جریان فکرى معتزله به مدت سى سال (در عهد مأمون، معتصم و واثق) مورد توجّه خلفاى عباسى بود.
در سال 232هجرى متوکّل به خلافت رسید و اهل حدیث بر امور مسلط شدند و به آزار و اذیت معتزله و مخالفان خود پرداختند.
هر چند معتزله نفوذ خود را در دربار عباسى از دست دادند، ولى در قرن چهارم در دستگاه حکومتى آل بویه شخصیتهاى مهمى از معتزله ظهور کردند که هر کدام نقش مؤثرى در پیش برد این مکتب ایفا نمودند.
این دوره از نظر تدوین آثار، مهمترین دوره فرهنگى معتزله به شمار مىرود.
صاحب بن عباد طالقانى یکى از چهرههاى سیاسى آل بویه که معتزلى مسلک بود، نقش به سزایى در ترویج آراء و عقاید معتزله ایفا نمود.
وى که وزیر دو تن از امراى بویهى (مؤیدالدوله و فخرالدوله) بود، قاضى عبدالجبار همدانى را به رى فرا خواند و وى را منصب قاضىالقضاتى داد که عامل مؤثرى در گسترش آراء و عقاید معتزله به شمار آمد.
در مقالهى حاضر ضمن معرفى تنى چند از مشاهیر معتزله در قرن چهارم هجرى نقش اساسى ایشان در تجدید حیات فکرى، فرهنگى معتزله را مورد بررسى قرار خواهیم داد.
واژههاى کلیدى: معتزله، ابوعلى جبّائى، ابوهاشم جبّائى، قاضى عبدالجبار همدانى، صاحب بن عباد طالقانى، رى، آل بویه.
مقدمه: نباید چنین تصور کرد که با قدرت یافتن متوکّل، آفتاب دولت معتزله و روزگار شکوفایى این اندیشه غروب کرد و نباید گفت از این زمان به بعد معتزله در دستگاه حکومت و در نظر عامه، حامیان مهمى نداشتند.
الغاى دستور محنت از سوى متوکّل در سال 234هجرى صرفا نشانهى پایان دورهاى است که طى آن مکتب معتزله حدود سى سال مورد توجّه خلفاى عباسى بود.
با پایان یافتن این دورهى سى ساله، اهل حدیث در امور سیاسى خلافت عباسى دخالت کردند و معتزله را مورد آزار و اذیّت قرار دادند، اما این امر علىرغم تمام محدودیتها سبب از بین رفتن جریان فکرى معتزله نگردید.
در این عصر، معتزله نه تنها در پایتخت، بلکه در نواحى بىشمارى از جهان اسلام مخصوصا ایران استقرار پیدا کرده بود که محدودیتهاى اعمال شده بر معتزله، توسط دستگاه خلافت و اهل حدیث در بغداد بر این نواحى تأثیرى نداشت.
مقدّسى در این باره مىگوید: در این زمان در مناطقى چون شام، مصر، نیشابور، خوزستان و فارس گروه معتزلهى زیادى زندگى مىکردند.
علاوه بر این، هر چند معتزله از حمایت خلافت عباسى محروم شدند، اما آنها بعدا شاهزادگان یا اشخاص با نفوذ دیگرى را (به خصوص در دورهى حکومت آل بویه) یافتند که از آنها حمایت کنند.
بسیارى از محققان و نویسندگان ملل و نحل بر این نکته تأکید داشتهاند که دورهى نخست معتزله با حمایت خاندان عباسى به ویژه در عصر مأمون، معتصم و واثق شکل گرفت و شخصیتهاى مشهورى چون نظام، جاحظ، احمد بن أبى دؤاد و...
براى گسترش مکتب معتزله سعى زیادى نمودند که این دوره را دورهى قهرمانان یا سلف صالح نامیدهاند.
اگر نگاهى به مکتب معتزله تا قبل از به خلافت رسیدن متوکّل (دوره نخست) و دورهى بعد از به خلافت رسیدن وى (دوره بعد) بیندازیم به این نکته پى خواهیم برد که دورهى نخست در نظر ما مهمترین دوره نیست.
زیرا در مرحلهى بعد بود که معتزله در اتقان و نظاممند کردن آموزهها بروز و ظهور یافتند؛ مرحلهاى که مىتوان آن را دورهى کلاسیک معتزله توصیف کرد که تقریبا از ربع آخر قرن سوم تا اواسط قرن پنجم ادامه یافت.
در این دوره، اشخاصى چون ابوعلى و ابوهاشم جبّائى، قاضى عبدالجبار همدانى، صاحب بن عباد و...
ظهور کردند که هر کدام نقش مهمى در پیش برد این مکتب ایفا نمودند.
به لحاظ تدوین آثار، این دوره مهمترین دورهى معتزله است و فردى چون قاضى عبدالجبار در این عصر آثار فراوانى در تأیید مکتب معتزله از خود به جا گذاشت که هیچ کدام از مشاهیر معتزلى از نظر کثرت آثار به پاى وى نرسیدهاند.
در مقاله حاضر حیات فکرى، فرهنگى مشاهیر فوق الذکر را مورد بررسى قرار خواهیم داد.
1.
ابوعلى جبّائى ابوعلى محمد بن عبدالوهاب بن سلام بن خالد بن حمران بن ابان، وابسته به عثمان بن عفان است.1 ایشان از علماى علم کلام معتزلى بود که آن را از استادش ابى یوسف یعقوب بن عبداللّه الشحّام، رئیس معتزلهى بصره در عصر خویش فرا گرفت.2 به اصحاب ابوعلى محمد بن عبدالوهاب جبّائى، جبّائیه گفته مىشود.3 «ابوعلى از علماى معتزله و رئیس آنها در زمان خود بود و جبّائیه به جُبَّا موسوم است و نسب وى به جُبَّا یکى از روستاهاى بصره است که ایشان در بصره مشهور و در جُبَّا مدفون گردید».4 مؤلف کتاب تاریخ اندیشه هاى کلامى در اسلام، جُبَّا را از روستاهاى بصره نمىشمرد، بلکه معتقد است که آن نام آبادى یا ناحیهاى در استان خوزستان است.
وى مىنویسد، برخى آبادان را جزء این ناحیه که از یک سو در کنار بصره و از سوى دیگر در کنار اهواز قرار گرفته، دانسته و حتّى برخى از کسانى که در این امر اطّلاعات و تجاربى ندارند، جُبَّا را از توابع بصره شمردهاند در حالى که واقع امر چنین نیست.5 ابوعلى جبّائى در سال 235هجرى، دیده به جهان گشود و در سال 303هجرى درگذشت.6 ایشان از کودکى به تیزهوشى و زیرکى شناخته شد و در بزرگى به قدرت اقناع و غلبه بر دشمن، شهرت یافت و در علم کلام، سرآمد گردید.
ابن مرتضى، حکایتى از نبوغ سرشار و زودرس او و نیز قدرت وى در دوران خردسالى بر مجادله در مسائل علم کلام آورده است.
وى مىنویسد: او با همهى خردسالى به داشتن قدرت در جدل معروف بود.
قطان نیز نقل کرده است که وى به منظور مناظره با جماعتى نشست.
آنان به انتظار مردى از همان جماعت نشستند و وى حضور نیافت.
در زمانى که مردى از علماى جبریه به نام صقر در آنجا حضور داشت، یکى از حاضران جلسه گفت: آیا در اینجا کسى نیست که سخن بگوید؟
ناگاه پسرکى سفید چهره خود را به صقر رساند و به وى گفت: از تو بپرسم؟
حاضران به او نگریستند و از جرأت و جسارت او با وجود کمى سنش شگفت زده شدند.
صقر در پاسخ او گفت: بپرس.
او گفت: آیا خداوند فعل عادلانه انجام مىدهد؟
پاسخ داد: آرى.
گفت: آیا او را بدین سبب که فعل عادلانه انجام مىدهد، عادل مىنامى؟
گفت: آرى.
پرسید آیا او ستم مىکند؟
پرسید: آیا او را به این دلیل که ستم مىکند، ستمکار مىنامى؟
گفت: نه.
جبّائى گفت: پس لازم است، او را بدان سبب که فعل عادلانه انجام مىدهد نیز عادل نخوانى.
اینجا بود که صقر درماند و مردم پرسیدند که این کودک که بود و در پاسخ گفته شد: او پسرى از جُبَّاست.7 اساتید و شاگردان ابایعقوب شحَّام، استاد جبّائى بود و البته جبّائى با دیگر متکلمان دوران خویش نیز ملاقات کرد.8 ابویعقوب یوسف بن عبداللّه بن اسحاق شحّام از اصحاب ابوالهذیل بود و ریاست معتزله نیز به او رسید.
او کتبى در ردّ بر مخالفان و تفسیر قرآن دارد.
وى از باهوشترین مردم بود و هشتاد سال زیست.9 از شاگردان وى، دختر و پسر وى و ابوالحسن اشعرى را مىتوان نام برد.
فرزندش، ابوهاشم که بعد از وى به ریاست معتزله رسید و طریقهى بهشمیّه به نام وى موصوف و مشهور گردید به همراه پدر، آخرین دورههاى اهمّیّت معتزله را نشان مىدهند.10 ابوالحسن اشعرى دیگر شاگرد وى بود که از طریقهى اعتزال روى برگرداند و مذهب اشعرى را بنا نهاد.11 تألیفات ابن مرتضى نقل مىکند: «هیچ گاه نبود که او کتابى خاص را بنگرد، مگر اینکه یک روز در زیج خوارزمى مىنگریست.
یک روز هم او را دیدم که قسمتى از الجامعالکبیر محمد بن حسن را در دست دارد.» وى مىگفت: کلام براى او از هر چیز دیگر آسانتر است، زیرا عقل بر آن دلالت مىکند.12 ابوعلى جبّائى به علم کلام، اشتغال داشت اما آثارى در تفسیر قرآن و علم نجوم و مقالاتى در خلق قرآن نیز به وى منسوب است.13 ابن مرتضى در طبقاتالمعتزله براى او از یک تفسیر قرآن نام برده که در آن از هیچ کس جز ابوبکر عبدالرحمن بن کیسان اصم، ذکرى به میان نیامده است.14 وى همچنین کتابهایى در ردّ اهل نجوم براى او ذکر مىکند و یادآور مىشود که بسیارى از این مسائل، مشابه دلایل ظنى است که موجب گمان بیشتر مىشود.15 ابوعلى همچنین کتاب اللطیف را براى برخى از شاگردانش از جمله، ابوالفضل خجندى و کسانى دیگر املاء کرده است.16 در لسانالمیزان آمده است: ابوعلى جبّائى حدود هفتاد تصنیف دارد که از جمله آثار وى، الرد على الاشعرى فى الروایه مىباشد.17 او همچنین ردّیههایى بر ابوالحسن خیاط، صالحى، جاحظ، نظام و دیگر معتزلیان که با آنان اختلاف نظر داشته است دارد.18 مناظرهى ابوعلى جبّائى با ابوالحسن اشعرى ابوالحسن اشعرى در آغاز از معتزلهى بصره بود و مدت چهل سال شاگرد ابوعلى جبّائى بود تا اینکه طریقهى اعتزال را ترک کرد و مکتب اشعرى را به وجود آورد.
مناظراتى میان جبّائى و ابوالحسن اشعرى گزارش شده که نمىتوانیم به دقّت مشخص کنیم که آیا این مناظرات قبل از ردّ علنى مذهب معتزله صورت گرفته و یا بعد از آن؟
یکى از مهمترین مناظرات میان ایشان که در منابع مختلف نقل شده روایت ابن خلکان است که مىگوید: «پیشواى سنت، شیخ ابوالحسن اشعرى علم کلام را از او اخذ کرد و مناظرهاى با او داشته است که علما آن را چنین روایت کردهاند: گفته مىشود، ابوالحسن اشعرى از استاد خویش، ابوعلى جبّائى پرسید که سه برادرند یکى مؤمن، نیکوکار و پرهیزگار، دیگرى کافر، فاسق و بدکار و سومى خردسال.
هر سه نفر در گذشتهاند، اکنون بگو حکم این سه چیست؟
جبّائى پاسخ داد: آن زاهد در بهشت و کافر در جهنّم و آن خردسال اهل نجات است.
اشعرى گفت: اگر آن خردسال بخواهد به درجات آن پرهیزگار برود، آیا به او اجازه داده مىشود؟
جبّائى پاسخ داد: نه، زیرا به او گفته مىشود، برادرت به سبب عبادات فراوان خویش به این درجات رسیده و تو از آن طاعات، برخوردار نیستى.
اشعرى گفت: اگر خردسال بگوید: تقصیر از من نیست، تو خود، مرا باقى نگذاشتى و بر طاعت توانا نساختى.
جبّائى پاسخ داد، خداوند مىگوید: من مىدانستم که اگر تو باقى مىماندى، نافرمانى مىکردى و مستحق عذاب دردناک مىشدى.
پس من مصلحت تو را مراعات کردم.
اشعرى گفت: اینک اگر آن برادر کافر بگوید: اى پروردگار عالمیان، آن گونه که حال او را مىدانستى، حال مرا نیز مىدانستى پس چرا مصلحت او را مراعات کردى و مصلحت مرا مراعات نکردى؟
در این هنگام جبّائى به اشعرى گفت: تو دیوانهاى.
او گفت: نه!
بلکه الاغ شیخ در سر بالایى مانده است و بدین ترتیب بود که جبّائى از دادن پاسخ درماند».19 مناظرات دیگرى نیز میان ایشان روى داده و در منابع مختلف به آنها اشاره گردیده است که از ذکر آنها خوددارى مىکنیم.
2.
ابوهاشم جبّائى او ابوهاشم عبدالسلام بن ابى على جبّائى بن عبدالوهاب بن عبدالسلام بن خالد بن حمران بن ابان بن عثمان است.
دربارهى ولادت او خطیب بغدادى در تاریخ بغداد چنین مىگوید: «تنوخى به نقل از ابوالحسن احمد بن یوسف بن ازرقى، برایم نقل کرده است که گفت: ابوهاشم عبدالسلام بن محمد بن عبدالوهاب جبّائى گفته است: من در سال 277هجرى دیده به جهان گشودم و پدرم ابوعلى نیز در سال 235هجرى به دنیا آمد و در شعبان سال 303هجرى وفات یافت».20 این تاریخ در وفیات الاعیان به صورت تحریف شده، چنین آمده است: «ولادت ابوهاشم در سال 247هجرى بوده است.21 وى در بصره به دنیا آمد و در سال 321هجرى وفات یافت».22 این تاریخ در وفیات الاعیان به صورت تحریف شده، چنین آمده است: «ولادت ابوهاشم در سال 247هجرى بوده است.21 وى در بصره به دنیا آمد و در سال 321هجرى وفات یافت».22 ایشان از اکابر متکلمین و بزرگان علماى کلام در فرقهى معتزله بود.
در علوم ادبیه نیز بىنظیر بود.
او مانند پدرش در اکثر مسائل کلامیه با اغلب فِرَقِ اسلامى مخالفت مىنمود.
وى در مذهب اعتزال، طریق خاصى پیمود و مقالاتى نوشت که در کتب کلامى به طور مشروح آمده است.
علاوه بر مخالفت با دیگران در پارهاى عقاید دینى با پدرش مخالفت نمود و نتایج افکار خود را در قلوب اکثر مسلمین رسوخ داد، تا آنکه شعبهى مخصوص دیگرى نیز از معتزله منشعب شد و در میانِ فرَقِ اسلامى به بهشمیَّه مشهور گردید.23 اساتید ابوهاشم جبّائى او علم نحو را از ابوالعباس مبرَّد، فرا گرفت.
در مبرَّد، نوعى سبکمغزى وجود داشت و بدین سبب به ابوهاشم گفته شد: چگونه سبکسرى او را تحمّل مىکنى؟
و او پاسخ داد: تحمّل او را شایستهتر از نادان بودن به اصول زبان عرب دیدهام که البته این مضمون گفتهى اوست.24 وى علم کلام را از پدرش فرا گرفت و بدان علاقهى بسیار داشت و در پرسش از پدر درباره مسائل مختلف دینى اصرار فراوان مىکرد تا آنجا که پدرش از او آزرده مىشد.
ابن مرتضى در این باره مىگوید: او از شدّت علاقمندى، آن قدر از ابوعلى پرسش مىکرد که او از وى آزرده مىشد.
برخى از اوقات، هنگام مناظره و بحث ابوعلى با وى، ابوعلى مىگفت: آزارمان مده!
اما او همچنان بر پرسش اصرار مىورزید.25 ابوعلى بر بستر خویش، دراز مىکشید و ابوهاشم در مقابل او مىایستاد و به پرسش مىپرداخت تا زمانى که او را خسته مىکرد و او نیز روى خود را از او بر مىگرداند.
اما باز، ابوهاشم به آن سو که او رویش را چرخانده بود مىرفت و پیوسته به این کار ادامه مىداد تا زمانى که پدر به خواب مىرفت.
گاه نیز ابوعلى پیشدستى مىکرد و در را به روى ابوهاشم مىبست.
آن کس که علاقهى او در این حد باشد و چنان هوشمندى و ذکاوتى نیز در او مشاهده شود از سرآمد شدن او در علم هیچ شگفتى نخواهد بود.26 شاگردان ابوهاشم او شاگردان برجستهى بسیارى داشت که ابن مرتضى از برخى از آنان در ضمن طبقهى دهم از طبقات معتزله یاد مىکند و از اینان نام مىبرد.
ابوعلى بن خلّاد: صاحب کتاب الاصول و شرح الاصول که نخست در عسکر و سپس در بغداد شاگردى ابوهاشم کرد و البته عمرش کوتاه بود.
احتمالاً مشهورترین آنها ابوعبداللّه حسین بن على بصرى است که نخست از ابوعلى خلّاد و پس از آن از ابوهاشم کسب علم کرد و با سعى و تلاش خویش به درجهاى رسید که جز او از اصحاب ابوهاشم کسى بدان نرسیده است.27 3.
ابواسحاق عیّاش یا ابراهیم بن عیّاش بصرى.
قاضى عبدالجبار مىگوید: او همان کسى است که من در آغاز، نزد او تحصیل مىکردم و در حد بالایى از پاکدامنى و زهد قرار داشت.28 4.
ابوالقاسم سیرافى که در 62 سالگى درگذشت.
5.
ابوعمران سیرافى: نخست در محضر ابوهاشم کسب علم کرد و سپس از او جدا شد و با ابوبکر بن اخشید رفت و آمد کرد.
6.
ابوالحسین ازرق یا احمد بن یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن بهلول انبارى تنوخى، علم کلام را از ابوهاشم، فقه را از کرخى، قرآن را از ابن مجاهد و نحو را از ابن سرّاج فرا گرفت.
7.
ابوالحسین طوائفى بغدادى، پیرو مذهب فقهى شافعى و داراى کتابى در اصول فقه.
8.
خواهر ابوهاشم و دختر ابوعلى جبّائى به مراتبى از علم رسید در برخى مسائل از پدر پرسش مىکرد و وى نیز به او پاسخ مىگفت.
وى مبلغ زنان بود و در آن دیار از او بهرهها بردند.
9.
احمد بن أبى هاشم که از نجیبترین فرزندان ابوهاشم و داراى مراتبى از علم بود.
10.
ابوالحسن بن نجیح از اهالى بغداد.
11.
ابوبکر بخارى، وى در علم کلام از ابوهاشم کسب فیض کرد و به درجهاى از علم رسید.
12.
ابومحمد عبدکى، او نیز از ابوهاشم کسب علم کرد و از خبرگان در علم کلام بود.29 تألیفات ابوهاشم ابن ندیم در الفهرست، کتب ذیل را از وى دانسته است: 1.
الجامع الکبیر 2.
الابواب الکبیر 3.
الابواب الصغیر 4.
الجامع الصغیر 5.
الانسان 6.
العوض7.
المسائل العسکریات 8.
النقض على ارسطاطالیس فى الکون و الفساد 9.
الطبائع و النقض على القائلین بها 10.
الاجتهاد30 بغدادى نیز در الفَرقُ بین الفِرَقْ، دو کتاب استحقاق الذم و البغدادیات را از آثار وى مىشمرد.31 آراى معاصران و متأخران دربارهى او ابوالحسن کرخى مىگوید: «هیچ کس به مقام او در علم کلام نرسید».32 ابوعبداللّه بصرى، نیز از ورع و زهد او مسائلى نقل مىکرد که از دیندارى بسیار او حکایت داشت.33 قاضى عبدالجبار نیز در مورد او مىگوید: ابوهاشم از خوش اخلاقترین و گشادهروترین مردم بود، برخى مردم، مخالفت او با پدرش را نکوهش کردهاند در حالى که مخالفت تابع با متبوع در مسائل دقیق فرعى، نکوهیده نیست.34 گسترش مذهب و اندیشهى او عبدالقادر بغدادى، دربارهى ابوهاشم جبّائى و مذهب او مىگوید: «بیشتر معتزلهى عصر ما به سبب دعوت ابن عباد وزیر آل بویه به مذهب جبّائى بر مذهب اویند.»35 از آنجا که بغدادى در سال 429هجرى در گذشته است، مفهوم این سخن آن است که معتزله در ربع آخر قرن چهارم و ربع اول قرن پنجم هجرى بر مذهب ابوهاشم جبّائى بودهاند.
او علّت این امر را چنین تفسیر مىکند که صاحب بن عباد، متولد 26 ذى القعده 326هجرى در اصطخر و به نقلى در طالقان و متوفّاى 24 صفر سال 385هجرى بیشترین نقش را در این زمینه داشت، زیرا وى مردم را به فرقهى معتزله بر مسلک ابوهاشم، دعوت مىکرد.
وى از سال 366 تا 385هجرى، وزارت آل بویه را بر عهده داشت و در این مقطع زمانى، دعوت مردم به معتزله بر مبناى اندیشه و مسلک ابوهاشم صورت مىگرفت.36 در بیشتر کتابهاى معتزله و کتب عقاید مانند الملل و النحل شهرستانى، نام پدر و پسر یکسان برده مىشود، زیرا چنانکه گفتیم در اغلب مباحث با هم موافق بودهاند.37 ولى بعضى پیروان پدرِ او را جبّائیه و پیروان ابوهاشم را بهشمیّه و به عنوان دو فرقهى جداگانه به شمار مىآورند.38 3.
ابوالقاسم کعبى بلخى 319ـ273هجرى ابوالقاسم عبداللّه بن احمد بن محمود کعبى بلخى از معتزلهى بغداد در بلخ به دنیا آمد، ولى روزگار درازى در بغداد زیست و در آنجا شاگرد ابوالحسین خیاط، بود و بعد از خیاط، جانشین وى شد.39در نسف (نخشب) مدرسهاى تأسیس کرد و جمع زیادى از مردم خراسان را به دین اسلام درآورد.
وى اول شعبان سال 319هجرى در بلخ درگذشت.
ایشان از معتزلهى بغداد و مؤلف کتاب المقالات است.40 از دیگر آثار وى مىتوان التفسیر، تأیید مقاله ابى الهذیل، قبول الاخبار، معرفه الرجال و...
را نام برد.41 در لغتنامه، کتب اوائل الادله فى اصول الدین، تجرید الجدل و تهذیب فى الجدل از دیگر آثار وى شمرده شده است.42 وى در برخى از مسائل کلامى، آراء خاصى دارد که در کتب ملل و نحل، نقل شده است.
وى در مورد امامت معتقد بود که قریش نسبت به غیر قریش، اصلح و اولى است.43 از آثار وى، کتاب المسترشد فى الامامه است که در ردّ کتاب انصاف فى الامامه، ابوجعفربن قبه رازى از متکلمین شیعه که در ابتدا معتزلى بوده، نوشته شده است.
ابوجعفر کتابى به نام المستثبت در ردّ المسترشد، تألیف کرد و چون این کتاب پیش کعبى رسید، نقض المستثبت را در ردّ بر آن نوشت و هنگامى که این کتاب به رى رسید، ابوجعفر وفات یافته بود.44 4.
ابن اخشید 326ـ270هجرى ابوبکر احمد بن على بن معجورالاحشاد 326ـ270هجرى متکلّم، فقیه، مفسّر و یکى از رؤساى معتزله است.
ایشان از فضلا و پرهیزگاران و زاهدان معتزله است و چندین کتاب در فقه تألیف کرد و خانهاش در سوقالعطش در کوچهى معروف به دربالاحشاد بود.45 وى براى مدتى طولانى از دانش ابوعبداللّه محمد بن عمر صیمرى، بهره گرفت.
او علاوه بر کلام، فقه و تفسیر بر علم حدیث نیز آگاه بود و از ابومسلم کجى، موسى بن اسحاق انصارى، فضل بن حباب جمحى و طبقه آنان حدیث نقل مىکرد.46 در فقه، پیرو مذهب شافعى و در کلام، پایه گذار طریقهى خاصى از معتزله بود که به اخشیدیه معروف شد.
بسیارى او و کعبى و ابوهاشم را از بزرگترین رهبران معتزلهى زمان خود به شمار مىآورند.47 از جمله شاگردان وى مىتوان، على بن عیسى نحوى، معروف به ابن رمانى اخشیدى، ابوعمران موسى بن ریاح، ابوعلى احمد بن محمد بن حنفى بصرى، ابوعبداللّه حبشى و ابوالحسن انصارى را نام برد.48 از مهمترین آثار وى مىتوان: 1.
الاجماع 2.
التفسیر للطبرى 3.
اختصار کتاب ابى على فى النفى و الاثبات 4.
المبتدى 5.
المعونه فى الاصول که ناتمام مانده بود 6.
نظمالقرآن 7.
النقض على الخالدى فى الارجاء 8.
نَقلالقرآن را نام برد.49 5.
ابوعبداللّه بصرى 369ـ308هجرى ابوعبداللّه حسین بن على...
بن ابراهیم، شهرتش کاغذى، 369ـ308هجرى از مردم بصره است که در همانجا به دنیا آمده است.
او از مذهب ابوهاشم پیروى مىکرد و در زمان خود بر اصحاب او ریاست پیدا کرد.
قاضى، فقیه، متکلّم، داراى اخلاقى والا و نجابت و بزرگوارى بود.
نامش در همهى مکانها و شهرها به ویژه خراسان انتشار یافت.
نقض کلام الراوندى، الاقرار المعروفه از آثار وى است.50 ابوعبداللّه بصرى از شیعیان زیدى و در زمان خود، پیشواى معتزلیان بهشمیّه بود.
ابن مرتضى در طبقات المعتزله ایشان را در طبقهى دهم معتزلیان قرار مىدهد و او را از جمله کسانى ذکر مىکند که از ابوهاشم جبّائى، تعلیم گرفتهاند.
بصرى نخست نزد ابوعلى خلّاد به تحصیل دانش، پرداخت و مدتى طولانى را در مجلس فقیه ابوالقاسم کرخى، گذراند.
او با حکم مستقل و دقیق خود از همهى پیروان ابوهاشم جبّائى، سبقت گرفت و همّت خود را به یک اندازه، مصروف علم کلام و فقه ساخت.
قاضى عبدالجبار مدت زیادى در بغداد با بصرى معاشرت داشت و پس از اینکه به رى رفت نیز کتابهاى او را دریافت مىکرد تا اینکه به قضاوت رسید.
در میان شاگردان او ابوعبداللّه داعى از اهل البیت بود.
بصرى از محبّان حضرت على علیهالسلام بود و اثرى شیعى نوشت که کتاب التفصیل نام گرفت.51 بصرى از آنجا که معتزلى بود، بالطبع با فلاسفه مخالفت داشت و از آنجا که عضو مکتب کلامى بهشمیّه بود با اخشیدیه52 رقابت کرد و نزاع میان این دو مکتب کلامى، تلخ و ناگوار بود.53 6.
دیگر مشاهیر معتزله ابوعبداللّه محمد بن عمر الصیمرى از مردم صیمره و از معتزلیان بصره بود و خود را از شاگردان ابوعلى جبّائى مىدانست وپس از ابوعلى به مقام ریاست رسید؛ زیرا سن او هم در حدود سن و سال ابوعلى بود و در سال 315هجرى وفات یافت.54 ابوعلى محمد بن خلّاد از اصحاب ابوهاشم بود که به عسکر رفته و در محضر او علم آموخته و کتاب الاصول از اوست.55 ابوالحسین محمد بن على بن الطیب البصرى، متکلّم مذهب معتزله و یکى از علماى علم کلام در بغداد سکونت گزید و در سال 436هجرى وفات نمود.56 على بن سعید اصطخرى، یکى دیگر از متکلمین معتزله بود که فقیهى شافعى بود و در سال 404هجرى فوت کرد.
ایشان، افزون بر 90 سال عمر کرد.57 همچنین على بن محمد بن ابى الفهم التنوخى که در سال 342هجرى وفات نمود از علماى معتزلى بود.58 نیز عمیر بن على بن الحسین بن عمیر الصیمرى الرازى قاضى قزوینى از بزرگان فقهاى رى و بر قول معتزله بود.59 7.
قاضى عبدالجبار همدانى قاضى عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار همدانى اسدآبادى، مکنى به ابوالحسین یکى از اندیشمندان و بزرگان معتزله در قرون چهارم و پنجم هجرى مىباشد.
وى بین سالهاى 325ـ320هجرى در شهر همدان متولد شد.60 در مورد وفات وى سالهاى 414هجرى61 و 415هجرى62 ذکر شده است که اغلب روایات، حکایت از این امر مىکند که وفات وى در سال 415هجرى63 رخ داده است و افزون بر 90 سال عمر کرد.64 عبدالجبار همدانى، قاضى بود و در علم اصول و کلام، تبحّر داشت و در عصر خویش، شیخ معتزلیان بود و آنان وى را قاضىالقضاه مىگفتند و جز وى کسى را بدین لقب نمىخواندند.65 وى مثل حلقهى اخیر، اعتزالى خالص است که بعد از جریان اعتزالى وارد تشیع شد، همانند معتزلهى بغداد که قبلاً چنین شده بود.66 قاضى عبدالجبار نه تنها یکى از بزرگان معتزله در عصر خودش و بالاترین آنها از نظر مقام و فکر و تألیف، بلکه یکى از بزرگترین شخصیتهاى قرن چهارم و پنجم هجرى است که پشتوانه عظیمى براى مذهب بود و اصول آن را استوار ساخت و از آن دفاع کرد.67 یکى از کسانى که صاحب بن عباد در حق او نیکى بسیار کرد، قاضى عبدالجبار بود.68 مراتب علم، فضل و کمال وى مورد تصدیق و اذعان صاحب بن عباد بوده و به امر آن وزیر در سال 360هجرى از بغداد به رى آمد و به وظایف تدریس، قیام نمود و در تمامى سرزمین رى قاضىالقضاه بوده است.69 از اهمّیّت علمى وى، آنکه صاحب گوید: وى اعلمترین اهل زمین در زمان خود مىباشد.70 وى در ابتداى امر، اشعرى و از نظر فقهى، پیرو فقه شافعى بود و بعدا به معتزله گروید.71 دورهاى که قاضى عبدالجبار در آن زندگى مىکرد، مصادف با حاکمیت آلبویه در عراق و فارس و خوزستان است.
صاحب بن عباد از وى دعوت کرد و منصب قضاوت را به وى داد و این منصب، شبیه وزارت دادگسترى در زمان ما است.72 صاحب کسى نزد استادش ابوعبداللّه بصرى فرستاد تا فردى را که داراى علم و عمل مناسب در مذهبش (معتزله) باشد؛ براى او بفرستد.
ابوعبداللّه، ابتدا ابااسحاق النصیبى را به خاطر شرافت اخلاق و عمل نزد صاحب فرستاد و چون موافق نبود، قاضى عبدالجبار را نزد وى فرستاد.73 زمانى که صاحب بن عباد از جهان رخت برکشید، قاضى عبدالجبار گفت: بر او رحمهاللّه نگویید، زیرا بدون آنکه، آشکارا توبه کرده باشد از دنیا رفته است و این سخن را دلیل بر بىوفایى قاضى، گفتهاند.74 پس فخروالدوله، (امیر بویهى) اموال قاضى عبدالجبار را مصادره نمود و در این مصادره، هزار طیلسان و جامهى پشمین گرانبها به فروش رفت.75 ایشان از فحول علماى عامه مىباشد و در زمان خود، رئیس معتزله بوده و مصنّفات بسیارى در مذهب اعتزال و تمامى فنون دیگر به وى منسوب است و اقوال مختلفهى او در کتب مختلف به خصوص در کلام و اصول فقه نقل شده است.76 تألیفات قاضى عبدالجبار همدانى آثار فراوانى در علوم و فنون مختلف به وى منسوب است که بر چند نوع اند: الف) نوعى که در زمینهى کلام و مسائل کلامى است: 1.
کتاب الدواعى و الصوارف؛ 2.
کتاب الخلاف و الوفاق؛ 3.
الخاطر؛ 4.
الاعتماد؛ 5.
المنع و التمانع؛ 6.
کتاب مایجوز فیه التزاید و ما لایجوز.
ب) او امالى بسیار دارد که از آن جملهاند: 1.
المغنى؛ 2.
الفعل والفاعل؛ 3.
المبسوط؛ 4.
المحیط؛ 5.
الحکمه و الحکیم؛ 6.
شرح الاصول الخمسه.
ج) در اصول فقه: 1.
الملل و شرحها؛ 2.
دافع الاوهام؛ 3.
ریاضه الافهام؛ 4.
النهایه؛ 5.
العمد؛ 6.
شرح العمد.
د) کتبى در ردّ بر مخالفان دارد: 1.
نقض اللمع؛ 2.
نقض الامامه.
ه) از جمله کتب او در پاسخ مسائلى است که از دور و نزدیک به او مىرسیده که عبارتند از: 1.
الرازیات؛ 2.
العسکریات؛ 3.
القاشانیات؛ 4.
الخوارزمیات؛ 5.
النیسابوریات.77 و) در علم طریقت: 1.
آداب القرآن؛ 2.
المواعظ؛ 3.
تکمله الاحکام.78 از دیگر آثار او مىتوان الخلاف بین الشیخین (ابوعلى و ابوهاشم)، نصیحه المتفقهه (مواعظ)، تنزیه القرآن عن المطاعن، تثبیت دلائل نبوه سیدنا محمد، طبقات المعتزله، رساله فى علم الکیمیاء، مسأله فى الغیبه، الفصول فى معانى جوهره الاصول، الکواکب الزهره، المکلل بفرائد معانى المفصل، الشافیه شرح الکافیه، تاج علوم الادب فى قانون کلام العرب، القائد و شرحها در الفوائد و...
را نام برد.79 اساتید و شاگردان قاضى عبدالجبار ایشان کلام را از محضر ابىاسحاق ابراهیم عیّاش و ابوعبداللّه الحسین بن على بصرى، حدیث را از ابراهیم بن سلمه بن قطان، عبدالرحمن بن حمدان الجلاب، عبداللّه بن جعفر بن فارسى و الزبیر بن عبدالواحد اسدآبادى آموخت.80 از معروفترین شاگردان وى مىتوان، احمد بن حسین آملى، ابوالقاسم على بن حسین، ابو رشید سعید نیشابورى، یوسف عبدالسلام قزوینى، ابوالحسین محمد بن على بصرى، ابوالقاسم اسماعیل بستى، ابوحامد احمد بن محمد بخارى و احمد بن متّویه را نام برد.81 ابن مرتضى در کتاب المنیه و الامل، قاضى عبدالجبار را در طبقهى یازدهم معتزله و شاگردان وى را در طبقهى دوازدهم ذکر مىکند.
بحث امامت در نظر قاضى عبدالجبار از آنجا که قاضى عبدالجبار مهمترین چهرهى فرقه معتزله از نظر تدوین آثار در زمینههاى مختلف به خصوص در زمینهى کلام معتزلى مىباشد به بحث امامت در اندیشه سیاسى قاضى عبدالجبار مىپردازیم.
بحث امامت، بحثى واجب در میان فِرَق مسلمین است که در اندیشهى سیاسى قاضى در پنج فصل بررسى مىشود.
در حقیقت امام.
ضرورت وجود امام.
3.
صفات امام.
4.
طرق امامت.
تعیین امام.
در حقیقت امام حقیقت امام، این است که بر دیگر آحاد جامعه مقدم باشد و در شرع حق، اسمى است که داراى ولایت است و حق تصرّف در امور مردم را دارد.82 کلمهى امام در زبان عربى به معناى کسى است که مردم به او بگرایند و از او تبعیت و اخذ دستور کنند و راه را نیز به همین مناسبت امام مىگویند، زیرا مردم به سمت آن مىگرایند و در رسیدن به مقصد، آن را پیروى مىکنند و در اصطلاح امامت، ریاست بر عامه است در امور دین و دنیا به نیابت از حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله .83 عموم فِرَق اسلامى، غیر از یک فرقه از خوارج و دو نفر از رؤساى معتزله، امامت را واجب مىدانستند.
فرقهى نجدات از خوارج مىگفتند: اصلاً امامت واجب نیست؛ مردم خود باید در راه حق و به حکم قرآن با یکدیگر معامله کنند.
ابوبکر اصم از قدماى معتزله مىگفت: در مواقعى که عدل و انصاف بین مردم حاکم است به وجود امام احتیاجى نیست، تنها زمانى که ظلم بروز کند، امامت واجب مىشود.
هشام فوطى یکى دیگر از سران معتزله و معاصر با مأمون عباسى بود که برخلاف اصم، عقیده داشت؛ امامت در موقع حکومت عدل در بین مردم واجب است تا امام شرایع الهى را اظهار نماید.
در موقع ظهور ظلم، ممکن است که ظلم کنندگان از او اطاعت نکنند و وجود او موجب افزایش فتنه شود.84 فرقهى امامیه، امامت را از اصول دین مىشمارند، ولى دیگر فِرَق اسلامى آن را در زمرهى فروع دین به شمار مىآورند.
در ضرورت وجود امام امامت براى این است که به عنوان رهبر و راهنما در میان مردم باشد.
ستمکار را از ستم و متجاوز را از تجاوز باز دارد، حق مظلوم را از ظالم بستاند و ایشان را با احکام عقلى و وظایف دینى آشنا سازد.
از مفاسدى که موجب اختلال امور زندگى و قبایحى که به خسران اخروى منتهى مىشود، باز دارد و ترس از بازخواست او، مردم را به حقیقت نزدیکتر و از فساد دورتر مىکند.
وجودِ امام براى اجراى احکام شرعى، مثل اقامهى حد و حدود مرزها، چگونگى پرداخت مالیات، برپایى سپاه، دفاع از سرزمین، دفع خطر احتمالى و مبارزه با هر گونه تهاجم خارجى، تشویق مردم به حفاظت از مرزها و ترغیب آنها براى شرکت در جنگ و جهاد و...
ضرورى است.85 3.
در مورد صفات امام اثبات امامت، شرعى است و اوصافش نیز باید شرعى باشد و نسبت به آنچه که به وى واگذار شده عالم باشد.86 مقدم در فضل و از قریش باشد؛ مثل ابوبکر که در روز سقیفه، گفت از قریش است و کسى آن را انکار نکرد.87 هر کس که به امامت، انتخاب مىشود باید عادل باشد و امامت فاسق جایز نیست.
باید آزاد باشد که بتواند در آن چیزى که به وى واگذار شده است؛ تصرّف کند.
عاقل باشد براى اینکه نسبت به امرى که تصمیم مىگیرد، آگاهى و شناخت داشته باشد.
مسلمان باشد، براى اینکه امامت کافر صحیح نیست.
باید حقوق مردم را به پا دارد و حدود، احکام، انصاف و اخذ اموال و قرار دادن آن در جایگاه خود و امر به معروف و نهى از منکر از دیگر صفات وى مىباشد.88 امام، باید عالم به احکام و شرایع باشد و جایز نیست که امامت در غیر قریش باشد.89 نیازى نیست که امام، حافظ یا فقیه باشد، بلکه مىتواند از حافظان و فقها بهره گیرد.
اوباید قائل به توحید، عالم به نبوت و پیامبرى، داراى ورع و تقوا باشد و مورد اطمینان و موثق باشد.
در مقابل مشکلات و سختىها جزع و فزع به خود راه ندهد و داراى قوّت قلب و ثبات در امور باشد.90 دربارهى تعداد امام در آن واحد، عدّهاى وجود بیش از یک امام را در یک زمان صحیح نمىدانستند.
جمعى دیگر معتقد بودند، باید در آن واحد دو امام باشد؛ یکى ناطق و دیگرى صامت و چون امام ناطق وفات کرد، امام صامت، جاى او را بگیرد، عدهاى دیگر حتى وجود سه امام را در یک زمان جایز مىدانستند.91 قاضى عبدالجبار، قائل به وجوب یک امام در یک زمان مىباشد.