ایران در دوره سلطنت رضاشاه (پهلوی اول)
در این دوره که شانزده سال به طول انجامید، شیوه های گوناگونی در اداره امور به کار رفت. در آغاز به ظاهر جنبه های مشروطه خواهی و دین پروری و ملت خواهی چیره بود و دکتر مصدّق و مدرّس و آزادیخواهان دیگری از تهران و برخی از شهرها به مجلس راه یافتند. اما بسیاری از آزادیخواهان یا در نظام جدید ادغام می شدند یا از سیاست و مبارزه بر ضد دیکتاتوری نظامی وابسته، کناره گیری می کردند و سلطنت جدید، که اجرا کننده قرارداد منحوس 1919 م بود، در سال های اول مجلس (کانون قانون گذاری)، قشون (ابزار تسلط بر سراسر کشور) و اقتصاد (منابع نفتی و ادغام آن در اقتصاد مسلّط جهانی) را قبضه کرد. به همین دلیل با گشایش مجلس هفتم تا سیزدهم، هیچ گاه انتخابات آزاد انجام نشد و نمایندگان در واقع دست نشاندگان قوّه مجریّه کشور بودند و قانون و قانونگذاری مبتنی بر قدرت مداری و دیکتاتوری و به مرور استبداد بود. تشکیل ارتش و اجرای قانون نظام وظیفه عمومی، به منظور تمرکز قدرت سیاسی کشور و سرکوبی هر نوع جنبش مردمی بود و نوآوری های نظامی، که بی تردید برای کشور لازم و سودمند بود، تحت الشعاع خواسته های سلطنتی قرار می گرفت. در اصلاحات و سازندگی کشور همچون احداث خط آهن سراسری (از خلیج فارس به دریای مازندران) نه تنها مسیر راه های تاریخی و بازرگانی ایران مدنظر نبود، بلکه مصالح بیگانگان را در اعزام نیروهای نظامی (انگلیس) به شمال در صورت پیشروی روس ها تأمین می کرد. اسکان عشایر، آسیب های فراوانی بر دامداری کشور وارد کرد. شاه بیشتر جنبه یک پارچگی کشور را در امر نظامی در نظر می گرفت و این امر با متحدالشکل کردن لباس و کشف حجاب سنّتی زنان، به بهانه گسترش تمدّن و تجدّد بر هویت ملّی و تنوع قومی ایرانیان نیز زیان هایی وارد آورد. مکانیزه کردن کشاورزی و حتی ایجاد دانشکده کشاورزی در نظام ارباب – رعیّتی سابق، گره گشا نبود و تملّک سرزمین های حاصل خیز کشور، خاصّه در شمال که رضاشاه خود پیش قدم بود، قدرت و شوق تولید را در کشاورزان ایران از بین می برد. در ترویج صنایع غیر وابسته تلاشی صورت نمی گرفت. دانشگاه ها و مراکز فرهنگی جدید، چه بسا در ارتقای روابط سالم فرهنگی و دانش عمومی تأثیرگذار بودند، اما بیشتر با هدف پاسخگویی به نیاز حکومت، به فعالیت مشغول بودند.
در این دوران، مفاهیم مشروطیت و قانون اساسی و زندگی مبتنی بر روش های دموکراتیک، که تازه در کشور پیدا شده بود، از میان رفت. بسیاری از رجال برجسته ملی و سیاسی کشور و عالمان مذهبی و شخصیت های منطقه ای به نفع سلطنت متمرکز نظام رضاشاهی، یکی پس از دیگری یا از صحنه خارج شدند یا به صورت آشکار و پنهان به قتل رسیدند.
راه رضاخان به سوی سلطنت نه صرفاً با خشونت، نیروی مسلح، و توطئه های نظامی، بلکه با همدستی علنی با گروههای مختلف در درون و بیرون مجالس ملی چهارم و پنجم هموار شد. این گروهها از چهار حزب سیاسی تشکیل می شدند: محافظه کاران از حزبی با اسم بی مسمای حزب اصلاح طلبان، اصلاح طلبان از حزب تجدد رادیکالها از حزب سوسیالیست و انقلابیون از حزب کمونیست. حزب اصلاح طلبان وارث اعتدال پیشین بود در برنامه های محافظه کارانه مشابهی ارائه می داد.
مدرّس روحانی برجسته که پیوسته می گفت دین از سیاست جدا نیست احمد قوام که از خانواده ملاکین بزرگ بود و سیداحمد بهبهانی پسر مجتهد مشهور و چند تن دیگر که از زمینداران و ثروتمندان بداند … (ایران بین دو انقلاب ص 110)
زمینه اجتماعی
سلطنت خاندان پلهوی با تاج گذاری رضاشاه در اردیبهشت ماه 1304 ش. آغاز شد. وی در سال 1299 ، آن گاه که وزیر جنگ بود، طی کودتایی قدرت را در دست گرفت. (کاتوزیان، 1982: 89-92). قصد او ساختن یک دولت ملی متمرکز جدید تحت عنوان «ایران نوین» بود. او جنبش نوسازی را در ایران مستبدانه پیش برد و کوشید همه اقتدارهای سنتی را سرکوب کرده، حکومتی مقتدر ایجاد کند. به عنوان یک نظامی، همه قدرت های محلی، نظیر زمین داران و خان ها را سرکوب کرد و از طریق تأسیس نظام های جدید قضایی و آموزشی، حوزه وظایف مدیریتی رهبران مذهبی را محدود ساخت و آنان را از صحنه کنار زد. در جهت کشف حجاب و متحدالشکل کردن لباس مردم، حتی تلاش کرد تا لباس مخصوص علما را نیز تغییر دهد که البته در این کار موفق نشد. از طرف دیگر، رهبران مذهبی کوشش نمودند نظام آموزشی خویش را تقویت کنند و برای کاهش برخورد با دولت از دخالت در امور سیاسی اجتناب نمایند. عدم مداخله در سیاست موجب شد تا محمدرضا شاه که از سال 1320 تا 1357 ش. در ایران حکومت کرد، در مقایسه با پدر رفتاری ملایم تر – البته نه حمایت گر – نسبت به نهاد مذهبی داشته باشد. برای مثال، وی در آغاز سلطنت خویش، بنا به درخواست علما، ممنوعیت عزاداری در ماه محرم و ممنوعیت حجاب را لغو کرد. رضاشاه از طریق برنامه های نوسازی خود، بسیاری از نقش ها و اکثر اقتدار رسمی سازمان مذهبی را از آن ستاند. آلگار برنامه های نوسازی رضاشاه را از دیدگاه مردم مذهبی چنین بیان می کند:
شانزده سال سلطنت پهلوی اول انصافاً می تواند به یک دوره دشمنی فراوان نسبت به نهادهای فرهنگ اسلامی توصیف شود. آنچه از نظر نویسندگان غربی، همراه با تأیید، «اصلاحات» و «نوسازی» خوانده می شود، از طرف بسیاری – اگر نگوییم اغلب ایرانیان – اهانتی سنگین به فرهنگ، سنت ها و هویت آنان تلقی می شد (آلگار، 1991: 739).
برای مثال می توان به تغییر نظام قضایی کشور اشاره کرد. رضاشاه نمی خواست علما را از دادگاه ها براند؛ بلکه در پی آن بود که با اعمال نظارت کامل بر نظام قضایی، آن را تحت کنترل حکومت درآورد. دیگر اصلاحات فرهنگی نیز در پی آن اعمال شدند که وی می خواست از حیطه اقتدار مذهب، به نفع گسترده اقتدار سیاسی جدید بکاهد. (جنبشهای اجتماعی معاصر ایران، سعید زاهد ص 155)
در دوران حکومت وحشت نظامی رضاخان – البته با صورتی شبه غربی و مدرن – همان روشنفکرانِ اشراف زاده و تحصیل کرده در غرب بار دیگر زمام امور را در حکومت رضاخان بدست گرفتند. این افراد به عنوان عوامل دولت استعمارگر انگلستان به انواع خیانت های سیاسی، اقتصادی و حتی فرهنگی در جهت تضعف و تحریف و حتی نابودی اندیشه سیاسی اسلام مبادرت ورزیدند. رضاخان با یک فریب و مکر فکری و تاریخی – که وضع جامعه عقب مانده آن زمان ایران ایجاب می کرد – با طرح اندیشه «تجدّد» و تشبّه به کشورهای مترقی غرب و نفی دروغین پدیده «تحجّر» و «استبداد» ، به مخالفت با شعائر و مظاهر اسلامی پرداخت. تحجر و استبداد، قرن ها با شدت و ضعف در برخی ابعاد فکری و اجتماعی، عامل عقب ماندگی کشور ایران، خصوصاً در مقایسه با کشورهای نیرومند و پیشرفته غربی گردیده بود و رضاخان وجود مظاهر اسلامی را زمینه استبداد و از عوامل عقب ماندگی ایران توهم می نمود. در این جهت او به ایجاد تحولاتی ضروری و اجباری – علی رغم خواست و اعتقادات مردم – از جمله «کشف حجاب» و دایر کردن «مراکز فساد و فحشاء» (در کنار ایجاد برخی تأسیسات شبه مدرن غربی از جمله تأسیس راه آهن، دانشگاه، و چند کارخانه …) مبادرت ورزید. با توجه به روند اجتماعی و سیاسی ایران شیخ شهید آیت ا… فضل ا… نوری پیشتر وجود آن مفاسد غیر اخلاقی را در آینده نزدیک پیش بینی کرده بود: «چیزی نگذرد که حُریت مطلقه رواج و منکرات، مُجاز و مسکرات، مُباح و مُخدرات، مکشوف و شریعت، منسوخ و قرآن، مهجور شود». با چنین روندی رضاخان زمینه آزادی نفسانی را به منظور سست نمودن اعتقادات اسلامی مردم در جامعه ایران، با اعمال نوعی استبداد مدرن و فریبنده فراهم نمود. با این همه وی از اعطای آزادی سیاسی، فکری و اجتماعی خودداری نمود و این بزرگترین عامل شکست و تناقض سیاست رضاخان در مدرنیزه کردن جامعه ایران بود. در حالی که مدرنیزه کردن جامعه همچنان که ما در تاریخ نوین تحولات فکری و سیاسی جهان غرب شاهد ظهور و ارتباط میان پیشرفت مادی و اندیشه آزادی و دمکراسی سیاسی و اجتماعی هستیم حاصل ظهور و حضور اندیشه ی آزادی فکری، اجتماعی و سیاسی همراه با ایجاد نهادهای فرهنگی و مدنی جامعه مدرن می باشد. (درآمدی بر نظریه انقلاب اسلامی ص 31)
سومین جنبش اجتماعی صد ساله اخیر ایران، جنبش ملی شدن صنعت نفت است. هدف این جنبش، همان طور که از نام آن برمی آید، ملی شدن صنعت نفت بود و چنان نبود که ایدئولوژی موجود آن، کاملاً اسلامی باشد؛ بلکه برخی از توجیهات خود را مدیون احزاب دنیاگرا بود. علی رغم شرکت آیت الله کاشانی و پیروانش در این جنبش، شخصیت ها، سازمان ها و احزاب ملی و دنیاگرا نیز در میان کنشگران آن، به خصوص در آخرین مرحله جنبش، قرار داشتند. این جنبش براساس نظریه پیش گفته مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد. توصیف مناسب این جنبش با استفاده از اطلاعات دست دوم تاریخی که عمدتاً توسط برخی از تاریخ نویسان داخلی ارائه شده است، کارایی نظریه ما را تأیید می کند و بر قابلیت تعمیم آن به سومین جنبش عمده سیاسی ایران معاصر صحه می گذارد. (جنبشهای اجتماعی معاصر ایران، سعید زاهد، ص 153)
قراردادهای امتیازی از قدیمی ترین قراردادهای نفتی هستند و تا دهه های پنجاه و شصت در قرن بیستم که قراردادهای نوع دوم و سوم معمول شد، بر روابط نفتی ایران با دولت ها و شرکت های نفتی خارجی حاکم بودند و تا پیش از دهه 1970 م و اوج گیری حرکت های ملی گرایانه، تعیین کننده مناسبات و مبادلات مربوط به نفت بودند. در این نوع قرارداد، بعلت به عنوان مالک منابع نفتی، میزان نفتی مشخصی را به شرکتی واگذار می کرد و شرکت مذکور برای عملیات اکتشاف، توسعه، بهره برداری و … سرمایه گذاری می کرد. در عوض، مبلغ یا درصدی از درآمد را بابت حق زمین یا بهره مالکانه و مالیات یا سود به دولت می پرداخت. از ویژگی های مهم این قراردادها، تسلط کامل شرکت های نفتی بر ثروت های ملی، مدت طولانی آن ها و وسعت بسیار زیاد ناحیه امتیازی است. (نفت و تحولات سیاسی، سیدمحسن گلدانساز، ص 4)