راهپیمایی روز جهانی زن در بنگلادش به ابتکار سازمان ملی کارگران زن در ۸ مارس ۲۰۰۵فمینیسم باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی زن و مرد است.
فمینیسم مباحثهای است که از جنبشها، نظریهها و فلسفههای گوناگون تشکیل شده است که در ارتباط با تفاوت جنسیتی هستند و از برابری برای زنان دفاع کرده و برای حقوق زنان و مسایل زنان مبارزه میکند.
واژهٔ فمینیسم را نخستین بار شارل فوریه، سوسیالیست قرن نوزدهمی برای دفاع از جنبش حقوق زنان به کار برد.
فمینیسم مجموعهٔ گستردهای از نظریات اجتماعی، جنبشهای سیاسی، و بینش های فلسفی است که عمدتاً به وسیلهٔ زنان برانگیخته شدهاند یا از آنان الهام گرفتهاند، مخصوصا در زمینه شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنها.
به عنوان یک جنبش اجتماعی، فمینیسم بیشترین تمرکز خود را معطوف به تحدید نابرابریهای جنسیتی و پیشبرد حقوق، علایق و مسایل زنان کردهاست.
فمینیسم عمدتاً از ابتدای قرن ۱۹ پدید آمد.
زمانی که مردم به طور وسیع این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب میشوند.
در طی یک قرن و نیم جنبش رو به رشد زنان هدف خود را تغییر ساختارهای اقتصادی-اجتماعی و سیاسی مبتنی بر تبعیض جنسیتی علیه زنان قرار داده است.
فمینیستهای اولیه را به اصطلاح «موج اول» مینامند.
نهضتهای حقطلبانه زنان تا سال ۱۹۶۰ جزء موج اول هستند.
اولین آثار زنان در این موج از نقش محدود زنان انتقاد میکنند بدون اینکه لزوماً به وضعیت نامساعد آنان اشاره کرده و یا مردان را از این بابت سرزنش کنند.
موج اول فمینیستی با روشنگریهای مری ولستون کرافت و بیانیه ۳۰۰ صفحهایاش در سال ۱۷۹۲ در انگلستان آغاز شد.
این جنبش در طول سالهای بعد، با ظهور موج دوم فمینیسم و موج سوم فمینیسم کاملتر شد.
فمینیسم سعی میکند تا ضمن درک دلایل نابرابریهای موجود، تمرکز خود را به سیاستهای جنسیتی، معادلات قدرت و جنسیت معطوف نماید.
موضوعهای کلی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی، شیء انگاری، بیداد و مردسالاری/پدرسالاری هستند.
فعالان فمینیست به مواردی مانند حقوق تولیدمثلی، خشونت خانگی، برابری دستمزد، آزار جنسی، و تبعیض جنسیتی میپردازند.
جوهرهٔ فمینیسم آن است که حقوق، مزیتها، مقام، و وظایف نبایستی از روی جنسیت مشخص شوند.
به رغم اینکه بسیاری از رهبران فمینیسم زنان بودهاند ولی این بدان معنا نیست که تمام فمینیستها زن بودهاند/هستند.
تمام فمینیستها به اصل موضوع تلاش برای احقاق حقوق زنان معتقد هستند ولی در مورد علل این ستمدیدگی و روشهای مبارزه با آن اختلاف وجود دارد و همین مساله موجب همراهی فمینیسم با پسوندهای متفاوت شده است.
فمینیسم (به عنوان جنبش اصالت زنان) بخشی از پدیده یا جنبش توجه به دیگری یا اصالت دیگری است، جنبشی که در قلمرو نژاد، قومیت و جنسیت پدیدار شد.
فمینیسم در عین حال توجهبرانگیزترین بخش این جنبش نیز هست که روایتهای مختلفی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف دارد.[۱] خاستگاهها در طول تاریخ حامیان برابری جنسیتها و حقوق زنان را میتوان یافت.
برای مثال، ملکه تئودورا از روم شرقی یکی از طرفداران وضع قوانینی بود که موجب حمایتهای بیشتر از زنان و آزادیهای بیشتر در امور زنان میگشت، و کریستین د پیزان، اولین نویسنده حرفهای زن، بسیاری از عقاید فمینیستی را بسیار زودتر از سال ۱۳۰۰ میلادی در مقابله با کوششهایی که جهت محدود کردن ارثبری زنان و عضویت در اتحادیه انجام میگرفت ارتقا داد.
به هر حال، بیش از چند قرن از یکپارچگی فمینیسم به عنوان یک فلسفه گسترده و جنبش اجتماعی نگذشتهاست.
تاریخ فمینیسم مدرن به عنوان یک فلسفه و جنبش اغلب باز میگردد به روشنفکری با روشنفکرانی همچون مری ورتلی مونتاگو و مارکوئیز د کاندورست که از تحصیلات زنان پشتیبانی میکردند.
اولین مجمع علمی زنان در سال ۱۷۸۵ در میدلبورگ، شهری در جنوب جمهوری هلند بنیان نهاده شد.
در طی این دوره وجود روزنامههایی برای زنان که مبتنی بر موضوعاتی همچون علم بود به خوبی عمومی گردید.
مری ولستن کرفت «یک حمایت کننده از حقوق زنان» در سال (۱۷۹۲) یکی از اولین عاملانی است که بدون شک میتواند فمینیست نامیده شود.
فمینیسم در قرن نوزدهم یک جنبش نهادینه شد تا این که مردم به گونهای افزونتر نسبت به رفتار ناعادلانه با زنان آگاهی یابند.
شارل فوریه سوسیالیست آرمانخواه در سال ۱۸۳۷ کلمه «فمینیسم» را اختراع نمود، و معتقد بود که گسترش پشتیبانی از حقوق زنان در همه جوامع زودتر از سال ۱۸۰۸ پیشرفت خواهد کرد.
از اولین همایش حقوق زنان در سنکا فالز، نیویورک در سال ۱۸۴۸ جنبشی سازمانیافته تاریخگذاری شد.
در سال ۱۸۶۹، جان استوارت میل کتاب پیروی از زنان را به جهت اثبات این که «تبعیت قانونی تنها یک جنس از دیگری اشتباه بوده...
و ...یکی از رئوس موانع جهت پیشرفت انسان است» منتشر نمود.
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم زنان در بسیاری از کشورها توانستند به حق رای و شرکت در انتخابات دست یابند.
نیوزیلند در سال ۱۸۹۳ اولین این کشورها بود.
با کمک کیت شپارد طرفدار دادن حق رای یا حق انتخاب به زنان، مخصوصا در سالهای پایانی جنگ جهانی اول پیشرفت کرد.
دلایل این امر متفاوت بود، اما همه آنها یک خواسته را که تصدیق همکاری و مساعدت زنان در طول جنگ بود در بر داشت، و همچنین تحت تأثیر قدرت نطق و بیانی که دو طرف در زمان توجیه تلاشهای جنگیشان استفاده کردند واقع شد.
برای مثال از زمانی که نکات چهاردهگانه وودرا ویلسون خود تصمیمگیری را به عنوان اساس جامعه به رسمیت شناخت، تزویر در نظر نگرفتن حق نیمی از جوامع مدرن از دادن حق رای مشکل شد.
گرایش های فمینیسم برخی از تئوری های فمینیستی فرضیات پایه راجع به جنسیت، تفاوت جنسیت و تمایلات جنسی، شامل مقوله خود زنان را به عنوان یک عقیده کل نگر مورد تحقیق قرار میدهند، سایر تئوریها (به جای ارائه تعدد جنسیتها) مذکر / مونث بودن را کاملاً به صورت دوشاخهای مورد تحقیق قرار میدهند.
معذالک دیگر تئوریهای فمینیستی مفهوم «زن» را بصورت عادی تلقی و تحلیلها و مقالات انتقادی خاص از نابرابری جنسیت، تهیه میکنند، و بیشتر جنبشهای اجتماعی فمینیستی حقها، علایق و مسائل زنان را ترویج میکنند.
سالهاست که چندین زیر مجموعه از ایدئولوژی فمینیستی گسترش پیدا کردهاست.
جنبشهای فمینیستی اولیه و نخستین اغلب موج اولیه فمینیستها، و فمینیستهای حدودا بعد از سال ۱۹۶۰ موج دوم فمینیستها نامیده میشوند.
اخیرا، در حالی که موج دوم فمینیستها هنوز فعال میباشند بعضی از فمینیستهای جوانتر خود را به عنوان موج سوم فمینیستها معرفی کردهاند.
وندی کامینر، در کتاب خود «یک آزادی هراسناک: گریز زنان از برابری» تضادهای دیگر میان فرمهای فمینیسم را شناسائی میکند: تضاد میان چیزی که او آن را فمینیسم «تساوی گرا» و «طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی» مینامد.
او فمینیسم تساوی گرا را به عنوان ارتقا دهنده برابری بین زنان و مردان از طریق اهدای حقوق برابر در نظر میگیرد.
فمینیستهای طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی ترجیح میدهند که بر روی حمایتهای قانونی برای زنان، همچون قوانین استخدام و قوانین طلاق که از زنان محافظت مینمایند متمرکز باشند، گاه از محدودیت حقوق مردان، همچون سخنرانی آزاد (مخصوصا، حق تولید و مصرف نقاشیهای مستهجن) حمایت میکنند.
اگرچه کتاب متعلق به زمان پیش از وقوع موج سوم فمینیست میباشد، کمینر هر دو جریان محافظه کار و تساوی گرا را در محدوده موج اول و موج دوم فمینیسم شناسائی میکند.
برخی از فمینیستهای طرفدار اصلاحات اساسی، همچون مری دالی، شارلوت بانچ و مریلین فریه، از جداسازی & امدش؛ یک جداسازی کامل از مذکر و مونث در جامعه و فرهنگ & امدش حمایت کرده اند؛ در حالی که دیگران نه تنها ارتباط مابین مردان و زنان را بلکه بسیاری از معانی «مرد» و «زن» را به خوبی مورد تحقیق قرار میدهند (تئوری غیر عادی را در نظر بگیرید).
بعضی معتقدند که وظایف جنسی، هویت جنسی و تمایلات جنسی خودشان ساختهای اجتماعی میباشند (همچنین پیروی از قانون دیگران را در نظربگیرید).
برای این فمینیستها، فمینیسم یکی از مفاهیم ابتدائی نجات بشریت میباشد (یعنی، آزادی مردان بمانند آزادی زنان است.) «درباره» فمینیسم در باب این که کدام یک از انواع آن باید منحصرا برچسب خورده یا مورد تفکر قرار گیرد مباحثاتی وجود دارد.
همچنین اعتقادات مشترکی هچون ظلم به وسیله پدر سالاری و یا سرمایه داری ، و اعتقاد به این که آنها با هم مترادف هستند وجود دارد.
«درباره» فمینیسم در باب این که کدام یک از انواع آن باید منحصرا برچسب خورده یا مورد تفکر قرار گیرد مباحثاتی وجود دارد.
زیرمجموعههایی از فمینیسم فمینیسم سوسیالیستی فمینیسم لیبرال فمینیسم مارکسیستی فمینیسم آنارشیستی فمینیسم رادیکال فمینیسم مدرن فمینیسم اسلامی فمینیسم آفریقائی فمینیسم آمازونی فمینیسم ضد نژاد پرستانه فمینیسم سیاه پوستان فمینیسم مغلطهای فمینیسم فرهنگی فمینیسم متضاد فمینیسم اقتصادی فمینیسم هستی گرایی فمینیسم ژاپنی فمینیسم فرانسوی فمینیسم فردگرایی (همچنین به عنوان فمینیسم طرفدار آزادی نیز شناخته میشود) فمینیسم همجنس باز(زن) فمینیسم مذکر یا فمینیست موافق مردان فمینیسم مادی فمینیسم جدید فمینیسم پاپ فمینیسم بعد از - مستعمرات فمینیسم پست مدرنی که شامل نظریه فراهنجار میباشد.
فمینیسم طرفدار جنس (همچنین به عنوان فمینیسم آزادی جنسی نیز شناخته میشود، فمینیسم جنس مطلق و فمینیسم خود خواه) فمینیسم روانکاوانه فمینیسم طرفدار اصلاحات سیاسی فمینیسم جداگرایی فمینیسم معنوی فمینیسم دیدگاه فمینیسم جهان سوم فمینیسم تغییر ملیت فمینیسم تغییر(جابجائی) زن گرایی فعالیتهای مطمئن، مشیها و مردم همچنین میتوانند به عنوان فمینیست مقدماتی یا پست فمینیست توصیف شوند.
ارتباط با جنبشهای دیگر برخی از فمینیستها با اعتقاد به گفته مارتین لوتر کینگ جی آر.، که میگوید «تهدید عدالت در هر جا تهدید عدالت در همه جاست»، یک مشی خصمانه نسبت به سیاست را در پی میگیرند .
به اعتقاد آن ، بعضی فمینیستهای خودشناخته دیگر جنبشها همچون جنبش حقوق مدنی و جنبش حقوق همجنس خواهی را مورد حمایت قرار میدهند.
در همین زمان، بسیاری از فمینیستهای سیاه پوست همچون بل هوکسها جنبشی را که جهت تسلط زنان سفیدپوست باشد را مورد انتقاد قرار میدهند.
ادعاهای فمینیست درباره چهره زنان به قول معروف بی فایده در جامعه غربی اغلب کمتر به زندگی زنان سیاهپوست مربوط میشود.
این تصور در فمینیسم از پیش مستعمراتی کلیدی است.
بسیاری از زنان فمینیست سیاهپوست واژه زن گرائی را جهت دیدگاههای خود ترجیح میدهند.
فمینیسم اغلب با مطالعات همجنس خواهی، همجنس باز (زن) و تغییر جنسیت مرتبط شدهاست و درمواردی فمینیسم روانکاوی بر پیشرفت روانکاوی جنسیتی منطبق میباشد.
برخی از فمینیستها نسبت به جنبش تغییر جنسیت بسیار محتاط میباشند چرا که آن را به عنوان رقیب تمایز میان مرد و زن میبینند.
افرادی که به عنوان جنس مونث تغییر جنسیت و تغییر تمایلات جنسی دادهاند از برخی گرد آوریها و وقایع فقط- زنان محروم شده و توسط عدهای از فمینیستها، که میگویند کسی که از بدو تولد به عنوان جنس نر قلمداد میشود قادر به فهم ستمی که در مواجهه با زنان میشود نیست، طرد میشوند.
این محرومیت توسط مردمی که تغییر جنسیت دادهاند به عنوان تغییر تشویشی مورد انتقاد واقع میشود، اشخاصی که از اینکه کشمکشهای سیاسی و اجتماعیشان با فمینیستها مرتبط شود، و این که تبعیض در برابر مردمی که تغییر جنسیت دادهاند شکلی ازپدر سالاری است حمایت میکنند.
(فمینیسم تغییر و مطالعات جنسیتی را مشاهده نمائید.) در سال ۱۸۰۰ در جنبش حقوق زنان در ایالات متحده آمریکا بر سر تصویب قوانین چهاردهمین و پانزدهمین شکاف ایجاد شد.
اصلاحات قانون اساسی ایالات متحده حق رای را به مردان آفریقائی-آمریکائی اهداء نمود.
الیزابت کیدی استنتن و سوزان بی.
آنتونی، از جمله دیگران، مدعی شدند که مردان سیاهپوست نباید حق رای داشته باشند مگر این که مشابه این حق به «کلیه» زنان اهدا شود، از سال ۱۸۶۸ تا ۱۸۷۰، زمانی که پانزدهمین اصلاح تصویب شد، در بخش وسیعی از ایالات متحده جنبش حقوق مدنی به وجود آمد، و در سال ۱۸۶۹، باعث یک انفصال در جنبش حق رای و انتخاب زنان شد، و منجر به جدائی انجمن ملی حق رای و انتخاب زنان (ان دبلیو اس ای) و انجمن حق رای و انتخاب زنان آمریکائی (ای دبلیو اس ای) در ایالات متحده شد.
فمینیسم مدرن بسیاری از فمینیستها معتقدند که در بخش وسیعی از دنیا هنوز تبعیض در برابر زنان وجود دارد.
اما در داخل جنبشها راجع به شدت مسایل جاری، اینکه مشکلات چه هستند، و چگونه می توان آنها را حل کرد، اختلافاتی وجود دارد.
از سوی دیگر افراطیهای شامل برخی از فمینیستهای طرفدار اصلاحات سیاسی همچون گلوریا آلرد و مری دالی کسانی هستند که استدلال می کنند که جامعه انسانی با تعداد کم مردان به طرز چشمگیری بهتر خواهد شد.
همچنین مخالفانی نیز، همچون کریستینا هاف سامرز یا کمیل پاگلیا وجود دارند، کسانی که خود را به عنوان فمینیست می شناسند اما همین افراد جنبش متعصب ضد مردانه را متهم می کنند.
مشکل بسیاری از فمینیستها استفاده از واژه "فمینیست" در مورد گروهها یا مردمی است که در تشخیص یک برابری اساسی میان جنسیتها درمانده اند.
برخی از فمینیستها، همچون کاتا پولیت یا نادین استروسن (رئیس آی سی ال یو و مولف کتاب "حمایت از هرزه گر و شهوتران") بر در نظر گرفتن تعریف فمینیسم بسادگی این عبارت که "زنان هم انسان هستند" تأکید می کند.
نظریاتی که به جای متحد کردن جنسها آنها را از یکدیگرجدا می کنند به اعتقاد این افراد به جای "فمینیست" بودن "جنسگرا" هستند.
همچنین مشاجراتی میان فمینیستهای تفاوت گرا همچون کارول گیلیگان از یک سو، کسی که معتقد است فرقهای مهمی بین جنسها وجود دارد (که ممکن است ذاتی باشد یا نباشد، اما نمی تواند نادیده گرفته شود)، و کسانی که معتقدند تفاوتهای غیر ضروری مابین جنسها وجود دارد، موجود می باشد، و نقشهای مشاهده شده در جامعه به شرایط بستگی دارند ماریلین فرنچ در تحقیقات خود پدر سالاری و تاثیرات آن بر دنیا را بصورت جامع تجزیه و تحلیل می کند.
او پدر سالاری را به عنوان سیستمی معرفی می کند که قدرت بر روی زندگی، کنترل برروی لذت و غلبه بر شادی را گرامی می دارد.
مطابق نظر فرنچ، " تنها ابداع یک سیرت که به نسل بشریت اجازه خواهد داد بسادگی زنده بماند کافی نیست.
بقا زمانیکه مستلزم وجودی آن یک حالت بدبختی باشد یک شر است.
بلکه زمان شایسته است که باقی ماندن و ادامه حیات خوشی/لذت هدف آن باشد.
مفهوم لذت توسط فیلسوفان و فاتحان هر چه بیشتر بهعنوان صفت ناشایست و به عنوان ارزشی برای انسان ترسو، کوته فکر و پر رو تقلیل یافته است.
تقوا هم اغلب به نام بعضی اهداف بالاتر درگیر چشم پوشی از لذت است، هدفی که درگیرقدرت (برای مردان) یا فداکاری(برای زنان) می شود.
در دنیای بزرگ و دارای اهداف جدی، لذت به عنوان یک مسأله سطحی و پوچ توصیف می شود.
اما لذت از دایره پیگردهای جدی یا اغراض خارج نیست، به واقع، لذت در آنها پیدا می شود، و این تنها دلیل واقعی جهت زنده ماندن است.
این فلسفه چیزی است که ماریلین فرنچ به عنوان یک جانشین برای ساختار جاری، که در آن قدرت ارزش بالاتری داشته است، پیشنهاد می کند.
کارول تاوریس، مولف "خشم: احساس بد تعبیر شده" و "عدم سنجش صحیح زنان: چرا زنان جنس بهتر نیستند، جنس درجه دو، یا جنس مقابل می باشند"، مدعی است که در آینده نیز برای زمانی طولانی تجربیات مردان به عنوان استانداردهای انسانی در نظر گرفته می شوند و زنان همواره در آمریکای شمالی یا نقاط دیگر جهان همچنان با تبعیض مواجه خواهند بود.
تأثیرات بر حقوق مدنی فمینیسم بر روی بسیاری از تغببرات، شامل حق رای و شرکت در انتخابات زنان، استخدام وسیع زنان با دستمزدهای مساوی تر، حق آغاز کردن طلاق عایدیها و معرفی "گناه نبودن طلاق، حق فراهم کردن وسائل جلوگیری از بارداری و سقط جنینهای سالم، و حق تحصیلات دانشگاهی در جامعه غرب تأثیر گذاشتهاست.
تاثیرات فمینیسم در غرب در حالی که تعدادی از فمینیستها استدلال می کنند که اختلافات زیادی تا رسیدن به تساوی وجود دارد دیگران موافق نیستند و مشاهده می شود که بسیاری از مبارزه طلبیها مغلوب شده اند.
برای مثال، در جوامع پیشرفته، امروزه در هر دو مورد فارغ التحصیل شدن از مدارس عالی و ثبت نام در دانشگاه تعداد زنان بیشتر از مردان برآورد می شود.
زنان در نرخهایی برابر و یا بیش از مردان در مدارس حرفه ای پذیرفته می شوند.
تاثیر بر زبان بسیاری از فمینیستهای انگلیسی-زبان اغلب از آنچه که فکر میکنند زبان غیر-جنسیتی است طرفداری می کنند.
استفاده از "Ms" به معنی "خانم" جهت اشاره به هر دو دسته زنان چه آنها که ازدواج کرده اند یا نکرده اند یا استفاده از "he (ضمیر اشاره به مرد) یا she (ضمیر اشاره به زن)" (یا دیگر ضمایر خنثی-جنسیتی) به جای "he (ضمیر اشاره به مرد)" در جاهایی که جنسیت مشخص نیست.
همچنین فمینیستها اغلب از طرفداران استفاده از زبان "جنسیت-شمولی" می باشند، همچون “human” (به معنی بشر) به جای “mankind” (این واژه نیز به معنی بشر است اما واژه به معنی مرد نوعی دید مذکرگرا به بشریت ایجاد می کند).
فمینیستها استفاده مطلوب از زبان را در بیشتر موقیتها هم جهت آنچه که آنها ادعا می کنند نوعی برابری و رفتار محترمانه با زنان است یا جهت تاثیر گذاشتن بر لحن سخنرانی سیاسی، گسترش داده اند.
این می تواند حرکتی در جهت تغییر زبان به نظر آید که توسط برخی از فمینیستها به عنوان جنسیت گرایی تلقی می شود.
این فمینیستها استدلال می کنند که زبان ادراک واقعیت را مستقیما تحت تاثیر قرار می دهد.
از آنجایی که بسیاری از زبانهای غیرهندو-اروپایی ساختار گرامری جنسیتی ندارند در فمینیسم قبل از دوران استعمار موضوع زبان اغلب کمتر مورد تاکید قرار می گیرد.
در تغییرات زبانی تحت تأثیر فمینیسم می توان نوعت رویکرد متفاوت را نسبت به زبان فرانسه دید.
ساختار گرامری جنسیتی در فرانسه بسیار نافذتر از انگلیسی می باشد، این ساختار عملا ایجاد یک زبان فارغ از جنسیت را غیر ممکن می سازد.
در عوض، نامهایی که در اصل فقط یک شکل مذکر داشتند اکنون قرینه های مونثی دارند که برای آنها ایجاد شده است.
کلمه "پرافسیر" به معنی معلم در زبان فرانسه، سابقا همیشه صرفنظر از جنسیت معلم مذکر بود، حالا یک شکل مونث برابر دارد "پرافسیوز".
مواردی که شکلهای مذکر و مونث جدا می شوند همیشه وجود داشته است، زمانی حالت استاندارد برای توصیف گروهی از مردان و زنان به این صورت بود که حالت جمع مذکر را استفاده می نمودند.
امروزه، شکلهایی متفاوت برای هر جنس رایجتر هستند.
چنین عبارتی در کانادا و فرانسه مصطلح هستند.
اما عملا در سایر کشورهای دیگر که به فرانسه صحبت می کنند ناشناخته می باشد.
این رویکرد ایجاد ساختار زبانی کلی برای هر دوجنس در سایر زبانها نیز در حال گسترش است و بسیاری از فمنیستها در سراسر جهان تلاش می کنند ساختارهایی را که در آن نشانه های مذکر برای اشاره به انسان به معنای کلی به کار می رود از زبان حذف کنند.
تاثیر بر مذهب فمینیسم تاثیری عظیم بر بسیاری از جنبه های مذهب داشته است.
در شاخه های روشنفکری مسیحیت پروتستان (و به طور برجسته در برخی استیلاهای محافظه کارانه وابسته به علوم الهی، همچون انجمنهای الهی زنان روحانی تلقی شدهاند، و در یهودیت نوگرا ، زنان می توانند خاخام شوند.
در درون این گروههای مسیحی و یهودی، زنان بتدریج با به دست گرفتن مواضع قدرت با مردان بیشتر برابر شده اند، اکنون نقش آنها در توسعه زمینهای جدید اعتقادی مورد توجه قرار گرفته است.
از طرف دیگر رهبری زنان در مسایل مذهبی توسط مذهب کاتولیک رومی رد شده است.
به گونه ای تاریخی مذهب کاتولیک رومی زنان را از ورود به کشیشی و دیگر مقامهای روحانیت محروم کرده است، زنان به نقش راهبه ها یا مردم خارج از سلک روحانیت محدود شدند.
فمینیسم همچنین نقش مهمی در پذیرش شکلهای جدید مذهبی داشته است.
مذاهب نیوپاگان مخصوصا گرایش به تاکید بر اهمیت روحانیت رب النوع داشته، و سوال می کند که چرا آنها در قالب خصومت مذهبی کهن به زنان و جنس مقدس زن می نگرند.
فمنسیم در مذاهب بیشتر در بینش نوین به جایگاه حضرت مریم، دیدگاههای نوین اسلامی در مورد فاطمه زهرا، و مخصوصا اعتقاد کاتولیک به کوردمپتیکس نمود یافته است.
فمنیسم (Feminism) در اصل واژه ای فرانسوی (Feminisme) است که از ریشه لاتین (femina) به معنای زن (woman) اخذ شده است.
حالت وصفی این واژه (Feminine) در زبان انگلیسی و (Feminin) در زبان فرانسه است، که از کلمه لاتینی (femininus) به معنای زنانه گرفته شده است.
در زبان فارسی «طرفداری از حقوق زن»، «جنبش آزادی زنان»، «زن باوری»، «زن آزاد خواهی» و غیره معادلهایی هستند که برای واژه فمنیسم ارائه شده اند.
می توان دو مفهوم اساسی و مهم را از فمنیسم برداشت کرد: 1ـ فمنیسم آموزه ای است که از حقوق برابر زنان با مردان در امور اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دفاع می کند.
2ـ فمنیسم جنبش سازمان یافته ای است که برای بدست آوردن حقوق اجتماعی، اقتصادی و سیاسی زنان شکل گرفته است.
بر این اساس شاید بتوان تعریفی جامع که هر دو مفهوم را برساند ارائه داد.
«فمنیسم آموزه یا جنبشی است که در تلاش برای اثبات یا به دست آوردن حقوق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برابر یا برتر با مردان است.» اندرو وینسنت معتقد است 4 دیدگاه مهم در باب خاستگاه اندیشه ی فمنیستی وجود دارد.
1ـ تاریخ فمنیسم به سپیده دم آگاهی بشر برمی گردد.
سوزان گریفین در کتاب «زنان و طبیعت» و آندره میشل در کتاب «فمنیسم» به نوعی به این دیدگاه گرایش دارند.
آنان سعی می کنند فمنیسم را از زمان ماقبل تاریخ مورد مطالعه قرار دهند.
2ـ تاریخ فمنیسم به آغاز قرن پانزدهم میلادی برمی گردد.
این نوع نگاه متأثر از کتاب «شهر بانوان» (1405) نوشته کریستینا دوپیزان است.
3ـ تاریخ فمنیسم به قرن هفدهم تعلق دارد.
آفرابن(1680ـ1640) تاثیر به سزایی در شکل گیری این نوع نگاه داشته است.
4ـ تاریخ فمنیسم به اواخر قرن هیجدهم پس از انقلاب فرانسه برمی گردد.
مشهورترین دیدگاه همین دیدگاه چهارم است، دیدگاهی که وینسنت معتقد است احتمالاً جزو صحیح ترین نظرها باشد.
خانم مری ولستون کرافت با نوشتن کتاب «حقانیت حقوق زن»(1792) شاخص ترین فردی است که توانسته است در این دوران فمنیسم را مطرح نماید.
پس از انقلاب فرانسه فمنیسم دارای سه موج مهم بوده است.
امواجی که با اعتدال و حالت میانه آغاز، و پس از رسیدن به اوج افراط، امروزه با رویکرد تعدیلی به اهداف خویش ادامه می دهد.
موج اول موج اول در سال 1830 شروع شد.
مری ولستون کرافت با نوشتن کتاب «حقانیت حقوق زن» (1792) تأثیر اصلی را بر این موج گذاشت.
پس از وی جان استوارت میل با همکاری همسر اولش هری تیلور کتاب «انقیاد زنان»(1869) را نوشت که تاثیر مهم بعدی را بر این موج گذاشت.
نگارش این کتاب در حالی صورت گرفت که زنان در دوره ویکتوریا، در اوج سرکوب به سر می بردند.
می توان گفت اساساً اندیشه حقوق لیبرال کلاسیک، زمینه اصلی بروز این موج به شمار می رود، دیدگاهی که برخاسته از اندیشه جان لاک بود.
گشترش حقوق مدنی و سیاسی بویژه اعطای حق رأی به زنان، خواسته و هدف اصلی این موج بود.
البته در کنار هدف اصلی، اهداف فرعی ای نیز وجود داشت، از جمله این اهداف می توان به دستیابی زنان به کار آموزشی، آموزش و کار، بهبود موقعیت زنان متأهل در قوانین، حق برابر با مردان برای طلاق و متارکه قانونی و مسائل پیرامون ویژگیهای جنسی اشاره کرد.
در دهه 1920 زنان به هدف اصلی خود یعنی حق رأی دست یافتند.
با دستیابی به این هدف دوران وقفه فعالیت فمنیست ها آغاز شده و به جز فعالیت برای صلح خواهی، فعالیت دیگری نداشتند.
البته رسیدن به حق رأی، تنها دلیل توقف فعالیت فمنیست ها نبود، بلکه اساساً شرایط حاکم بر آن دوران ایجاب می نمود که فمنیست ها فعالیت جدی نداشته باشند، پیدایش جنبشهای اقتدارگرا، از جمله فاشیسم و نازیسم و مهمتر از آن وقوع دو جنگ خانمانسوز جهانی اول و دوم، مهمترین عواملی بودند که فمینست ها را در آن دوران مهار کرده و آنان را از فعالیت جدی بازداشت.
موج دوم موج دوم فمنیسم از دهه 1960 آغاز می شود.
سیمون دوبووار با نوشتن کتاب «جنس دوم»(1949) و بتی فریدن با نگارش کتاب «زن فریب خورده»، (1963) تأثیر اصلی و مهم را در برانگیختن این موج داشتند.
از دیگر متفکران مهم در این موج می توان به کیت میلت «سیاست جنسی»(1970) و جرماین گرییر «خواجه زن»(1970) اشاره کرد.
موج اول تا حدّی توانست وضعیت زنان را در رابطه با برخی از مسائل بهبود بخشد.
گسترش آموزش و پرورش، شایستگی زنان جهت ورود به مشاغل متعدد، قانونی شدن سقط جنین، پرداخت دستمزد برابر به زنان، برخورداری از حقوق مدنی برابر و گسترش امکانات کنترل موالید از جمله نتایج مهم تلاشها در موج اول بوده است.
بهبود در این مسائل باعث شد که برخی از فمنیست ها به دنبال قدم برداشتن در گامهای بعدی باشند.
هدف اصلی و مهم فمنیست ها در موج دوم «نجات زن» بود.
اینان معتقد بودند، دستیابی به حقوق سیاسی و قانونی برابر با مردان هنوز مسأله زنان را حل نکرده است، بنابراین صرف رهایی زنان از نابرابریها کافی نبوده بلکه باید زنان را از دست مردان نجات داد.
اما نجات زنان هم تنها از راه اصلاحات تدریجی امکانپذیر نیست بلکه نیاز به یک فرایند ریشه ای و انقلابی است.
چرا که اساساً از نظر فمنیست ها نظریه های موجود عمیقاً جنس گرا و غیرقابل اصلاح هستند.
نقد دانش مردانه، نقد ساختارهای ایدئولوژیک ریشه دار مانند «مردسالاری» و «قرارداد اجتماعی»، ردّ کلیّت ازدواج، تاکید بر تجرد و حرفه ی اقتصادی از جمله دیدگاههای مهم فمنیست ها در این موج به شمار می رود.
فمنیست ها در این دوران آنقدر به سمت افراط رفتند که حتی بر ظاهری مردانه در پوشش، آرایش و غیره نیز تأکید داشتند.
موهای کوتاه، کفش بدون پاشنه، کت و شلوار زمخت و چهره بدون آرایش، تیپ ظاهری یک فمنیست زن در دهه 1970 بود.
موج سوم موج سوم فمنیسم از اوایل دهه 1990 آغاز می شود.
فمنیسم که در دهه 1960 و 1970 در اوج خود به سر می برد در اواخر قرن بیستم با مشکلات زیادی مواجه شد و در نتیجه در سرازیری انحطاط افتاد.
شکافها و دسته بندی های آشکاری در درون جنبش زنان بوجود آمد.
دولتهای تاچر و ریگان در دهه 1980، آشکارا با این نهضت ستیز کرده و خواستار اعاده از دست رفته «ارزشهای خانوادگی» شدند.
فمنیست ها که به بسیاری از اهداف اصلی شان دست یافته بودند، آنقدر به سمت افراط پیش رفتند که حتی نهضت مردان در حال شکل گیری بود.
این مسائل باعث شد که فمنیسم در اوایل دهه 1990 یک فرایند اعتدال را تجربه کند.
جناح مبارز و انقلابی آن کنارگذاشته شده و به ستایش و اهمیت به دنیا آوردن فرزند و نقش مادری پرداخته اند.
اندیشه های برخی از پست مدرنها همچون میشل فوکو و ژاک دریدا در برانگیختن این موج تأثیر به سزایی داشته است.
علاوه بر این خانم جین بتکه الشتین با نوشتن کتاب «مرد عمومی، زن خصوصی» (1981) تلاش نمود دیدگاههای افراطی و رادیکال در موج دوم را تعدیل نماید.
بر خلاف موج دوم، فمنیست ها در این موج بر ظاهر زنانه و رفتار ظریف تأکید می ورزند.
آنان معتقد به احیای مادری بوده و از خانواده فرزند محور و همچنین زندگی خصوصی دفاع می کنند.
فمنیسم شاخههای متعددی پیدا کرده که از آن جمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد.
لیبرال فمنیسم لیبرال فمنیستها درون ساختار اصلی و در مسیر تعیین شده ی جامعه کارمیکنندو سعی دارند زنان را با ان ساختار هماهنگ سازند.
لیبرال فمنیستها برای اصلاح ساختارهای جامعه و نه برای بازسازی آنها تلاش میکنند.با توجه به نظرات جان لاک وتئوری نظریه قراداد اجتماعی دولت که توسط انقلاب آمریکا بنیان نهاده شد،میتوان اولین لیبرال فمنیست های آمریکایی را ابیگیل آدامز و مری ولستون کرافت دانست.
بیشتر فمنیستهای قرن 19 و فمنیستهای موج دوم که به رفتار زنان در چارچوب قانون و دسترسی به تحصیلات تأکید داشتند را می توان لیبرال فمنیست دانست.
لیبرال فمنیستها و رادیکال فمنیستها معمولا و ندانسته باالقاب فمنیست بد و فمنیست خوب ارزشگذاری میشوند.لیبرال فمنیستها در مقایسه با رادیکال فنیستها بیشتر تحت تأثیر نظم اجتماعی هستند ، ولی لیبرال فمنیستها نمیتوانند بدون رادیکالها یک فرایند را ـ برای احقاق حقوق زنان ـ بوجود بیاورند.
مکتب آمازون فمینیسم آمازون فمینیسم به تصوری از قهرمان زن در اسطوره شناسی یونان آنطور که در ادبیات، هنر آمده ، دلالت دارد.
هنجارها و اعمال جنسی که فیزیک و چالاکی ورزشکاران زن را برجسته می کند.
آمازون فمینیسم بر تساوی فیزیکی تمرکز دارد و با کلیشه نقش های جنسیتی و ایجاد تبعیض علیه زنان که بر مبنای ضعیف و ناتوان بودن زنان صورت می گیرد، مخالف است.
آمازون فمینیستها این ایده را که برخی از ویژگیها یا علایق برای مردان وزنان ذاتی است، را به چالش می کشدو از دیدگاه زنانگی قهرمانانه حمایت میکند.
به عنوان مثال یک فمینیست آمازون این دیدگاه را که بعضی افراد به طور طبیعی نمی توانند اتش نشان ،جنگاور و یا کارگر ساختمان باشند و یا بعضی افراد به طور طبیعی توانایی انجام برخی از کارها را دارند ، به چالش کشیده است.
شغلها باید بدون توجه به حنسیت بر روی تمام افراد باز باشد.مردان و زنانی که از نظر فیزیکی توانایی دارند باید بتوانند هرکاری که بخواهند داشته باشند.
امازون های فمینیست ها به دیدگاهی که برمبنای آن تمام زنان همان توانییهای فیزیکی مردان را دارند، متمایلند.
گرایش مارکسیستی محور عمده مطالعات فمنیسم مارکسیستی در رابطه با «برابری» و «حذف سرمایه داری» است.
به نظر این دسته از فمنیست ها سرمایه داری مشکل عمده نابرابری میان زنان و مردان است.
سرمایه داری اساساً باعث دو ستم بر زنان شده است، اول آنکه زنان را از کارمزدی باز داشته است و بعد آنکه نقش آنان را در حوزه ی خانگی تعیین کرده است.
به عبارت دیگر کار بی مزد زنان در مراقبت از نیروی کار و پرورش نسل بعدی کارگران، به سرمایه داری سود می رساند و برای بقای آن ضرورت دارد.
اگرچه مارکس به عنوان تئورسین و پدر مارکسیسم در ارتباط با زنان همچون یهود، بحثی ارائه نداده است، اما همکار دیرینش، انگلس، با نوشتن کتاب «منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت»(1884) مباحث مهمی در زمینه زنان و فمنیسم مطرح نمود.
انگلس با حمله بر نهاد خانواده و ازدواج معتقد بود «خانواده هسته ای» به دلیل ضرورتهای نظام سرمایه داری تشکیل شده است، مردان از آنجا که می خواستند دارایی خود را به وارثان مشروعشان بسپارند، با ازدواج، زنان را کنترل کرده تا بفهمند وارثان حقیقی شان چه کسانی هستند.
وی همچنین معتقد بود، رهایی زنان زمانی رخ خواهد داد که زنان بتوانند بطور گسترده در امر تولید شرکت کرده و وظایف خانگی خود را به حداقل برسانند.
به عبارت دیگر استقلال اقتصادی زنان یکی از عوامل مهم برای رهایی زنان به شمار می رود.
میشل بارت با نوشتن کتاب «ستم امروز بر زنان» (1980) یکی از کاملترین توضیحات فمنیسم مارکسیستی را ارائه داده است.
وی معتقد است استثمار زنان تنها ناشی از تفاوتهای زیستی میان مردان و زنان و یا ضرورتهای نظام سرمایه داری نبوده است بلکه ناشی از عقاید و ایدئولوژیهای مسلط نیز بوده است.
به نظر وی این عقاید بدیهی می دانند که زنان فروتر از مردان بوده و وظیفه زنان همسری، مادری و یا مانند اینهاست.
به نظر بارت، رمز ستمدیدگی زنان، نظام «خانواده یا خانوار» است.
بر اساس ایدئولوژی حاکم بر نظام خانواده، خانواده هسته ای به طور «طبیعی» شکل گرفته است.
این نوع نظام، امری جهانشمول بوده و تقسیم کار در آن نیز بر اساس طبیعیت صورت پذیرفته است.
تقسیم کاری که مرد را تأمین کننده امکانات اقتصادی و زن را تیماردار و تأمین کننده کار بی مزد خانگی می داند.