دانلود مقاله تعیین مرز لهستان

Word 43 KB 4381 23
مشخص نشده مشخص نشده جغرافیا - زمین شناسی - شهرشناسی - جهانگردی
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • در فصول گذشته دیدیم که فرماندهی عالی ارتش آلمان در چند جا بحث «دفاع از مرزهای شرق» را به میان می کشد تا گرفتن داوطلب از یکسو و اعزام نیرو به پزنانی و سیلزی را از سوی دیگر موجه جلوه دهد.

    باید دید دیگر بحث از کدام مرزهاست؟

    مرزهای 1914 یا مرزهائی که بر اساس معاهده برست- لیتوفسک، در سال 1919 به روس ها تحمیل شده است؟

    بی تردید صحبت از مرزهای 1919 نیست چون تا اینجا که مورد بحث ماست، هنوز حدودهای تازه لهستان تعیین و تثبیت نشده است.

    در نتیجه، ابهامی بر سراسر این منطقه از اروپا حاکم است.

    زیرا برای فرماندهی عالی ارتش آلمان که پیوسته به مرزهای سال 1914 می اندیشد، فلان جنبش عصیان آمیز به مثابه شورشی است مشتحق مجازات شدید؛ در حالیکه برای لهستانی ها که به مرزهای تازه خود می اندیشند، همان شورش چیزی نیست جز بدست آوردن مالکیت استانی که متفقین وعده داده اند.

    در آغاز سال 1918، انهدام امپراتوری تزار ها، روسیه را ناگزیر به عقد پیمان صلح جداگانه ای با آلمان می سازد.

    بر اساس عهدنامه برست- لیتوفسک، روسیه یکسره از لهستانی، لیتوانی، کورلاند، استونی و لیتونی صرفنظر کرده و به رومانی اجازه می‌دهد دولتی مستقل تشکیل دهد.

    بدین ترتیب روسیه از بالتیک و دریای سیاه رانده می شود و نتیجه تمامی کوشش های پطر کبیر و کاترین دوم بر باد رفته بنظر می رسد.

    امپراتوری های مرکز اروپا، بمنظور تقسیم کردن نیروهای بلشویکی، به شتاب استقلال اوکراین را به رسمیت می شناسد و پیمانی جداگانه میان هیأت نمایندگی اتریش آلمانو نمایندگان اورکاین که به همین منظور از «کی یف» اعزام شده اند امضاء می شود.

    به محض امضای پیمان، امپراتوریهای مرکزی به بهانه «کمک به متحدان تازه خود، یک قیمومیت نظامی بر اورکاین مستقر می سازند.

    در واقع، طرح های آلمان دامنه ای وسیع دارند.

    شور و شوق ناگهانی درهم شکستن ارتش های تزاری، آرزوی باز کردن راهی بسوی بین النهرین و عربستان و بعد حرکت بسوی باکو و ایران را در دل آلمانی ها برانگیخته است و به همین دلیل آنها در دست داشتن قطعی اوکراین را ضرور می دانند.

    مگر سخنان اخیر ژنرال گرونر که گفته بود تا زمانی که انگلستان پیشروی آلمان را در غرب مانع می شود، نفع حیاتی آلمان این کشور را ناگزیر می سازد که به سوی اوکراین و هندوستان رو کند از خاطرها رفته است؟

    این موضوع که ستاد فرماندهی ارتش آلمان می تواند در بهار 1918، چنین طرحهائی پی ریزی کند، خود نشان می‌دهد که خوش بینی او چقدر زیاد است و تا چه پایه، خود را از تهدید شکست دور احساس می‌کند.

    بر اساس معاهده برست- لیتوفسک، اوکراین می بایستی یک میلیون تن گندم برای امپراتوریهای مرکز تهیه کند لیکن دهقانان روسی سرسختی نشان می دادند و اغلب، تهیه گندم از راه تهدید اسلحه ضرورت می یافت.

    این صدای گرفته و خشن، که گاه تا حد غرش اوج می گیرد و بروی شنوندگان خویش سیلابی از کلمات فرو می ریزد، کلماتی که در آن همه چیز هست: نظراتی راجع به آلمان جاودان، خجلت و شرمسازی شکست، آینده وسیع و نامحدود کشور اگر پاکی و خلوص نژاد آن حفظ شود و فضای لازم برای شکفتگی خویش بدست آورد؛ این صدا که، هموطنان خود را دعوت می‌کند که مبارزه را ادامه دهند «تا روزی که صاحب یک رایش تازه، وسیع تر و مقتدرتر از آنکه اینک منهدم شده است، بشوند» صدای آدلف هیتلر Adolf Hitler است.

    او روز بیستم آوریل 1889، در برونو Braunau بر کرانه رودخانه این Inn که شهر کوچکی است از اتریش با 12000 نفر جمعیت و در کنار المان، متولد می شود و سومین فرزند الوئیس هیتلر Alois Hitler کارمند دونپایه سازمان گمرک امپراتور فرانسوا ژوزف و کلارا پولز Clara Poelz یکی از دهاتیان قریه اشپیتال Spital است.

    رودخانه «این» در تمام مسیر تحتانی خود تا پاسو Passau- نقطه ای که به شط دانوب می ریزد- مرز آلمان و اتریش را تشکیل می‌دهد.

    لیکن در دو سوی رودخانه، مردم مثل هم اند.

    قیافه ای مشابه، اخلاق و عاداتی یکسان و زبانی مشترک دارند، بطوریکه ادلف کوچک از خود می پرسد که وجود این مانع در میان دو ملت واحد چه معنائی دارد، چرا هر دو به یک کشور تعلق ندارند؟

    برای روح کودکانه او این موضوع معمای کشف نشده ای است… بعدها تولد خویش را در برونو یک مشیت الهی می یابد:«این شهر کوچک در مرز دو دولت آلمانی جا گرفته که تجدید وحدتشان، از هر طریق، وظیفه ای است بر عهده نسل رو به رشد هر دو کشور…چون انسانهائی که از یک خون اند باید یک وطن داشته باشند.» لیکن این آرزوها هنوز در ژرفای آینده ای دور دست فرو رفته اند… در سال 1895، آلوئیس هیتلر بازنشسته می شود و پسر خود آدولف را که شش ساله است به مدرسه ابتدایی فیشل هام Fischlhamm قریه ای در چند کیلومتری جنوب غربی لینز Linz می فرستد.

    لیکن در سالهای بعد، گمرک چی بازنشسته- شاید بخاطر خلق و خوی تنوع طلب خویش چند بار جا عوض می‌کند بی آنکه در جائی ثابت بماند.

    تا سن پانزده سالگی، آدولف هفت بار تغییر مکان می‌دهد و در پنج مدرسه مختلف درس می خواند.

    مدت دو سال، در دیر مذهبی لامباخ Lambach که پدرش در نزدیکی آن مزرعه ای خریدار کرده است تحصیل می‌کند.

    در این دیر او عضو دسته «کر» است و درس آواز می گیرد و هنگامی که کشیش مخصوص را در میان آوای سرودهای مذهبی و ابری از دود کندر می بیند، او را همچون موجودی آسمانی، دور از سایر مردمان دهکده، می یابد.

    آرزو می‌کند که شبیه او باشد و اطراف او را نیز هاله ای از عظمت و احترام فرا گیرد.

    برای رسیدن به این آرزو، تا بدانجا پیش می رود که فکر وارد شدن به کلیسا را در سر می پروراند.

    لیکن این الهام دیری نمی پاید.

    چون گمرک چی چندی بعد مرزعه اش را میفروشد و یکبار دیگر بقصد عزیمت به لئوندیگ Leonding و سوکنت در خانه کوچکی در میان یک باغ تغییر محل می‌دهد.

    در یازده سالگی آدولف را به دبیرستان لینز می فرستد.

    برای پدر، این کار فداکاری مالی بزرگی است و اگر به این فداکاری رضایت داده است به خاطر آن است که ببیند روزی پسرش نیز پا جای پا او گذاشته و بنوبه خود در سازمان دولتی اتریش مقام یک کارمند را به دست آوردهاست.

    لیکن آدولف جوان به هیچ قیمت نمی خواهد بدین کار مشغول شود.

    این نخستین عصیان او در مقابل اراده پدری است، عصیانی که در طی آن، لجاجت و خیره سزی حیرت آوری ظاهر می سازد.

    نفرت او از حرفه کارمندی بر اثر کینه رو به افزایشی که نسبت به اتریش احساس می‌کند، بیشتر می شود.

    یک روز، ضمن کاوش در کتابخانه پدری، آلبوم مصوری می‌یابد که در آن نبردهای بزرگ و اصلی جنگ 1870 نشان داده شده است.

    نبردهای وورت Worth، گراولوت Graveloote و سدان Sedan قدرت او را بر می انگیزند و هوس هایش را سوزان می سازند.

    ناگهان علاقه ای شدید برای زندگی نظامی در او پدید می آید و نسبت به صدر اعظم آهن احساس ستایشی بی حد می‌کند.

    لیکن بلافاصله در می یابد که همه آلمانی ها شانس آن را ندارند که متعلق به امپراتوری آلمان باشند و گروهی از ایشان محکوم اند که در خارج از مرزهای «رایش» زندگی کنند.

    آیا این حقیقت در مورد او صدق نمی کند؟

    چرا سرنوشت خواسته است تا او در اتریش متولد شود، در کشوری که همواره شکست خورده و مغلوب بوده است، مغلوب فرانسوی‌ها در نبرد سولفرینو Solferino، هزیمت زده پروسی ها در نبرد سادووا Sadowa، چرا اتریشی ها در جنگ 1870 که سرنوشت تمامی مردمان نژاد ژرمن در آن رقم زده می شد شرکت نجستند؟

    آری اتریش باید نابود شود؛ این اصول معتقدات اوست در سن سیزده سالگی!

    حالا از او می خواهند که کارمند دولت اتریش شود؟

    حتی اندیشیدن به این مطلب، او را از کوره بدر می برد.

    پدرش که از تندی عکس العمل او حیرت کرده است می پرسد: خوب، پس می خواهی چکار کنی؟

    آدولف پاسخ می‌دهد: می خواهم نقاش شوم.

    نقاش؟

    هنرمند؟

    پدر دائماً این کلمات را تکرار می‌کند، بگمان آنکه یا پسر عقل خود را از دست داده و یا او سخنانش را خوب نفهمیده است.

    هیتلر می نویسد:«لیکن، وقتی خوب متوجه شد که جریان از چه قرار است و به جدی بودن مقاصد من پی برد، با تمامی قدرت اراده خویش، که بسیار هم بود، با آن با مخالفت برخاست».

    نه تا وقتی من زنده هستم هرگز!

    «پدرم بهیچ روی نمی خواست از این «هرگز» خود پا پس گذارد!

    و من نیز مصمم شده بودم که به هر قیمت ممکن است بر او فایق آیم!» در حوالی سنین سیزده، معلمان آدولف هیتلر تصویری از اخلاق و خصوصیات ظاهری او ترسیم کرده اند.

    یکی از آنها بنام ادوارد هوئمر Eduard Humer می نویسد: «بی تردید در بعضی مسائل، قریحه ای آشکار داشت، لیکن نمی توانست بر خویشتن مسلط شود.

    به سهولت می شد او را موجودی مجادله جو، خودرأی، ترش رو و خیره سر شمرد که قادر نیست خود را با انضباط محیط مدرسه منطبق سازد.

    علاوه بر آن هرکز در تحصیل کوشا نبود، بگونه ای که هیچوقت نتایجی را که می توانست از استعداد طبیعی خود بگیرد، بدست نمی آورد» و معلم دیگرش تئودورگی سینگر T Gissinger اضافه می‌کند:«بدن خود را راست می‌گرفت، باریک اندام بود، صورتی پریده رنگ و لاغر همچون مردمان مسلول داشت و نگاهش بنحو شگفت انگیزی روشن و چشمانش درخشان بود» هیتلر نیز بنوبه خود از معلمان خویش با جمله هائی تحقیرآمیز یاد می‌کند و تعلیمات آنان را پوچ و بی ارزش می داند.

    فقط یک تن در نظر او ارج و منزلتی می یابد و آن دکتر لئوپولدپوش L-Poetsh معلم تاریخ است که هیتلر تا دم مرگ نیز از او به نیکی و حق شناسی یاد می کرد.

    «شاید این یک عامل اساسی برای آینده زندگی من بود که بخت و اقبال به من تاریخی داد که می دانست چگونه اصل را بگیرد و زوائد و حواشی را نادیده بگذارد، چیزی که بندرت می توان یافت و دکتر لئوپولد پوش این صفت را تا درجه عالی آن داشت.

    از برکت وجود او، تاریخ، درس مورد علاقه من شد.

    و در واقع گرچه قصد او بهیچ روی چنین نبود، لیکن در تماس با این مرد بود که من یک جوان انقلابی شدم» نامرتب بودن تحصیلات و عدم رعایت نظم در رفتن به کلاس، وقت زیادی برای آدلف باقی می گذارد و او از این فرصت برای گردش در اطراف شهر، خیال پروری و خواندن هر کتابی که بدستش می رسد و یاحضور یافتن در نمایش تماشاخانه شهرداری شهر لینز Linz استفاده می‌کند.

    البته تئاتر یک تئاتر دهاتی است لیکن تروپ هنری نمایش دهنده، عاری از هنر نیستند.

    در این تئاتر تقریباً همه چیز بازی می کنند:«راهزنان» شیلر Schiller و اپراهای واگنر Wagner.

    نخستین بار که اپرای لوهنگرین Lohengrin را در حالی که بین تماشاچیان ایستاده است می شنود غرق مسرت وسعادتی عظیم می‌شود.

    این دنیای پر از قهرمان و شوالیه که همگی تا دم مرگ به سرنوشت خویش وفادار می مانند، مسحورش می سازد و شور و علاقه او به استاد بزرگ بایرون Bayreute عشقش را به سرزمین آلمان افزایش می‌دهد.

    لکن در اینجاست که فاجعه تازه ای او را از آسمان بروی زمین می آورد.

    روز بیست و یکم دسامبر 1908 مادرش بر اثر سرطان پستان، درست در روزهایی که مقدمات نوئل تازه را فراهم می ساخت جهان را وداع می گوید و دو روز بعد او را در لئوندینگ کنار همسرش بخاک می سپارند.

    برای آدلف 19 ساله این واقعه، مصیبت بزرگی است.

    می گوید:«به پدرم احترام می‌گذاشتم، لیکن مادرم را دوست داشتم.

    تنگدستی و واقعیت سخت زندگی ناگزیرم می ساخت که به سرعت تصمیم بگیرم.

    پس انداز ناچیز پدرم، در دوران بیماری مادرم به کلی از میان رفته بود.

    مقرری که به عنوان صغیر به من می دادند کافی نبودو ناچار می بایستی نان خود را از هر طریقی شده بدست آورم.

    در حالیکه از تمام مال دنیا یک جامه دان کوچک محتوی لباس، و قبلی مالامال از یک اراده شکست ناپذیر چیزی نداشتم، عازم وین شدم.

    من نیز امیدوار بودم از چنگ سرنوشت، آنچه را که پدرم پنجاه سال پیش گرفته بود، بیرون بکشم.

    من می خواستم «چیزی» بشوم.

    لیکن مسلماً نه کارمند» اینک آدلف هیتلر در وین است، «این شهر سبک و بی غم، که اسمش، گردبادی از والس و آواز بخاطر انسان می آورد.» این نکته قابل توجه است که پنج سالی که هیتلر در وین می گذارند (1909 تا 1913) تیره ترین دوران زندگی اوست.

    چیزی نمی گذرد که پولش تمام می شود و یکسال پس از اقامت در وین ناگزیر اتاق مبله ای را که اجاره کرده ترک می گوید، شب ها را در خوابگاههای عمومی بسر می‌آورد و برای نمردن از کرسنگی جلو محل توزیع آبگوشت عمومی در صف می ایستد و سرانجام ناگزیر به اقامت در کانون محقری که مخصوص مردان بیکار در عمارت شماره 27 خیابان «ملدمان» یکی از کثیف ترین محلات وین بوجود آمده می گردد.

    بنابراین نباید تعجب کرد اگر می بینیم که پانزده سال پس از این تاریخ می نویسد: «امروز هم، وین در من جز خاطره ای تلخ و دردناک چیزی بر نمی انگیزد.

    حتی اسم این شهر هوس انگیز نیز جز پنج سال تیره بختی بخاطر من نمی آورد.

    پنج سالی که در طول آن ناگزیر بودم زندگی ام را ابتدا بصورت یک کارگر روزمزد و بعد به عنوان نقاشی حقیر تأمین کنم.

    دستمزد این کار آنچنان ناچیز و مسخره بود که هرگز گرسنگی مرا تسکین نمی بخشید.» در تمام این دوران واژه «گرسنگی» پیوسته همچون یک محرک سمج و ازار جو بزیر قلمش می آید، می نویسد:«گرسنگی همه جا با من بود.

    مرا ترک نمی کرد و در تمام کارهایم دخالت می کرد… زندگی ام مبارزه ای دائم بر ضد این شریک سنگدل بود» کسانی که در این دوران او را دیده اند از ظاهر نزار و ژنده و هم از شدت و تندی خارق العاده نگاهش به حیرت افتاده اند.

    یک آدم ولگرد؟

    البته، اگر فقط به ظواهر بیندیشیم.

    لیکن ولگردی که در درونش آتشی تیره و پر هیجان می سوزد.

    بعدها با کمی شوخی می نویسد: «بطور قطع گمان می کنم تمام کسانی که در این دوران با من معاشرت می کردند، مرا آدمی «خل» می پنداشتند.

    در سال 191 وضع مالی او بهتر می شود و چون به اندازه کافی غذا می خورد سلامتش نیز باز می گردد و با پول طرح ها و نقاشی های تبلیغاتی موفق می شود مقدار بیشتری کتاب بخرد و عطش سیراب نشدنی خود را برای مطالعه تسکین بخشد.

    معاشرت با کارگران کارگاهی که محل کار اوست موجب می شود تا از طریق آنان با حزب سوسیالیست و سندیکاهای اتریشی آشنائی حاصل کند.بلافاصله، بر ضد راه حل‌هائی که رهبران مارکسیست به پیروان خود پیشنهاد می کنند و سم کشنده ای که به بهانه کوشش برای آزاد ساختن ایشان، در رگ هایشان وارد می سازند، به خشم و عصیان دچار می آید.

    به گفته این گروه، ملت، میهن، قانون، مذهب و اخلاق اختراع سرمایه داران و وسیله ای در دست آنان برای کار کشیدن و بیشتر بنده ساختن پرولتاریاست.

    آنگاه دقیقاً به خواندن روزنامه های سوسیال دموکرات ها و به مطالعه سازمان و نطق‌های رؤسای آنها می پردازد.

    از مجموع این مطالعات، سه عامل را کلید نفوذ و تسلط سوسیال دموکرات ها بر توده های مردم می یابد: نخست آنکه این دسته می‌دانند که چگونه یک جنبش عمومی پدید آورند؛ که این خود یک شرط لازم برای موفقیت هر حزب سیاسی است.

    دیگر آنکه، سوسیال دموکرات ها در هنر تبلیغات بدرجه استادی رسیده اند؛ و سوم آنکه ارزش ترور فکری و جسمی را می دانند و آن را وسیله و ابزاری برای تسخیر قدرت ساخته اند.

    از نظر هیتلر دکترین مارکسیست سر تا پا نادرست است.

    توده ای است عظیم و بدشکل از کلمات نامفهوم و جمله های خالی از معنی.

    تئوری مبارزه طبقاتی سفسطه ای است که مارکسیست ها از آن برای انهدام و نابود ساختن وحدت ملی استفاده می کنند.

    هیتلر ادامه می‌دهد:«مطالعه کامل و عمقی آئین مارکسیست و نظری روشن و حقیقت‌جو درباره عملیاتی که قوم یهود انجام می دهد، سرانجام پاسخ این سؤال را به من داد.

    مارکسیسم اصل برتری و اشرافیت را که در طبیعت بنیانگذاری شده، بدور می‌افکند؛ و در مقابل حق موجودات قوی و مقتدر و برتری جاودانه آن، موضوع تعداد، و توده را با سنگینی خفه کننده آن، پیش می کشد.

    او بدین صورت ارزش فرد بشری را انکار می‌کند، نابرابری نژادها را بهیچ می گیرد و از انسان آن چیزی را که شرط اول دانائی و موجودیت اوست باز می ستاند… اگر جهود، به کمک عقیده مارکسیستی خویش، ملت ها را به زیر تسلط در آورد، تاج فیروزمندی او، برای بشریت تاجی مرگبار خواهد بود و این زمین خاکی که در آن ساکنیم، دوباره همان سیاره چرخنده، خالی از انسان و معلق در اثیر، خواهد شد که یک میلیون سال است میچرخد.

    زیرا طبیعت جاودان، هرگونه تخلف را در فرماندهی خویش، بیرحمانه عقوبت می‌کند.

    «برعکس، اگر پوسته زمین را طوفانی عظیم زیر و رو سازد، هیمالایائی تازه از اقیانوس سر بیرون کند و در یک دم تمامی تمدن بشری را نابود سازد، دیگر هیچ دولتی وجود نخواهد داشت.

    هر نظمی واژگون خواهد شد؛ تمامی آثار تحول هزاران ساله بشری از میان خواهد رفت و کره خاک گورستانی انباشته از اجساد خواهد شد و پر از آب و گل.

    با این وجود کافی است که مشتی موجودات متعلق به جنس برتر، از این فاجعه بر کنار بمانند تا همان ها مشعل دانش انسانی را دوباره بر افروزند و تمدن بشری- حتی اگر پس از گذشتن هزار سال باشد- دوباره بر روی زمین شکوفان گردد.» هیتلر نتیجه می گیرد:«بهمین دلیل گمان من بر آن است که من در همان راهی گام بر می دارم که آفریدگار قادر متعال خواسته است.

    با نبرد بر ضد جهود، من از خلقت پروردگار دفاع می کنم.» لیکن فصاحت حقیقی اکتسابی نیست.

    ودیعه ای است که پروردگار به جمع محدودی از نخبه ها ارزانی می دارد.

    آیا هیتلر از این جمع است؟

    هرچه بیشتر به اهمیت اساسی کلام پی می برد این سؤال نیز بشتر بخود مشغولش می دارد.

    در همان حال که از آمیختن با احزاب و پیوستن به دسته ها احتراز می جوید، استعداد سخنوری خود را روی تهیدستانی که در خوابگاه ها و در صف های آبگوشت همگانی یا در چهارراه های وین با ایشان برخورد میکند، می آزماید.

    بی تردید مستمعان جمع برجسته ای تشکیل نمی دهند لیکن چه اهمیتی دارد؟

    اگر او بتواند نزد این جمع توفیق یابد، آزمایش به نتیجه مطلوب رسیده است.

    ناگهان، صبح یکی از روزهای فوریه سال 1912، معجزه بوقوع می پیوندد و شنوندگان معدود دیوانه وار برایش کف می زنند.

    این نخستین کف زدن ها برای او همچون یک دسته اشعه نورانی است.

    بعدها در این مورد به مارتین بورمان M.Borman می گوید: «از این لحظه، دانستم که می توانم در مقابل جمعیت حرف بزنم و از همین لحظه، احساس کردم که قادرم جهان را در دست بگیرم.» لیکن هرچه سالها بیشتر میگذرد، نفرت او از وین نیز فرون تر می شود و بجائی می‌رسد که بیش از یک هدف ندارد: ترک اتریش.

    هیتلر پس از آنکه موفق به فروش تعدادی از نقاشی های خود می شود، از مرز رایش عبور می‌کند و وارد استان باویر (باواریا) می‌شود.

    اینک او در مونیخ است.

    25 سال دارد.

    لیکن یک فرد تبعه آلمان نیست و با داشتن گذرنامه اتریشی هنوز هم تابع قوانین امپراتوری اتریش- هنگری است.

    وزیر جنگ اتریش به او اجازه می‌دهد که خود را در سالزبورگ Salzbourg که به مرز نزدیک تر است معرفی کند و در همین احوال پلیس باویر نیز به او می فهماند که به نفع اوست که خود را با مقررات کشور خویش تطبیق دهد.

    روز پنجم فوریه 1914، هیتلر، با خشم درون در سالزبورگ خود را به شورای تجدید نظر معرفی می‌کند.

    لیکن سرنوشت با او سر موافقت دارد و شورا پس از معاینه اعلام می دارد که او قابلیت خدمت در نیروهای مسلح و سازمان های کمکی را ندارد و در نتیجه او را کاملاً و برای همیش از خدمت معاف می دارند.

    اینک نام او از لیست اتریشی‌ها حذف شده است.

    هیتلر نفسی براحت می کشد و دوباره برای عزیمت به مونیخ سوار ترن می شود.

    قطعاً او در این لحظات هرگز نمی تواند به تصور آورد که عبور آینده او از مرز اتریش و آلمان در زمانی روی خواهد داد که در رأس ارتش خود جای دارد.

    هرچه تاریخ شروع جنگ نزدیک تر می شود، آرامش خیال او از اینگه ناگزیر نیست زیر پرچم زرد و سیاه خاندان هابسبورگ بجنگد بیشتر می شود.

    وقتی در پایان سال 1922، هیتلر را ترک کردیم، او یک مبلغ سیاسی ساده بود.

    راست است که در سخنوری نیروئی حیرت انگیز و قریحه ای استثنائی داشت، لیکن افراد حزبش بیش از سه هزار نبودند و اعضاء گروه حمله اش از شش هزار تن نمی گذشت.

    چگونه است که او، در چنین زمان اندک عاملی شده بود که بیم داشتند وحدت جمهوری آلمان را به خطر اندازد؟

    مراحل صعود او، یکی از شگفت انگیزترین فصول این دوران پر تلاطم است.

    تا حالا، هیتلر از هرگونه اتحاد با هرکس که بوده، سربار زده است.

    لیکن اکنون او عضو یک ائتلاف است.

    هیتلر روز دوازدهم سپتامبر ضمن نطق بسیار تندی چنین می گوید: رژیم و ایمار به پایان عمر خود رسیده است!

    ساختمان می لرزد!

    چوب بست شکست برداشته است!

    بیش از دو راه وجود ندارد، یا صلیب شکسته یا ستاره شوروری!

    یا دیکتاتوری جهانی انترناسیونال کمونیست یا «امپراطوری مقدس» ملت ژرمن!

    در هفته های بعد، هیتلر پیوسته در فعالیت است، گروه های حمله را بازرسی می‌کند و هر روز در پنج یا شش مجلس سخن می گوید.

    و در همان حال روز به روز بیشتر مقام خود را در رأس حزب تثبیت می‌کند.

    متحدانش نیز جای او را در رأس ائتلاف خویش بالاتر می برند: روز 25 سپتامبر هیتلر رئیس سیاسی «کامپف بودند» می شود.

    روز بیستم دسامبر 1924، هیتلر مورد عفو حکومت باواریا قرار می گیرد.

    دوران زندان او که از 12 نوامبر 1923 آغاز شده بود درست سیزده ماه و هفت روز طول کشیده است.

    به رودولف هس گفته است:«وقتی از اینجا خارج شوم، پنج سال وقت لازم دارم تا دوباره حزب را در دست گیرم.» پس، هیتلر کاری سخت دشوار در پیش دارد؛ صحبت از تحیکم مجدد وحدت حزب، بدست گرفتن رهبری آن و به صف باز گرداندن رؤسای کوچک و زیردستانی است که در دوران حبس او، علاقه ای کمی بیش از اندازه برای قدرت نمائی و تحکم فردی یافته بودند.

    سازمان تازه حزب روز بیست و هفتم فوریه در تالار آبجوفروشی «بورگر براو» بنیاد می‌گیرد.

    چهار تا پنج هزار تن در جلسه شرکت می جویند و از هیتلر استقبالی پر هیجان می کنند.

    این زمان، هیتلر در «هورد مرسیل» در کناره دریای شمال بسر می برد، در این ناحیه او در انتخابات اولدنبورگ شرکت جست که روز 29 مه صورت گرفت و در آن نازیان موفقیتی شایان یافتند و 48 درصد آراء و اکثریت صندلی های «دیت» محل را بدست آورند.

    از اینجا هیتلر عازم مکلمبورگ شد لیکن هنوز مبارزه انتخاباتی خود را در این استان آغاز نکرده بود که سقوط برونینگ را به او خبر دادند.

    در داخل مرزهای اتریش- هنگری در حدود هشتصد و پنجاه هزار ایتالیائی وجود داشته است.

    ایتالیائی ها یا بهتر بگوئیم افرادی که به زبان ایتالیائی صحبت می کرده اند اغلب در ناحیه تیرول زندگی می کرده اند.

    بر اساس سرشماری سال 1910 تیرول دارای… جمعیت بوده که … درصد آن زبان ایتالیائی و بقیه زبان آلمانی داشته اند یا آنکه اصلاً از مردمان لاتین بوده اند.

    بنابراین در دوک نشین تیرودل در حدود… ایتالیائی زندگی می کرده اند.

    چون این رقم هنوز هم برای سرزمینی که به تصرف دولت ایتالیا در آمده قابل تأیید است بنابراین نسبت آلمانی ها به نسبت ایتالیائی ها در آن قسمت از سرزمین تیرول که به تصرف ایتالیا در آمده… درصد است.

    در آلمان امروز نیز مانند ایتالیا، بعضی عناصر نفع خود را در آن می بینند که با استفاده از کلیه وسائل و امکانات از از اتحاد میان دو ملت جلوگیری کنند.

    بنابراین عقل و منطق حکم می‌کند که از تمامی امکانات برای جلوگیری از این عناصر استفاده شود.

    سیاست خارجی جنبش ناسیونال سیوسیالیسم هیچگونه بستگی و ارتباطی با سیاست بورژوازی اقتصادی یا سیاست مرزها ندارد.

    فضائی که ما برای ملت خود می خواهیم و میجوئیم در آینده به این ملت توسعه و گسترشی خواهد داد که موجب نزاع و درگیری ما با ملت ایتالیا نخواهد شد.

    ما خون ملت خود را در راه اصلاح چند خط مرزی بزمین نخواهیم ریخت بلکه آن را قربانی بدست آوردن غذای بیشتر و فضای حیاتی لازم برای گسترش ملت خواهیم کرد و این هدف است که ما را به سوی شرق می کشاند.

    همان معنائی را که مدیترانه برای ایتالیا دارد، ساحل شرقی دریای بالتیک برای آلمان می‌تواند داشته باشد خصم خونی و سوگند خورده المان که قطعاً و مسلماً بر ضد این توسعه و گسترش و حتی علیه اتحادیه و همبستگی داخلی رایش بپا خواهد خاست فرانسه است که دشمن خونی ایتالیا نیز هست.

    برای آلمان، دوستی با ایتالیا مستلزم یک فداکاری است؛ و دوستی آلمان برای ایتالیا نیز ارزشی کمتر از این ندارد.

    برای هر دو ملت سعادتی خواهد بود که میان نیروهای نماینده این افکار در هر دو کشور اتحاد و اتفاقی بوجود آورند.

    مبارزه ای که در آلمان با ایتالیا می شود تأسف آور و تأسف آورتر است اگر ایتالیا بدون توجه به اینکه آلمانی ها با همه قدرت علیه این مبارزه بپا خواهد خاست، موفق نشود خود را از مبارزه و مخاصمه ای شبیه المان در داخل کشور خود بر کنار دارد.

    اگر تهور رژیم فاشیست ایتالیا موجب آن گردد که میان شصت و پنج میلیون تن آلمانی و ملت ایتالیا دوستی پدید آید، این دوستی برای ایتالیا بیشتر ارزش دارد تا آنکه دویست هزار تن آلمانی را مجبور سازد که ایتالیائیهای بدی برایش باشند.

    در هر قومی این تمایل درونی وجود دارد که تمامی فعالیت زمینی بعنی نیروی محرکه خود را بکار اندازد؛ و در مورد قوم یهود نیز چنین است.

    فقط یک تفاوت اساسی در مبارزه برای زندگی بین اقوام آرین و قوم یهود وجود دارد.

    دلیل «مبارزه بخاطر زندگی» در اقوام آرین همان زمینی است که روی آن کار کرده اند و پایه و بنیان «اقتصاد» آن برای ارضا و تأمین نیازهای ملت از طریق بکار گرفتن قدرت های مولده ملت، بوجود آمده است.

    قوم یهود بعلت آنکه فاقد قدرت های مولده اساسی است هرگز نتوانسته است دولتی که مرزهای مشخص و معین داشته باشد تشکیل دهد، لیکن از موجودیت و کار ملت ها و اقوام دیگر برای حفظ موجودیت خود سود جسته است.

    موجودیت یهودی همچون موجودیت یک طفیلی است در داخل سایر ملل.

    هدف نهائی مبارزه برای زندگی در نزد قوم یهود این است که ملت های مولد و سازنده را به بردگی بگمارد.

    برای رسیدن به این مقصود که یهودیت آنرا همواره هدف اساسی خود در مبارزه بخاطر زندگی قرار داده است، فرد یهودی از تمامی وسائل و امکاناتی که پاسخگوی مسأله غامض موجودیت خود او هستند، استفاده کرده است.

    یهودیت در داخل ملت ها برای برابر حقوق افراد و در پشت آن برای برتری حقوق خود مبارزه کرده است.

    سلاح های او در این پیکار، ظرافت، هوش، نیرنگ، دوروئی، آب زیرکاهی و نظائر آن بوده است که خاص خود اویند.

    اینهاست ابزار و اسبابی که یهودیان برای حفظ زندگی خود بکار می گیرند در حالی که ملت های دیگر برای همین هدف‌ها به جنگ می پردازند.

    استقرار تسلط یهود بمنزله سقوط و افول همه فرهنگ ها و بالاخره بمنزله تسلط هذیانی است که یهودی خود را نیز بدست آن می سپارد، زیرا یهودی طفیلی ملت‌هاست و پیروزی او، مرگ قربانی اش و در همان حال مرگ خودش خواهد بود.

    پس از انهدام دنیای عتیق، ملت های جوان که هنوز کاملاً فاسد نشده و از جهت نژادی موقع خود را محفوظ داشته بودند، در برابر یهود قد بر افراشتند و راه بر او بستند.

    برای این ملت ها، یهودی، یک بیگانه بود.

    تمامی دروغ ها و حیله های یهود در طول یکهزار و پانصد سال نتیجه ای برای یهودیت ببار نیاورد.

    فئودالیته این وضع را تغییر داد و به یهودیان امکان داد تا خود را وارد مبارزه یک طبقه محروم اجتماع کرده بسرعت در آن جوش بخورند.

    یهودیت با انقلاب فرانسه برابر بورژوازی حقوق را بدست آورد و خود را در وضعی یافت که بتواند در داخله هر ملت برای بدست گرفتن قدرت سیاسی به حمله و هجوم پردازد.

  • فهرست:

    ندارد.


    منبع:

    ندارد.

به نام خدا خلاصه تاريخ ايران زمان ميلادي زمان هجري سلسله پادشاه رويدادها پايتخت حدود 720 تا 550 پيش از ميلاد مادها ديا اکو ديااکو هفت قبيله آريايي را در

اوکراين ( Ukraine ) واقع است در شرق اروپا ، غرب روسيه ، شرق مولداوي ، جنوب بلاروس ، شرق لهستان ، اسلوواکي و مجارستان ، شمال روماني و در کنار درياي سياه ( شمال درياي سياه ) . پايتخت اوکراين ، شهر کيف ( Kyiv Or Kiev ) با 2 ميليون و 800 هزار نفر جمعيت

اگر جنگها مهمتر از آنند که صرفاً به دست ژنرالها سپرده شوند پس مطالعه جنگها هم با اهمیت تر از آنست که صرفاً به دست تاریخ نویسان سپرده شود. تاریخ نویسان نظامی با تمرکز روی جنبه‌های تکنیکی جنگ لشکرکشیها نبردها و تکنولوژی تمایل کمتری به بررسی جنبه‌های سیاسی اقتصادی و اجتماعی جنگ نشان داده‌اند. فقط اخیراً و به شکلی آزمایش تغییراتی در اینگونه بررسیها صورت گرفته است این موضوع اهمیت ...

قدیمی ترین روابط بین ایرانیا و ملل اسلاو را که اسلاف روسها هستند شاید بتوان در لشکرکشیداریوش اول هخامنی به سواحل شمالی دریای سیاه در سنه 513قبل از میلاد مسیحجستو جو کرد اما روابط حقیقی و تاریخی بین ایران وروس ها با یک سلسله استیلاوتاخت وتاز از طرف روسها چه از طرف خشکی و چه از طرف دریای خزر به ایران اغاز میشود که بنابر قراقراینی که ارنست کونیک مورخ روسی به دست آورد تاریخ اولین ...

اگر جنگها مهمتر از آنند که صرفاً به دست ژنرالها سپرده شوند پس مطالعه جنگها هم با اهميت تر از آنست که صرفاً به دست تاريخ نويسان سپرده شود. تاريخ نويسان نظامي با تمرکز روي جنبه‌هاي تکنيکي جنگ لشکرکشيها نبردها و تکنولوژي تمايل کمتري به بررسي جنبه‌هاي س

صفویان معمولاً راه حج را برای آنان باز می گذاشتند و از آنها استقبال هم می کردند. مناسبات با همسایگان (ازبکان، عثمانیها و گورکانیان) صفویان با عثمانیها مناسباتی آمیخته به جنگ و صلح داشتند و معاهدات صلح آمیز متعددی میان طرفین منعقد گردید. صلح برای طرفین به دلیل گرفتاریهای متعددشان حائز اهمیت بود؛ به ویژه برای عثمانیها که مشغول مسائل بخش اروپایی خود و مبارزه برای توسعه ارضی بودند. ...

ملاحظات تاريخي عربستان احتمالا محل اوليه سامي ها بوده است, که از چهار هزار سال قبل از ميلاد مسيح به بين النهرين و فلسطين مهاجرت نمودند و بعدا به آشوري ها, بابلي ها, کنعاني ها و آموري ها معروف شدند. دوران باستان – در هزار سال اول قبل از ميلاد – حکومت

برگي از تاريخ : (هيتلر و پايان قدرت فاشيسم): سال 43 سال عقب نشيني آلمان در جبهه شرق بود. فاشيسم در ايتاليا در ماه جولاي سال 43 به زانو درآمده و موسوليني (رهبر ايتاليا) بعد از 21 سال حکومت استعفا داد. دولت بعدي ابتدا اعلام بيطرفي کرد. اما فشار آمري

پيشگفتار: جوانان، جمعيت معتنابهي را در سطح جهان تشکيل مي دهند. تخمين زده شده است که در فاصله سالهاي 1960 تا 2000، افراد گروه سني 15 تا 24 ساله از 419 ميليون نفر به 000/000/280/1 بالغ خواهد گرديد.[1] بيشترين رقم از اين تعداد در کشورهاي جهان سوم

ملاحظات تاريخي عربستان احتمالاً محل اوليه سامي ها بوده است، که از چهار هزار سال قبل از ميلاد مسيح به بين النهرين و فلسطين مهاجرت نمودند و بعداً به آشوري ها، بابلي ها، کنعاني ها و آموري ها معروف شدند. دوران باستان – در هزار اول قبل از ميلاد

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول