پیش از این به طور پراکنده از سلسله خوارزمشاهى سخن گفتیم.از ابتداى استقلال دولتهاى ایرانى، مىتوان داستان را چنین تصویر کرد که نخست، شخصیتى برجسته از شهرى بر مىخیزد، اندک اندک دولتى تشکیل داده و با جنگ و حماسه فراوان که معمولا همراه با کشت و کشتارهاى زیاد است، دولتى فراگیر تشکیل مىدهد.یک بار سیستان، چند بار خراسان و طبرستان و...اکنون نوبت خوارزم بود تا دولتى فراگیر البته نه چندان پر دوام تشکیل دهد.
خوارزم در شمال خراسان و غرب ماوراء النهر قرار داد.در دورههایى از تاریخ خود در شمار شهرهاى خراسان و گاه در زمره شهرهاى ماوراء النهر به شمار مىآید.اهمیت خوارزم و موقعیت جغرافیایى آن اقتضاى آن دارد که منطقهاى مستقل به حساب آید، به ویژه که تا پیش از تسلط ترکان، زبان و فرهنگ ویژه خود را داشته است.پس از این تسلط، آن زبان و فرهنگ به طور کلى از میان رفت و تنها لغات اندکى از آن در برخى از متون بر جاى ماند.البته زبان علمى مردم این دیار، زبان عربى بود و بسیارى از آثار مهم اسلامى که توسط عالمان این شهر تدوین شده در زبان عربى است.
خوارزم در قرن چهارم هجرى، از مراکز مهمى فرهنگى بود و شخصیتهایى مانند ابو ریحان بیرونى در آنجا زندگى مىکردند.
با تسلط سلجوقیان بر خراسان، این منطقه تحت سلطه آنان در آمد و یکى از امراى ترک دربار آنان، با نام انوشتگین به خوارزم فرستاده شد.وى طبق سنت مرسومدر خوارزم، خوارزمشاه نامیده شد.انوشتگین در سال 490 هجرى درگذشت و فرزندش قطب الدین محمد حکومت خوارزم را عهدهدار شد.وى در دوران امارت خود، هماهنگ با سلطان سنجر بوده و به عنوان دست نشانده آنان در این منطقه حکومت مىکرد.
پس از درگذشت او در سال 521 فرزندش اتسز از سوى سلطان سنجر به امارت خوارزم انتخاب شد .وى به تدریج به استقلال گروید و کوشید تا دولتى مستقل از سلجوقیان در خوارزم پدید آورد .اتسز طى سالها امارت خود، میان خوارزمیان، شخصیتى محبوب بود و مردم به طور کامل از وى حمایت مىکردند.
اتسز تا سال 529 ارتباط خود را با سنجر حفظ کرد، اما از این سال به بعد، پیوند خود را با سلجوقیان قطع کرد و کوشید تا با تصرف مناطق جدیدى، بر حوزه جغرافیایى تحت سیطره خود بیفزاید.سلطان سنجر سپاه بزرگى تدارک دید و به سوى خوارزم تاخت.آنها در هزار اسپ با یکدیگر درگیر شدند.سپاه خوارزم با دادن بیش از دهها هزار کشته و مجروح و اسیر شکست خورد.از آن جمله فرزند اتسز که به دستور سنجر دو نیم شد.سنجر، خوارزم را به برادر زادهاش سلیمان داد و بازگشت.
از آنجا که مردم خوارزم اتسز را دوست مىداشتند، سلیمان را بیرون کردند و بار دیگر دولت خوارزمشاهى در خوارزم بر سر کار آمد.اتسز کوشید تا با سنجر از در آشتى در آید و ارتباطش را با وى بر پایه دوستى متقابل استوار کند، اما از آنجا که اندیشه استقلال خواهى او را آرام نمىگذاشت بلافاصله دوستى را بهم زد، به بخارا تاخت و پس از آن با ترکان حد فاصل ماوراء النهر و چین ختائیان اظهار دوستى کرده آنها را دعوت به تهاجم به ماوراء النهر کرد.نتیجه حمله ترکان کافر مزبور، جنگ سال 536 در نزدیکى سمرقند بود که سنجر شکست سختى خورد و طى آن زنش نیز به اسارت دشمن در آمد.
اگر خوارزمشاه این اشتباه را مرتکب شده و پاى ترکان کافر را به ماوراء النهر کشیده باشد، خطاى بزرگى مرتکب شده است.خواهیم دید که طبق نظر برخى از مورخان، در سالهاى بعد، دشمنان خوارزمشاهیان، براى کوبیدن آنها از مغولان دعوت کردند تا به خراسان قدم بگذارند.به هر روى، اتسز که فرصت را مناسب دید، به خراسان تاخت و کوشید تا سرزمینهاى تازهاى را به خاک خوارزم ضمیمه کند.اقدامات وى به جایى نرسید و سنجر در سال 538 به خوارزم حمله کرد .سنجر نتوانست شهر را بگشاید، اما اتسز نیز پیغامهاى دوستى فرستاد و سلطان بازگشت.اتسز در پى گرفتن فرمان مستقلى از مقتفى عباسى بر آمد.سنجر بار دیگر در سال 542 به خوارزم حمله کرد.
بدین ترتیب، اتسز، به رغم تلاشهاى گسترده خود نتوانست آن گونه که آرزو داشت استقلال خوارزم را به دست آورد.پس از آن که سلجوقیان در برابر ترکان غز شکست خوردند و سنجر به اسارت در آمد، خوارزم رو به استقلال بیشتر رفت.
ایل ارسلان فرزند اتسز به سال 551 به جاى پدر نشست.وى توانست برخى از مناطق خراسان مانند دهستان و گرگان را ضمیمه قلمرو خویش کند.کوششهاى بیشتر وى به نتیجه نرسید و ایل ارسلان، به جاى جنگ در خراسان، تصمیم گرفت تا به جنگ ترکان کافر برود.مرگ ناگهانى وى در سال 568 این اقدامات او را متوقف کرد.
خوارزمشاهیان رو به توسعه: ایل ارسلان، پسر کوچکش سلطان شاه را به جانشینى خود گماشت، اما با حضور برادرش تکش نوبت به وى نرسید.سلطان شاه حکومت مرو و سرخس و نسا و ابیورد را گرفت که تا سال 589 که درگذشت در آنجا حکومت داشت.آن زمان قلمرو وى به قلمرو تکش افزوده شد.میان این دو برادر نیز سالها نزاع و درگیرى بود و هر بار شمارى از مردم در آن میانه کشته مىشدند.
علاء الدین تکش یکى از نیرومندترین خوارزمشاهیان است.وى در سال 588 بر رى مسلط شد و پس از آن، در سال 590 با کشتن طغرل فرزند ارسلان شاه، آخرین شاه سلجوقى، سلسله سلجوقى را منقرض کرده عراق عجم را نیز ضمیمه قلمرو خویش کرد.وى همچنین المؤید حاکم نیشابور را که پس از اسارت سلطان سنجر بر آن نواحى غلبه کرده بود، کشت و خراسان را به طور کامل زیر سلطه خود در آورد.
اکنون تکش به دنبال آن بود تا خلیفه عباسى الناصر را وادار کند تا قلمرو سابق سلجوقیان را به او واگذار کند.با عدم موافقت خلیفه، اختلاف میان خوارزمشاهیان و عباسیان بالا گرفت.تکش در جنگى با ترکان کافرى که بخارا را اشغال کرده بودند ختائیان آن شهر را در سال 594 از آنان باز پس گرفت.تکش در سال 596 درگذشت.این زمان قلمرو خوارزمشاهیان توسعه زیادى یافته بود.
علاء الدین محمد فرزند تکش به جانشینى پدرش رسید.همان آغاز، دولت غورى به رهبرى غیاث الدین و شهاب الدین غورى به قصد تصرف نیشابور، مرو و سرخس به این مناطق هجوم آوردند و آنها را تصرف کردند.علاء الدین محمد به سرعت مناطق مزبور را به سال 599 پس گرفت.وى تا سال 602 که توانست غوریان را سرکوب کند، درگیر آنها بود.پس از آن، به قصد توسعه قلمرو خویش، ابتدا مازندران را تصرف کرد.پس از آن به سوى ترکان کافر که سمرقند را تهدید مىکردند تاخت که از آنان شکست خورد و به اسارت در آمد.زمانى که از اسارت در آمد، بار دیگر بر آنان هجوم برد و آنها را قلع و قمع کرد.بسیارى از مورخان بر این باورند که از میان بردن این ترکان کافر، سبب شد تا مغولان راحتتر بتوانند به ماوراء النهر و خراسان یورش برند .
علاء الدین محمد توانست کرمان و سیستان تا سواحل رود سند را تصرف کرده و در سال 612 دولت غورى را که در غزنه حکومت داشت، براندازد.این زمان دولت خوارزمشاهى، بزرگترین دولت دنیاى اسلام بود.قلمرو آن در شرق به هند و در غرب به عراق مىرسید.
علاء الدین محمد قلمرو خویش را چهار قسمت کرد.بخش شرقى را شامل غزنه تا هند و بست به جلال الدین منکبرنى یا منکبرتى فرزند بزرگش سپرد.بخش شمالى، شامل خراسان و خوارزم و مازندران را به قطب الدین ازلاغ شاه فرزند دیگرش که ولى عهدش نیز بود، داد.قسمت جنوبى را به غیاث الدین پیر شاه و قسمت غربى را تا عراق عجم به رکن الدین غورشایجى سپرد.
با همه این وسعت، دولت خوارزمشاهى دیرى نپایید.مغولان در سال 617 به خوارزم رسیدند و آن شهر را تصرف کردند.سلطان نیز اندکى بعد در یکى از جزایر دریاى مازندران درگذشت.وى زمان کوتاهى پیش از درگذشت خود، ولایت عهدى را به فرزند بزرگش جلال الدین منکبرنى سپرد که در آن شرایط کار عاقلانهاى بود.
جلال الدین جنگهایى با مغولان داشت که نتوانست حملات آنها را متوقفکند.از این سو، توانست آذربایجان را به قلمرو خود بیفزاید و با نیروهاى عباسى نیز درگیر شود.با همه تلاشى که او کرد، مشکل مغولان، مشکلى نبود که او بتواند در برابرش بایستد.وى اندک اندک از برابر آنها گریخت تا آن که در سال 627 در یکى از مناطق کوهستانى کردستان توسط کردى کشته شد و دولت خوارزمشاهى خاتمه یافت.
سلاطین خوارزمشاهى/سالهاى حکومت انوشتگین غرشاه/470 ـ 490 قطب الدین محمد بن انوشتگین/490 ـ 521 اتسز بن محمد/521 ـ 551 ایل ارسلان بن اتسز/551 ـ 568 محمود بن ایل ارسلان/568 ـ 589 تکش بن ایل ارسلان/589 ـ 596 علاء الدین محمد بن تکش/596 ـ 617 جلال الدین منکبرنى بن محمد/617 ـ 628 خوارزمشاهیان و خلافت عباسى یکى از دشوارىهاى خوارزمشاهیان، ارتباطشان با خلافت عباسى بود.تا این زمان، دولت سلجوقى از طرف عباسیان به رسمیت شناخته مىشد.گذشت که اتسز درصدد بر آمد تا حکم مستقلى از مقتفى عباسى (530 ـ 555) بگیرد.رشید الدین وطواط، منشى معروف وى، چندین نامه از طرف خوارزمشاه به مقتفى نوشت و ضمن آنها با بدگویى از سنجر (که اندکى مورد تنفر عباسیان نیز بود) و نیز بیان سوابق اجدادش در جهاد با کفار، از او خواست تا سلطنت خوارزمشاهیان را به رسمیت بشناسد.وى در این نامهها، با عبارات بلیغى، اظهار اطاعت مىکرد.همین روابط با مستنجد (555 ـ 566) و مستضىء عباسى (566 ـ 575) نیز بر قرار بود.روشن بود که با سلطه سلجوقیان بر بغداد، این کار براى خلیفه دشوار بود.
خلیفه بعدى الناصر لدین الله (575 ـ 622) بود که چهل و هشت سال خلافتکرد ناصر در سال 584 با سپاه سلطان سلجوقى درگیر شد و شکست خورد.پس از آن وى به اختلاف میان خوارزمشاهیان و سلطان طغرل سلجوقى دامن زد تا آن که طغرل در سال 590 توسط خوارزمشاهیان کشته شد.این بار درگیرى میان خوارزمشاهیان و الناصر آغاز شد، چرا که خواست خوارزمشاهیان آن بود تا به نام آنها در بغداد خطبه خوانده شود، چیزى که الناصر با آن موافق نبود.وى به عکس، خواستار آن بود تا به طور مستقیم بر سرزمینهاى تحت سلطه سلجوقیان حکومت کند.
الناصر در سال 591 سپاهى به سوى اصفهان فرستاد تا آن شهر را از دست خوارزمشاهیان به در آورد و چنین شد.همین اتفاق درباره همدان و خوزستان افتاد.این وضعیت دیرى نپایید، چرا که سال بعد میان سپاه سلطان و خلیفه درگیرى پیش آمد که سپاه خلیفه شکست خورد و خوارزمشاهیان بر خوزستان، همدان و اصفهان مسلط شدند.
خوارزمشاهیان در حکومت دارى، رفتار انسان منشانهاى در پیش نگرفته و ظلمى فراوان به مردم کردند.راوندى ـ که البته طرفدار سلجوقیان است ـ مىنویسد: «غزان در خراسان آن بیرحمى ننمودند که خوارزمیان با عراقیان از خون به ناحق و ظلم و نهب و خرابى» .به همین دلیل مردم نیز از آنان متنفر بودند.افزون بر آن، خوارزمیان سخت از مردم عراق عجم بیگانه بودند .با این حال، قدرت خوارزمشاهیان، مانع از آن بود که خلیفه یا مردم بتوانند کارى از پیش ببرند.
الناصر خواستار آن بود که علاء الدین تکش به سرزمین آباء و اجدادى خویش قانع باشد، اما تکش حکومت خوزستان را مىخواست.ناصر از سلطان غورى خواست تا به خوارزم حمله کند.تکش که خطر را دریافت، از ترکان کافر آن سوى سیحون خواست تا هماهنگ با یکدیگر به غزنه حمله کنند.این اقدام در سال 594 انجام گرفت.ترکان شکست خورده بازگشتند.
خوارزمشاه که نتوانسته بود کارى انجام دهد، با خلیفه صلح کرد و خلیفه نیز خلعت سلطنت براى وى فرستاد.تکش در سال 595 درگذشت.
در سالهاى نخست سلطنت بیست و یک ساله علاء الدین محمد (596 ـ 617)، روابط او با الناصر حسنه بود، اما پس از استقرار کامل وى بر سلطنت و هوس آمدننام وى در خطبه در بغداد، روابط تیره شد.علاء الدین محمد که قدرت بىچون و چرایى یافته بود، مصمم شد تا خلافت عباسى را منحل کرده و با یکى از علویان بیعت کند.این اقدام او چندان طرفدارى نداشت، چرا که عامه مردم، به ویژه در خوارزم سنى بودند و حتى در همانجا نیز نام خلیفه را از خطبه حذف نکردند.
اختلاف میان آنها رو به فزونى گذاشت تا آن که در سال 614 علاء الدین محمد، عازم عراق شد.هنوز چندى از همدان دور نشده بود که هوا بسیار سرد شد و سربازان و استران بسیارى از خوارزمشاه تلف شده مجبور به بازگشت شد.این وضعیت، در میان مردم، به عنوان یک امداد الهى تلقى شد.از سوى دیگر الناصر متهم شده است که براى نابودى خوارزمشاهیان، از مغولان خواسته است تا به عراق بیایند.این مسأله را برخى از محققان انکار کردهاند.
گفتنى است که خلافت ناصر، یکى از طولانىترین خلافتها در دوره عباسیان است.ویژگى دیگر الناصر آن بود که خود شخصا عقیده به مذهب امامى داشت، درست همان طور که مادرش چنین بود .این تشیع تا آنجا بود که بناى سرداب امام زمان علیه السلام در شهر سامرا، به دستور وى ساخته شد.کتیبه مزبور به نام او، تاکنون بر جاى مانده است.
در این دوره و پس از آن، شمار فراوانى از دبیران و منشیان بغداد شیعه بوده و اختلافات مذهبى در این شهر به شدت کاهش یافته بود.
اتابکان و خوارزمشاهیان: ترتیب اداره مملکت پهناور ایران ( بعد از خارج شدن از استیلای عربها ) ، به صورتی درآمد که ولایتهای ایران ،کمابیش به حالت نیمه مستقل امور خود را انجام می دادند .
این ترتیب حکومت ، به خصوص در اواخر عصر غزنوی و در تمام دوره سلجوقی به صورت چشمگیری توسعه و گسترش یافت.
ترکمانان سلجوقی به سبب وسعت ممالکی که به دست آورده بودند ، اداره آن را از حالت تمرکز خارج ساختند ، ( به خصوص که خود نیز پایتخت ثابت نداشتند ).
سلجوقیان به تناسب رعایت اوضاع زمان ،نیشابور مرو،اصفهان و اندک زمانی نیز ، بغداد را پایتخت خویش قرار دادند .
البته ، این غیر از موقیعت سلجوقیان کرمان و سلجوقیان آناتولی است که هر کدام پایتختهای خاص خود را داشتند ( اگر چه ،آن نیز به نوبه خود متغیر بود) .
به عنوان مثال ،سلجوقیان کرمان هفت ماه گرم از سال را در کرمان ( بردسیر ) و پنچ ماه سرد را در جیرفت ( قمادین ) می گذراندند که تا پایتخت زمستانی ، بیش از چهل فرسنگ ( 240 کیلومتر ) فاصله داشت .
پادشاهان سلجوقی ، اصولا" در دربار خود ریش سفیدان و مربیانی داشتند که در اداره مملکت با آنان مشورت می کردند .
بعضی از این افراد " اتابک " ( معلم یا مربی ) بعضی امیرزادگان سلجوقی نیز بودند.
برای اداره ولایتهای دور دست گاهی بعضی از این اتابکان را مامور می ساختند ، چنانکه طغتکین پسر تاج الدوله تتش را در سال 479 ه.ق.
مامور دمشق ساختند ، و عماد الدین زنگی ( از غلام زادگان سلطان ملکشاه سلجوقی ) ماموریت موصل را یافت .
همچنین ، ایلدگز ( اتابک ارسلان شاه سلجوقی ) به آذربایجان رفت ، وسلغز به فارس و اتابک موید الدین آی آبه به نیشابور و اتابک سام و عزالدین لنگر به یزد فرستاده شدند .
بیشتر این اتابکان موقیعت خود را تا زمان حمله مغول به ایران حفظ کرده بودند و بعضی از آنان ،مانند اتابکان فارس و اتابکان آذربایجان ،بعد از مغول نیز تا سالها در ولایتهای مذکور حکومت داشتند .
مهمترین و معروفترین این اتابکان ،اتابکان خوارزم بودند که به خوارزمشاهان و خوارزمشاهیه نیز شهرت یافته اند .
خوارزم ، که در کتیبه های هخامنشی به صورت هوارزمیا و بعد از اسلام به صورت خوراسمیه نیز آمده است ، نام ناحیتی است در سفلای جیحون .
حدود آن ناحیه از حوالی دریاچه آرال تا سواحل دریاچه خزر و نواحی ابیورد ،از شرق در تمام سواحل سیحون ، ادامه می یافت و پایتخت آن خوارزم خوانده می شد .
این منطقه نزدیک دریاچه آرال وشامل دو قسمت بوده است : قسمت شرقی (کث )که معمولا" ترک نشین بود و قسمت غربی رودخانه که اورگنج خوانده می شد و فارس زبانان در آنجا ساکن بودند .
پهنای رودخانه جیحون در این نواحی گاهی به دو فرسنگ می رسید .
این دو شهر در زمان حمله مغول بیشتر به صورت ویرانه درآمدند .
معروفترین اتابکان در تاریخ ایران ، اتابکان خوارزمشاهی بودند .
اصولا"بعد از اسلام ( به خصوص در زمان غزنویان ) ، حکام خوارزم همان عنوان پیش از اسلام خود ، یعنی خوارزمشاه ر ابه دنیال نام خود داشتند ، چنانکه آلتون تاش در زمان سلطان محمود که حاجب بزرگ او بود و حکومت خوارزم را یافت به همین لقب ملقب گردید .
قبل از او نیز مامون و علی بن مامون ومامون بن محمد ، همین عنوان را داشتند .
در روزگار سلجوقیان ، انوشتکین غرجه ( که طشت دار سلاطین سلجوقی بود ) به اشاره سلطان ملکشاه سلجوقی به امارت ولایت خوارزم منصوب شد ( 470 ه.ق .
) و در واقع ، خراج ولایت خوارزم مخصوص طشت خانه سلجوقیان بود .
در سال 490 ه.ق.
قطب الدین محمد – ازاولاد انوشتکین غرجه – به تایید امیر حبشی ( پسر آلتون تاش حکمران خراسان ) به سمت خوارزمشاهی معین شد .
او تا سال 522 ه.ق.
عنوان حکومت خوارزمشاه را به خود اختصاص داد .
پسر او ، اتسز ( اتسز = نمیرا ،آنکه باید زنده بماند ) با لقب علاء الدوله هم این سمت را به ارث یافت .
او با سبطان سنجر پادشاه مقتدر سلجوقی در گیری پیدا کرد و سلطان سنجر ( در سالهای 533 ، 536 و 542 ه.ق.
) سه بار ناچار شد به خوارزم لشکر کشی کند .
هر چند در هر سه بار اتسز مغلوب شد ، اما به علت عذر خواهی مورد بخشش قرار گرفت و به دلیل ضعف سلطان ، در کار خود ابقاء شد .
بعد از این تاریخ هم که سلطان سنجر گرفتار شورشهای داخلی و حملات قراختاییان و غزها در شرق ایران بود ، دیگر فرصت نیافت به خوارزم لشگر کشی کند .
از این پس ،حکومت خوارزمشاهیان در حوزه ای وسیع به صورت مستقل ادامه یافت .
بعد از مرگ اتسز ، پسر او – ایل ارسلان – به حکومت رسید ( 551 ه.ق.
).
سپس سلطانشاه – فرزند ایل ارسلان – چند صباحی حکم راند ( 568 ه.ق.
) تااینکه برادرش – علاء الدین تکش – او را از خوارزم بیرون راند و خود مستقیما" خوارزمشاه شد .
علاء الدین در سال 569 ه.ق.
با موید الدین آی آبه ( اتابک نیشابور ) به جنگ پرداخت و او را به قتل رساند .طغانشاه – فرزند موید الدین – هر چند در نیشابور به حکومت نشست ، اما همیشه مورد حمله خوارزمشاهیان قرار داشت.
سرانجام ، طغانشاه از ملک دینار غز شکست خورد و حکومت مویدیه در نیشابور پایان یافت .
جنگهای معروف علاء الدین تکش ، در چند جا یاد شده است : نخستین در نیشابور با سلطانشاه برادرش( 585 ه.ق.
) و بار دیگر ،جنگ او با برادر در مرو ( 589 ه.ق.) صورت گرفت .
لشگر کشی دیگر او به بخارا برای سرکوبی ترکان قبچاقی ( 591 ه.ق .)انجام شد .
هر چند سپاهیان او به علت گرما و تشنگی اغلب هلاک شده و سلطان شکست خورده برگشته است .
جنگ دیگر او در سال (590 ه.ق.) با سلجوقیان عراق بود که در حوالی ری با طغرل سوم ( آخرین پادشاه سلجوقی ) جنگید و او را شکست داد .
خوارزمشاه پس از آن تا همدان نیز پیش رفت .
آن گاه ،همدان و اصفهان را به قتلغ اینانج سپرد.
در جنگی که میان سپاه خلیفه و لشکریان خوارزمشاه در حوالی ری و ساوه به سال 591 ه.ق.
روی داد ، لشکر خوارزم تا خوار عقب نشستند .
خوارزمشاه در سال 596 ه.ق.
پسر خود تاج الدین شاه – را حاکم اصفهان کرد ، و پسر دیگرش – سلطان محمد را حکومت خراسان داد .
وی در 19 رمضان سال 596 ه.ق.
در گذشت .
پس از وی سلطان محمد – پسرش – جانشین پدر شد .
در زمان این پادشاه ، وضع ولایتهای ایران دچار آشفتگی بود .
کرمان که به تسلط ملک دینار عز در آمده بود ( اگر چه چند صباحی به تسلط خوارزمشاهیان نیز در آمد ) به علت حملات طوایف شبانکاره و اتابکان فارس ، از حیطه تسلط خوارزمشاهی خارج شد ( 599 ه.ق.
) .
سلطان غیاث الدین (حاکم غور ) به تحریک خلیفه " الناصر لدین الله " بر خوارزمشاه شورید و قسمتهایی از خراسان را از آن خود کرد .
همچنین ، به تحریک خلیفه ، بعضی روسای اسماعیلیه از جمله جلال الدین حسن اسماعیلی در قلاع الموت و رودبار ادعای خود سری کردند .
این رفتارها باعث شد تا سلطان محمد خوارزمشاه به فتوای جمعی از علمای ماوراء النهر ،نام ناصر خلیفه را از خطبه انداخت و فرمان داد که یکی از سادات حسینی ترمذ را به عنوان خلافت دهند و خطبه به نام او خوانند .
سپس در زمستان سال 614 ه.ق.
به همراه سپاهی از طریق همدان عازم جنگ با خلیفه عباسی شد .
اما ، سپاهیانش به علت سرمای شدید در اسد آباد همدان دچار تلفات بسیار شدند و چون در شرق ایران آشفتگیهای پدید آمده بود ، سلطان محمد به مرو بازگشت ( محرم 615 ه.ق.
) سلطان محمد خوارزمشاه از سال 613 ه.ق.
گرفتار حملات طوایف مغول در شرق ایران شده بود ، تا اینکه در سال 615 ه.ق.
شهر کاشغر به تصرف مغولان در آمد.
سلطان هر چند خود را به ماوراء النهر رساند ، اما در برابر لشکر مغول قادر به مقاومت نبود و همچنان از برابر آنان می گریخت .
وی در شوال سال 617 ه.ق.
در جزیره " آبسکون " ( در دریاچه خزر ) بیمار شد و درگذشت .
فرزند او جلال الدین منکبرنی ، کوشش بسیار کرد که در برابر مغولان نیرویی فراهم آمورد ، اما توفیق نیافت .
او در جنگ پروان ( نزدیک کابل ) از لشکر مغول شکست خورد و به سند گریخت .
وی در نزدیکی سند از چنگیز شکست دیگری خورد و به دهلی رفت تا شاید از امرای آن دیار که با خانواده خوارزمشاهی قوم خویش بودند کمک بگیرد .
اما کار او به جایی نرسید و از طریق کرمان و فارس خود را به اصفهان و آذربایجان رساند .
در 28 رمضان سال 627 ه.ق.
از سلطان علاء الدین کیقباد ( از سلاجقه روم ) در ارزنجان شکست خورد .
در آذربایجان سپاه مغول به او رسیدند و در دیار بکر ، آخرین جنگ با آنان در گرفت و سلطان شکست خورد .
او از جنگ جان به سلامت برد ، اما در میافارقین به صورتی ناگهانی به دست جمعی از کردان به قتل رسید ( نیمه شوال سال 628 ه.ق.
بدین ترتیب سلسله خوارزمشاهی پایان یافت .
اتابکان آذربایجان - اتابکان آذربایجان بعد از ایلدگز ، عبارت بودند از : نصر الدین محمد جهان پهلوان ( 568 ه.ق.
) ، مظفر الدین قزل ارسلان ( 582 ه.ق.
) نصر الدین ابوبکر ( 587 ه.ق.
) مظفر الدین اوزبک ( 607 ه.ق.
) و آخرین آنان ، اتابک قزل ارسلان بن اوزبک معروف به اتابک خاموش بود .
( 622 ه.ق.
او به جلال الدین خوارزمشاه تسلیم شد و در الموت به سال 626 ه.ق.
اتابکان فارس یا سلغریان - سنقربن مودود ( که در خدمت طغرل سلجوقی بود ) به حکومت فارس رسید و قلعه اصطخر و اشکنوای را مرکز حکومت خود قرار داد ( 543 ه.ق.) پس از او ،به ترتیب اتابک زنگی ( 577 ه.ق.
) ،تکله ( 571 ه.ق.
) اتابک سعد ( 591 ه.ق.
) ابوبکر و محمد به حکومت رسیدند و آخرین آنان ، ابش خاتون بود که از سال 662 ه.ق.
تا سال 686 ه.ق.
حکومت راند .
این حکومت توسط امرای مغول منقرض شد .
اتابکان لرستان – اتابکان لرستان بزرگ یا امرای هزار اسبی ، از حدود سال 543 ه.ق.
به حکومت رسیدند .
معروفترین آنان افراسیاب بود که در زمان غازان خان شهرتی داشت .
پایتخت آنان ایذج بود و قلمروشان تا حدود بصره و شوشتر و اصفهان توسعه پیدا کرد .
حکومت این اتابکان در زمان مغولان نیز ادامه داشت .
سرانجام ، در زمان تیمور به وسیله ابراهیم بن شاهرخ منقرض شدند ( 827 ه.ق.
اتابکان لر کوچک هم که شهرتی یافتند ،محلی متمرکز نداشتند و اغلب ییلاق و قشلاق می کردند .
معروفترین ایشان ، شجاع الدین خورشید نام داشت ( 580 ه.ق ).
قلمرو آنان گاهی تا حدود بغداد نیز کشیده می شد.
حکومت آنان تا روزگار صفویه ادامه داشت و بیش از بیست امیر داشته اند و در زمان شاه تهماسب صفوی منقرض شدند .
( 949 ه.ق.) .
اتابکان شام – اتابکان جزیره و شام با حکومت اتابک عماد الدین زنگی ( پسر آق سنقر ، حاجب یکی از غلامان ملکشاه ) شروع شد .
( 478 ه.ق.
).
او در حلب حکومت یافت و بیشتر در جنگهای صلیبی با مسیحیان در نبرد بود .
پسرانش ، نورالدین محمود و سیف الدین غازی ، سالها در موصل حکومت راندند.
سرانجام ، مغول بر جزیره و شام دست یافت و خاندان زنگی موصل منقرض شد .
اتابکان موصل – اتابکان موصل ،معروف به امرای بک تکین ، از جانب عماد الدین زنگی به حکومت سنجار برگزیده شدند و حران ، تکریب و اربل جزو حکومت آنان بود .
( از 539 ه.ق.
تا 630 ه.ق.
) .
معروفترین آنان ، مظفر الدین کوکبوری نام داشت که با صلاح الدین ایوبی معاصر بود .
حکومت آنان در زمان حمله مغولان خاتمه یافت مقاومت سلطان جلال الدین : سپاه مغول در طول مسیر همواره در تعقیب سلطان محمد خوارزمشاه بود و آرام و قرار را از او ستانده بود.
آنگاه که زمانى باقى نمانده بود تا مغولان به سلطان محمد دست یابند او به وسیله کشتى از دست آنها گریخت و مغولان که کشتى در اختیار نداشتند، از دستیابى به او بازماندند.
سلطان محمد به جزیره کوچک آبسکون پناه برد.
آبسکون جزیره کوچکى است در دریاى خزر که در مقابل دهانه رود گرگان قرار دارد.
شاه خوارزم در حالى وارد جزیره آبسکون شد که دچار بیمارى سینه پهلو بود و به شدت ضعیف شده بود.
وقتى به او خبر رسید که سربازان مغول به قلعه قارون حمله برده و فرزندان خردسال او را از دم تیغ گذرانده و همسرانش را به اسیرى برده اند، بیمارى اش شدت یافت و در شوال ۶۱۷ هـ .
ق در حالى که دیگر از آن عظمت پادشاهى اش اثرى نبود و سرزمین هاى تحت فرمانش دچار تاخت و تاز سپاه مغول قرار گرفته بود و یکى پس از دیگرى به سلطه چنگیز در مى آمد در نهایت بدبختى و بیمارى و تنهایى درگذشت.
همراهان او که پارچه اى به همراه نداشتند از پیراهن یکى از ملازمانش براى او کفنى تهیه کرده و او را با خوارى تمام در آن جزیره به خاک سپردند.
سرانجام حکومت خوارزمشاهیان: مرگ سلطان محمد خوارزمشاه ضربه بزرگى به این خاندان بود اما پایان کار آنها نبود.
یکى از فرزندان سلطان محمد خوارزمشاه که از دست سپاه مغول جان سالم به در برده بود به زودى بناى مبارزه با سپاه جرار مغول را گذاشت و با تعداد اندکى از همراهان خود در چندین نبرد با مغولان که تعداد افرادشان بیش از آنها بود، پیروز شد.
نام او سلطان جلال الدین بود.
مردم نیشابور که پیش از این تسلیم لشکریان مغول شده بودند و فرمانبردارى از ایشان را گردن نهاده بودند و از آن پس یکى از امراى لشکر مغول بر آنها فرمان مى راند، با ظهور جلال الدین و آگاهى یافتن از رشادت هاى او و همراهان اندکش سر به نافرمانى از مغولان برداشتند و حاکم مغول را به قتل رساندند.
داماد چنگیزخان ماموریت یافت تا مردم نیشابور را سرکوب سازد.
در روز سوم محاصره نیشابور از سوى مغولان داماد چنگیز به نام «تغاجار نویان» کشته شد و لشکر مغول شکست خورد.
بار دیگر تولى فرزند چنگیز براى تسخیر شهر نیشابور حمله ور شد و نیشابور را مسخر خود ساخت و دستور داد تا سربازان مغول از پیر و جوان را قتل عام سازند.
سربازان مغول حتى به سگ ها و گربه هاى شهر نیز رحم نکردند و به دستور دختر چنگیز که شوهرش به دست مدافعان نیشابور کشته شده بود، شهر را با خاک یکسان کردند.
لشکر مغول طى پنج سال شهرهاى مرو، طوس، بلخ، هرات، نیشابور، رى، خوارزم و سمرقند را ویران ساخته و حدود پنج میلیون نفر از مردم خراسان را به قتل رساندند.سلطان جلال الدین لشکرى از اقوام مختلف فراهم کرد و در قصبه پروان از آبادى هاى بین غزنه و بامیان سکنا گزید و از آنجا به طغارستان که امروزه آن را ترکستان افغانستان مى نامند، حمله برد و بار دیگر به پروان بازگشت.
سردارى به نام قوتوقو نویان از سوى چنگیز مامور شد تا سلطان جلال الدین را سرکوب کند، ولى او از سلطان جلال الدین شکست سختى خورد.سران لشکر سلطان جلال الدین پس از این پیروزى بر سر تقسیم غنائم دچار اختلاف شدند و در نتیجه رو به ضعف گذاردند.
جلال الدین ناچار به غزنه رفت و چون تاب مقاومت در مقابل لشکر مغول را در خود ندید، راه هندوستان را در پیش گرفت.
چنگیزخان لشکرى را به دنبال او فرستاد تا در غزنین راه را بر او ببندند، اما این سپاه مغلوب جلال الدین شد و او به کنار سند رفت و در تدارک کشتى براى گذشتن از سند بود که لشکر دیگرى از مغول بر او تاخت.
او با رشادت فراوان قلب سپاه مغول را شکافت ولیکن توان غلبه بر دشمن را نداشت.
مادر و زنان جلال الدین که خود را بعد از آن اسیر دست مغولان مى دیدند به اصرار از جلال الدین خواستند که آنها را خود به قتل برساند و او ناچار دستور داد تا ایشان را در رود سند غرق سازند.
سلطان جلال الدین با هفتصد تن از یاران خود مدتى در مقابل لشکر مغول به مقابله پرداخت و آنگاه که دیگر یاراى مقاومت را در خود ندید با حمله به سپاه مغول آنها را کنار زد و با اسب خود را به آب سند زد و با گذشتن از رود به خاک هندوستان وارد شد.
بعد از فرار سلطان جلال الدین چنگیزخان دستور داد همه افراد خانواده او را که باقى مانده بودند، گردن زدند و زنان باقى مانده را به اسارت به مغولستان فرستاد.
پایان کار سلطان جلال الدین: جلال الدین خوارزمشاه پس از عبور از سند به دهلى رفت و بعد از گردآورى سپاه از رود سند گذشت و از راه مکران راهى کرمان شد.
حاکم کرمان سلطه او را پذیرفت و جلال الدین به سوى شیراز رهسپار شد، حاکم شیراز که اتابک سعد ابن زنگى نام داشت، او را به گرمى پذیرفت و دختر خود را نیز به همسرى او درآورد و سپس جلال الدین راه اصفهان را در پیش گرفت و از آنجا که برادرش غیاث الدین فرمانبردارى از او را نپذیرفته بود، به قصد جنگ به سوى او رفت.
غیاث الدین فرار اختیار کرد و از شهرى به شهر دیگر مى گریخت تا آنکه عاقبت به کرمان رفت و در آنجا به دستور حاکم کرمان خود و مادرش گردن زده شدند.جلال الدین پس از غلبه بر برادر در ۶۲۱ ه.
ق به سمت خوزستان رفت و فرستاده اى را براى یارى گرفتن از خلیفه عباسى براى دفع هجوم سپاه مغول به بغداد فرستاد.
خلیفه نه تنها درخواست کمک او را نپذیرفت، بلکه مظفرالدین کوکبورى را به مقابله با وى فرستاد.
سلطان جلال الدین از این کار خلیفه مکدر شد و پس از تسخیر شهر بصره عازم بغداد شد و تا نزدیکى شهر بغداد پیش رفت اما موفق به تسخیر آن نشد.
بعد از آن متوجه شمال شد و بعد از نبرد با مظفرالدین کوکبورى و شکست او، راهى آذربایجان شد.
پادشاه آذربایجان با آگاهى یافتن از نزدیک شدن او شهر را رها کرده و به گنجه گریخت.
در ماه رجب سال ۶۲۲ ه.ق جلال الدین تبریز را تسخیر کرد و بعد از گذشتن از رود ارس به تفلیس حمله برد و بعد از فتح این شهر از مقابله با سپاه مغول غافل شد و به عیش و عشرت پرداخت، به همین سبب در نبردى که در سال ۶۲۵ ه.ق در نزدیکى اصفهان میان لشکر سلطان جلال الدین و سپاه مغول رخ داد، این مغول ها بودند که پیروز میدان شدند.
در سال ۶۲۶ه.ق، مغول ها بار دیگر در موقان بر لشکر سلطان جلال الدین شبیخون زدند و او ناگزیر به فرار شد و به دیار بکر گریخت.
در آنجا نیز مغول ها ناگهان بر او نازل شدند و بیشتر همراهان او را کشتند.
این بار نیز سلطان جلال الدین خوارزمشاه جان سالم به در برد و به کوه هاى کردستان گریخت و در آنجا ناپدید شد.
مى گویند در حالى که یکه و تنها در کوه هاى کردستان از جایى به جاى دیگر مى گریخت، به دست اهالى منطقه به قتل رسید و بدین صورت آخرین فرد از سلسله خوارزمشاهیان بعد از ماجراجویى هاى پى در پى از تلاش باز ایستاد و عرصه را براى ترک تازى هاى اقوام مغول در قسمت بزرگى از سرزمین هاى ایران خالى گذاشت.