وضعیت ایران پس از روی کار آمدن خاندان عباسی
نقش ایرانیان در وزارت
برآمدن خاندان های حکومت گر ایرانی
بررسی نهاد خلافت و تغییراتی که در عصر عباسیان پیدا کرد به عنوان یک مرکز مشروعیت دهنده با تکیه بر اندیشه ایرانشهری.
شعارهایی که عباسیان را به قدرت رسانید توانست یک چند گروههای مخالف آنان را نظیر علویان، خوارج و قبایل عرب مخالف خلافت بنی امیه که باهم مرتب درگیری داشتند را به خود جلب کند و آنان را بر علیه دشمن مشترکشان یعنی امویان متحد کند. نزاعهای داخلی و درگیریهایی که پس از به خلافت رسیدن عباسیان میان آنان و گروههای رقیبشان رخ داد، نشان از آن داشت که عباسیان تنها نبودند که توانستند این انقلاب را به ثمر برسانند بلکه مشارکت گسترده گروههای مختلف که تحت عنوان شعار کلی مبنی بر بازگشت به سنتهای پیش از امویان که آنان را به دور هم جمع کرده بود توانست خلافت امویان را از بین ببرد. خطبه ای را که ابوالعباس سفاح در روز نخست خلافت ادا کرد و عمش آن را ادامه داد حاکی از آن بود که نخست عباسیان مدعی بودند که شناختن حق آنها به خلافت الزامی است و آنان به تفضیل اصلی خلافت را بدست گرفته اند[1] با موافقت خلق همچنین برای گروههای رقیب خود نیز این مسئله را مسجل کردند که امر خلافت از آغاز به آنها راست شده و آنان نباید در این مهم با عباسیان درگیر شوند.
اکنون زمان آن فرارسیده بود تا شعارهایی که در هاله ای از ابهام پیچیده شده بود و عباسیان به کمک آن توانستند سایر گروههای مخالف خلافت امویان از جمله علویان را با خود متحد کنند صورت مشخص تر و دقیقتری به خود بگیرد. این مشخص بود که از آغاز عباسیان خلافت را تنها و بی رقیب می خواستند اما گروههای مختلفی که در سقوط امویان و همراهی عباسیان نقش داشتند حال هر کدام به تنهایی مدعی تخت خلافت بودند. مهمترین این گروهها علویان بودند که عباسیان با شعارهای آنان توانستند حامیان آنان را در حمایت از خود بسیج کنند اما حال که عباسیان خلافت را تصاحب کردند علویان ، آنان را غاصب
می دانستند و خلافت آنان را فاقد مشروعیت لازم می دانستند به همین جهت عباسیان برای آنکه حقانیت خود را در امر خلافت نسبت به علویان برجسته نشان دهند شعارشان را که تا آن زمان انتقال خلافت از طریق وجاهت و سفارش از ابوهاشم به جدشان محمد بن علی صورت گرفته بود ، تغییر دادند و در عوض مدعی شدند که امامت از زمان وفات پیغمبر بدون فترت به آنها تعلق داشت و در تقویت دعوی عباسیان و رد ادعای برخی اعقاب علی که امامت را حق خود می دانستند نسبی خاصی پیش کشانده شد. [2]عباسیان می گفتند که از پشت جدشان عباس بودن ، اهمیتی بیشتر از نسل فاطمه دختر کوچک پیامبر و زوجه علی دارد. از آن جهت که فاطمه زن بود و ابوطالب پدر علی و عم پیامبر که هرگز آشکارا قبول اسلام نکرده بود در صورتی که عباس عم پیغمبر اسلام پذیرفته بود. بهمین جهت عباسیان در امر خلافت خود را محق تر از علویان نشان دادند اما در آن سو علویان ضمن رد کردن ادعای عباسیان در امر خلافت دست به قیامهایی گسترده بر علیه عباسیان زدند و بدین ترتیب مخالفت خود با آنان را عملا نشان دادند. قیام محمد و ابراهیم ملقب به النفس الزکیه [3]در منطقه حجاز و تعرض سخت منصور خلیفه عباسی به آنان یادآور خاطره قیام زید و پسرش یحیی بر علیه امویان بود در نظر علویان همچنین بعدها قیام حسین بن علی بن حسن و یارانش در زمان هادی که به شهدای فتح مشهور شدند، حکایت از آن داشت که علویان هزگز ادعای عباسیان را در امر خلافت به رسمیت نشناختند و آنان را بسان امویان غاصب تلقی
می کردند. اما خطر دیگری که خلافت نو پای عباسیان را از هر سو تهدید می کرد ابومسلم خراسانی بود. عباسیان اگرچه با شعار « الرّضا من آل محمد » توانستند ناراضیان را در پشت سر خود جمع کنند اما کسی که در نهایت بیرق خلافت را در دستان آنان نهاد ، ابومسلم بود به همین جهت عباسیان سخت ( در روزهای نخست خلافت خود) به ابومسلم و سپاهیانش محتاج بودند. ابوالعباس سفاح خلیفه نخست عباسی فرصت آن را نیافت تا کار ابومسلم را یکسره کند و این مهم ، به عمش ابوجعفرالمنصور که پس از وی به خلافت رسید، سپرده شد. منصور نخست به وسیله ابومسلم دیگر مدعیان خلافت و کسانی راکه
می توانستند حیات نوپای خلافت عباسی را بخطر اندازند را از میان برد. کسانی چون معبد الله بن علی عموی منصور یا بهافرید و یا لشگری از چینیان را که مرزهای شرقی جهان اسلام را مورد تاخت و تاز قرار داده بودند و یا قیامی که به طرفداری از علویان در بخارا به پا شده بود.
در نهایت پس از آنکه منصور خلیفه عباسی توانست بوسیله ابومسلم آرامش و امنیت خلافت عباسی را تضمین کند اقدام به حذف او کرد. البته از میان بردن ابومسلم چندان به آسانی صورت نگرفت چرا که اهمیت ابومسلم به عنوان حلقه اتصال زنده میان حکومت مرکزی ای که در شرف پیدایی بود و ولایتی که قدرت مرکزی نفرات نظامی و پر شورترین طرفدارانش را از آنجا گرد آورده بود، هنگامی آشکار گردید که خراسان بدنبال قتل وی دستخوش شورشهای پی در پی شد. نخستین این شورشها، خروج سنباد بود که قیام وی هفتاد روز بطول انجامید. همچنین جنبش سنباد به تشکیل یک سازمان مخفی به نام بومسلیمه منجر شد[4] که سالها به پرورش احساسات ضد عباسیان می پرداخت.
خروج استاذسیس و المقنع در نواحی کش و نسف پس از سنباد سخت از حمایت محلی برخوردار بود همچنین بعدها خروج اسحق ترک که همگی نشان از محبوبیت بالایی بود که ابومسلم در میان ایرانیان داشت.[5] بهر ترتیب عباسیان توانستند از میان این انقلابها و بحرانهایی که در دهه های نخستین خلافت آنان را فراگرفته بود، جان به در برند و پایه های خلافت خود را پس از آن محکم کنند، اما آنچه که در این میان مهم بود میراثی بود که عباسیان در جهت تثبیت و استقرار خلافت خویش از اسلاف خود به ارث بردند. این میراث که ارزش آن به مراتب بالاتر از بهایی بود که عباسیان در جهت تثبیت خلافت خویش پرداختند، توانست حیات خلافت خاندان عباسی را برای قرنهای پس از آن تضمین کند. نیک می دانیم معاویه نخستین کسی بود که پس از تثبیت خلافت سفیانیان تمام سعی خود را به کار برد تا یزید پسرش را ولیعهد خود قرار دهد.برغم مخالفتهای پراکنده ای که توسط کسانی چون حسین بن علی ، عبدالله بن عمر و ... صورت گرفت ، یزید بن معاویه خلیفه شد و این نخستین بدعتی بود که پس از وفات پیغمبر در امر خلافت صورت گرفت و در حقیقت عمل وی مستلزم الغای نظام انتخابی شد که پیش از آن برقرار بود و به جای آن نظام جانشینی میراثی برقرار شد. همه خلفایی که پس از معاویه بر سر کار آمدند از بدعت وی پیروی کردند[6] و همین مهم به عنوان میراثی اصیل از امویان به عباسیان رسید که باعث شد بتوانند پنج قرن قدرت را در دست داشته باشند. البته گفتنی است که امویان به ابتکار خود این عمل را انجام ندادند بلکه در برخورد با تمدنهایی چون ایران و بیزانس آنان نیز با شیوه وراثتی سلطنت آشنا شدند و بعدها مستقیما آن را به کار گرفتند.
همچنین در آن هنگام که حضرت محمد به عنوان فرستاده خدا کلام او را به مردمان ابلاغ می کرد یک نظام خداسالاری استقرار یافت و آن حضرت در واقع همچون نایب خدا بر روی زمین قرار داشت. پس از رحلت پیغمبر گونه ای از خداسالاری دوم روی کار آمد چه خلفای راشدین خود را ناگزیر از آن
می دانستند که دستورهای قرآن را ملاک اعمال خود قرار دهند و در کارهای خود پا به جای پای پیغمبر نهند. از بیم اشتباه هرجا که در گرفتن تصمیم دچار شک می شدند از هرکس که سخنان پیغمبر را شنیده و با او نزدیکتر زیسته بود می پرسیدند تا چنان نباشد که عملشان مخالف عمل پیغمبر نشود اگر می خواستند به ابتکار خود عمل کنند عامه مسلمانان هرچه زودتر وظایف ایشان را گوشزد می کردند. هنگامیکه پس از مرگ علی و بسیاری از اصحاب دیگر آن دسته از مردم از بین رفتند که می توانستند بخاطر نزدیکی خود با پیغمبر به اعمال خلفا اعتراض می کردند دیگر خلیفه مانعی برای انجام دادن خود می خواسته در برابر نداشت. (ح) بهمین جهت امویان با به کار بردن واژه خلیفه اللهی به جای فره ایزدی یا حق اصلی سلطنت ایرانیان برای خود مشروعیتی فوق مردمی قائل شدند عباسیان نیز که پس از امویان بر سر کار آمدند از همین روش برای خلافت کردنن سود جستند و مستقیما مشروعیت خلافت خود را بعدها از جانب خداوند دانستند. به کار بردن وازه خلیفه اللهی در زمان عباسیان آن هنگام که سستی و فتور راه یافته در ارکان و عناصر قدرتشان باعث پیدایش قدرتهای سیاسی مستقل و نیمه مستقل یا خاندانهای خود مختار شد تمهیدی شد تا عباسیان با کار برد این واژه در برتری خود نسبت به گروههای رقیب به عنوان یک مرکز مشروعیت دهند عمل کنند. همچنین خلفا در رقابت با علمایی که دعوی آشنایی با دین خداوند و احکام حلال و حرام را داشتند باید بر مذهب اصلی خود تاکید می ورزیدند تا جا را در کشاکشهای منزلت جویی به موضعی فروتر در غلتیدند.
از دیگر مواردی که امویان برای اخلاف خود باقی گذاشتند نظام دیوانسالاری بود که بعدها عباسیان برای اداره قلمرو پهناور خویش آن را بسط و گسترش دادند. نظام دیوان سالاریکه امویان بنا نهادند چندان گسترده نبود اما توان یاری رساندن به آنان را جهت اداره قلمرو خویش داشت عباسیان با به کارگیری عناصر غیر عرب در ساختار امپراتوری خویش بوروکراسی گسترده ای را ایجاد کردند که به آنان امکان
می داد تا با آرامش و امنیت بیشتری به اداره سرزمین پهناور خویش بپردازند. کاری که امویان غافل شدند یا حداقل مجال آن را نیافتند تا به بسط و گسترش آن دست بزنند در ارکان مختلف حکومت نو پای عباسیان بود. در نتیجه استیلای عباسیان که تحت حمایت خراسانیان[7] برقرار گردید اوضاع ایران نیز رنگ تازه ای بخود گرفت و این بدان علت بود که ایرانیت در پیروزی این سلسه جدید و در پیگیری نظم
تازه ایی که جانشین سازمان عربی اموی شده بود سهم قاطعی داشت.
با چنین اوضاع و احوالی دیگر جای هیچگونه تردیدی نبود که از این پس باید ایرانیان به عنوان شرکای متساوی الحقوق دولت جدید شناخته شوند. حضور ایرانیان در صحنه های مختلف خلافت عباسیان این نکته را به آنان خاطر نشان ساخت که به تنهایی و بدون حضور ایرانیان قادر نخواهند بود که خلافت خویش را تثبیت و آن را به سرزمین پهناور اسلامی ادامه دهند. انتقال مرکز ثقل خلافت به سوی شرق پس از انقلاب عباسی فزونی وزیران، ندیمان، دبیران و کارشناسان مالی ایرانی در اوائل حکومت عباسیان و فراوانی نویسندگان، شاعران و نوازندگان ایرانی در زندگی فرهنگی روزمره قابل انکار نیست. نخستین تاثیر حضور ایرانیان در خلافت عباسیان پیاده کردن آیین و راه و روشی بود که در ایران عصر ساسانی در زمینه مللداری و طرز اداره سرزمین وجود داشت بوسیله ترجمه هایی از آثار آن دوره بدست برخی از اندیشمندان ایرانی. نفوذ آثار تمدنی ساسانیای در زمینه های حکومت و اداره امور که در حوالی پایان دوره اموی آشکار شده بود بواسطه انتقال این آثار در ترجمه آنها به زبان عربی قوی تر گشت و اندیشه هزاره ای امپراتوری جهانی در میان مسلمانان پدیدار شد.
بعلاوه بسیاری از ادبیات حکیمانه ایران میانه که بر پایه مجموعه های مواعظ و یا اندرزهای اخلاقی استوار بود جذب ادبیات اسلامی شد.[8] در رساله سیاسی « عهد اردشیر» و « نامه تند»[9] با ترجمه عربی ابن مقفع در دنیای اسلامی شناخته شد. همچنین با ترجمه خداینامه، عباسیان بیش از پیش با فنون کشور داری در ایرانن باستان آشنا شدند و آن را مستقیم در خلافت خویش به کار گرفتند.
در حقیقت ترجمه آثار یاد شده، جدایی ناپذیری پادشاهی و مذهب را رسم می کند و این گفته را به اردشید پادشاه ساسانی نسبت می دهد که : مذهب و پادشاهی دوبرادرند که ( هیچکدام نمی توانند بی نیاز از هم باشند... ) و بعدها این مساله به صورت رکن اساسی تئوری سیاسی اسلام در آمد.
[1] 1.متن کامل خطبه ابوالعباس سفاح در ترجمه تاریخ طبری که توسط ابوعلی محمد بلعمی صورت گرفته موجود است که اینگونه آغازمیشود:« حمد خدای را ... که خویشاوندی و نزدیکی پیغمبر خدا را خاص ما کرد و ما را از پدران وی پدید آورد .... و ما را در قبال اسلام و مسلمانان به مقامی والا نهاد .. فضیلت مارا معلوم ساخت و حق ما و دوستی ما را بر آنها وجب کرد ... خدای مدتی ( امویان غاصب ) را مهلت دا د تا وی را به خشم آوردند و چون چنین شد به دست ما از آنها انتقام گرقت و حق ما را پسمان داد... آنگاه تبش بالا گرفت و بر منبر نشست عمش از منبر بالا رفت و با همان آهنگ به سخن ادامه داد. ( ترجمه تاریخ طبری ابوعلی بلعمی تهران 1337 انتشارات جاویدان )
2. مهمترن روایت مورد استناد عباسیان روایتی است که پیامبر به عباس عموی خود وعده آن را داده بود که خلافت به اخلاف وی خواهد رسید. نقل شده است که به هنگام تولد عبدالله بن عباس پیامبر به گوش وی اذان خواند و سپس به عباس گفت ک «پدر پادشاهان را بگیرد» این روایت به کار آن می آمد که عباسسیان بتوانند مدعی شوند که دولتشان همان دولت موعودی است که پیامبر وعده داده بود (طبری. جلد7. ص 421) همچنین ابن طقطقی در تاریخ فخری در ص191و192 مطلبی درباره تجمع بنی عباس و بنی طالب دارد برای انتخاب خلیفه به هنگام زوال قدرت امویان که در مجموع آرابنفع محمد بن عبدالله معروف به نفس زکیه تعلق گرفت. وی در همین کتاب به نامه های ابو سلمه انحلال اشاره میکند که بری امام جعفر صادق عبدالله محضو حسن بن علی فرستاده شد تا خلاقت را به علویان برساند. (همان منبع ص 193 .تصحیح محمد وحید گلپایگانی. انتشارات علمی فرهنگی .چاپ سوم.)
[3][3] جهت اطلاع بیشتر از چگونگی قیام محمد النفس الزکیه و برادرش ابراهیم نگاه کنید به: تاریخ سیای اسلام اثر حسن ابراهیم حسن ترجمه ابوالقاسم پاینده انتشارات جاویدان چاپ ششم 1366 ص 138-131
[4][4] تاریخ ایران پژوهش کپمریج ج 4 ص 9
5درمورد قیامهایی که به هواداری از قتل ابو مسلم به دست خلیفه المنصور رخ داد نگاه کنید به: فصل سوم و چهارم و پنجم از کتاب جنبشهای دینی ایرانی اثر دکتر صدیقی انتشارات پاژنگ چاپ دوم 1375
[6] از مهمترین ممیزه های خلافت عباسیان نسبت به امویان مشارکت گسترده غیر عرب بخصوص ایرانیان
تاریخ اسلام پژوهش کیمبریج ترجمه احمد آرام انتشارات امیر کبیر چاپ اول 1377 ص 123
[7] در اینجا لفظ خراسانی صرفنظر از نژادهای ساکن در این سرزمین به کار رفته است. در حقیقت هم موالی ایرانی ناراضی از خلافت امویان که تحت تاثیر دعاه عباسی قرار گرفته بودند و هم اعرابی که در این سرزمین ساکن شده بودند و بعلت اشتغال به کار و زراعت بخشی از موقعیت ممتاز پیشین خود را بعنوان جنگاوران عرب و فاتحین از دست داده و اکنون نیز از آنان حتی خراج هم دریافت میشد، بعنوان یکی دیگر از مخالفین امویان در این سپاه قرار گرفتند بدین ترتیب سپاهی که از خراسان روانه شد از احساس همبستگی بسیار قوی برخوردار بود که تا مدتها پس از شکست امویان و بیرون راندن آنان ادامه داشت آن سپاه در خلفای عباسی که به پیوندهای ویژه خود با آنانمعترف بودند، وفادار ماند چنانکه با زورگ متذکر میشود:« تا حدود هشتاد سال این پاسداران یا جندهای خلفا از پادگان های خود در قلب خلافت در عراق حامیان سپاهی نظام بودند.»
[8] این مجموعه مواعظ و اندرزها که در ایران باستان به جهت نصیحت پادشاهان و تحقظ عدل وداتد در بین مدم از جتنب انان به نگارش در می آمد در بعد از اسلام هم به کرات نوشته شده مثل نامه طاهر بن حسین به فرزندش یا قابوس نامه عنصرالمعالی و....
[9] هم عهد نامه اردشیر و هم نامه تند به دوران حاکمیت خسرو اول تعلق دارد ولی برای ارج نهادن بیشتر به دوران حاکمیت اردشیر نسبت داده شده او بنیانگذار سلسله ساسانی و آشکارا در بردارنده هسته ای از مسائلی است که از آن دوره انتقال یافته است عهدنامه اردشیر در نسخ گوناگونی بدست ما رسیده طولانی ترین آنها از آن ابن مسکویه در تجارب الامم می باشد. اردشیر در نامه خود چنین می گوید:« مذهب و پادشاهی دو برادرند که هیچکدام نمی توانند بی نیاز از هم باشند مذهب اساس و بنیان پادشاهی است و پادشاهی مدافع مذهب که فاقد بنیان باشد از میان رفتنی است و هرچه فاقد حامی باشد محو شدنی.»