت قریشیان مطرح ساختیم، به دلایل و شواهد تاریخی و واقعیتهای عینی است که در کتب تاریخی (نظیر فروغ ابدیت، فروغ ولایت، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، امیرالمؤمنین، اسوه وحدت و ...) آمده است و از همه مهمتر، در سخنان خود امام علی(ع) به طور مکرر مطرح شده است؛ زیرا، گرچه امام(ع) در خطبه 144 (صبحی صالح) تصریح می کند که ائمه(ع) از قریش هستند و درخت وجودشان، در سرزمین وجود این تیره (قریش) از بنی هاشم غرس شده و روییده است، ولی در غیر این مورد، هر جا سخن از "قریش" و "قریشیان" است، معمولاً، با گله و شکوه همراه بوده و آنان را مورد نکوهش قرار داده است. اینک، نمایه برخی از خطبه ها و نامه هایی که در آنها، امام(ع) از قریش تحت همین نام، شکوه ها داشته و گاهی بر آنان لعن و نفرین می فرستد، ارائه می گردد. این نکته را نیز پیشاپیش یادآور می شویم که همان طور که در متن اشاره رفت، در همه موارد، بنی امیه و آل ابوسفیان، در محور فتنه انگیزیهای قریشیان قرار داشته اند و این مطلب، از بدیهیات است، ولی سخن در این است که امام، سخنان خویش را روی عنوان "قریش" مطرح می کنند. آن خطبه ها و نامه ها، عبارتند از: خطبه 33؛ خطبه 67؛ خطبه 192؛ خطبه 217؛ خطبه 219؛ نامه 9 (به معاویه)؛ نامه 36 (به عقیل).
1- ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج2، ص23 و 26، چاپ بیروت؛ سیره ابن هشام، ج4، ص307؛ احیاءُ التراث العربی، بیروت.
2- الأحکام السلطانیه ، قاضی أبی یعلی و أبی الحسن ماوردی، ج1، ص10، نشر تبلیغات اسلامی، قم؛ الکامل فی التاریخ،
ابن اثیر، ج2، ص426، دارصادر، بیروت.
1- چون شرط کرده بودند که هر کس به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و سیره شیخین عمل کند، او، شایسته خلافت است، ولی عمل بر طبق سیره شیخین را امام علی(ع) نپذیرفت و در نتیجه، خلافت به عثمان واگذار شد. الأحکام السلطانیه ، ج1، ص10 و 12.
2- ارشاد، شیخ مفید، ترجمه سیدهاشم رسولی محلاتی، ج1، ص242 - 243، انتشارات علمیه اسلامیه ؛ نهج البلاغه، خطبه 33، ص77.