اساساً جنبش دانشجویی، پدیده ای خاص در جوامع امروزی است و با کوشش جمعی از سوی گروهی جوان برای پیشبرد نوعی دگرگونی در جامعه تعریف می شود.
بنابراین، این جنبش یک حرکت و جنبش اجتماعی به حساب می آید.
هانا آرنت در کتاب «خشونت» می نویسد: «طغیان دانشجویان پدیده ای جهانی است و تجلیات آن در کشورهای گوناگون و دانشگاه های مختلف صورت های متفاوتی داشته است.» پیدا کردن وجه مشترک اجتماعی برای این نهضت، امکان پذیر نیست، لکن باید اذغان نمود که آنچه افراد نسل جوان را همه جا از لحاظ روانی ممتاز می کند، شجاعت محض، اراده شگفت انگیز برای عمل و نیز اطمینانی به همان اندازه شگفت آور بر امکان دگرگون سازی است.
دو ویژگی اساسی جنبش دانشجویی را از دیگر جنبش های اجتماعی عمومی و نظیر جنبش کارگری و جنبش های اجتماعی خاص (نظیر جنبش ضد برده داری و حمایت از حقوق زنان و ...) تفکیک می کند: الف- ویژگی پرسش گری و روحیه چون و چرا کردن در قبال هر قضیه ای که منافع کوتاه مدت یا بلند مدتی را برای جامعه داشته باشد یا چنین منافعی را به خطر اندازد.
ب- ویژگی آرمان خواهی، اصول گرایی و کمال پرستی در ضمن نفی مناسبات تبعیض آمیز.
از سال ۱۳۱۳ (تأسیس دانشگاه تهران) تا کنون، هفتاد سال از عمر دانشگاه و جنبش دانشجویی در ایران می گذرد و در طول این مدت، جنبش دانشجویی فراز و نشیب های فراوانی را گذرانیده است.
تأسیس شاخه دانشجویی حزب توده (۱۳۲۲)، سرکوب دانشجویان در ۱۶ آذر ،۱۳۳۲ تسخیر سفارت آمریکا در تهران از سوی دانشجویان پیرو خط امام (۱۳۵۸)، انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها (۱۳۵۹)، دوم خرداد ۷۶ حادثه کوی دانشگاه (۱۳۷۸) و ده ها حادثه تاریخی دیگر، نشانگر اهمیت نقش دانشگاه در تحولات جامعه ایران است و شاید اگر کمی در تاریخ جنبش دانشجویی در ایران تأمل کنیم، ویژگی های بارزی را مشاهده کنیم.
تنوع گروه ها و گرایشات سیاسی و عقیدتی در دانشگاه ها و تأثیرپذیری و ارتباط مستقیم دانشجویان با فعالیت سیاسی و مبارزاتی موجود در جامعه مهمترین شاخصه جنبش دانشجویی در ایران است.
البته غلبه رادیکالیسم سیاسی و ضدیت و مخالفت بنیادین با استعمار و استبداد را هم می توان از نشانه های این جنبش نام برد.
اما با نگرشی کوتاه در جنبش دانشجویی کنونی در دانشگاه ها در می یابیم که هیچ یک از ویژگی های تاریخی جنبش دانشجویی وجود خارجی و عینی ندارد، چرا که تمام شاخصه های جنبش دانشجویی بستگی به «سیاست» دارد و امروزه دیگر عنصر «سیاست» در دانشگاه ضعیف است.
عملکرد رادیکال و انحصارطلبانه برخی از گروه های دانشجویی، عاملی مؤثر در سیاست گریزی دانشجویان است.
بسیاری از دانشجویان به دلیل تبعات و هزینه هایی که اقدامات رادیکال این گروه ها در پی داشته، حاضر به فعالیت نیستند.
به عنوان نمونه، تغییر نام و مرام دفتر تحکیم وحدت به تحکیم دموکراسی و یا نامه نگاری های افراطی این گروه به مقامات خارجی از عوامل مؤثر در ایجاد این فضا بوده است.
دلیل دیگر، غلبه «احساسات» بر «عقلانیت» در فعالیت های سیاسی و اجتماعی دانشجویان است.
نتیجه این جایگزینی بروز رفتارهای غیر عقلایی وعصبی وتند می باشد.
اما مهم ترین دلیل سیاست گریزی دانشجویان، تبدیل دانشگاه به باشگاه احزاب بوده است.
پس از دوم خرداد ۷۶ برخی جریانات سیاسی در جهت چانه زنی های سیاسی شان، نیازمند فشار از پایین بودند و به دلیل عدم پایگاه اجتماعی _ مردمی این جریانات، دانشگاه محل تاخت و تاز جریانات سیاسی گشت.
در کشور ما راهبرد تبدیل دانشگاه به کلوپ احزاب به شدت از سوی برخی جریانات سیاسی دنبال می شد، هر چند که این راهبرد نتیجه ای جز رکود علمی و خمودگی سیاسی دانشگاه ها نداشت و جریاناتی که روزی دانشجویان را پیاده نظام، لشگر خود می دانستند، امروزه ویرانه ای علمی و حتی سیاسی با نام دانشگاه را به یادگار گذاشته اند!
جنبش دانشجویی، یک جنبش اجتماعی است و پویایی و پیشرفت هر جنبش اجتماعی منوط به رشد همگانی پنج گزاره است: الف- انگیزش اجتماعی: در این مرحله جنبش نیازمند مطرح نمودن مطالب و دغدغه های عمده اجتماعی است که مقدمه و زمینه انتقاد، اصلاح و انقلاب را فراهم می آورد.
هر گاه این اوضاع با احساس بی عدالتی اجتماعی توأم گردد، انگیزش های تشکیل یک جنبش اجتماعی، شدت بیشتری می یابد.
ب- احساس عمومی: برای تبدیل یک کنش به احساسی پیوسته و مشترک، جنبش ناگزیر از تشکیل واحدهای کوچک، غیرمتمرکز و مبتنی بر روابط غیررسمی است تا بتواند توده های پراکنده را که عمدتاً در حد رفتار عامه عمل می کنند، به صورت گروه هایی به هم پیوسته و متحد درآورد تا در برابر مسائل نیز از طریق عادی، مسئولیت عاطفی احساس کند.
ج- تعهد و وحدت: در این حالت لازم است جنبش اجتماعی نوعی از گرایشات اعتقادات مذهبی و مکتبی را در جهت معتقد کردن افراد به جنبش در خود، رشد دهد، تا بتواند در برابر خطرات و ناملایمات خود را همچنان متحد نگه دارد.
د- ایدئولوژی: هر جنبشی باید قادر باشد تا گرایشات متحد کننده و مکتبی را در قالب باورها و ارزش های مذهبی که بر کلیه اقشار مردم، قدرت نفوذ داشته باشد، به یک ایدئولوژی راهبر و جهت بخش تبدیل نماید، تا قوت روانی و توجیه فلسفی هرگونه نقش اجتماعی و حساسیت اجتماعی در میان توده ها ایجاد گردد.
از همین جا می توان به لزوم تحکیم پایه تئوریک و تدوین چهارچوب های منظم نظری برای جنبش دانشجویی، حکم نمود.
ه- تاکتیک های عملیاتی: یک نظریه ایدئولوژیک زمانی پیروز خواهد شد که راه های عملی خاصی، جهت رسیدن به اهداف در برنامه های کوتاه مدت و بلندمدت مشخص شود.
در این مدت یک جنبش در مسیر نهادینه شدن گام برخواهد داشت.
جنبش دانشجویی علاوه بر تمام ویژگی های عمومی جنبش های اجتماعی، دو شاخصه پرسشگری و آرمان گرایی را نیز داراست.
اکنون با توجه به هست ها و بایدها جنبش دانشجویی در ایران، می توان با قاطعیت گفت که تنها یک «جنبش دانشجویی عدالت خواه» می تواند پاسخ گوی « چراها و چگونگی» پویایی یک جنبش دانشجویی باشد.
جنبش دانشجویی به عنوان یک پارامتر تأثیرگذار بر روند تحولات اجتماعی و سیاسی از زمان بسط و فراگیری نظام آموزشی عالی مدرن در جوامع غربی و اروپایی مطرح گردیده و سیر بسط و تطوری نیز داشته است که شاید بتوان تحرکات دانشجویی در زمینههای ادبی و فرهنگی در دهههای پس از جنگ جهانی اول در اروپا و یا “جنبش دانشجویی 1967” را از حلقههای مهم و نقطه عطفهای آن در غرب به شمار آورد.
در جوامع آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتینیای که به صور مختلف تحت سیطره “غربزدگی مدرن” و یا “شبه مدرن” قرار گرفتند نیز حرکتها و رویکردهای متعددی تحت عنوان “جنبش دانشجویی” ظهور کرده است.
در تاریخ معاصر ایران از زمان تأسیس دانشگاه تهران به سال 1313 [و حتی اندکی قبل از آن] رویکردها و حرکتهایی در قالبهای دانشجویی آغاز گردید که به تبع بسط و گسترش نقش و نفوذ دانشگاهها و نظام آموزشی عالی مدرن در کشور، بر گستردگی و وسعت آنها نیز افزوده گردید.
در جوامع آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتینیای که به صور مختلف تحت سیطره “غربزدگی مدرن” و یا “شبهمدرن” قرار گرفتند نیز حرکتها و رویکردهای متعددی تحت عنوان “جنبش دانشجویی” ظهور کرده است.
در سلسله گفتارهایی که از این پس ارائه خواهد شد، قصد دارم تا به بررسی سیر و تاریخچه جنبش دانشجویی در ایران قبل و بعد از انقلاب بپردازم.
طرح بحث و بررسی جنبش دانشجویی بدون ارائه چشماندازی [هر چند مجمل و مختصر] از کلیات و ویژگیهای نظام آموزش عالی مدرن در غرب و نیز تاریخچه حضور آن در ایران امری ناقص و نارسا است.
از این رو ابتدا به ارائه گزارشی مختصر از مختصات و ویژگیهای نظام آموزش مدرن در غرب و صورت وارداتی آن در ایران میپردازم و بررسی ادوار جنبش دانشجویی در ایران را از گفتار بعدی پی میگیرم.
غرب مدرن به دلیل جوهر سکولاریستی و صبغه غیردینیای که داشت، قادر به تحمل ساختار آموزش سنتی و معنوی و یا حتی نظام آموزشی یونانیزده و اشرافیمآب قرون وسطایی اروپا نبود.
اگرچه محتوا و ساختار آموزش در نظام کلیسای کاتولیک و نیز رویکرد اسکلولاستیک هیچگاه به طور کامل دارای محتوای مذهبی نبود، اما چون با روحِ سوداگری و سودجویی زرسالاران نوظهور و خصیصه سکولاریستی “بورژوازی” و عناصر پررنگ لائیک و یهودی نهفته در آن نیز هماهنگ نبود، برای مدرنیستها قابل پذیرش نبود و آنان کوشیدند تا به تدریج نظام و مؤسسات آموزشی مطلوب نظر خود را تأسیس نموده و فراگیر نمایند.
شاید به عنوان اولین گام در این خصوص بتوان از تأسیس “فرهنگستان افلاطونی” توسط “کوزیمودِسی” [از نخستین چهرههای یکی از بزرگترین خاندانهای سرمایهدار اروپا که مروج اومانیسم و حامی موج نوظهور رنسانس و تقویت گرایشهای دنیوی و ناسوتی و مقابله با اخلاقگرائی دینی یا سنتهای معنوی بود.
“مدیسی”ها از بانیان تأسیس “مافیا” به سال 1349] و نزدیک به یک قرن بعد تأسیس “کالج فرانسه” توسط “گیلام بوده” [با حمایت “فرانسیس یکم” پادشاه وقت فرانسه] نام برد.
این دانشگاههای نوظهور غرب مدرن تدریجاًَ به ترویج رویکرد سکولاریستی تبلیغ آموزههای اومانیستی و ایجاد شکاکیت در ساختار باورهای دینی و نیز آموزههای کلیسایی مشغول شدند.
از قرن هفدهم میلادی به بعد و با ظهور “انقلاب صنعتی” و گسترش دامنه تکنولوژی و علوم مدرن، دانشگاهها و کلیت نظام آموزشی عالی و نیز آموزش مقدماتی و متوسط [آنگونه که در بوروکرسی مدرن غربی تعریف میگردید] نقش مهم و محوری در انتقال مفروضات سکولاریستی و مشهورات اومانیستی و انتقال بینش مکانیکی – ماشین علوم جدید به همه اقشار و گروههای اجتماعی به عنوان جهانبینی غالب را بر عهده گرفتند.
از دیگر وظایف این نظام آموزش مدرنیستیای که پدید آمده بود و تدریجاً بسط مییافت، تربیت افراد مأنوس با تکنوکراسی و بوروکراسی و بینش و اخلاقیات مدرنیستی جهت گرداندن ساختار اداری و صنعتی و نظام تمدن غرب مدرن بود.
بنابراین ویژگیهای نظام آموزش عالی مدرن آنگونه که پس از رنسانس و به ویژه از قرن هفدهم به بعد پدید آمده است را میتوان اینگونه برشمرد: - نظام آموزش عالی مدرن به منظور ترویج جهانبینی اومانیستی و القاء مفروضات مدرنیستی تأسیس گردید.
- وظیفه دیگر آن تربیت نیروی کار پرورده شده برای چرخاندن تکنوکراسی و بوروکراسی مدرن بود.
- نظام آموزش عالی جدید صبغه سکولاریستی داشت و اساس آن بر تفسیر اومانیستی از هستی و تعریف مکانیکی – ماشینی از بشر و گونهای رویکرد ماتریالیستی قرار داشت.
- نظام آموزش دانشگاهی مدرن در غرب تدریجاً جانشین نقش محوری کلیساها گردید و کوشش گستردهای به عمل آمد تا “ساینتیستهای سکورلار” به جای روحانیون و علمای مذهبی به عنوان “گروه مرجع” مطرح کردند.
- نظام آموزش مدرن با شعار “تقدسزدایی” سر ستیز با هر نوع اعتقاد دینی و معنوی را داشت و اگر چه شعارهای تقدسزدایی سر میداد؛ رویکرد پوزیتیویستی علوم جدید و گرایشهای ناسوتی و بشرانگارانه و سکولار آن را به عنوان امور “مقدس” مطرح میکرد.
- نظام آموزش عالی مدرن پس از قرن هفدهم نقش بسیار عمدهای در بسط و تعمیق دینزدایی و سنتستیزی خرافه نامیدن باورهای مذهبی و مطلق و غیرقابل خدشه دانستن “فرضیههای متغیر حسی – تجربی” تحت عنوان “علم” بازی کرد.
- از قرن بیستم و با گرفتارآمدن رویکرد پوزیتیویستی در بنبست و بحران ناشی از عدم ظرفیت وجودی برای درک حقایق عالم و فهم شئون و مراتب هستی، تدریجاً و با ظهور آراء “توماس کوهن” و “فایرابند” در فلسفه علم و نگرش “مکتب فرانکفورت” به قلمرو علوم انسانی و بحران فیزیک کلاسیک نیوتونی و ظهور آراء “ماکس پلانک” و رویکرد فیزیک کوانتومی؛ علم جدید Science و نظام بسته و استبدادی آموزش دانشگاهی مدرن [که “نیچه”، “فوکو”، “آدرنو” و “ایوان ایلیچ” سخت بر آن تاخته بودند] با بحران جدی و فراگیری روبرو گردید.
بحران نظام آموزش عالی مدرن در غرب پسامدرن امروز همچنان ادامه دارد و در کنار بحرانهای اجتماعی و اقتصادی و ایدئولوژیکی ناشی از حاکمیت سرمایهسالاری در غرب، که یکی از علل بروز ناآرامیها و اعترافات گسترده دانشجویی و غیر دانشجویی نسبت به رویکرد آموزش دانشگاهی در دهههای شصت و هفتاد قرن بیستم بوده است.
پس از غلبه رویکرد روشنفکری باند لژ بیداری بر جنبش اعتراضی عدالتخواهانه مردمی در ایران و کوشش به منظور حاکم ساختن ساختارهای سیاسی و فرهنگی شبهمدرنیستی در کشور پس از مشروطه و به ویژه بعد از کودتای 1299 ش و قدرتگیری رضاخان و تأسیس سسله پهلوی؛ استعمار انگلیس و پایگاههای داخلی آن کوشش گستردهای را جهت فراهم ساختن بسترهای مناسب فرهنگی و سیاسی به منظور ترویج و تحکیم نگرش شبهمدرن و استبداد برخاسته از آن به عمل آورند.
یکی از سیاستهای محوری رژیم رضاشاه مبارزه با نظام آموزش سنتی و سیستم قضایی مبتنی بر احکام اسلامی و خارج کردن نظام آموزشی و قضایی از دست روحانیون و سپردن آن به دست روشنفکران متجددمآب دستپرورده محافل فراماسونی بود.
در واقع رژیم رضاشاه و استعمار انگلیس این هدف را دنبال میکردند که با ترویج مشهورات و گرایشهای مدرنیستی و شبهمدرنیستی در ایران از یک سو نقش و قدرت و نفوذ اندیشههای دینی و معنوی و سنتی را کاهش داده و در صورت امکان نابود نماینده و از سوی دیگر به تربیت کادرها و نیروها و افراد و طیف تکنوکراتها و بوروکراتهای معتقد به آراء شبهمدرنیستی و مدافع نظام سیاسی آن و زمینهساز سیطره غرب و بسط چشماندازهای غربزدگی بپردازد.
هدف اصلی رژیم رضاشاه از تأسیس “دانشگاه تهران” به سال 1313 و نیز بسط و گسترش نظام آموزش عالی مدرن و غربزده در دوران پهلوی دوم همانا بسترسازی برای تعمیق نفوذ جهانبینی و مشهورات مدرن و تحکیم پایههای اداری و سیاسی و نظامی استبداد رژیم شبهمدرن غربگرا در ایران بوده است.
این حقیقتی است که دستاندرکاران فرهنگی و سیاسی رژیم رضاشاه [کسانی چون فروغی، مخبرالسلطنه هدایت، علیاصغر حکمت] بدان اذعان و اعتراف داشتهاند و محققان تاریخ معاصر [با گرایشهای سیاسی مختلف] از “حسین ملکی” تا “جلال آل احمد” و “کاتوزیان” تا “آبراهامیان” بدان اذعان و تصریح داشتهاند.
مخبرالسطلنه هدایت هنگام گذاشتن نخستین سنگبنای دانشگاه تهران بر هدف اصلی که تغییر باورها و به تعبیر او “اصلاح عقل و روح مردم این مملکت” است تصریح ورزید و سیر سمتگیری نظام دانشگاهی کشور در زمان پهلوی اول و دوم و به ویژه تلاش گسترده مدیران آن برای ترویج “ناسیونالیسم باستانگرایِ شوینیستی” و “سکولاریسم روحانیتستیز” و ترویج آراء ضددینی و مشهورات اومانیستی تحت لوای “مبارزه با خرافات مذهبی” و نیز کوشش عملی جهت ترویج آداب و عادات رفتاری ملهم از اخلاقیات سکولار غربی کاملاً مؤید و نشاندهنده غایت و منظور آنان بوده است.
در واقع اساس و شاکله نظام آموزش دانشگاهی کشور بر پایه حرکت در مسیر فضاسازی برای القاء باورهای غربی و غربزده و دینزدائی و معنویتگریزی و پرورش افرادی مقلد و مرعوب نسبت به مشهورات تمدن غربی پیریزی گردید و از اساس جایگاهی برای پرورش خلاقیتها و شکوفایی ظرفیتهای علمی موجود در جامعه ایرانی و فرهنگ اسلامی و زمینهسازی برای رشد معنوی و اخلاقی و تقویت هویت ملی و کوشش در مسیر استحکام استقلال فرهنگی و سیاسی کشور در نظر گرفته نشد.
طراحان سیستم به شدت بوروکراتیک و خلاقیتکُش و مدرکگرا و ظاهربین نظام آموزشی عالی کشور [که اکثراً از فراماسونیها همدست رژیم رضاشاه بودند میخواستند پروسه آموزش دانشگاهی سه کارکرد اساسی را انجام دهد: 1.
مفروضات و باورهای اومانیستی را به عنوان حقایق مطلق و مقدس “علمی” به جوانان القاء نموده و افق نگاه و تعلقات عاطفی آنان را در مسیر غربگرایی و مرعوبیت و مجذوبیت نسبت به مدرنیته قرار دهد.
2.
به ترویج سکولاریسم پرداخته و در حد امکان به تقویت گرایشهای لائیک دست زده و حقایق معنوی و دینی را به عنوان خرافات و موهومات محکوم نموده و آداب و عادات رفتاری مدرن را جانشین الگوهای رفتاری ملهم از فرهنگ اسلامی نماید.
3.
طیف نیروهای تکنوکرات و بوروکرات و قلمبهدست و پروپاگاندیست مورد نیاز استبداد شبهمدرن برای تداوم سلطه خود در ایران و چرخاندن ساختار شبهبوروکراسی عقیم و صنایع مونتاژ و وابسته و اقتصاد سرمایهداری غیر مولد و رانتخوار دستپرورده استعمارگران در ایران را جهت تحکیم و تداوم سلطه امپریالیزم تربیت نماید.
پیروزی انقلاب اسلامی با تأسیس دانشگاه تهران و در پی آن بسط مجموعه مراکز و مدارس آموزش عالی در کشور و ورود اقشار و گروههای مختلف به دانشگاهها تدریجاً “دانشگاه” به عنوان یک مؤسسه ذیل نظام آموزشی عالی کشور و همچنین “جنبش دانشجویی” به عنوان یک نیروی پرتحرک اجتماعی – سیاسی در کنار مؤلفههای مختلف تشکیلدهنده ساختار اجتماعی مطرح گردید.
از زمان تأسیس دانشگاه تهران به سال 1313 تا مقطع پیروزی انقلاب اسلامی ایران به سال 1357، سیر تطور جنبش دانشجویی ایران را میتوان به پنچ مقطع یا دوره تقسیم کرد.
همچنین در سالهای بعد از انقلاب نیز میتوان روند حرکت جنبش دانشجویی ایران را به ادواری تقیسم کرد و درباره ویژگیها و خصایص هریک سخن گفت.
در این گفتار ابتدائاً ادوار تاریخ جنبش دانشجویی ایران از پیروزی انقلاب اسلامی را فهرستوار بیان میکنیم و سپس درباره ویژگیهای هر دوره با تفصیل بیشتر سخن میگوییم.
قبل از پرداختن به طرح ادوار حرکت جنبش دانشجویی ایران، یادآوری این نکته مهم ضرورت دارد [همانطور که در گفتار پیشین اشاره کرده بودیم] اساساً شکلگیری نهاد دانشگاه و نظام آموزش عالی در ایران عصر پهلوی در مسیر ترویج اغراض فرهنگی و سیاسی سکولاریستی و بسط و ترویج و تعمیق تئوریک و فرهنگی بینش و جهاننگری مدرنیستی و شبهمدرنیستی متکی بر ایدئولوژی “ناسیونالیسم باستانگرا” و شووینیستی رژیم پهلوی و تبلغی آداب و عادات رفتاری مبتنی بر رسم اباحهگری قرار داشته است.
همچنین نظام آموزشِ رسماً سکولاریستی حاکم بر دانشگاهها و مراکز آموزش عالی کشور وظیفه مهم تربیت طیف تکنوکراتها و بوروکراتهای مورد نیاز رژیم استبداد شبهمدرنیستی جهت گردش ساختار بوروکراسی و ماشین حکومتی و نظامی آن را بر عهده داشت و از اساس مبتنی بر مفروض بنیادین شبهمدرنیسم روشنفکرانه ایران [آنگونه که میرزا ملکمخان “پدر معنوی غربزدگی شبهمدرن در ایران” بیان کرده بود] یعنی “تقلید محض از مظاهر عقلانیت مدرن غربی” بدون هر گونه اجتهاد در مبادی و اصول آن و یا نقادی در روح و ساختارها و وجوه مختلفش بنا گردیده بود.
بنابراین نظام آموزش عالی متجددمآبانه در ایران در عین حال که به لحاظ کمی و پیچیدگی ساختاری در سالهای قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران روند و سمت و سویِ افزاینده داشته است، به لحاظ پرورش ظرفیت اندیشه نقاد و خلاق و ابداعگری نظری و تحقیقی و بر عهدهگیری کارکرد مهم آفرینش تئوریک و خلاقانه و ارتقاء بینش سالم و نقاد نسبت به ماهیت تفکر و تمدن مدرن و مظاهر آن و نیز حرکت در مسیر رشد معنوی و اخلاقی و تربیتی و دینی [جز در مقاطعی کوتاه و یا در مواردی نادر] کارکرد چندانی نداشته است.
هرچند که حرکتهای انقلابی شورانگیز دانشجویان به ویژه در سالهای پایانی حیات رژیم پهلوی و نیز حضور پرشکوه و حماسی طیف گستردهای از جوانان دانشجو در جهاد انقلابی “دفاع مقدس” و دفاع ثابتقدمانه از آرمانهای عدالتطلبانه و ضدآمریکایی و هویت دینی انقلاب، برگهای زرین و خونین و جادوانی از حرکتهای انقلابی و جنبش دانشجویی ایران در پیوند با انقلاب دینمدارانه و استکبارستیزانه انبوه تودههای مردم ایران به رهبری روحانیت شیعه رقم زده است.