مقدمه
از عصر باستان یونانیان به فلسفه پردازی در جهان مشهور بودند. زیرا در تمام سالها و قرون آن دوره فیلسوفان زیادی از میانشان سر بر آورده بوند و پایه و اساس فلسفه را ریخته بودند. این عامل باعث شده بود تا آکادمی های زیادی از جمله آکادمی معروف افلاطون در آنجا تاسیس شود. و در آنها به آموزش علوم آن دوران پرداخته شود. همین طور می توان به جرات گفت که آکادمی های یونان سر منشاء فلسفه در خاورمیانه و اروپا شدند. درآن دوران به علت عدم وجود امکانات و تکنولوژی برای پژوهش علمی ، روش علمی روش قیاس عقلی و منطق بود. چون تنها راه معرفت به اشیا از این طریق امکان بود. در همین دوران این روش که به عنوان فلسفه شناخته می شد به عنوان علم العلوم مشهور شد. اما پس از تصرف یونان توسط امپراطوری روم و سپس حمله ی اقوام وحشی " گال " به روم غربی امپراطوری بزرگ از هم پاشید و حکومتهای محلی تشکیل شد. و این در حالی بود که مسیحیت و کلیساها گسترش بسیاری یافتند. اما در اثر جهالت عده ای از مبلغان مسیحیت و پیروی مردم از آنها به آرامی پرداختن به علم و فلسفه در اروپا به شدت محدود شد و تنها نظام فلسفی پایدار در آن دوران اروپا اندیشه هایی بود که در کلیسا تدریس می شد. به همین دلیل به مرور زمان در جوامع اروپایی خرافات و عقب ماندگی چیره شد و عصر تاریکی را شکل داد. نفوذ کلیسا در سرزمینهای اروپایی به قدری افزایش یافت که تمامی قوانین جامعه بوسیله ی آن تعیین می شد. آنها فکر می کردند کلام مسیحیت باید اساس شناخت جامعه باشد و برای آن کافیست. آنها نمی توانستند با برهان عقلی صحت افکار و عقاید خود را توجیه کنند به همین دلیل به مرور زمان به فلسفه روی آوردند و برای اولین بار در قرون وسطی نظامی نسبتا منسجم شکل دادند. اولین فردی که برای این کار تلاش کرد " فلوطین " بود. او تلاش کرد که فلسفه ی نوافلاطونی را با کلام مسیحیت یکپارچه سازد و آن را با برهان منطقی توجیه کند. بعدها کلیسا با اتکا بر همین روش اساس نگرش فلسفی مسیحیت را شکل داد که در تاریخ فلسفه به نگرش " اسکولاستیسیسم " ( فلسفه ی مدرسی) مشهور است.
عل این نامگذاری این است که این فلسفه تنها فلسفه ای بود که در تمام طول قرون وسطی در سرتاسر اروپا در کلیساها تدریس می شد و به همین دلیل آن را درسی می دانستند و در میان سایر مکاتب از تقدس ویژه ای برخوردار بود. امروزه پس از ظهور عصر " رمانتیک " و انتقادات فلاسفه به خصوص فیلسوف آلمانی ایمانوئل کانت این اندیشه دیگر رواج ندارد. در عصر رمانتیک مبانی تفکرات ایده آلیستی تغییر بسیار کرد و در ابتدای آن شاخه ی ایدئالیسم استعلایی ( محدودیت گرا) پایه گذاری شد که خود در این مقوله جای نمی گیرد و جای بحثی دیگر دارد. بحث درباره ی تاریخ و تکامل فلسفه ی اسکولاستیسیسم جای تاملات فراوان و نوشتن کتابها دارد. هدف من در این مختصر فقط ذکر مقدمه و کلیتی از جریانهای فلسفی این عصر است.
فلسفه قرون وسطی
قرون وسطی ، نام دورهای است که برای تقسیم بندی تاریخ و تاریخ فلسفه استفاده میشود. معمولاً قرون وسطی را از پایان امپراتوری روم در قرن پنجم میلادی تا سقوط قسطنطنیه و پایان امپراتوری روم شرقی (یا بیزانس) در ۱۴۵۳در نظر میگیرند.
در دوران قرون وسطی در جامعه فئودالی، اروپا صحنه نبرد فکریِ اندیشههای فلسفی، نومینالیسم و رئالیسم است که در واقع اشکالی از ماتریالیسم و ایده آلیسم هستند. قرون وسطی عصری است که طی آن هویت غرب به معنی آنچه امروز میشناسیم شکل گرفت.
اصطلاح قرون وسطی در زبان فارسی ترجمه اصطلاحهای اروپایی آن است. مورخان این دوره تاریخی را به عنوان عصری که بین دوره یونانی - رومی، که دوره قدیم خوانده شدهاست، و دوره جدید و معاصر قرار دارد، معرفی میکنند.
بدین جهت این دوره قرون وسطی نامیده میشود. معمولاً شروع آن را قرن پنجم میلادی با سقوط امپراتوری روم غربی به دست ژرمنها میدانند و پایان آن را ظهور رنسانس و دورهٔ جدید در قرن شانزدهم میلادی در نظر میگیرند. عدهای از مورخان تاریخهای دقیقتری را به عنوان سالهای شروع و پایان این عصر ذکر میکنند. برای مثال میتوان سال ۱۴۵۳ میلادی را که تاریخ تسخیر قسطنطنیه (که پس از آن استانبول نامیده شد) به دست عثمانیان است یا کشف امریکا در سال ۱۴۹۲ را به عنوان وقایع تاریخی مهم برای اتمام این دوره دانست.
برای حدود تاریخی این دوره از لحاظ فلسفی عدهای از مورخان فلسفه تقسیم بندی تاریخی مورخان را رعایت میکنند، ولی کسانی هم هستند که ابتدای فلسفه قرون وسطی را تا قرون اول یا دوم میلادی به عقب میبرند. اینان سبب این امر را هماهنگی نوع فلسفهای در نظر میگیرند که با مسیحیت از این قرون شروع میشود و تا رنسانس ادامه مییابد. در مقابل اینان مورخانی هم معتقدند که دورهٔ آباء کلیسا عصر خاصی است با خصوصیات فرهنگی متفاوت با قرون وسطی. این گروه فلسفه قرون وسطی را از اوگوستینوس یا حتی بوئتیوس یعنی از قرن پنجم میلادی مورد بحث قرار میدهند. برای عدهای دیگر نیز بسته شدن مدارس فلسفی آتن بدست یوستینیانوس، امپراتور مسیحی روم شرقی در ۵۲۹ میلادی، انتهای فلسفه یونان و ابتدای فلسفه قرون وسطی است و برخی دیگر حتی تا قرن هشتم میلادی پیش میآیند و اصلاحات شارلمانی، اولین امپراتور بزرگ مسیحی غرب پس از سقوط روم غربی، را ابتدای این دوره میشمارند. برای پایان قرون وسطای فلسفی مورخان فلسفه نیز مانند مورخان دیگر ظهور عصر رنسانس را مدنظر قرار میدهند.
مقدمه ای بر اسکولاستیسیسم ، فلسفه ی قرون وسطی
در این مقاله در مورد ریشه ها و بنیاد فلسفه ی اسکولاستیسیسم (نظام فکری حاکم بر اروپا در قرون وسطی) بحث شده است.
برهان افلاطون:
در یونان باستان اعتقاد به خدایان چندگانه یا " رب النوع " وجود داشت. آنها برای هر چیزی خدایانی تصور می کردند که ویژگی اصلی آن خدا این بود که در زمینه ی مورد نظر در بالاترین حد کمال بود. مانند خدای جنگ ، خدای سرعت ، خدای قدرت و ... . باید بدانیم که علت این طرز تفکر در یونانیان را باید در نگرش افلاطون جستجو کرد.
او تصور می کرد که در خصائل هر موجودی نوعی نقص وجود دارد. برای مثال هر موجودی دارای قدرت معینی است. اما قدرت هر موجودی محدود است. یعنی می توان قدرتی از آن بالاتر تصور کرد. در دنیای واقعیت هیچ چیز قدرت مطلق نیست و هر ویژگی ای بسته به اینکه در چه موجودی تعریف شود تا حدود مشخصی معنا دارد. در حقیقت هر شی نمونه ی ناقصی است از یک نمونه ی بی نقص که یک کلی تامه به حساب می آید. کلی به خاطر اینکه جزئی نیست زیرا در جهان خارج قابل مشاهده و درک نیست و کامل به این خاطر که وقتی موجودی ناقص وجود داشته باشد نمونه ی کامل و بی نقص آن هم قابل تصور است که تمام ویژگی های شی ناقص را در برگیرد بنابراین برای مثال تمام موجودات در حرکت دارای حداکثر سرعت معینی هستند و همگی نمونه ی ناقصی از یک سرعت نام متناهی و بی نقص هستند که در یونان به آن " اخیلوس " (خدایان سرعت) می گفتند.
تثلیث فلوطین:
فلوطین آخرین فیلسوف رومی و پایان دهنده ی تاریخ فلسفه ی باستان بود. تلاش او این بود که بین دین ، فلسفه و شریعت وحدت ایجاد کند. او معتقد بود در شرایطی که این دو یکپارچه شوند می توانند حقایق بسیار مهمی را روشن کنند. او تصمیم داشت که با برهان و قیاس عقلی به کلام مسیحیت رنگ منطقی دهد. بنابراین در ابتدا در جستجوی وجه مشترکی در بین حکمت نوافلاطونی و کلام مسیحیت می گشت.
می دانیم که در بینش مسیحی سه مرتبه و پله به سوی کمال وجود دارد که با سه مفهوم اصلی پدر ، روح القدوس و پسر بیان می شود. که در آن مقصود از پدر بنیان گذار و صانع جهان است که همان خداست که جهان از او تولد یافته است. پسر همان موجودات یا انسان است که در آن حضرت عیسی (ع) به عنوان حد اعلی شناخته می شود. و در نهایت روح القدوس و یا رابط میان پدر و پسر یا خداوند و انسان است. سپس به منظور تطبیق فلسفه ی نوافلاطونی و کلام مسیحیت ابتدا آنها را با هم مقایسه کرد و سپس بر هم منطبق کرد. از مشترکات آنها می توان از اعتقاد به خدای نا محدود نام برد که سرچشمه ی هستی است. اما این مفهوم در فلسفه ی نوافلاطونی قالب کثرت به خود گرفته است و قائل به وجود خدایان متعدد شده است اما در کلام مسیحی اعتقاد به خدای یگانه مرسوم است. در نتیجه اگر می توانست ارباب الانواع را با هم جمع کند و یکپارچه سازد شریعت مسیحی قالب نوافلاطونی می گرفت و می شد مراتب آن را با توجه به مکتب افلاطون تشریح کرد. به دنبال آن مراتب دیگر وجود را نیز به گونه ای جدید و با توجه به تعبیر نوافلاطونی بیان کرد که این تعبیر بعدها تثلیث فلوطین نام گرفت.