اعتصاب، تحصن و امثال آن، بسیار وقتگیر و پرهزینهاند.
در مقابل، مشارکت انتخاباتی، که موضوع اصلی این نوشتار است، از این لحاظ در پایینترین مراتب قرار میگیرد.
در مشارکت انتخاباتی افراد در زمانی کوتاه و با صرف هزینهی ناچیز به پای صندوقهای رأی می روند و با دنیای سیاست ارتباطی سطحی و گذرا برقرار میکنند.
با وجود این، مشارکت انتخاباتی مهمترین و متداولترین نوع مشارکت سیاسی است و به یمن وجود یافتههای آماری و تحقیقات میدانی فراوان، غالب پژوهشهای انجام شده درباره مشارکت در این زمینه خلاصه میشود.
در این نوشتار خواهیم کوشید با ارائه چارچوبی نظری درباره مشارکت انتخاباتی، با توجه به آثار موجود در این خصوص، آن را مورد مدافه و کنکاشی جامعه شناختی قرار دهیم.
اما قبل از پرداختن به موضوع اصلی بحث، پرسشهایی مهم در باب مفهوم و ماهیت مشارکت سیاسی وجود دارد که ارائه پاسخی شفاف و روشن بدانها ضرورتی اجتناب ناپذیر است.
از جمله آنکه: حقیقت مشارکت سیاسی چیست؟
به چه انگیزهای افراد به صحنه سیاست قدم میگذارند؟، اقسام مشارکت سیاسی کداماند؟
هر گونه حضور در صحنه سیاسی را می توان مشارکت سیاسی نامید؟
و آیا اساساً تعیین حدود و ثغور و چارچوب مشخص برای مشارکت سیاسی قابل قبول است یا خیر؟
پس به ناچار باید سخن را از بررسی مفهوم مشارکت سیاسی آغاز کرد و بدین منظور، به جای پرداختن به تعاریف گوناگون و تلقیها و رهیافتهای مختلف که از مشارکت سیاسی وجود دارد، شایسته آن است که رویکردهای مختلف به آن را مورد مدافه قرار دهیم.
رویکردهای مختلف نسبت به مشارکت سیاسی غالب پژوهشگران با بینش ابزاری به پدیده مشارکت سیاسی مینگرند و آن را رفتاری از سوی شهروندان میدانند که متوجه قلمرو سیاست است و به منظور اثر گذاشتن بر نحوه تصمیمگیری و انتخاب حاکمان صورت میپذیرد.
چنین رویکردی از مشارکت سیاسی بر این فرض استوار است که فرد عقلانی محض است و با محاسبه سود و زیان خود و به منظور تحقق برخی خواستهها و تأمین منافع خویش پای به عرصه سیاست میگذارد.
غایت اصلی افراد از مشارکت سیاسی عبارت است از تأثیر بر انتخاب مجریان و بر نحوه تصمیم گیری آنان به منظور تأمین منافع و خواستههای فردی بیشتر.
بینش ابزاری از دهه 70 میلادی توجه بسیاری از پژوهشگران علم سیاست را به خود جلب کرد و بویژه در تحلیل رفتار سیاسی شهروندان مورد اقبال فراوان، خصوصاً در میان محققان آمریکایی قرار گرفت.
و ربا و نی در سال 1979 با مطالعه رفتار رأی دهندگان آمریکایی به این نتیجه رسیدند که رأی دهندگان کمتر تحت تأثیر مسائل محیطی و جامعه شناختی یا روانیاند و با مطالعه موضوعات مطرح شده از طرف نامزدها و برنامههای احزاب سیاسی پای به عرصه سیاست میگذارند و حزبی را بر میگزینند که منافع آنان را بیشتر تأمین کند.
این دیدگاه، که بر بینش فردگرایانه استوار است، مشارکت سیاسی را برخاسته از ملاحظات عقلانی افراد و محاسبه سود و زیان شخصی آنان میداند.
چنین رویکردی نسبت به پدیدههای سیاسی اساساً رویکردی اقتصاد محور است و مرجع اصلی اینگونه تحلیلها کتاب معروف آنتونی داونز است که در سال 1957 تحت عنوان تحلیلی اقتصادی از نظریه دموکراسی به رشته تحریر درآمده است.
مشکل اصلی چنین رویکردی این است که شهروندان را اشخاصی صرفاً عقلانی فرض میکند و آنان را آگاه از کلیه مسائل و مشکلات و آشنا به راهکارهای لازم میداند، در صورتی که آمار و ارقام خلاف این را نشان میدهد.
چرا که درصدی قابل توجه از مردم در جوامع غربی و به اصطلاح دموکراتیک، به مسائل سیاسی بیعلاقهاند و در کم هزینهترین شکل مشارکت، یعنی انتخابات، نیز حضوری چندان در خور و شایسته ندارند.
تحقیقات نشان میدهد که کار سیاسی اساساً عملی است حرفهای و در انحصار اقلیتی بسیار محدود از سیاست پیشگام است و به طور میانگین تنها 10 درصد از مردم را در جوامع غربی شامل میشود و اکثریت مردم نقشی در ادارهامور کشور و اثرگذاری بر تصمیمات مجریان ندارند.
اگر چه تلقی یاد شده از مشارکت سیاسی بعضی از ابعاد این پدیده را به خوبی توضیح می؛دهد، اما اصل مشارکت همچنان در هالهای از ابهام باقی میماند.
به عنوان نمونه، از تعاریف مذکور میتوان به خوبی دریافت که مشارکت، برخلاف گرایشهای فکری و حالتهای وجدانی که ظهور بیرونی ندارند و قابل محاسبه نیستند، رفتاری است متوجه قلمرو سیاست، و از آنجا که رفتاری است سیاسی، قابل مشاهده و بررسی و اندازهگیری است.
از این تعاریف به خوبی میتوان دریافت که از مهمترین شروط تحقق چنین رفتاری لااقل وجود دو اعتقاد است.
چرا که از یک سوی فرد باید به این اعتقاد رسیده باشد که نهادهایی برتر و ذی صلاح وجود دارند که قادرند با اتخاذ تصمیم به رتق و فتق امور بپردازند و از سوی دیگر نهادهای یاد شده، علاوه بر داشتن اقتدار لازم، خواسته های افراد را مصمح نظر قرار میدهند و بدان توجه می کنند.
به تعبیری دیگر، فرد در صورتی پای در قلمرو سیاست می گذارد و میکوشد در اجرای سیاست مؤثر واقع شود که به این اعتقاد رسیده باشد که اقدام و حضورش در صحنه سیاسی میتواند منشأ تأثیراتی باشد.
حال آنکه در نظامی سیاسی که فرد از هر گونه ایفای نقش در صحنه سیاسی ناامید باشد جایی و انگیزهای برای مشارکت سیاسی باقی نمیماند.
بینش ابزاری، علی رغم اینکه برخی از وجوه مشارکت را توضیح میدهد.
از شفافیت کافی برخوردار نیست و پرسشهای فراوانی را بدون پاسخ میگذرد.
از جمله اینکه: آیا هر گونه اقدام در صحنه سیاسی که به قصد تأثیر بر نحوه اجرای سیاست صورت پذیرد مشارکت سیاسی است؟
آیا تفاوتی میان جنگ مسلحانه و درگیریهای خشن با شرکت آرام و قانونمند در انتخابات وجود ندارد؟
آیا می توان اقدام شهروند ساده را در انتخابات با کار سیاسی گروههای حرفهای یکسان تعریف کرد؟
و این در حالی است که میان این دون نوع رفتار سیاسی به اعتقاد بسیاری تفاوتی ماهوی وجود دارد.
رویکرد دیگر یکه بسیار به واقع نزدیکتر است برگرفته از تلقی جامعهشناس معروف فرانسوی امیل دورکهیم درباره مشارکت سیاسی است.
بر اساس این رویکرد، مشارکت سیاسی بنابر مقتضیات مکانی و زمانی خود تعریف میشود و با نظری مردم شناسانه و جامعه شناسانه به این پدیده نگریسته میشود.
دورکهیم قلمرو سیاست را با عالم و قلمرو مذهبی قیاس می کند و میان این دو وجوه تشابهی را بر میشمرد که در خور ایضاح و تأنی است.
به رغم اینکه قدرت سیاسی در جوامع غربی قلمرو مستقل از مذهب یافته و به عنوان پدیدهای غیر مذهبی مطرح است، اما همچنان از بسیاری از وجوه قداستهای مذهبی برخوردار است.
لذا دیوبر معتقد است که غیر مذهبیترین حکومتها، یعنی حکومت ژاکوبنها در فرانسه، خود مذهب نوینی آفریدهاند که عبارت است از «مذهب مدنی» که مبتنی بر آیین ستایش و پرستش ملت است.
قدرت سیاسی در مذهب ژاکوبنها، به عنوان مظهر اراده عموم، از قداست و حرمت ویژه برخوردار است و به صورت نهادی مقدس در جامعه جلوهگر میشود.
با چنین پیش فرضی دورکهیم به مقایسه دنیای سیاس با دنیای مذهب میپردازد و در قلمرو مذهبی، جهان را به دو بخش مقدسها و نامقدسها تقسیم می کند.
این دو بخش از یکدیگر به کلی متمایزند و از ویژگیهای متفاوت برخوردارند.
با وجود این، راه ارتباط میان این دو عرصه بسته نیست و قلمرو مقدس می کوشد با قلمرو دیگر ارتباط برقرار کند، چرا که تقدیس مقدس و ستایش آن تنها در سایه این ارتباط میسر خواهد بود.
اما این ارتباط بسیار ظریف و دارای قواعد خاص خود است و با مراسم و تشریفات ویژه صورت می پذیرد و غیرمقدسها می توانند از این طریق به قلمرو مقدس نزدیک شوند و گاه ارتباط آنقدر عمیق و مستحکم میگردد که طی تشریفات و مراسم ویژه، خود نیز به قلمرو مقدسم میپیوندند و تقدس مییابند.
دنیای سیاست نیز چنین خصلتی دارد.
آنان که به گروه حاکمان پیوستهاند و قدرت را در اختیار دارند قلمروی تشکیل میدهند که دور از دسترس دیگران است و از حرمت ویژه برخوردار است و آنان که در خارج این قلمرو هستند دنیای متمایز و دیگری را شکل می دهند که می تواند با قلمرو سیاست ارتباط نزدیک داشته باشد، اگر چه خود در خارج از آن به سر برند.
این ارتباط نیز از طریق رسوم و تشریفات و قواعد خاص صورت می پذیرد که این قواعد را هنجارهای حاکم بر هر جامعه تعیین می کند.
به تعبیری دیگر، مشارکت سیاسی همان ارتباط میان دو عالم سیاسی و غیر سیاسی است که در جوامع مختلف بر اساس آیین خاص خود صورت می پذیرد.
این ارتباط از طریق مراسم و تشریفات خاص برقرار میشود و در جوامع مختلف به گونههای متفاوت تجلی مییابد.
مهمترین فایده رویکردی اینچنین نسبت به مشارکت سیاسی این است که این پدیده را در قالب زمان و مکان و متناسب با مقتضیات هر عصر و شرایط ویژه جوامع مختلف در نظر میگیرد و ملاک و محکی برای بررسی و تبیین اقسام مشارکت سیاسی به دست می دهد.
بدین ترتیب، ارتباط میان مردم و دنیای سیاست از قواعد خاص پیروی میکند و قانونمند و حساب شده است، و این قانونمندی برگرفته از هنجارهای حاکم بر هر جامعه است.
با چنین رهیافتی از مشارکت سیاسی میتوان به خوبی دریافت که گونهای از مشارکت که در یک جامعه پسندیده و مطلوب است میتواند در جامعه دیگر ناپسند و نامطلوب و در تعارض با هنجارهای آن باشد.
پس از بیان اجمالی رویکردهای مختلف در زمینه مشارکت سیاسی، اینکه به یکی از مهمترین جلوههای آن یعنی مشارکت انتخاباتی می پردازیم.
مشارکت انتخاباتی برجستهترین نوع مشارکت سیاسی مشارکت انتخاباتی از متداولترین مشارکتهای سیاسی در عرصه حاضر است.
زندگی سیاسی شهروندان در عصر جدید غالبا در انتخابات خلاصه میشود و برنامهها و فعالیتهای احزاب و گروههای سیاسی را تحت الشعاع خود قرار میدهد.
پیروزی در انتخابات یکی از مهمترین اهداف احزاب کنونی است و جلب آراء بیشتر در هر انتخابات به صورت محور فعالیتهای احزاب سیاسی درآمده است.
یکی از مباحث مهم در مشارکت انتخاباتی علل و انگیزه این مشارکت است.
چگونه می توان اقدام به مشارکت انتخاباتی را توضیح داد؟
مهمترین متغیرهای توضیح دهنده مشارکت ابراز میکنند در صورتی که برخی دیگر از اقشار اجتماعی به این اقدام کمتر علاقه نشان می دهند؟
متغیرهای فردی و اجتماعی مشارکت انتخاباتی کداماند؟
آنچه ذیلا میآید بررسی برخی از پاسخهای ممکن به پرسشهای یاد شده است.
متغیرهای توضیح دهنده مشارکت انتخاباتی چنانکه گفته شد، مشارکت سیاسی دارای اقسام متنوع است.
اما در این میان، مشارکت انتخاباتی جایگاه بلندی دارد و مورد توجه خاص بسیاری از محققان و پژوهشگران است.
آثار موجود در خصوص مشارکت سیاسی غالباً بر محور مشارکت انتخاباتی شکل گرفتهاند.
دلیل این امر را می توان در اهمیت انتخابات در جوامع مختلف دانست، به گونهای که میتوان گفت زندگی سیاسی شهروندان در دنیای نوین تقریباً در انتخابات خلاصه میشود و انتخابات محور اصلی فعالیتهای احزاب و گروههای سیاسی مختلف است.
فزون بر این، مشارکت انتخاباتی، برخلاف بسیاری دیگر از انواع مشارکت، قابل اندازهگیری و تبیین به زبان آمار و ارقام است.
نظرسنجیهای مختلف از نتایج انتخابات در طول سالیان متمادی دادههای مناسبی برای تحلیل علمی این پدیده برای پژوهشگران فراهم نموده، بررسی علمی این پدیده را بسیار آسان کرده است.
مشارکت انتخاباتی از زوایای گوناگون موضوع بحث و بررسی است.
در این میان دو پرسش با اهمیت و برجستگی بیشتر خودنمایی میکنند.
نخست اینکه دو پرسش با اهمیت و برجستگی بیشتر خودنمایی می کنند.
نخست اینکه چرا شهروندان حاضر به صرف وقت و هزینه برای رفتن به پای صندوقهای رأی هستند؟
دیگر اینکه چه عواملی محتوای این مشارکت یعنی نوع «رأی» رأی دهنده را توضیح میدهند؟
در این نوشتار درصددیم به این دو پرسش به تفصیل پاسخ گوییم.
علل و عوامل مشارکت انتخاباتی بسیاری از پژوهشگران کوشیدهاند علل و انگیزههای مشارکت سیاسی، بویژه مشارکت انتخاباتی، را مورد بررسی قرار دهند و در این زمینه نظریههای مختلف ارائه شده است.
نگاهی گذرا به نظریات یاد شده نشان میدهد که در مجموع سه متغیر بیشتر مورد توجه متخصصان بودهاند.
این سه متغیر توضیح دهنده انگیزه مشارکت عبارتاند از : «منابع»، «بسیج» ، «انگیزههای ابزاری».
از مجموعه تواناییهای مادی و معنوی افراد که آنها را به صحنه انتخابات می کشاند به «منابع» تعبیر میشود.
مهمترین منابع فردی عبارتاند از: دانش، دارایی، زمان.
برخلاف منابع، که اموری فردی هستند، «بسیج» پدیدهای خارج از افراد است که آنها را به نقشی که می توانند در جامعه ایفا کنند آگاهی میبخشد.
عوامل بسیجکننده می کوشند با استفاده از شیوههای تبلیغاتی افراد را به صحنههای مشارکت سیاسی بکشاند.
«انگیزه ابزاری» همان باور و اعتقادی است که در آغاز این نوشتار از آن سخن رفت؛ اعتقادی که شرط لازم تحقق مشارکت است و افراد را به صحنه سیاست می کشاند.
نظریههای مبتنی بر انگیزه ابزاری ، بینشی اقتصاد محور از پدیدههای سیاسی و اجتماعی دارند و انسان را فردی عقلانی و محاسبهگر می دانند.
بر اساس این بینش، افرادی در صورتی حاضر به اقدام در صحنه سیاسی هستند که متقاعد شده باشند که اقدام آنان میتواند منشأ اثری مطلوب در اجتماع و سیاست باشد.
نظریه اخیر برای تبیین پدیده مشارکت در جوامع غربی بسیار مورد استفاده قرار میگیرد و به نظر می رسد با واقعیات این جوامع سازگاری فراوان داشته باشد.
از میان نظریههای یاد شده، نظریه «منابع» از دیرباز مورد توجه پژوهشگران بوده است و بویژه در گذشته بسیاری می کوشیدند از این طریق مشارکت انتخاباتی را توضیح دهند.
بر این اساس، مشارکت سیاسی، در وهله نخست، ساخته و پرداخته کسانی است که از پول و وقت کافی بهرهمندند و به یمن فراغتی که دارند به این امر می پردازند.
و ربا و نی در سال 1972 الگویی برای تبیین مشارکت سیاسی ارائه کردند و کوشیدند با متغیرهای «تحصیلات» و «درآمد» و «موقعیت» اجتماعی این پدیده را توضیح دهند.
پژوهشگران دیگر به تکمیل نظریه یاد شده و الگوی و ربا و نی پرداختند و ویژگیهای فردی دیگری بدان افزودند.
نظریه یاد شده، اگر چه ممکن است با واقعیت برخی جوامع سازگار باشد، اما در مطالعه تطبیقی کشورهای مختلف با یکدیگر با موارد نقض فراوان مواجه است.
آمار و ارقام نشان می دهد که بعضاً کشورهایی با سطح تحصیلات بالاتر نسبت به کشورهایی که تعداد باسوادها در آنها کمتر است، شاهد درصدی کمتر از مشارکتاند.
به عنوان مثال، درصد مشارکت در کشورهای سوئیس و ایالات متحده آمریکا بسیار پایین است و این در حالی است که این دو کشور از نظر تحصیلات در بالاترین سطح قرار دارند.
نظریه «بسیج» به تدریج توجه بسیاری از جامعهشناسان سیاسی را به خود جلب کرد و بسیاری کوشیدند از این طریق به تبیین علل و انگیزههای مشارکت انتخاباتی بپردازند.
براین اساس، مشارکت انتخاباتی به جای آنکه ساخته و پرداخته ویژگیهای فردی باشد، ثمره و نتیجه تلاش و فعالیت احزاب و گروههای سیاسی است.
در تحقیقاتی که در سال 1993 به عمل آمد نویسندگان کتاب بسیج، مشارکت و دموکراسی در آمریکا نشان داند که اگر مردم به شرکت در انتخابات تشویق نشوند کمتر به این امر تمایل نشان می دهند.
نویسندگان کتاب یاد شده به تحلیل و بررسی چند انتخابات اروپا در سال 1989 پرداختند و به این نتیجه رسیدند که در کشورهایی که احزاب و گروهها فعالتر بودند مردم نیز به شرکت در انتخابات تهییج شده، مشارکت سیاسی بیشتری از خود نشان دادند.
طرفداران نظریه «انگیزه ابزاری» معتقدند که نظریههای پیش به صورت غیرمستقیم بینش ابزاری را مورد تأیید قرار میدهند.
زیرا تحصیلکردهها و افرادی که در اثر فراخوان احزاب و گروهها به پای صندوق رأی کشیده می شوند، متقاعد شدهاند که می توانند در قلمرو سیاست تأثیرگذار باشند.
صلاحیتهای فردی و دارایی و تحصیلات و امثال آن عواملی هستند که موجب میشوند افراد سریعتر به نقش و میزان تأثیر خود در صحنههای سیاسی آگاهی یابند.
بنابراین، از این نظر انتخابات را نمیتوان پدیدهای جدا از محیط و فضای یک انتخابات میتواند بر انگیزههای افراد تأثیر گذارد موجب تقویت یا تضعیف انگیزه آنان برای شرکت در انتخاب شود.
به عبارت دیگر، رفتار فردی تابعی از فضای حاکم بر انتخابات است و فضای انتخاباتی تعیین کننده انگیزه برای مشارکت با امتناع از آن است.
بینش ابزاری، انگیزه از متغیر مستقل توضیح دهنده مشارکت کنندگان غالباً بسیار پایینتر از دیگر انتخابات است و در انتخابات ریاست جمهوری- که نقشی حساس در سرنوشت و آینده کشور دارد- غالباً افراد بیشتری در پای صندوقهای رأی حاضر می شوند.
بنابراین، در مطالعه تطبیقی کشورها باید میزان قدرت و جایگاه نهادهایی را که موضوع انتخابات هستند در نظر گرفت تا بتوان تحلیلی واقع بیناتر از میزان مشارکت مردم در جوامع داشت.
نظام انتخاباتی از دیگر عواملی است که میتواند بر انگیزههای افراد مؤثر افتد.
در جوامعی که نظام انتخاباتی به گونهای است که از اهمیت آراء افراد در شکلگیری قدرت می کاهد، نمیتوان انتظار میزان بالای مشارکت را داشت.
حاصل آنکه در انتخابات مهم و حساس، انگیزههای بیشتری برای مشارکت سیاسی وجود دارد، زیرا افراد معتقدند که می توانند منشأ تأثیری بیشتر در صحنه سیاست باشند.
بینش ابزاری، بدون آنکه یافتههای نظریات پیشین را رد کند، از منظری دیگر به تحلیل آنها می پردازد.
بدین ترتیب، ویژگیهای فردی و موقعیت اجتماعی و میزان قدرت بسیج و عوامل دیگر، که به اجمال بیان شدند، فضایی را ایجاد می کنند که بر انگیزه افراد برای مشارکت سیاسی تأثیر گذاشته، شهروندان را به پای صندوقهای رأی می کشانند.
به طور خلاصه می توان گرفت که ویژگیهای فردی و موقعیت اجتماعی، براساس هر سه بینش، می توانند در میزان مشارکت انتخاباتی مؤثر واقع شوند.
از دیدگاه نخست، عوامل یاد شده متغیرهایی مستقل محسوب می شوند که می توانند افراد را به پای صندوقهای رأی کشانده، یا از مشارکت باز دارند.
از دیدگاه دوم، عوامل یاد شده به عنوان متغیرهای وابسته میتوانند زمینه را برای تأثیر فعالیتهای احزاب و گروههای سیاسی هموار سازند و بسیج را امکان پذیر نمایند.
براساس بینش ابزار، کلیه عوامل یاد شده، از آن جهت بر مشارکت سیاسی موثرند که می توانند عامل یا مانعی برای ایجاد انگیزه در افراد شده، مشارکت سیاسی را موجب یا مانع از آن شوند.
با توجه به اهمیت عوامل یاد شده، شایسته است مبحثی مستقل را در این نوشتار بدان اختصاص داده، میزان تأثیر آنها را بر مشارکت انتخاباتی مورد بررسی قرار دهیم.
موقعیتهای فردی و اجتماعی و تأثیر آنها در مشارکت انتخاباتی بر اساس مطالعات انجام شده بر روی انتخابات مختلف، موقعیت اقتصادی افراد بر مشارکت انتخاباتی آنها مؤثر است و هر چه از نردبان موقعیتهای اجتماعی- اقتصادی بالاتر رویم، درصدی بیشتر از مشارکت کنندگان را شاهدیم.
دونی در سال 1986 با مطالعه چند انتخابات انجام شده در منطقه «روآن» فرانسه نشان داد که از میان مشاغل و طبقات مختلف اجتماعی، کسانی که دارای موقعیت اجتماعی بهتری هستند تمایلی بیشتر به مشارکت سیاسی دارند.
بر اساس این تحقیقات، 83 درصد از معلمان و اساتید، 75 درصد از مهندسان و مدیران اداری، 70 درصد از معلمان و اساتید، 75 درصد از مهندسان و مدیران اداری، 70 درصد از اعضای طبقه متوسط به طور مرتب در انتخابات سالهای 1971 تا 1974 در این منطقه شرکت کردهاند.
این در حالی است که درصد مشارکت کنندگان از طبقات پایینتر اجتماعی به شدت تنزل می کند و در مورد کارگران به 50 درصد و کارکنان بخش تجاری به 39 درصد میرسد.
تحقیقات دیگری یافتههای دونی را در سطح ملی نیز تائید کرده است.
این تحقیقات توسط مؤسسه فرانسه درباره انتخابات سالهای 1989-1988 این کشور صورت پذیرفته است.
بر این اساس 45 درصد از افراد دارای مشاغل بالا و موقعیتهای اجتماعی مناسب به طور مرتب در انتخابات شرکت می کنند، در صورتی که تعداد کارگران شرکت کننده در انتخابات تنها به 33 درصد میرسد.
دونی با بررسی چند انتخابات که در سطوح منطقهای و محلی در کشور فرانسه صورت پذیرفته است به این نتیجه میرسد که تعداد رأی دهندگان، با توجه به بهبود وضع شغلی و اجتماعی، از 8 به 14 درصد و سپس در مشاغل بالاتر به میزان 20 درصد افزایش مییابد.
بنابراین، می توان گفت که موقعیت اجتماعی و شغلی و اقتصادی افراد در میزان مشارکت آنها بیتأثیر نیست و آمار و ارقام و مطالعات مختلف این پدیده را تائید می کند.
اینکه از میان عوامل مختلف مربوط به موقعیتهای اجتماعی برخی از آنها را که حائز اهمیت بیشترند مورد کنکاش دقیق قرار میدهیم.
1- سطح تحصیلات از میان متغیرهای اجتماعی، سطح سواد نقشی مهمتر در مشارکت انتخاباتی ایفاء می کند و پژوهشهای انجام شده نشان می دهد که مشارکت انتخاباتی بسیار تحت تأثیر میزان تحصیلات افراد است.
تحصیلکرده ها غالباً تمایل بیشتر به رفتن به پای صندوقهای رأی نشان می دهند.
دانیل گاگسی، جامعه شناس سیاسی معروف فرانسه، نشان داده است که درصد مشارکت انتخاباتی در دارندگان مدارک تحصیلی بالا بیشتر از کسانی است که مدارک تحصیلی پایینتری دارند.
البته این در صورتی است که اثر دیگر متغیرها ثابت نگاه داشته شود.
به عنوان مثال، در میان دارندگان درآمدهای بالا، 11 درصد از کسانی که دارای مدرک تحصیلی زیر دیپلم هستند در انتخابات منطقهای فرانسه شرکت می کنند، در صورتی که دارندگان مدارک بالاتر تمایلی بیشتر (18 درصد) به شرکت در انتخابات نشان می دهند.
2- موقعیتهای شغلی و اقتصادی بسیاری از تحقیقات رابطه مستقیمی را میان وضعیت اقتصادی و شغلی و مشارکت سیاسی نشان میدهند.
افرادی که در شرایط اقتصادی و شغلی بالاتری هستند، غالباً تمایل بیشتری به شرکت در انتخابات از خود نشان می دهند.
اگر چه در عمل می توان شواهد قابل ملاحظهای برای این امر نشان داد، اما وجود رابطه خطی و علت و معلولی میان این دو مورد تردید است.
پاتریک لوکومت و برنارد دونی از جمله کسانی هستند که ارتباط اینگونه را منکرند و معتقدند که طبقه متوسط نسبت به دیگر طبقات اجتماعی غالباً حضور فعالتری در صحنههای سیاسی از خود نشان می دهد.
بر اساس مطالعات انجام شده توسط مؤسسات سوفرس- سوپپوف در سال 1978، در سطوح ملی، کشاورزان بیش از طبقات دیگر در صحنههای سیاسی از خود نشان می دهد.
براساس مطالعات انجام شده توسط مؤسسات سوفرس- سویپوف در سال 1978، در سطوح ملی، کشاورزان بیش از طبقات دیگر در صحنههای انتخابات حاضر میشوند (31 درصد).
پس از کشاورزان، مدیران میانی با سطح تحصیلات حدود دیپلم (28 درصد) و در نهایت مدیران عالی (19 درصد) قرار دارند.
بنابراین، مشارکت سیاسی را نمیتوان صرفاً ساخته و پرداخته موقعیت اجتماعی و شغلی دانست بلکه عوامل دیگر هم در این امر دخیلاند و همراه با موقعیت اجتماعی در مشارکت انتخاباتی مؤثر واقع می شوند.
3- بافت جمعیتی و محیط اجتماعی از دیگر عوامل مؤثر در مشارکت انتخاباتی بافت جمعیتی و محیط اجتماعی است که افراد در آن به سر میبرند.
عوامل اجتماعی است که افراد در آن به سر میبرند.
عوامل اجتماعی در ارتباط دائم با یکدیگرند و نوع این ارتباطات میتواند مشارکت سیاسی را تحت تأثیر خود قرار خواهد.
مطالعات نشان می دهد که میزان مشارکت در محیطهای شهری و روستایی با یکدیگر متفاوت است و اندازهشهر یا روستا نیز می تواند بر عملکرد عوامل اجتماعی مؤثر افتد.
و ربا و دنی و کیم از جمله پژوهشگرانی هستند که عامل محیط را در تحلیلهای خود مورد توجه قرار دادهاند و علاوه بر نوع محیط، اندازه آن را نیز در بررسی مشارکت سیاسی دخالت دادهاند.
بر اساس مطالعات انجام شده، میزان مشارکت سیاسی در امور محلی و منطقهای، غالباً در مناطق کوچک روستایی بیش از مراکز شهرهاست.
در واحدهای کوچک روستایی و محلههای شهری که مردم از دیرباز با یکدیگر آشنای دارند و پیوند اجتماعی قویتر است تمایل به مشارکت سیاسی، بویژه مشارکت انتخاباتی، قویتر است .
دونی این فرضیه را در کشور فرانسه مورد آزمون قرار داده و به اثبات رسانده است.
بر اساس تحقیقات انجام شده توسط نامبرده، تمایل به مشارکت در این کشور از 9 درصد در شهرهای بزرگ به 13 درصد در شهرهای متوسط، 17 درصد در شهرهای کوچک و 20 درصد در روستاها افزایش یافته است.
به نظر میرسد مشارکت بیشتر روستاییان با آنچه که پیشتر بیان شده در تعارض است، چرا که ساکنان شهرها غالباً از موقعیت اجتماعی بالاتری بهرهمندند و از نظر تحصیلات نیز در سطح بالاتری قرار دارند.
حال این پرسش مطرح است که چرا، برخلاف انتظار، شهرهای کوچک و محلههای روستایی در امر مشارکت انتخاباتی گوی سبقت را از شهرنشینان ربودهاند، در صورتی که بر اساس اصول پیشین نتیجهای متفاوت را می بایست انتظار داشت.
در پاسخ گفته میشود که نوع خاص روابط اجتماعی حاکم بر روستاها و شهرهای کوچک و روابط چهره به چهره و صمیمی حاکم بر این محیطها، «بسیج» ساکنان آنها را بسیار آسانتر می کند و زمینههایی مساعدتر برای حضور در صحنههای سیاسی مهیا میسازد.
برخلاف مراکز بزرگ شهری، «جامعه پذیری» و همبستگی اجتماعی در روستاها و شهرهای کوچک به مراتب بیشتر است و آشنایی افراد با یکدیگر و روابط صمیمی میان عوامل اجتماعی زمینهای مساعد را برای مشارکت ایجاد می کند.
در مراکز شهری اغلب افراد شناختی شخصی و فردی از یکدیگر ندارند و بسیج افراد ناشناس همواره کار دشوار و پرهزینهای است.
طبیعتاً در هر یک از محیطهای یاد شده موقعیت اجتماعی و عوامل محیطی متغیرهای مستقلی را تشکیل می دهند.
به عبارت دیگر، صرف نظر از بزرگی یا کوچکی زندگی، درصد مشارکتکنندگان در میان صاحبان موقعیتهای اجتماعی بهتر و بالاتر بیشتر است.
از سوی دیگر، صرف نظر از موقعیت اجتماعی خوب یا بد عوامل اجتماع، درصد مشارکت در محیطهای کوچک بیش از مشارکت در محیطهای بزرگتر است.
افزایش محسوس درصد مشارکت انتخاباتی در جایی خودنمایی می کند که هر دو متغیر با هم وجود داشته باشند.
به عنوان مثال، در شهرها و محیطهای کوچم که درصد تحصیلکردهها یا صاحبان موقعیت اجتماعی مناسب بالاست، می توان مشارکت بسیار بالا را انتظار داشت.
4- ویژگیهای فردی و مشارکت انتخاباتی در کنار عوامل اجتماعی، خصوصیات فردی نیز می توانند مشارکت انتخاباتی را تحت تأثیر خود قرار دهند.
از میان این ویژگیها سن و جنسیت از اهمیت ویژه برخوردارند و همراه با دیگر عوامل اجتماعی می توانند توضیح دهنده رفتار سیاسی افراد در انتخابات باشند.
درباره نقش این دو عامل، تقریباً اتفاق نظر وجود و بسیاری از پژوهشگران با بیان آمار و ارقام کوشیدهاند ارتباط میان آنها و مشارکت سیاسی را نشان دهند.
از میان دو عامل یاد شده، سن دارای اهمیت بیشتر است و بر اساس یافتههای آماری، مشارکت انتخاباتی در سنین جوانی غالباً کمتر است و به تدریج که از نردبان سن بالا میرویم با درصدی بالاتر از مشارکتکنندگان مواجه میشویم، اما پس از رسیدن به سنین بالا (حدوداً بالای 50 سال) بار دیگر شاهد افت محسوس و قابل ملاحظه درصد مشارکت کنندگان هستیم.
گفتنی است که درصد پایین رأیدهندگان در سنین جوانی را نباید به معنای بیعلاقگی جوانان به مسائل سیاسی دانست، چرا که سن جوانی غالباً سن مشارکت سیاسی است و در اغلب کشورها افراد در این سنین به مسائل سیاسی علاقه نشان می دهند.
پایین بودن درصد رأی دهندگان در سنین جوانی را باید در عدم ثبات شغلی و عدم استقرار آنان در منطقهای خاص و جا به جایی دائم برای تحصیل و امثال آن جویا شد.
آمار نشان سن رأی دادن می رسند با اشتیاق فراوان کارت که این امر الزامی است) دریافت نموده، به رأی دهنده ثبت نام می کند.
غالباً درصدی بسیار بالا از در نخستین انتخابات خود شرکت می کنند ولی به تدریج ، به دلایلی که ذکر شد، درصد مشارکت کنندگان جوان در انتخابات کاهش مییابد.
بنابراین مشارکت انتخاباتی باید به تدریج به عنوان عادتی برای شهروندان درآید و افراد به تدریج به این پدیده انس گرفته، بدان ملتزم شوند.
عامل دوم مؤثر در مشارکت انتخاباتی «جنسیت» است غالباً گفته میشود که مردان تمایلی بیشتر برای حضور در صحنههای سیاسی، بویژه در دوران انتخابات، از خود نشان می دهند.
این امر نه تنها در مشارکت انتخاباتی، بلکه در کلیه اقسام مشارکت سیاسی قابل ملاحظه است و به طور کلی زنان تمایلی کمتر برای درگیر شدن در مسائل سیاسی از خود نشان می دهند.
مطالعات انجام شده نشان می دهد که در برخی از جوامع درصد مشارکت کنندگان مرد تقریباً به دو برابر زنان می رسد.
اگر چه با گذشت زمان و بویژه با بالا رفتن سطح تحصیلات زنان در اغلب جوامع، به طور قابل ملاحظه افزوده شده است ولی تفاوت میان زن و مرد در مشارکت سیاسی همچنان نامحسوس است.
ممکن است گفته شود که زنان غالباً از نظر تحصیلات یا موقعیت اجتماعی در شرایطی پایینتر از مردان قرار دارند و در نتیجه تفاوت موجود ارتباطی به جنیست نداشته و ریشه در نابرابریهای دیگر دارد.
برخی از جامعهشناسان سیاسی، برای بررسی این مسأله، تحقیقات خود جامعه آماری مورد مطالعه را از زنان و مردانی انتخاب کردند که در شرایط برابری از نظر اجتماعی بودند.
با وجود این تحقیقات نشان می دهد که درصد زنان مشارکت کننده به طور چشمگیر کمتر از مردان است و زنان علاقهای کمتر به شرکت در انتخابات نشان میدهند.
به طور خلاصه، می توان گفت، که دو عامل فردی و اجتماعی- اقتصادی دست به دست هم می دهند و مجموعاً بر رفتار سیاسی فرد اثر می گذارند.
مجموعه متغیرهای یاد شده از جمله عواملی هستند که از شهروندان ساده، رأی دهنده و مشارکت کننده انتخاباتی میسازند یا او را از این اقدام باز می دارند.
اما در کنار متغیرهای اجتماعی و خصوصیات فردی، متغیرهای سیاسی و ایدئولوژیک هم مطرح اند که میتوانند مشارکت انتخاباتی را تحت تأثیر خود قرار دهند.
متغیرهای سیاسی و ایدئولوژیک متغیرهای سیاسی و ایدئولوژیک میتوانند میزان تأثیر متغیرهای پیشین را کاهش یا افزایش دهند.
فرهنگ سیاسی حاکم بر یک جامعه، هنجارها، ساختار حکومتی، نظام حزب و امثال آن میتوانند مشارکت سیاسی را در آن جامعه تقویت کنند یا موجب رکود آن شوند.
به عنوان نمونه، در کشوری که نظام سیاسی آن به سان کشور فرانسه غیر متمرکز است و مردم به مراکز تصمیمگیری نزدیکترند و احساس می کنند که میتوانند بر روند اجرای قدرت در سطوح منطقهای و محلی تأثیر گذارند، انتظار مشارکت انتخاباتی بیشتر است.
برعکس، در کشورهایی که تصمیمات تنها در مرکز سیاسی اتخاذ میشود و مردم از صحنه تصمیم گیریها به دورند، غالباً مشارکت دچار رکود بیشتر است، چرا که این اعتقاد وجود دارد که حضور یا عدم حضور مردم چندان اثری بر تصمیمگیریها و سیاست گذاریها ندارد.
از دیگر عوامل مؤثر در مشارکت انتخاباتی، قوانین انتخاباتی و بویژه نحوه تقسیم حوزههای انتخابات است.
در کشورهایی که حوزههای انتخاباتی به صورت «تک کرسی» است و به تعداد کرسیهای مجلس نمایندگان در کشور شاهد حوزههای انتخاباتی هستیم، تمایل به مشارکت افزایش می یابد، چرا که افراد در حوزههای کوچکتر رأی می دهند و با نامزدها و نمایندگان خود آشنایی بیشتر دارند.
وجود احزاب سیاسی ریشهدار و قدرتمند از دیگر متغیرهای سیاسی است که می تواند بسیج تعداد ی بیشتر از شهروندان را به همراه داشته باشد و بسیاری را به پای صندوقهای رأی بکشاند.
احزاب سیاسی می توانند با تبلیغات سازماندهی شده خود صحنههای انتخابات را گرمی بخشند و توجه عموم را به اهمیت آن جلب نمایند.
البته این در صورتی است که احزاب ریشه در ستیزهای ساختاری برخاسته از متن جامعه باشند.
احزابی که حامل ستیزهای ایدئولوژیک یا قومی هستند توان بسیج بیشتر دارند و غالباً به صورت فرا طبقاتی ظاهر میشوند.
احزاب کمونیست یا احزاب مربوط به اقلیتهای نژادی معمولاً در بسیج نیروهای خود موفقیتی بیشتر دارند.
در جوامع اسلامی، احزاب اسلامگرا غالباً همه هواداران خود را به صحنههای سیاسی می کشانند و از قدرت بسیج بسیار بالا برخوردارند.
به عبارتی دیگر، در جوامعی که احزاب سیاسی به شدت طبقاتی یا ایدئولوژیک هستند، غالباً شاهد مشارکت انتخاباتی و سیاسی درصدی بیشتر از مردم هستیم.