چکیده در دوره معاصر جهان عرب بویژه مقطع زمانی سالهای 1800 تا 1950 میلادی یکی از واقعیتهای غیر قابل انکار، نقش ادبا و فرهنگ سازان مسیحی عرب در تولید، توزیع مفاهیم ومضامین و رواج برخی مکاتب ادبی و نیز انتقال فرهنگ غربی از این راهها به جهان عرب است.
کاوش در سه سطح عرصه ها و زمینه های فرهنگی از جمله نهادهای فرهنگی، مجامع ادبی و نیز شناخت قالب ها و ساختارهای ادبی نشان میدهد: پدیده سلطه گرایی غرب نسبت به شرق و بویژه کشورهای عربی که اولین حوزه نفوذ و مداخله غرب به شرق بوده، واقعیتی انکار ناپذیر است چنانچه از چالشهای عمیقی بویژه در جریان جنگهای صلیبی میان کشورهای اروپایی و مسلمانان حوزه مدیترانه جریان داشته است.
اما از آغاز دوره رنسانس و پس از انقلاب صنعتی این رویارویی به جای آنکه شکل دینی و ایدئولوژیک داشته باشد حیثیتی توسعه طلبانه و سلطه خواهانه داشته است از آن پس زوال امپراتوری عثمانی به عنوان بهترین ساختار سیاسی اجتماعی در میان جوامع اسلامی- عربی که در اثر دو عامل ضعف و سستی درونی ساختار این امپراتوری و اقتدار اروپاییان حاصل آمد، ما حصل سالهای طولانی مبارزه فرهنگی، نظامی و سیاسی دول استعمارگر بوده است که در حوزه فرهنگی، شناخت قالبهای ادبی همچون شعر، نثر، داستان، نمایشنامه، موسیقی و سرانجام پی جویی مضامین و مقاصد نهفته در این قالب ها بر پایه درک مکاتب و اسلوب ها و سبکهای تبلیغ شده از سوی غربیان یا حامیان داخلی آنها در کشورهای عربی در دو قرن پایانی هزاره دوم میلادی می تواند در شناخت حوزه وسیع، عمق تاثیر و نقش بسیار موثر عوامل واسط در انتقال، ترویج و یا اشاعه آموزه ها و ارزشهای غربی در مجامع عربی سودمند باشد.
در این میان هرچند در تاریخ معاصر عرب کم نیستند ادبا و نویسندگان مسیحی مسلک که در رویارویی با فرهنگ غربی بر هویت عربی خود تاکید کرده و به گونه ای وانمود کرده اند که عرب مسیحی هستند و نه مسیحی عرب اما حتی در میان این عده نیز به هر حال مسیحیت بعد اساسی هویت آنان بوده است و بی تفاوتی و بیتوجهی آنان را نسبت به هجوم فرهنگ غرب به ارزشهای اسلامی که عنصر غالب در فرهنگ و ادب عربی می باشد، موجب شده است که حتی اگر فرض کنیم رویکرد آنها نسبت به فرهنگ اسلامی خصمانه و معارضانه نبوده است باز در گسترش اباحهگری بی تاثیر نبوده اند.
با این همه این سخن بدین معنا نیست که در میان ادبای مسیحی عرب افرادی که با تلاش و کوشش خود به رشد و غنای فرهنگ جوامع عربی کمک کرده اند نادرند و باز این سخن بدین معنا نیست که ادبای مسلمان در انتقال فرهنگ غربی یا ترویج مکاتب، اسلوبها مضامین قالبها و ارزشهای غربی در آثار ادبی خود هیچگونه نقشی نداشته اند و باز این سخن منکر جنبه های مثبت و ارزشهای تمدنی و پیشرفتها و نوآوریها و دستاوردهای ارزشمند فرهنگ غربی نیست.
در هر حال ادبای مسیحی عرب با بهره گیری از موسسات فرهنگی آموزشی و رسانه ای در دوره معاصر که عوامل نهضت ادبی قلمداد شده اند در گسترش فرهنگ غرب به جوامع عربی از طریق اشاعه ادبیات عربی موثر بوده اند.
توزیع و گستره مکاتب و نحله های ادبی غربی در جوامع عربی از جمله عوامل موثر در ایجاد گفتمان های ادبی و فضا سازی برای تولید آثار ادبی در چارچوبه وارد شده از دنیای غرب بوده است.
در این پژوهش نشان داده شده است که نقش مسیحیان عرب در گسترش نفوذ فرهنگی غرب به دنیای عرب قابل توجه و بسیار گسترده بوده و اگرچه در موارد بسیاری به عنوان تقویت کننده و ترویج دهنده و تسریع کننده انتقال فرهنگ غرب به دنیای عرب بوده اند اما از آن رو که اولاً همه جنبه های فرهنگ غرب منفی نیست و ثانیاً برخی از آنها بر هویت عربی خود تاکید داشته اند نقش مثبت و منفی مسیحیان عرب را در ادبیات معاصر عربی در پی داشته است به علاوه مسیحیان عرب از آن رو که شعر و داستان رواج و نفوذ فراوانی در میان خوانندگان و علاقهمندان جوامع عربی داشته است به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه توجهی ویژه به این دو قالب داشته و مطالعه اثر مسیحیان عرب در بهره گیری از این دو قالب ادبی نشان دهنده تاثیر بارزتر و با حوزه و گستره وسیع تر شعر و داستان در چارچوب مورد پژوهش از سوی ادبای مسیحی عرب می باشد.
کلید واژه ها: ادبای مسیحی، دوره معاصر، فرهنگ غرب، مکاتب، شرق شناسی خلاصه البحث: دورالادباء النصاری فی ادب العصر الحدیث دور هام یبهر الابصار.
معظم رواد الادب هم الادباء النصاری الذین فی آثارهم المفاهیم و المضامین الجدیده فی الادب العربی و بعض المکاتب الادبیه الغربیه و الثقافه الغربیه .
تبادل الافکار و التشاوربین الثقافات هوامر تاریخی.
الحضاره الانسانیه هی نتیجه مساعی جمیع العلماء و الادباء و الخطباء الذین حاولوا لغناء التراث الثقافی الانسانی علی قدر شانهم و دورهم فی المجتمع.
کان یونان مهداً للفلسفه و الفن و له اثر کبیر علی الحضاره الشرقیه .
فاخذ المسلمون الفلسفه الیونانیه و ترجموا الکتب الیونانیه ثم اضافوا علیه تعالیم الشریعه الاسلامیه .
فاخذ علماء الغرب الفلسفه الاسلامیه من العلماء المسلمین و اکتسبوا کثیراً من العلوم و الصناعات الشرقیه و المعارف الاسلامیه .
لاشک هذه التبادلات العلمیه و الفنیه لها نزعات فکریه و الثقافیه و الادبیه التی شارک فیها الادباء و العلماء من الغرب و الشرق.
لکن الغرب حاول الاستیلاء علی الشرق و البلاد العربیه خاصه کمانری الحروب الصلیبیه و الاصطدام العنیف بین الدول الغربیه و بین المسلمین ضواحی البحر الابیض المتوسط.
بعدالثوره الصناعیه اصبحت الدول الغربیه ذات قدره علمیه عسکریه و سیاسیه .
فحاولت الاستیلاء السیاسی العسکری و اخیراً الثقافی علی الدول الشرقیه .
فتغلغل الاستعمار فی الدول الشرقیه و اغار التراث الشرقی فی جمیع مجالات الاقتصادی و الثقافی و الادبی.
فلانری التعایش السلمی السابق بین الغرب و الشرق فی هذا الطور.
بل نستطیع ان نسمیه السیطره السیاسیه و الاستیلاء العسکری و الهجمه الثقافیه .
فی هذا المجال دور النصاری دور عظیم و لهم اثر کبیر لاشاعه الافکار الغربیه و تبشیر الآراء المسیحیه و العقائد العلمانیه .
فاستفاد العلماء و الادباء النصاری من الادب العربی و مهدوا الارضیه لسیطره الثقافه الغربیه و لیس هذا الامر من باب الصدفه .
فی بدایه الامر ارسلت الدول الاروبیه الی البلاد الشرقیه المستشرقین الذین حاولوا کثیرا لاحیاء التراث الشرقی ثم کتبوا آثارا متعدده و کتبا متوفره فی مجال التاریخ و الادب و لهم آراء نقدیه تنظر الی التراث الشرقی نظره دقیقه .
لکن نری بعض المستشرقین الذین لهم آراء تخالف عقائد الادباء العرب و القیم الشرقیه و الموازین الاسلامیه .
فیشکون فی صحه بعض التراث العربی و یهاجمون علی العقائد الاسلامیه و الروایات التاریخیه المقدسه لدی المسلمین.
ویؤرخون الکتب التاریخیه من منظر مسیحی یری اثر الغرب و العلوم الیونانیه علی العلوم الشرقیه فقط.
و نشاهد بعض المستشرقین یحرضون علی استعمال اللهجات العامیه بدلاً من اللغه العربیه الفصحی التی هی العامل الهام لوحده الدول العربیه .
فهکذا یخدم للدول الاستعماریه الغربیه التی تسرها التفرقه فی البلاد الشرقیه و البلاد الاسلامیه خاصه .
لعب الادباء النصاری دورا اساسیا فی اشاعه آراء هولاء و الثقافه الغربیه فی البلاد العربیه .
یری الادیب المسیحی نفسه قریبا من الغرب و الآراء الغربیه بواسطه دینه و ایضا یری نفسه قریبا من المسلمین بما انه العرب.
فیقوم بدور الوسیط بین الثقافه الغربیه و الثقافه الاسلامیه و افضل امکانیاته هو الادب العربی فینقل الثقافه الغربیه من خلال المکاتب الادبیه الجدیده، المفاهیم و المضامین البدیعه ، الشعر، النثر، النصوص الادبیه ، القصه ، المسرحیه ، النقد الادبی، القوامیس، الصحافه ، المعاهد الاهلیه العلیاء فی ارجاء القطر، الجمعیات العلمیه ، الترجمه ، الکتب التعلیمیه للمدارس فی مجال الصرف و النحو و العروض و الانشاء و...
فیتاثر البلاد الغربیه الاسلامیه من آراء ادبائها النصاری اثرا هاما و یحتذی حذوهم الادباء المسلمون فی آثارهم الادبیه و آرائهم النقدیه .
فنری بعض الادباء المسلمین الذین لهم دورهام فی المجتمع العربی و هم یرون الثقافه العربیه عامه و الثقافه المصریه خاصه اقرب الی الثقافه الغربیه الیونانیه بالنسبه الی الثقافه الفارسیه و الثقافات الاسلامیه الاخری.
فی هذا المجال نری بعض الادباء النصاری المتاکدین علی کونهم عربا مسیحیا و لا مسیحیا عربا.
فلیس فی افکارهم و آثارهم عناد بالنسبه الی الاسلام.
لکن نری فی آثار هولاء ایضا الجوهره المسیحیه هی الغالبه .
فعلی الاقل لایهمهم زوال العقائد الاسلامیه التی هی اساس الادب العربی.
وکلا منا هذا لیس بمعنی عدم وجود ادیب مسیحی عرب یحاول لنمو الثقافه العربیه و یساعد غنائها.
و ایضا لیس بمعنی نفی وجود ادیب مسلم یحاول لاشاعه الثقافه الغربیه فی البلاد العربیه من خلال آثاره الادبیه و المفاهیم و المضامین الغربیه التی یطرحها فی الشعر و النثر و المقاله و القصه و المسرحیه و الکتب النقدیه و التاریخیه و ایضا نحن لا ننکر جمیع القیم الحضاریه للغرب و تطوره العلمی و تقدمه الصناعی و خصائصه الایجابی.
مقدمه این تحقیق از یک مقدمه و چهار بخش تشکیل شده است که هر یک از بخش ها نیز به فصول مختلف و فصول نیز به مباحث متعدد تقسیم شده است.
در بخش اول زمینه ها و عرصه های نفوذ فرهنگ غرب را بیان نموده ، نفوذ فرهنگ غرب را بر جوامع عربی از طریق تاثیر بر ادبیات عربی بررسی خواهیم کرد.
همچنین نقش موسسات فرهنگی آموزشی و رسانه ای در دوره معاصر به عنوان عوامل نهضت ادبی و زمینه ساز الگوبرداری بی حد و مرز از ادبیات غرب در ادبیات عربی و در نتیجه نفوذ فرهنگ غرب در جوامع عربی را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
لازم به ذکر است نام «عرب» ،ملت های بسیاری را در بر می گیرد.
ولی در این پایان نامه ، بیشتر به مصر و آن بخش از شام (یا به اصطلاح نویسندگان اروپایی «سوریه جغرافیایی» که امروزه به نام سوریه و لبنان شناخته شده است نظر خواهیم داشت.
در این باره که چرا مصر و شام ، پیشگام جنبش عرب بوده اند در بخش نخست ، سخن خواهیم گفت.
در بخش دوم مکاتب ادبی وارد شده در ادبیات عرب معاصر را مطرح نموده، خواهیم گفت توزیع و گسترش مکاتب ادبی غربی بر جوامع عربی از جمله عوامل موثر در ایجاد گفتمان های ادبی و فضا سازی برای تولید آثار ادبی در چارچوبه وارد شده از دنیار غرب بوده است.
شایان ذکر است شناخت ادبیات معاصر عرب بدون شناخت ادبیات معاصر غرب غیر ممکن بوده و اثبات فرضیه های این تحقیق و نیز بررسی نقش مسیحیان در انتقال فرهنگ و ادبیات غرب به ادیات عرب بدون طرح مبانی نظری غرب و مکاتب ادبی آن ناممکن می نماید.
در بخش سوم نمودها و جلوه های غرب گرایی در گرایش های نوین ادبیات عرب را بیان نموده ، به صورت اجمالی گرایش های نوین شعر و نثر را در دوره معاصر بررسی خواهیم کرد.
همچنین در این بخش به این مساله اشاره خواهیم کرد که از دوره جاهلی تاکنون، این چنین تاثیر پذیری ادبیات عرب از ادبیات و فرهنگ دیگر بی سابقه بوده و بیشترین تاثیرپذیری چه در قالب و شکل و چه در محتوا و مضمون متعلق به این دوره است به گونه ای که قافیه، بحر، سبک ،نحو، عروض و … قدیم در حد چشمگیری از بین رفته و از سوی ادبای معاصر مطرود می گردد.
در بخش چهارم به مهمترین تاثیرات و نمونه های تاثیر گذاری برخی از ادبای مسیحی معاصر عرب بر ادبیات معاصر خواهیم پرداخت.
همچنین خواهیم گفت مسیحیان عرب از آن رو که شعر و داستان رواج و نفوذ فراوان در میان علاقمندان جوامع عربی داشته است.
به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه توجهی ویژه به این دو قالب داشته اند.
در این بخش همچنین به نقش مسیحیان در به وجود آمدن شیوه های نقد جدید و نگارش تاریخ ادبیات ،نحو،قاموس و….
در دوره معاصر به سبک غربی اشاره خواهیم نمود.
همچنین به تاثیر پذیری مسلمانان از مسیحیان عرب و نیز تاثیر پذیری آنان از فرهنگ غرب خواهیم پرداخت.
از زحمات استاد فرزانه جناب آقای دکتر طالبی استاد راهنمای این پایان نامه که این نوشته را بارها ، سرتاسر از روی دقت و دلسوزی مطالعه نمودند ونکته های سودمندی را برایم یادآور شدند و راهنمایی کردند بسیار سپاسگزارم.
از استاد محترم جناب آقای دکتر شمس آبادی استاد مشاور تشکر می نمایم و از زحمات مدیر محترم گروه زبان و ادبیات عربی ، جناب آقای دکتر اکبری و سایر اساتید محترم گروه قدردانی می کنم.
بخش اول: ریشه ها و زمینه های تاریخی نفوذ فرهنگ غرب بر جوامع عربی پیشگفتا ر تبادل میان فرهنگ ها ، از جمله واقعیت های غیر قابل انکار تاریخی است .
از زمان شکل گیری تمدن های باستانی در کنار رودخانه های بزرگ در چین و خاور میانه و یونان وروم ارتباط فرهنگی همزمان با تبادلات اقتصادی و سیاسی ، شکل دهنده بخش مهم و ماندگاری ازتاریخ حیات فرهنگی بشر بوده است .
اگرچه تأثیرات هریک از تمدنها به یک اندازه نبوده و یا دیر پایی این تأثیر ها به یک میزان نبوده است ، ولی آنچه مسلم است این که تمدن بشری میراث مشترک تاریخ حیات بشر و محصول نبوغ ، تلاش و کوشش همه دانشمندان ، اندیشه وران ، ادیبان و سخنوران است که هر یک در دوره ای خاص و به فراخور توان ، حال و مقام خود بر غنای میراث فرهنگی بشری افزوده اند .
در باره تاریخچه و ریشه های نفوذ واحد فرهنگی و جغرافیایی که امروز به نام غرب شناخته می شود بر مجموعه مشرق زمین ، تا کنون پژوهش ها و آثار بی شماری به رشته تحریر در آمده است .
یونان باستان به عنوان مهد شکل گیری تمدن غربی با فلسفه ، هنر و شعر حماسی خود که برخی از آثار آن دوران هنوز اعتبار خود را حفظ کردهاند تأثیر غیر قابل انکاری بر تمدن شرقی داشته است .
صد البته جهان شرقی این تأثیرات را با افزودنی ها و الحاقاتی به غرب باز تابانده است .
مورخان آغاز نهضت ترجمه در قرون اولیه اسلام را به فرزند یزیدبن معاویه نسبت می دهند که علاقه وافری به ترجمه و برگرداندن کتب یونانی داشت .
به دنبال اوج گیری نهضت ترجمه آثار یونانی و اسکندرانی به تدریج زمینه های شکل گیری فلسفه اسلامی فراهم آمد .
اما در صحنه ادب و هنر نیز تبادل فرهنگی میان ایران و یونان ، میراثی را فراهم آورد که دستگاه حکومتی امویان و عباسیان از آن بهره ها بردند .
به ویژه دردوره عباسیان بهره گیری از الگوی حکومتی ایرانی از یکسو و حمایت از ترجمه آثار یونانی برای ترویج فلسفه در برابر شریعت اسلامی باعث بسط نفوذ سیاسی ایران وتأثیر فرهنگی یونان بر دستگاه عباسی شد .
اگرچه در ایران مقاومت های زیادی در برابر فرهنگ عربی و نه اسلامی صورت گرفت و با شاه کار فردوسی یعنی شاهنامه زبان فارسی حفظ شد ، اما در دیگر فتوحات عباسیان در خاور میانه و شمال آفریقا و حتی اندلس نفوذ زبان عرب فراگیر شد .
در این میان نکته در خور توجه آن است که به دنبال جنگ های داخلی در یونان باستان و افول فلسفه و تمدن یونانی ، برخی از مهمترین اندیشمندان یونان به همراه مسیحیان اندیشمند در اسکندریه یعنی شهری که اسکندر مقدونی در مصر بر پاکرده بود به احیای فلسفه به سبک جدید پرداختند .
مکتب فلسفی که اندیشمندان این دوره به ویژه تحت تأثیر و با نقش آفرینی بزرگان مکتب نو افلاطونی بویژه افلوطین شکل داده اند ، زمینه های اولیه پیوند مسیحیت با فلسفه را فراهم آورد.
میراث به تدریج از اسکندر یه به حران و انطاکیه منتقل شد و از آن جا به بغداد ، یعنی مرکز خلافت اسلامی راه پپدا کرد .
فارابی اندیشمند بزرگ ایرانی با اقتباس و شرح آثار ارسطو به ویژه فن شعر ، از یک سو از استادان مسیحی خود و از سوی دیگر از ترجمه آثار یونانی به یادگیری فلسفه یونانی البته با قرائت نو افلاطونی و اسکندرانی آن پرداخت .
مقصود از این مطالب آن است که جغرافیای تبادل فرهنگی ایران و یونان و حکومت عباسی با فرهنگ مسیحی باز شناسانده شود .
در قرون وسطی عمدتاً این فلاسفه واندیشمندان اسلامی بودند که برغرب سایه انداختند .
ابن رشد فیلسوف بزرگ اسلامی منشأ عقلی گرایی درقرون وسطی غرب محسوب می شود « دانشمندان عرب به عنوان ناقل فکر باستانی برای مغرب زمین قرون وسطی الهام بخش عمده بودند .
جهان غرب کتب اعراب و شرح و تفسیر آن ها را مورد بهره بر داری قرار داد » با وجود تأثیر پذیری پیدا و پنهان مهمترین اندیشمندان قرون وسطی از اندیشمندان اسلامی ، آغاز جنگ های صلیبی و از دست رفتن فتوحات امپراتوری اسلامی در اندلس و اسپانیا عرصه را به روالی معکوس مبدل ساخت .
جنگ های طولانی صلیبی اوج بر خورد تمدن اسلامی – مسیحی درطول تاریخ شمرده می شود .
شک نیست که این بر خورد ها به همراه خود نزاع های فکری فرهنگی و ادبی را نیز به دنبال داشته و نگرش جهان اسلام را به اروپا و فرنگ و درمقابل رویکرد دنیای غرب را به جهان اسلام تحت تأثیر قرار میداده است .
با وجود این آغاز دوران جدیددر اروپا وزوال حاکمیت کلیسا و نیز پیدایش مدرنیته ، اقتدار جهشی غرب را در بعد علمی ، سیاسی و نظامی موجب شد .
استعمار کهن در شکل فتح سرزمین ها و کشور ها از سوی استعمار گران اروپایی تاریخی تلخ را رقم زد که غارت میراث اقتصادی ، فرهنگی و ادبی جهان اسلام را درپی داشت .
با این همه نمی توان از تأثیر یکسویه وسراسر مغرب زمین و مدرنیته بر فرهنگ ، تمدن ، ادب و هنر اسلامی سخن نگفت .
مسلم آن است که هر فرهنگی در تبادل وداد و ستد با دیگر فرهنگ ها غنا ، محتوا و بالندگی پیدا می کند ، اما آن جا که فر هنگ، سیطره نظامی و استیلای اقتصادی را در چارچوب استعمارکهن و نوین دنبال می کند نمی توان از تبادل فرهنگی به مفهوم واقعی کلمه سخن گفت .
اگر امروزه با گسترش پدیده جهانی سازی شاهد اوج گیری دوباره و فراگیری گسترده غربی سازی جهان در همه شئونات فرهنگی ، هنری و جلوه های زندگی هستیم ، اما نقطه آغاز جدی این حرکت را باید پس از انقلاب فرانسه و به گونه ای پس از آغاز استعمار کهن از طریق فتح و اشغال سرزمین ها و ترویج فرهنگ و تمدن غربی جستجو کرد .
در این میان نقش مسیحیان سرزمین های عربی مهم و اثر گذاربوده است که به طور مستقل یا به نیابت از هم کیشان اروپایی خود به گونه ای عرصه های ادبی و هنری را برای اشاعه تفکر و فرهنگ غربی مسیحی و سکولار مورد بهره برداری قرارداده اند .
نکته دیگر، آن که زوال نوآوری ،رکورد ،رخوت، عقب ماندگی و انفعال در جامعه عربی پویایی و تحرک را ا زادب عربی گرفته بود که این موضوع بی گمان در فراهم شدن شرایط تاثیرپذیری از مضامین غربی در قالب شعر ، داستان ،نمایشنامه ، و… موثر است.
ضمن آن که تا قبل از انقلاب صنعتی نیز کشور های شرقی از پیشرفت درخور توجهی در زمینه های علوم و فنون برخوردار بودند ، اما انقلاب صنعتی و قبل از آن آغاز کشور گشایی های امپراتوران اروپایی بود که موازنه دیرین را به هم زد و زمینه سیطره سیاسی فرهنگی دول اروپایی را فراهم آورد .
می توان گفت : جلوه های تولید ادبی ورسانه های فرهنگی در جهان عرب در طی دو قرن پایانی هزاره دوم میلادی روز به روز گسترش بیشتر یافت و این همه عرصه ای را فراهم آورد که روشنفکران مسیحی به نمایندگی و نیابت از هم کیشان خود از فرنگ به این موج دامن زنند .
در فصل های یآینده به طور مشخص برخی از پدیده های فرهنگی مدرن را که از طریق آن ها ارزش ها و فرهنگ غربی به دنیای عرب وارد شد ، بررسی می کنیم .
در این میان نقش مستشرقان غربی را که تأثیری دوسویه داشته اند ، برجسته تر و مفصل تر تشریح خواهیم کرد .
فصل اول : عوامل نهضت ادبی عربان از زمان واژگونی دستگاه عباسیان به دست مغول (سال 656 هجری), استقلال سیاسی خود را از دست داده بودند و خاصه از زمان تسلط عثمانی هر چند هویت قومی آنان تا اندازهای در جمع اقوام تابع عثمانی محفوظ ماند، لیکن دیگر بطبع غرور و هوشیاری دیرین را نداشتند.
بدین جهت برای عربانی که در قرن سیزدهم هجری بر سر آن شدند تا همزبانان خود را از این ناهوشیاری دیرپای در آورند, مشکل اصلی آن بود که نخست مبانی تمایز عرب را از مسلمانان دیگر بازنمایند, و به گفته نویسندگان امروزی عرب, همزبانان خود را از «عروبه» یا عربیت خویش آگاه کنند.
آنان برای این مقصود از تاریخ و فرهنگ و زبان عرب یاری گرفتند و مضمون اینها را به سلیقه خود تفسیر کردند, ولی اصول و مفاهیمی که برای بیان مسلک قومیت به کار بردند را از فرهنگ و فلسفه ناسیونالیسم غربی اقتباس کردند.
اندیشه قومیت با این خصوصیات به دو صورت در میان عرب پدیدار شد: یکی به صورت مسلکی که هدفش یگانگی و استقلال هریک از اقوام عربزبان یعنی مصری و سوری و لبنانی و عراقی و جز آنان بود, و این هدف از جنگ جهانی اول به بعد کم و بیش تحقق پذیرفته است.
و دوم به صورت مسلک عامتری برای یگانگی همه مردمان عرب زبان که آرزویی دشوارتر است و هنوز برنیامده است.
پیشگامی مصر نخستین ملتی که ناتوانی و انحطاط امپراتوری عثمانی را غنیمت شمرد وحتی پیش از آنکه روزگار تنظیمات آغاز شود جویای استقلال شد ملت مصر بود.
واقعهای که در این رهگذر به یاری مصریان آمد حمله ناپلئون به کشورشان در سال 1213/1798 بود و سرداری که از جانب سلطان سلیم سوم عثمانی به دفع حمله ناپلئون گماشته شد, همان محمدعلی پاشا بود.
محمدعلی که در اصل از مردم آلبانی بود, از آشوبی که در پی خروج فرانسویان درگرفت بهره جست و خود فرمانروای مصر شد, و اگرچه بظاهر پیوند رسمی مصر را از سلطان عثمانی نگسست و سلطان نیز مقام او را به نام خدیو مصر به رسمیت شناخت, در عمل مصر را از تابعیت عثمانی بیرون آورد.
«او که سوداهای دورودراز در کشورگشایی داشت و به روایتی میخواست همه عربان را در مملکتی واحد به زیر فرمان خود در آورد.» خواه به تقلید از کارهای سلیم سوم و محمود دوم و خواه به تقلید از آنچه بطور غیرمستقیم از فرانسویان میدانست اصلاحات بزرگی را در زندگی اداری و اجتماعی مصر آغاز کرد: دولتی متمرکز و نیرومند پدید آورد, رسم اجاره مالیات را لغو کرد تا رعایا فقط به گماشتگان دولت مالیات بپردازند, سازمانهای آبیاری بنیاد کرد, فرآوردههای کشاورزی را به اجبار از برزگران خرید و به بهای گران به صادرکنندگان بیگانه فروخت, بیشتر واردات کشور را به انحصار دولت در آورد, نخستین صنایع را بنیاد کرد, کارخانههای ساخت غرب را به مصر آورد.» «چنان نبود که همه کارهای محمدعلی به سود مصریان در آید, زیرا هرچند سیاست عمومی او سبب شد که مصر خود را از بند فرمانبرداری سلطان عثمانی برهاند, لیکن در عوض به حوزه نفوذ مالی و اقتصادی اروپاییان و بعدها به اسارت استعماری انگلستان در آمد.
نیز روشهای خودسرانه و سختگیرانه او و گماشتگانش بسیاری از کشاورزان را از مایه معاش خود محروم کرد و هزاران تن از ایشان را به سرزمینهای بیگانه گریزاند.» «با این همه, بنیادگذاری صنایع و پیشرفت بازرگانی صنایع و پیشرفت بازرگانی, تا اندازهای بر آسودگی و نیرومندی شهرنشینان افزود و در محیط بالنسبه پیشرفتهای که در قاهره و اسکندریه پدید آمد, زمینه باروری نیز برای اندیشههای نو آماده شد.» وضع شام در بلاد شام_ یعنی در سرزمینی که امروز سوریه و لبنان و فلسطین و اردن را دربر میگیرد_ از آغاز قرن نوزدهم تحولاتی روی داد.
نظام اجتماعی از دیرباز در مرحله خانخانی به سر میبرد و اختلافهای قومی و کیشی بر شدت آن میافزود.
ولی در این دیار نیز ورود سرمایههای خارجی یکی از عوامل مهم دگرگونی اوضاع شد.
بازرگانان اروپایی در هر فرصتی از راه مدیترانه به شهرهای کرانه شام میآمدند.
انقلاب صنعتی و نیاز اروپا به بازارهای تازه مهم , انگیزه دیگری برای مسافرت به آن سامان گشت.
در اینجا نیز مصریان , یهودیان ، ارمنیان و یونانیان علاوه بر اروپاییان فعالیتهای بازرگانی را در دست داشتند, لیکن تفاوت مهم آن با مصر, وجود جامعه بزرگی از مسیحیان بود که نفوذ غرب و ورود غربیان را به سود خود میدانستند, زیرا بدینترتیب گذشته از منافع مادی, پناهگاهی در برابر فشار مسلمانان عرب و ترک به دست میآورند, حتی هنگامی که بازرگانان اروپایی به سبب ناامنی محیط و الزام پرداخت باج به ممالیک مصر و امکان حملونقل بازرگانی از راه دماغه امیدنیک در جنوب افریقا شام را ترک گفتند, قدرت و اهمیت بازرگانان مسیحی غیرعرب بیشتر شد, چون خود جای اروپاییان را گرفتند.
و اما آنچه پای دولتهای غربی را به شام باز کرد.
وجود همان مسیحیان عرب و جز عرب بود که از اواخر قرن هیجدهم خود را زیر حمایت دولتهای غربی قرار دادند, یا این دولتها از روی ریا و دغل, خویشتن را حامی آنان اعلام کردند.
بدینجهت هرگاه مسیحیان از دست مسلمانان, به راست یا دروغ, ستمی میدیدند از دولتهای غربی یاری میخواستند و برای مداخله در امور داخلی شام به دست آنان بهانه میدادند».
ولی مسائلی که در برابر روشنفکران سوری و لبنانی آن روزگار وجود داشت, با آنچه در مورد روشنفکران مصری وجود داشت.
در مصر قرن سیزدهم مشکل اصلی آزادیخواهان و روشنفکران, کوشش در راه رهایی سرزمینشان از سلطه اقتصای و سیاسی اروپاییان بود.
در شام, برعکس, بیشتر روشنفکران و نویسندگان خود به جامعه مسیحی عرب تعلق داشتند که نزدیک به یک سوم جمعیت آن زمان شام را تشکیل میداد.
بعلاوه مساله اصلی برای مسیحیان عرب و سخنگویانشان, متفاوت در برابر فشار مسلمانان و خاصه زور و ستم عثمانی بود.
«یاری جستن از دولتهای غربی هر چند این مشکل را در زمانهای بحرانی بطور موقت آسان میکرد, لیکن چارهای دوراندیشانه نبود, چون سبب میشد که مسلمانان در حق مسیحیان بدبینتر شوند و آنان را به خیانت و همدستی با بیگانه متهم کنند.
به این دلیل برخی از پیشوایان فکری جامعه مسیحی عرب مصلحت آن دیدند که در کوششهای خود از عوامل پراکندگی و دشمنی میان مسلمانان و مسیحیان بپرهیزند و بیشتر به روی وجوه یگانگی و همکاری دو گروه تکیه کنند.» «آنچه در شام آن روزگار, مایه پراکندگی مسلمانان و مسیحیان عرب میشد سیاست و دین بود و آنچه ایشان را به هم نزدیک میکرد, فرهنگ و ادب عرب.
بدینسان نخستین کسانیکه برای بیدارکردن وجدان قومی عرب کوشیدند از میان مسیحیان عرب برخاستند.
مردانی چون بطرس بستانی و ناصیف یازجی وابراهیم یازجی و نوفل نوفل وسلیم نوفل و میخائیل شحاده و سمعان کلهون و جرجس فیاض و رسلان دمشقیه و بسیار کسان دیگر که به احیای زبان و ادب عرب و پیشرفت علوم و فنون در میان عرب زبان همت گماشتند, ولی هنوز در این مرحله, در نوشتهها و گفتههای چنین کسان از استقلال و یگانگی سیاسی عرب سخنی به میان نمیآمد».
بعدها کسان دیگر بودند که چه از میان مسیحیان و چه مسلمانان عرب (و بیشتر مسلمانان) بر بنیاد کاران پیشگامان جنبش فرهنگی عرب, مسلک قومیت یا ملتپرستی عرب را به معنای سیاسی امروزی آن بنا کردند.
بیداری عرب که به شکل سیاسی خود در ظرف نیم قرن اخیر بیشتر در جنبش وحدتطلبی عرب تظاهر یافته, نتیجه به هم پیوستن سه جریان فکری بوده است: نخست پیروی از تمدن غرب ؛ دوّم تجددخواهی دینی؛ سوم میهن پرستی مصری .
یکی از مبلغان یگانگی عرب در میان نویسندگان مصری به نام صنوع در یکی از نخستین سخنرانیهایش در پاریس به شنوندگان عربش گفت: «من به همگی شما اعراب عشقی یکسان دارم, زیرا همه فرزندان مغرب و تونس و طرابلس و مصر و شام, به پیوند زبان عربی با هم یگانهاند و ملتی یگانه و بزرگ را تشکیل میدهند.» انگیزه این روش صنوع بیگمان همان ملاحظهای بود که در مورد مسیحیان سوریه و لبنان نیز یاد کردیم, یعنی علاقه به همکاری و تفاهم مسیحیان و یهودیان با مسلمانان عرب که بیش از بند و بست با دولتهای اروپایی محیطی امن برای اقلیتهای مذهبی در میان عربزبانان این سرزمینها ایجاد میکرد.
به همین جهت صنوع در برخی از مقالاتش مسلمان مصر را به تساهل در حق یهودیان و مسیحیان مصر فراخوانده است.
«زین نورالدین زین استاد ایرانی تبار دانشگاه آمریکایی بیروت نوشته است: «قصد رهبران عرب برای احراز استقلال ملی, به سبب برنامه «ترکسازی» ترکان جوان, انگیزهای نیرومند پیدا کرد که در استوارتر شدن آن موثر شد.
به جرات میتوان گفت که این سیاست ملی و نژادی ترکان جوان بود که اخگر قومیت عرب را برافروخت.» از سوی دیگر, وضع خاص مسیحیان عرب در سوریه و لبنان از میانههای قرن نوزدهم به بعد نیز به گسترش جنبش وحدتخواهی یاری میکرد, زیرا این مسیحیان از ستمی دوانه رنج میبردند, هم بعنوان اهل ذمه, مقامی پستتر از مسلمان داشتند و حتی مسلمانان گاه آنان را به دیده دشمن مینگریستند و هم مانند عامه سوریان محکوم استبداد عثمانی بودند.
«کشتار مسیحیان لبنان در سال 1860 و دخالت فرانسه در آن سرزمین و نیز اعلام خودمختاری لبنان در 1861 ،تا جنگ جهانی اول ، لبنان را پناهگاه تمدن غربی و دژ مقاومت مسیحیان عرب در برابر فشار سلطان عثمانی مبدل کرد.
چون ستم عثمانی شدت گرفت گروههای بسیاری از مسیحیان عرب به آمریکای شمالی و جنوبی و مصر مهاجرت کردند ولی آن شماری که باقی مانند برای آنکه بتوانند در برابر عثمانیان ایستادگی کنند و در ضمن روشی در مبارزه پیش گیرند که از پشتیبانی هر چه بیشتر اعراب مسلمان نیز برخوردار باشد, ندای یگانگی عرب را سر دادند.» قبول فکر یگانگی مستلزم آن بود که همه عربان, خواه مسیحی و خواه مسلمان در راه احیای نیروی عرب اختلافهای مذهبی و فرقهای را فدا کنند.
پیداست که چنین وضعی مسیحیان را از تنگنای سیاسی خود میرهانید.
چون وجه مشترک اعراب مسلمان و مسیحی, زبان و فرهنگ عرب بود مسیحیان وحدت طلب نیز ادب و زبان عرب را ارج بسیار مینهادند و به همین دلیل, رهبری نخستین مرحله جنبش عرب برای یگانگی, از اواسط قرن نوزدهم تا نخستین دهه قرن بیستم, با ادیبان و نویسندگان و شاعران بود.
ولی در قرن بیستم رهبری به دست مردان سیاسی افتاد که بیشتر برای برانگیختن احساسات مردم و سازمان دادن به پیکار آنان و بهرهگیری از رقابت دولتهای بزرگ و گاه بند و بستهای پنهانی با آنها میکوشیدند.
واقعیت آن است که هم جریانهای ادبی و فکری و هم گرایش ها و جنبش های سیاسی در جهان عرب عمدتا محدود به مصر و شام بود و در دیگر جوامع عربی کمتر شاهد بروز و ظهور ادبا متفکران و مردان سیاسی جریان ساز بوده ایم.
چرا که : 1- در برابر انگیزهها و عواملی که بطور بالقوه یا بالفعل به یگانگی عرب یاری میکرد, موانعی نیز بر سر راه یگانگی وجود داشت.
نخستین مانع آن بود که دولتهای عرب چون بتازگی پا گرفته بودند, به استقلال و هویت جداگانه خود سخت دلبستگی داشتند و با هر اقدامی که موجب تضغیف استقلال یا انحلال هویت آنها در اتحادی جامع میشد مخالفت میکردند.
2-اختلاف فرهنگی و اجتماعی میان کشورهایی چون مصر و سوریه و لبنان و فلسطین از یک سو و کشورهایی چون عربستان سعودی و یمن و ماوراء اردن و عراق از سوی دیگر.
در حالی که کشورهای دسته اوّل بر اثر تماسهای پیدرپی با غرب, به پذیرش اندیشههای نو رغبت فراوان نشان میدادند, کشورهای دسته دوّم هنوز درحالت ابتدایی و عشیرهای به سر میبردند و در نگاهداری نظامها و سنتهای فرتوت گذشته میکوشیدند.