دیباچی: امیل دورکیم را به همراه ماکس وبر یکی از دو بنیانگذار اصلی تئوری جامعه شناسی نوین نامیدهاند.
دورکیم چهارچوب وسیعی برای سیستمهای اجتماعی ایجاد کرد که در جامعه شناسی و تعدادی رشتههای مرتبط با آن به عنوان یک اصل هنوز باقی مانده است، بویژه در انسان شناسی.
حتی آنهایی که اساساً با آن موافق نبودهاند.
آن را به عنوان یک نقطه عطفی میپذیرند.
این چهارچوب تحلیل در جریان کار خود دورکیم رشدی اساسی را طی کرد، اما مداوم پیرامون ماهیت سیستم اجتماعی و رابطه آن سیستم با شخصیت فرد تمرکز داشت.
تفکر دورکیم غالباً ریشه در تاریخ روشنفکری فرانسه داشت.
اگر به گذشته دورتری برگردیم، دکارت [فلسفه دکارتی] و رسو از همه مهمتر بودند و افراد دیگری که در سالهای نزدیک به او بودهاند و در تفکر دورکیم اهمیت بسزائی داشتهاند، سن سیمون و آگوست کنت و استاد وی فوستل دو کولانژ بودند.
علاقه دورکیم به روشنفکران معاصر برجسته دیگر کشورها، ویژه آلمان و انگلستان، به طور موثقی ماهیت فرانسوی داشت: راجع به مسائل انسان و جامعه، و این به معنی تحقیر کردن اصالت تفکر فرانسوی نیست.
اگر بگوییم آن تفکر یک موقعیت میانجی بین دو جناح اصلی گرایشات متفکر را در بر میگرفت.
یعنی تجربه گرایی انگلیسی و کارکردگرایی و ایده آلیسم آلمان.
به عبارتی صریحتر، جامعه شناسی مدرن حاصل ترکیب عناصری هستند که به برجستهترین وجهی در آن دو سنت شکل گرفتهاند و به نظر میرسد ماهیت میانجیگرانهاش در زمینه فرانسویاش بوده است که به دورکیم یک محل بارزی برای ابراز وجود دادند و جایگاه و نفوذ دورکیم به طور مؤثری در این ترکیب کمک کرد.[1] در نوشتهای که پیشرو دارید سعی شده است تمام ابعاد دورکیم که شامل زندگی شخصی و حرفهای، ریشههای فکری، آثار دورکیم و مفاهیم کلیدی که در هر اثر مطرح میشود، مورد بررسی قرار بگیرند.
و نیز تأثیرات دورکیم بر نظام آموزش همگانی فرانسه و تأثیراتی که وی بر رشته انسان شناسی و شاخههای این رشته داشته است.
و از آنجایی که بیشترین تأثیرات دورکیم بر انسان شناسی از طریق کتاب معروف وی تحت عنوان «صور بنیادین حیات دینی» بوده است.
سهم بیشتری به بررسی این کتاب و مفاهیم ارائه شده توسط این کتاب داده شده است.
زندگی شخصی و حرفهای دورکیم: امیل دورکیم را باید به عنوان نخستین جامعهشناس دانشگاهی کشور فرانسه به شمار آورد.
او اگر چه در امور اجتماعی فرانسه به سختی درگیر شده بود، اما سراسر زندگیاش تحت تأثیر کار دانشگاهیاش قرار داشت.
دورکیم مرد دانشگاهی بود که همکارانش هنوز وی را مهمان ناخواندهای میدانستند که می خواهد رشتهای را تدریس کند که هنوز مشروعیت آن توجیه نشده بود.» (کوزر، 1382 : 204 و 205) دوران زندگی دورکیم با بحرانی از تاریخ فرانسه و اروپا مقارن است.
وی در 15 آوریل 1858 در اپینال واقع در لورن متولد شد و در 15 نوامبر 1917 در فرانسه- پاریس درگذشت.
دورکیم از تبار یهودی بود و در خانوادهای متدین پرورش یافت، پدرش خاخام اعظم بود و زمانی از دورکیم انتظار میرفت که پای بر جای پای پدر بگذارد.
وی بر آن شد که از این سنت خانوادگی بگسلد و اعلام کرد که لااداری است؛ اما شخصیت سخت متأثر از پرورش اولیه و زندگی دقیق و منضبط اولیه باقی ماند.
وی در 18 سالگی به پاریس رفت تا برای دانشسرای عالی درس بخواند.
در دانشسرا، در زمره گروهی از روشنفکران برجسته بود.
دیری نگذشت که علاقه وی متوجه حوزه فلسفه اجتماعی و سیاسی شد.
در اکول نورمال سوپر یور پاریس، وی از دو تن از معلمانش، بوترو و فوستل دوکولانژ متأثر شد.
بوترو وی را به مطالعه دقیق آثار کنت هدایت کرد.
وی همچنین با مطالعه نوشتههای رنوویه فیلسوف اجتماعی نوکانتی به فلسفه کانت علاقمند گردید.
مضامین کانتی بعداً به دفعات در آثار دورکیم ظاهر شدند، او در صور بنیانی حیات دینی کوشید تا صورتی نظام یافته از «کانت گرایی جامعهشناختی» را به عنوان نظریه شناخت طرح بریزد.
وی بعد از فراغت از تحصیل، سالهای 1882 تا 1887 به تدریس فلسفه پرداخت.
و در این میان سال تحصیلی 86-1885 را در آلمان سپری کرد و به مطالعه تحولات معاصر در فلسفه اجتماعی و روانشناسی جمعی در آن کشور پرداخت.
در آنجا به درک روشنتر چگونگی واقعیت اجتماعی و پیچیدگی ارگانیک و تحول آن نایل آمد.
مقالاتی که دورکیم در مورد تفکر اجتماعی آلمان نوشت به وی کمک کرد تا در سال 1887 مقامی در دانشگاه بوردو بدست آورد، این مقام دانشیاری علوم اجتماعی و آموزش بود.
وی در همان سال ازدواج کرد.
(گیدنز، 1363 : 12- 9) سالهای بوردو برای دورکیم یک دوره فعالیت کتاب بس آفرینشگرانه بود.
او در این سالها یک رشته مقالات انتقادی مهم از جمله نقد تاب جامعه سنتی جامعه نوین فردیناند تونیس را منتشر ساخته و سخنرانیهای افتتاحیه درسهایش را به صورت یک رشته مقالات به چاپ رسانده بود.
در سال 1893، او از رساله دکترایش به زبان فرانسوی تحت عنوان تقسیم کار و نیز از رساله لاتینی خود که درباره منتسکیو نوشته شده بود، دفاع کرد.
(کوزر، 1382: 209) انتشار قواعد روش جامعهشناسی که در سال 1894 به صورت یک سلسله مقاله بود، باعث مشاجراتی شد.
به دنبال قواعد، کتاب خودکشی در سال 1894 انتشار یافت و در آن دورکیم بر عهده گرفت که مفید بودن برداشت خود از روش جامعهشناسی را با کار بستن آن به یک موضوع تجربی خاص نشان دهد.
در همان سال که خودکشی چاپ شد، دورکیم به تأسیس مجله مشهور «سالنامه جامعهشناسی» کمک کرد.
سالنامه اهمیت خاصی به آثار مربوط به جامعهشناسی دین میداد، رشتهای که دورکیم به طور فزایندهای در دورههای آخر زندگی خویش به آن علاقمند شده بود.
وی در سال 1902 به سوربن رفت و کرسی آموزش را اشغال کرد، هر چند که تا سال 1906 مقام استادی کامل را بدست نیاورد.
در سال 1912 صور بنیانی حیات دینی را منتشر ساخت.
پیش از این سالها، وی تدریس تاریخ سوسیالیسم را در سال 86-1885 در پاسخ به برخی از شاگردانش که از مارکسیسم متأثر شده بودند، برعهده گرفت.
وی هیچ علاقهای به مارکسیسم انقلابی نداشت و معتقد بود انقلابها تغییرات بسیار اندکی بوجود میآورند: دگرگونی عمیق همواره نتیجه تکامل اجتماعی دراز مدت است از سوی دیگر وی به گرمی به سوسیالیسم اصلاح گرا متمایل بود و آنرا با آرمانهای بازسازی ترقی خواهانه اجتماعی خودسازگار میپنداشت.
او مقالهای به نام فردگرایی روشنفکران نوشت که به طور مشخص انتزاعی و مجرد بود.
در آن دورکیم به عنوان یکی از همان روشنفکران سعی کرد تا تفسیری از فردگرایی بدست دهد که از عقاید جامعهشناختی اش استنتاج شده بود و به رد این ادعا پرداخت که نظریات وی متضمن هرج و مرج است.
(گیدنز، 1363 : 16-12) «شواهدی وجود دارند که جنگ برای دورکیم یک ضربه بزرگ داشت.
نه تنها در واقع هزینه جنگ برای فرانسه خیلی بالا بود، بلکه بیش از نیمی هم آموزگاران دورکیم که دراکول نورمال وارد شده بودند، قبل از اتمام جنگ در سال 1913 کشته شدند.
همچنین دورکیم تنها پسرش را در سال 1916 از دست داد.
این آسیبها ممکن است در باعث شدن مرگش در اثر یک سکته قلبی در 15 نوامبر 1917 در سن 59 سالگی خیلی کمک کرده باشند.
(Sills.
1968:p.311) بخش عمده آثار دورکیم که بیشتر شامل جزواتی بود که وی برای درسهای متعدد نوشته بود، بعدها [پس از مرگ وی] به چاپ رسید.
مهمترین این آثار عبارتند از: دو مطالعه درباره آموزش (آموزش اخلاقی و تحول تعلیم و تربیت در فرانسه)، درسهای بوردو و درباره سوسیالیسم (که در سال 1928 منتشر شده و مخصوصاً از سن سیمون بحث میکند)، بحثی در سیاست مدنی و دولت (اخلاق حرفهای و اخلاق مدنی)، تحلیل فلسفه عمل گرایی که از یادداشتهای دانشجویان گردآوری شده است (عملگرایی و جامعهشناسی)، درسهای جامعهشناسی؛ فیزیک سوم و حقوق که در سال 1950 منتشر شدند.
(گیدنز، 1263 : 17-15 ، آرون 1381: 421 و 422) ریشههای فکری اندیشههای دورکیم: اگر چه دورکیم تا اندازه زیادی تحت تأثیر اندیشه اجتماعی آلمانی و بریتانیایی بود، اما بنا به اظهارات نظر درست تالکوت پارسونز افکار او بیشتر ریشه در تاریخ فکری فرانسه داشتند.
سنت روشن اندیشی تاریخ فکری فرانسه، بویژه آثار رسوومنتسکیو بر افکار دورکیم تأثیر عمیقی گذاشته بودند.
مفهوم اراده عمومی از همه بیشتر اندیشه دورکیم را تحت تأثیر قرار داده بود.
دورکیم از جهت قائل شدن تمایز میان پدیده اجتماعی و روانشناختی، خود را مدیون رسو میدانست.
(کوزر، 1382: 213 و 212) دورکیم برای این تفکر رسو که جامعه در برگیرنده یک واقعیت اخلاقی است و این واقعیت اخلاقی را می توان از اخلاق فردی تفکیک نمود، ارزش قائل بود.
(ترنر، 1371: 361) از دید رسو همانند دورکیم جامعه یک موجود معنوی است که دارای ماهیت خاصی جدا از افراد متشکله آن است؛ ماهیتی که جدا از اجزای خودش است.
(Durkheim, 1960: 85) دورکیم افکار زیادی از رسو قرض نمود.
بسیاری از مفاهیم محوری اش در خصوص آسیبهای اجتماعی ، ناهنجاری و خودگرایی و تقسیم کار اجباری، تا حد زیادی مدیون رسو است.
دیدگاه او نسبت به جامعه که توسط یک حکومت قوی و مجموعهای از ارزشها و عقاید مشترک می تواند به انجام برسد، بازتابی از نظر رسو در این باره است که چگونه میتوان این آسیبها را حذف نمود، خواست او استفاده از مدارس در جهت ارائه آموزشهای اخلاقی برای جوانان و بر انگیخته شدن مجدد روح تعهد نسبت به جامعه مادی همسان، روحی که مردم یکبار نسبت به جامعه مقدس و الهی داشتهاند، نیز مهم از افکار رسو بود.
اما دورکیم هیچگاه نمیتواند اعتقاد رسو را نسبت به حکومت بپذیرد.
از دید دورکیم حکومت بایستی بسیار قدرتمند باشد.
دورکیم نظر رسو از یک جامعه منسجم را که در آن اختیار و آزادی افراد کسب شود، درونی نمود.
(ترنر، 1371: 362 و 363) دورکیم فکر همبستگی همه پدیدههای اجتماعی را از منتسیکو آموخته بود.
وی نوشته بود: «منتسکیو به روشنی دیده بود که همه این عناصر سازنده یک کل هستند که اگر هر یک از این ها بدون توجه به عناصر دیگر و جدا از آنها در نظر گرفته شود، غیر قابل فهم می شود.
او قانون را از اخلاق، دین، بازرگانی و غیره جدا نمیسازد و از همه مهمتر قانون را جدا از صورت جامعه نمیانگارد، یعنی جدا از همان صورتی که بر همه پدیدههای اجتماعی دیگر اثر میگذارد.
(Durkheim, 1960:56) .
دورکیم، منتسکیو را به عنوان مطرح کننده این قضیه که جامعه یک شیئ یا واقعیت است، درست همانگونه که یک ماده فیزیکی یا شی واقعیت است، میشناسد.
دورکیم این اعتقاد را داشت که منتسکیو اولین فردی بود که تشخیص داد اخلاقیات، راه و رسوم زندگی سنتها و روح یک ملت موضوعات تحقیق علمی هستند.
از این دیدگاه اولیه بود که تشخیص داده شد دانشی تحت عنوان جامعهشناسی می تواند مطالعه گر جامعه باشد.
(ترنر، 1371: 252 و 253).
دورکیم اعتبار صریحی برای منتسکیو به خاطر این تشخیص قائل بود که یک «معرفت در صورتی میتواند یک علم تلقی شود که دارای حوزه یعنی برای اکتشاف باشد.
علم در ارتباط با اشیاء و واقعیات است.
.
قبل از اینکه علم اجتماعی بتواند بوجود بیاید، باید به عنوانم یک موضوع به رسمیت شناخته شود.
(Durkheim, 1960: 3) .
منتسکیو از طریق کتاب روح القوانین بیشترین تأثیرات مستقیم بر دورکیم را داشت: «در کتاب روح القوانین بود که دورکیم ایدههای روششناسی و موضوعی خاص خود را اتخاذ نمود.
(ترنر، 1271 : 353) دورکیم ادامه دهنده همان راه فکری است که آگوست کنت و سن سیمون بازگشوده بودند.
«کنت بایستی این اصرار منتسکیویی دورکیم را که واقعیت و دادهها باید جهت دهنده علم باشد و نه تفکر فلسفی را تقویت کرده باشد.
کنت نظر دورکیم را مبنی بر اینکه جستجوی قوانین جامعهشناسانه باید توسط واقعیات تجربی هدایت شده و متعاقباً جمعآوری واقعیات باید به وسیله اصول نظری هدایت شود را تقویت نمود.
دورکیم تحت تأثیر مهمترین قسمت طرح کنت واقع شده بود.
کنت جامعهشناسی را به دو نوع ایستا و پویا تقسیم نمود، با توجه به ایستایی جامعه دورکیم بحث کنت را در مورد همبستگی اجتماعی و اثر تقسیم کار بر آنرا به کار میبرد (ترنر، 1371: 346 و 365) او با رهیافت روش شناختی کنت موافق بود، همان رهیافتی که در صدد یافتن قوانین مثبت رفتار اجتماعی بود؛ قوانینی که گرچه از قوانین طبیعی متفاوتتر و پیچیدهتر اند اما در بنیاد، با آنها تفاوتی ندارد.
وجدان جمعی دورکیم، نسخه دیگر وفاق اجتماعی کنت است و علاقه دورکیم به ارتباط متقابل پدیده های اجتماعی علاوه بر منتسکیو، از کنت نیز سرچشمه میگیرد.
دورکیم فکر همبستگی همه پدیدههای اجتماعی را از منتسیکو آموخته بود.
وجدان جمعی دورکیم، نسخه دیگر وفاق اجتماعی کنت است و علاقه دورکیم به ارتباط متقابل پدیدههای اجتماعی علاوه بر منتسکیو، از کنت نیز سرچشمه میگیرد.
او از فوستل دوکولانژ روش تحقیق تاریخی را آموخته بود که بویژه در بخشهای تاریخی تقسیمکار، این تأثیرپذیری آشکار است.
دورکیم در بررسی پدیدههای مذهبی تحت تأثیر او بوده است.
دورکیم از امیل بوترو فیلسوف تمایز میان سطوح تفاوت واقعیت و نیز مفهوم نو پدیداری را به عنوان جنبه حیاتی فلسفه علم فراگرفته بود.
شارل رنوویه، فیلسوف نوکانتی، آشکارا بر اندیشه او اثر گذاشته بود.
او شکاف میان جهان کنت و جهان دورکیم را پر ساخته بود.
مفاهیمی از وی وجود دارند که در کار دورکیم انعکاس مییابد.
(کوزر، 1382: 215- 213) «اعتقاد به اینکه ملاحظات اخلاقی در اندیشه فلسفی جای مهمی را اشغال میکنند، به یک نوع علم اخلاق نیاز احساس میشود؛ فلسفه باید به عنوان راهنمای عمل اجتماعی به جامعه خدمت کند و بویژه در تجدد بنای وحدت اخلاقی جمهوری سوم نقش بازی نماید و یکی از بنیادهای مفهوم اخلاقی جامعه نوین، شأن فردی بشر است.» (Alpert, 1939.
26, 27) گابریل تارد از مخالفان عمده دورکیم در تحول فکری وی نقش مهمی را بازی کرده است.
«تبادل نظرهای جدلی میان این دومی بایست به دورکیم در تعمیق و تهذیب نظرهایش کمک کرده باشد.
(Terny Clark).
از میان اندیشمندان غیر فرانسوی که بر دورکیم اثر گذاشتهاند.
هربرت اسپنسر از همه مهمتر است.
اگر چه دورکیم با بیشتر نظرهای بنیادی اسپنسر موافق نبود، اما بویژه در زمان نوشتن تقسیم کار، تحت تأثیر اسپنسر قرار داشت.
بیشتر نظرهای تکاملی دورکیم از اسپنسر سرچشمه میگیرند.
مفهوم تکاملی دورکیم دایر بر حرکت از نظامهای همبستگی مکانیکی به همبستگی ارگانیک، همانند نظر اسپنسر مبنی بر تکامل از همگرائی نامنسجم به چند گونگی منسجم است.
(کوزر، 28: 1382) نقطه شروع آخرین اثر بزرگ دورکیم این نظر ویلیام رابرتسون اسمیت انسان شناس، نویسنده کتاب «گفتارهایی درباره دین اقوام سامی» بود، که چون دینهای ابتدایی مبتنی بر شعایر مذهبیاند، تحلیل دینی بیشتر باید متوجه روابط گروندگان و عملکرد نهادهای دینی باشد تا نظام های صرفاً اقتصادی (همان: 219).
دورکیم بیشتر مجذوب فلسفه دقیق وظیفه اخلاقی کانت شده بود تا معرفت شناسی و فلسفه عمومی او.
جامعهشناسی اخلاقی دورکیم که بر خویشاوندی اعمال اخلاقی مبتنی بود، چیزی جز مکمل مفهوم وظیفه اخلاقی کانت نیست.
(همان) مفهوم روح گروهی وونت میبایست در صورتبندی مفهوم وجدان جمعی دورکیم نقشی ایفا کرده باشد.
دورکیم تحت تأثیر درست و دقت علمی قرار گرفته بود که خود در آزمایشگاه روانشناختی معروف لاینپرینگ دیده بود.
روش و سبک کار علمی این آزمایشگاه برای دورکیم الگو شده بود.
(همان 220) آثار دورکیم: آنچه به نوشتههای دورکیم قدرت فکری میبخشد حمله مداوم اوست به چند مسئله محدود؛ مسائلی که ذهن او در سراسر دوره حیات فکری اش به آنها مشغول بود.
یکی از کارهایی که دورکیم به عهده گرفت، تکمیل تلاشی بود که میپنداشت قبل از او در آثار کندورسه، منتسکیو و اگوست کنت آغاز شده است، یعنی بنیانگذاری جامعه شناسی بر پایه تجربی.
دومین مسالهای که دورکیم به آن پرداخت معنی پیدایش فردگرایی در جامعه نوین بود.
وی در رساله دکترا و اولین کار عمده انتشار یافته خود به نام «تقسیم کار در اجتماع» کوشید نشان دهد، آرمانهای فردگرایی مبین پیدایش نوع جدیدی از نظم اجتماعی هستند که به نحو فزاینده ای از قالبهای سنتی جامعه که محافظهکاران از آنها دفاع می کنند، فراتر خواهد رفت.
پرداختن به سرچشمهها و سرشت نیروی اخلاقی سومین مضمونی است که بر سراسر آثار دورکیم حاکم است.
در تقسیم کار در اجتماع کوشید نشان دهد که شکل در حال ظهور جامعه که بر «همبستگی ارگانیک» استوار است به ضرورت متضمن اخلاقی کردن روابط اجتماعی است، هر چند که نظم اخلاقی جدید از بن و ریشه با نوع کهنه آن تعارض دارد.
به نظر دورکیم مفهوم «فرد جدا افتادهای» که برای کسب حداکثر منافع شخصی وارد روابط مبادلاتی شده است خود محصول تحول اجتماعی است و نظم اخلاقی را مفروض میشمارد.
به گفته مشهور دورکیم «در قرارداد یک جزء غیر قراردادی وجود دارد.
یعنی وجود مبادله مبتنی بر قرارداد از پیش اقتداری اخلاقی را مفروض میشمارد اقتداری که قراردادها را الزام آور می سازد.
آثار دورکیم علاقه دیرپایی به پیامدها عملی دانش مبتنی بر علوم اجتماعی را آشکار میسازد.
به نظر وی در عمل جامعهشناسی به پزشکی میماند که یافتههای عملی را برای تشخیص بیماری از تندرستی به کار میبرد تا علل بیماری را در یابد و درمان آنرا آغاز کند.
یکی از هدفهای تقسیم کار دقیقاً این بود که نشان دهد ، اینکه گسترش آرمانهای فردگرایانه نشانه شرایط بیمارگونه جامعه نیست بلکه بر عکس بیان عادی و سالم دگرگونیهایی اجتماعی است که در کار بوجود آوردن صورت جدیدی از همبستگی اجتماعی هستند.» (گیدنز، 1363: 9) «برای دورکیم روشن کردن این مسئله بود که جامعهشناسی موضوع خاص خود را ، متمایز از موضوعهایی، مثلا روانشناسی و زیستشناسی دارد و اینکه آنرا می توان با روشهایی علمی پذیرفته شده بررسی کرد.
این هدف دو اثر اصلی دورکیم بود: قواعد روش جامعهشناسی (1895 / 1964) و خودکشی (1952/ 1897) که در آنها طرح میکند که کار جامعهشناسی بررسی واقعیت های اجتماعی است، یعنی نظمهایی که غالباً به طور آماری قابل تشخیص هستند و می توان نشان داد که نه به خواست افراد، بلکه به نوع جامعهایی که افراد در آن زندگی میکند بستگی دارد.
(کرایب، 1382: 48) در همه تالیفات و تحقیقات دورکیم، منطق استوار و ایمان علمی وی به چشم میخورد و همین امر خود دلیل نفوذ معنوی او در فرانسه و در کشورهای دیگر بوده و هست.
دورکیم در همه آثار خود سعی کرده است نظریه و تحقیق تجربی را توام سازد.
درباره تقسیم کار اجتماعی (1893): در این کتاب اثر آگوست کنت بر دورکیم از دیگر کتابهای او روشنتر است.
دورکیم در این کتاب بیش از 40 بار به هربرت اسپنسر ارجاع داده است.
موضوع این کتاب، همان موضوع مرکزی اندیشه دورکیم یعنی مناسبات افراد با اجتماعی است.
دورکیم چگونگی تشکیل جامعه از طریق مجموعهای از افراد و نیز شرط لازم برای هستی اجتماعی و اجماع اجتماعی را در همبستگی میداند.
وی دو شکل از همبستگی را از هم جدا میکند: همبستگی مکانیکی و همبستگی ارگانیکی.
- همبستگی مکانیکی: به اصطلاح خود دورکیم، همبستگی از راه همانندی است.
هنگامی که این شکل از همبستگی بر جامعه مسلط باشد، افراد جامعه چندان تفاوتی با یکدیگر ندارند.
آنان اعضای یک اجتماع واحد هستند، به هم همانند اند و احساسات واحدی دارند، زیرا به ارزشهای واحدی بهم وابستهاند و مفهوم مشترکی از تقدس دارند.
جامعه از آن رو منسجم است که افراد آن هنوز تمایز اجتماعی پیدا نکرده اند.
- همبستگی ارگانیکی: اجماع اجتماعی ، یعنی وحدت انسجام یافته اجتماع، در همبستگی ارگانیکی نتیجه تمایز اجتماعی افراد با هم است یا از این راه تمایز بیان میشود، افراد ، دیگر همانند نیستند بلکه متفاوتند و لزوم استقرار اجماع اجتماعی تا حدی نتیجه وجود همین تمایزهاست.
دورکیم همبستگی مبتنی بر تمایز اجتماعی افراد را به قیاس با اندامهای موجود زنده، همبستگی اندامی مینامد، زیرا اندامها اگر چه هر کدام وظیفه خاصی دارند و همانند نیستند، اما همگی برای حیات موجود زنده لازماند.
- وجدان جمعی: وجدان جمعی بنا به تعریف تقسیم کار اجتماعی به نحو خیلی ساده عبارت است از «مجموعه باورها و احساسات مشترک در بین حد وسط اعضای یک جامعه «به نظر دورکیم، این مجموعه دستگاه معینی را تشکیل می دهد که دارای حیات خاص خویش است.
وجدان جمعی فقط در احساسات و باورهای حاضر در وجدانهای فردی وجود دارد؛ اما از راه تحلیل ، از آنها متمایز است ، زیرا وجدان جمعی به تبع قوانین خودش تحول مییابد و مظهر ساده یا معمول وجدانهای فردی نیست.
شکی نیست که وجدان جمعی دارای اندام واحدی که بستر مادی او را تشکیل دهد نیست؛ وجدان جمعی بنا به تعریف در همه گستره جامعه پراکنده است، با این همه خصایص ویژهای دارد که موجب تمایز آن به عنوان یک واقعیت متمایز میشوند.
در واقع وجدان جمعی از شرایط خاصی که افراد در آن قرار دارند مستقل است؛ افراد میگذرند اما وجدان جمعی باقی میماند.
وجدان جمعی در شمال و جنوب، در شهرهای بزرگ و کوچک و در حرفههای متفاوت همواره یکی است.
وجدان جمعی با هر نسل عوض نمیشود بلکه پیوند دهنده نسلهای متمادی به یکدیگر است.
پس وجدان جمعی غیر از وجدانهای فردی خاص است.
هر چند که جز در افراد در جای دیگری تحقق نمییابد.
وجدان جمعی نوعی «نوع روحی» جامعه است، نوعی که درست همانند انواع فردی، هر چند به شیوهای دیگر، دارای خواص، شرایط هستی شیوه توسعه خاص خود است.
در جوامع مبتنی بر همبستگی مکانیکی، وجدان جمعی بزرگترین بخش وجدانهای فردی را در برمیگیرد.
در جوامع مبتنی بر همبستگی ارگانیکی، مهمترین بخش فرد تابع فرامین و ممنوعیتهای اجتماعی است.
هر چقدر وجدان جمعی قویتر باشد، واکنشهای جمعی بر ضد تخطی از فرمانهای اجتماعی شدیدتر است.
به طور کلی، وجدان جمعی تأکید بر تمایز فردی و به طور فزایندهای در اذهان مردم بروز می کند.
تضعیف وجدان جمعی با کاهش تأثیرات اعتقادات دینی همراه است.
- تقسیم کار: توجه دورکیم همانند همه بنیانگذاران عمده جامعهشناسی معطوف به تحولاتی بود که جامعه را دگرگون می کرد.
او سعی کرد این تحولات را بر حسب پیشرفت تقسیم کار -- رشد تمایزات هر چه پیچیدهتر بین مشاغل مختلف ـ به عنوان بخشی از فرایند صنعتی شدن درک کند.
دورکیم استدلال می کند که تقسیم کار به تدریج جانشین مذهب به عنوان پله اصلی بهم پیوستگی اجتماعی میشود، با گسترش تقسیم کار مردم بیش از پیش به یکدیگر وابسته میشود زیرا هر کس به کالا و خدماتی نیاز دارد که توسط افرادی که در مشاغل دیگر هستند.
فراهم میشود.
بنابراین تقسیم کار نتیجهای از مبارزه برای زندگی است: تقسیم کار، نوعی پایان یا راه حل انعطاف یافته این مبارزه است.
چرا که رقبای مبارزه زندگی ، در پرتو تقسیم کار، در واقع مجبور به نابود کردن متقابل یکدیگر نیستند، بلکه موفق به همزیستی در کنار هم میشوند.
از این روست که به موازات توسعه کار، تعداد بیشتری از افرادی که در جامعهای همسان محکوم به فنا بودند، فرصت پایداری و بقا پیدا می کنند.
در بین بسیاری از اقوام پستتر، هر موجود زندهای که ناقص به دنیا میآمد «ناگزیر محکوم به زوال بود چرا که هیچ فایدهای بر وجود او متصور نبود.
گاهی نیز قانون، این انتخاب طبیعی را پیش بینی میکرد و جنبه رسمی بدان میبخشید زیرا کلیه افراد ناقص الخلقه و ناتوان را محکوم به مرگ میشمرد و ارسطو نیز این عادت را امری طبیعی می دانست.
اما در جوامع پیشرفتهتر، وضع کاملاً متفاوتی حکم فرماست.
یک فرد ناتوان قادر است در چهارچوب پیچیده سازمان اجتماعی کنونی ما جایی فراخور حال خویش پیدا کند و مصدر خدماتی باشد.
اندیشه امیل دورکیم، از همین نخستین کار مهم خویش بر محور چند فکر اساسی ساخته میشود.
تمایزپذیری اجتماعی، نمود خاص جوامع جدید شرط آفریننده آزادی فردی است.
فرد فقط در جامعهای که در آن وجدان جمعی بخشی از صلابت چیره کننده خویش را از دست داده است می تواند نوعی استقلال رای داشته باشد.
در چنین جامعه فردگرایی، شکل عمده عبارت است از حفظ حداقل وجدان جمعی که اگر بکلی از بین برود همبستگی ارگانیکی به تجزیه اجتماعی خواهد انجامید.
(آرون: 1381، دورکیم: 1381، گرب: 1373، گیدنز: 1378) قواعد روش جامعهشناسی (1894): در این کتاب، دورکیم روش تفکر فلسفی و قیاس و استقرار صرف یعنی استدلال دور از تجربه و تجربه دور از استدلال را محکوم میداند، از جمله روانشناسان قرن 19 را که میخواستند قوانین مربوط به انسان مجرد و کلی را به وقایع اجتماعی تعمیم دهند، به باد انتقاد تندی میگیرد و سرانجام به این نتیجه میرسد که چون جامعه شناسی علم به نهادهاست و نهادها خود دارای بنیاد و طبیعت خاصی است، پس باید در صدد یافتن روش مناسب با طبیعت این پدیدهها بود.
دورکیم در این کتاب پس از اثبات علم بودن جامعهشناسی، یعنی آزاد ساختن آن از قیمومیت فلسفه و روانشناسی و مسلکها و اعلام استقلال موضوع و روش این دانش جدید با ذکر قواعدی روش استوار به جامعهشناسی قرن بیستم قوام و استحکام میبخشد.
- واقعیت اجتماعی: به نظر دورکیم، واقعیت اجتماعی، موضوعات مورد بررسی جامعهشناسی هستند و نوع منحصر به فرد هستند و باید جدا از پدیده بیولوژیکی و روانشناختی مورد مطالعه قرار گیرند.
آنها را می توان به عنوان الگوهای رفتار تعریف کرد که قادر به اعمال برخی نیروهای جبری به افراد هستند.
آنها رهنمودها و کنترلهای رفتار هستند که به شکل هنجارهای گروهی و اخلاقیات متجلی می شوند.
و این رهنمودهای اجتماعی تبدیل به تعهدات اخلاقی می شوند برای اطاعت از قواعد اجتماعی.
(Elwell: 2003) از نظر دورکیم، واقعیت اجتماعی، با عمومی بودن در درون جامعه تعریف نمی شود و عبارت از شیوههای عمل کردن یا اندیشیدن است و از خصوصیات آنها این است که میتوانند بر شعورهای فردی اثر و نفوذ قهری و جبری داشته باشند.
- قواعد مشاهده وقایع اجتماعی: از نظر دورکیم، نخستین و اساسیترین قاعده این است که وقایع اجتماعی را شیی یا امری جدا از متفکر بشماریم: پدیدههای اجتماعی شیی است و باید با آنها همانند اشیاء رفتار کرد.
پدیدههای مذکور مواد خاصی است که در اختیار جامعهشناسی گذاشته شده است باید این پدیدهها را از بیرون و مانند اشیاء بیرونی مطالعه کرد، زیرا با این کیفیت است که پدیدههای مذکور بر ما معلوم می شود.
باید به نحو منظم و مرتب هر گونه مفهوم پیش ساخته را از ذهن خود دور کرد و حتیالامکان به عالیترین وجه عینی نیز باشد، برای نیل به این منظور باید وقایع اجتماعی را از جهتی مورد دقت قرارداد که جدا از تظاهرات فردی خود جلوه میکند.
- خصوصیات عمومی روش جامعهشناسی: از نظر دورکیم «چون جامعهشناسی زائیده مکاتب بزرگ فلسفی است، عادت بر این شده است که یکی از نظامهای فلسفی را که به این علم پیوستگی دارد تکیهگاه خود قرار دهد.
بدین ترتیب جامعهشناسی گاهی از مشرب اثبات گرایی، گامی از مسلک تکاملی و روحی پیروی کرده است و حال آنکه حق این بود که تنها جامعهشناس بماند.
این روش [روش جامعهشناسی] از هر گونه فلسفه و مسلک عملی آزاد است و آزادی را در قبال مسلکهای عملی نیز ممکن میسازد.
آزادی جامعهشناسی از فلسفه به سود فلسفه نیز هست.
جامعهشناسی از فلسفه طرفی بر نمی بندد، یعنی فلسفه نمیتواند بینش جدیدی به جامعهشناسی بدهد، در موضوعی که جامعهشناسی مطالعه می کند فلسفه از چیز تازهای خبر نمیدهد.
با این روش، جامعهشناسی از فردپرستی و مسلک اشتراکی و مسلک اجتماعی به معنایی که عامه بدان کلمات می دهند، متفاوت است، زیرا قصد این نظریهها به جای تبیین وقایع، تغییر آنهاست، در صورتی که علاقه جامعهشناس به تفسیر وقایع، به دلیل این است که حوائج سازنده و محرک جامعه از این راه ظاهر می شود.
روش جامعهشناسی عینیاست و این تصور بر سراسر آن حکم فرماست که وقایع اجتماعی شیئی است و باید مانند شیی با آنها رفتار کرد و این روش منحصراً مربوط به جامعهشناسی است.
غالباً گمان کردهاند که پدیدههای اجتماعی چون بیش از حد پیچیده است یا با علم سازگار نیست یا در صورتی به قلمرو علم وارد میشود که به شرایط نخستین خود که ممکن است روانی یا عضوی باشد، مبدل شود.
ما نشان دادهایم که وقایع اجتماعی را جز با وقایع اجتماعی نمیتوان تبیین کرد.
وقایع اجتماعی تبیین می شوند بیآنکه خصوصیت خود را از دست دهند.
نتیجه اینکه جامعهشناسی به هیچ علم دیگری پیوسته نیست، بلکه خود علمی مستقل و ممتاز است.
(دورکیم، 1343: 173-7) - شیئی کردن: یکی از دستاوردهای دورکیم، روش شناسی او بود که در مفهوم شیئی کردن پدیده مورد مطالعه مطرح شده است.
به این معنی که محقق باید در بررسی پدیدههای اجتماعی آنها را همچون اشیایی مورد مطالعه در نظر بگیرد و در رویکرد خود هر گونه پیش داوری، ذهنیت و عواطف را کنار بگذارد و به گونه ای اثباگرا با آن موضوع برخورد کند.
(ریویر، 1381 : 141) خودکشی (1897): اندیشه اولیه نظریه خودکشی دورکیم ظاهراً در کتاب معروف و مفصل وی یعنی «درباره تقسیم کار اجتماعی» که رساله دکترای او نیز بوده است، سال قبل از آن مطرح شده و شکل گرفته بود، در کتاب تقسیم کار اجتماعی، در برابر کسانی که معتقد بودند جستجوی خوشبختی از طریق افزایش بازدهی موجب و انگیزه رشد تقسیم کار در جامعه جدید است، دورکیم این استدلال را نادرست و بیپایه میداند و معتقد است با توسعه تقسیم کار خوشبختی و شادمانی آدمیان الزاماً بیشتر نشده است و دلیل این امر نیز، ضعیف تر شدن حس صیانت ذات در جوامع متمدن است.
به عقیده دورکیم هرجا این غریزه قویتر باشد نشاط و سرزندگی و امید انسان به ادامه زندگی در اوج است و هر کجا که این غریزه رو به ضعف گذارد به تبع آن، حس بیزاری او از زندگی بیشتر میشود.
عین سخن دورکیم چنین است: «هر جا که این غریزه [حس صیانت ذات] عمومیت و انرژی خود را از دست دهد، میتوان مطمئن بود که زندگی نیز جذابیت خود را از کف مینهد و شر و بدی افزایش می یابد.
بدین ترتیب که علل درد و رنج روبه فزونی میگذارد و یا نیروی مقاومت افراد کاهش مییابد.
بنابر این اگر ما دارای یک امر واقع عینی و قابل اندازهگیری باشیم که بتواند تغییرات شدت این احساس را در جوامع مختلف گزارش کند، خواهیم توانست متوسط تغییرات بدبختی این محیطها را نیز اندازه بگیریم.
این امر در واقع، شمار خودکشیهاست.» (دورکیم، درباره تقسیم کار اجتماعی).
دورکیم در آخرین بخش کتاب درباره تقسیم کار اجتماعی از نابسامانی، یعنی فقدان یا از هم پاشیدگی هنجارها (آنومی) سخن میگوید و این مفهومی است که در بررسی خودکشیها نقش مهمی بازی خواهد کرد.
دورکیم سپس بعضی از نمودهای دیگر را هم از نظر میگذراند، مانند بحرانهای اقتصادی، تطبیق نارسای کارگران با شرایط کار خویش، خشونت دعاوی افراد در برابر اجتماع.
دورکیم سپس نتیجه میگیرد که: «بهرحال خودکشی همراه با تمدن ظاهر میشود یا حداقل آنچه به شکل خودکشی در جوامع فروتر ملاحظه میشود، خصوصیات ویژهای دارد و تیپ مخصوصی از این خودکشیها را میسازد و بنابراین ارزش این دو از نظر نشانهشناسی یکی نمیشود.
در جوامع فروتر خودکشی یک عمل ناامیدانه نیست بلکه نوعی از خود گذشتگی است.
به عکس، خودکشی واقعی و خودکشی اندوهبار بیمارگونه در میان اقوام متمدن یافت میشود و حتی توزیع آنها از جنبه جغرافیایی نظیر توزیع تمدن است.
از نظر دورکیم، میزان خودکشی نمودار خصایص یک جامعه کل یک ایالت یا یک منطقه است.
این میزان به نحوی تصادفی تغییر نمیکند، بلکه تغییرات آن تابعی از اوضاع و احوال متعدد است.
وظیفه جامعه شناس آن است که میان تغییرات میزان خودکشیها، که پدیدههایی اجتماعیاند و اوضاع و احوال اجتماعی ، همبستگی ایجاد کند.
از دیدگاه نظری، مهم ترین کار عبارت است از تعیین نسبت موجود میان نمود فردی خودکشی و پدیده اجتماعی یا فراوانی میزان خودکشی دورکیم تبینهای روانشناختی در مورد خودکشی را رد می کند و معتقد است نیرویی که تعیین کننده خودکشی است، نیرویی روانشناختی نیست بلکه اجتماعی است.
اما میپذیرد که افراد بیمارگون عصبی در شرایط معین، آمادگی بیشتری برای خودکشی دارند.
بحث علمی دورکیم محور همین دو اصطلاح «آمادگی قبلی روانشناختی» و «تعیین اجتماعی» میچرخد.
وی تغییرات میزان خودکشی را در بین جمعیتهای گوناگون بررسی کرده و سعی دارد ثابت کند که میان فراوانی احوال روان- بیماری شناختی و خودکشی همبستگی وجود ندارد و نیز میان آمادگیهای قبلی موروثی و میزان خودکشی همبستگی وجود ندارد.