خلاصه مطالب
در این مقاله ما سعی داریم تا به طور تجربی ، تأثیر ساختار وام دهی را بر روی ارزش شرکت آزمایش کنیم که فرصت های مختلف پیشرفت برای شرکت های معلق شده به هلند فراهم می کند . بهتر است این نکته را پذیرفت ، که ارزش بازار هر شرکتی مستقل از ساختار سرمایه ی آن است فرضیه های ارائه شده در بازار های سرمایه ای کامل است . مشاهده شده که در ساختار های سرمایه های بهینه با رشد بلقوه شرکت ها و بعضی دیگر متغیر ها مثل : اندازه و ویژگی های صنایع ارتباط تنگاتنگی دارد . ساختار مباحث مربوط به ارزش مشترک شرکت هایی با رشد پایین به طور منفی به قدرت اهرمی بستگی دارد . ما باید بررسی کنیم که فرصت های رشد ، ساختار سرمایه بهینه را تحت تأثیر قرار می دهد . به این دلیل قدرت اهرمی بهینه ممکن است با تغییر فرصت های پیشرفت تغییر کند که منجر به تغییرات در هزینه های نمایندگی وام و هزینه صلاحدید مدیریتی می شود . در این متن ما سعی داریم تا آزمایشی را به طور تجربی انجام دهیم :
1- ارتباط بین Tabins Q و قدرت می تواند مثبت باشد که اختلاف هایی را در فرصت ها و پیشرفت ایجاد می کند .
2- ارتباط بین Tabins Q و قدرت ممکن است برای شرکت ها با رشد بالا منفی باشد و برای شرکت هایی با رشد پایین مثبت باشد .
ما انتظار داریم تا که فعالیت علامت دهنده ی وام تأثیر فرصت های پیشرفت را بر روی ساختار وام سنگین تر از حد معمول نماید . اگر یک فرضیه ثابت شود در غیر این صورت تأثیر فرصت ها پیشرفت بر طبق تغییر هزینه نمایندگی وام و هزینه نمایندگی اختیارات مدیریتی می تواند بر آن مدل غلبه کند . نهایتاً تأثیر ساختار سرمایه بدهی صفر آزمایش شد و مورد بحث و بررسی قرار گرفت .
مقدمه :
یکی از پایه های اصلی نظریه مالی مشترک ، ساختار ، طرح بی ارتباطی ساختار سرمایه ای ( مربوط به مودکلگلتایه – سایر 1958 ) می شود . هر دو در سال 1958 به این نتیجه رسیدند که ارزش بازاری هر شرکت جدا از ساختار سرمایه ای به آن تعیین می شود و فرضیه های های بازار ها سرمایه ای کامل شد به این معنی که رشد رقابتی و تأثیر گذاری بدون خرید و فروختن است و فاقد اختیارات مالیاتی است و ورشکستگی ندارد . بعد از این که مالیات وارد مدل آن ها شد مالیات از آن محافظت کرد و هزینه های ورشکستگی مشکلات بیشتری را به فرایند تصمیم گیری ساختار سرمایه ای بهینه افزود . مشاهده شد که ساختار سرمایه ای بهینه با پیشرفت بلقوه شرکت ها و بعضی از متغیر ها و بعضی از متغیر های دیگر همچون اندازه و ویژگی های صنعت ارتباط نزدیکی دارد . در این مقاله ما سعی داریم تا تأثیر ساختار وام را بر روی ارزش پیشرفت به طور تجربی آزمایش کنیم که فرصت های پیشرفت مختلف با شرکت هایی که به هلند ملحق شدند نتیجه آن بود .
سیاست وام و موضوع ساختار مالکیت واحد های مستقل به و مبحث آن ها در مورد اختلافات بین شرکت هایی با بسیاری از پروژ ها و شرکت هایی با تعداد اندکی از پروژه های ارزش خالص کنونی می باشد . لیندوپیل در 1977 وروس در 1977 مطرح کردند که مدیران به نسبت وام به صورت یک علامت می باشد با این واقعیت که قدرت بالا نشان دهنده خطر ورشکستگی بیشتر برای شرکت ها با کیفیت پایین به شمار می آید .
از آنجایی که مدیران همیشه از طریق خارجی ها دارای اطلاعات مفیدی می باشند . و ساختار وام ممکن است به عنوان یک علامت برای بازار به شمار آید . مدل روش پیشنهاد می کند که ارزش شرکت ها ،با قدرت افزایش می یابد زیرا با بیشتر شدن قدرت ، شناخت ارزش ها ، بازار افزایش می یابد . فرض کنید در ایجا مسئله نمایندگی وجود ندارد یعنی عملکرد های مدیریت با توجه به تمام سهام داران می باشد . مدیر ارزش شرکت را با انتخاب ساختار سرمایه ی بهتر افزایش می دهد و تا حد ممکن میزان وام بالاتر می رود . شرکت هایی با کیفیت بالا به علامت کیفیت شان برای بازار نیاز دارند . در حالی که مدیران شرکت ها با کیفیت پایین سعی دارند تا از آن ها پیروی کنند بر طبق این مباحث ، میزان وام باید به طور مثبت با ارزش شرکت مرتبط باشد نامتقارنی اطلاعات را در نظر بگیرید نظریه سلسله قدرت پیش بینی می کنند که شرکت می تواند سلسله مراتب قدرت را به صورت استراتژی مالی بهینه دنبال کند . دلیلی که در پس این نظریه قرار دارد این است که اگر مقررات مدیر بر روی نیمی از مالکان تعیین می شود آن ها وثیقه های برای قیمت های بالاتر صادر می کنند این در واقع شایستگی آن ها تأیید می شود . حساسیت بیشتر تضمین هزینه های بالاتر در سهام سرمایه از طریق عملکرد مدیریت علامتی را برای بازار ارئه می دهد که وثیقه ها را گرانتر می کند .
Stulz در 1990 بحث کرد که وام می تواند هم تأثیرات مثبت وهم منفی بر روی ارزش شرکت داشته باشد ( حتی در صورت عدم مالیات های مشارکتی و هزینه های ورشکستگی ) . او مدلی را توسعه داد که در آن تأمین سرمایه گذاری وام می تواند هم مسئله سرمایه گذاری افراطی و هم مسئله عدم سرمایه گذاری را کاهش می دهد Stulz در 1990 فرض کرد که مدیران مالکیت حق مالکی در شرکت ها ندارند . و مطلوبست دریافتی از طریق مدیریت شرکت های بزرگتر است قدرت مدیریت می تواند مدیرانی با نفع شخصی را برانگیزد تا پروژه های ارزش موجودی منفی را به عهده بگیرند .
برای حل این مسئله سهامداران شرکت ها را وادار می کنند تا وام های صادر کننده اما اگر شرکت مجبور به پرداخت سرمایه های خارجی شدند آن ها باید از پروژه های ارزش موجودی مثبت صرفنظر کنند . بنابراین ساختار بهینه سازی وام توسط برقراری توازن هزینه های بدهی بهینه نمایندگی تعیین می شود . و هزینه های نمایندگی به صلاحدید مدیریت مشخص می شود . مبنا قرار دادن مباحث ارزش مشارکت شرکتهای با پیشرفت کم به طور منفی به قدرت بستگی دارد . در حالی که برای ارزش مشارکت شرکت هایی با پیشرفت کم ، ارتباط مثبتی با قدرت دارد . ما باید مشاهده کنیم که فرصت های پیشرفت ممکن است ساختار سرمایه بهینه را تحت تأثیر قرار دهد و به این دلیل قدرت بهینه ممکن است با تغییرات فرصت های پیشرفت تغییر کند که موجب تغییرات هزینه های نمایندگی وام و هزینه های اختیارات مدیریتی خواهد شد . فرض کنید مدیران به نفع شخصی عمل کننند و فرصت های پیشرفت شرکت به طور مثبت به میزان مساوی از اهداف شرکت مرتبط می باشد و مدیران آن با هزینه انتخاب مدیریتی ارتباط منفی دارد . به عبارتی هزینه نمایندگی وام به طور مثبت با فرصت های پیشرفت مرتبط است که گفته Stulz در 1990 و مک کنل و سه واز در 1995 و جانک کیم استواز در 1996 تأثیرت وام بر روی مقدار شرکت ها به وجود فرصت های پیشرفت بستگی دارد . برای شرکت هایی که با فرصت های پیشرفت کمتری مواجه می شوند نسبت وام به طور مثبتی با ارزش شرکت ارتباط دارد برای شرکتهای که با فرصتهای پیشرفت بیشتری مواجه می شوند نسبت وام بطور منفی با ارزش شرکت ارتباط دارد در این متن ما سعی داریم به طور تجربی رابطه بین ساختار سرمایه ای و ارزش شرکت ها را مورد بررسی قرار دهیم ، فرصت های پیشرفت اختلاف ها موجود حاصل می شود .