برحسب تواریخ اسلام مختار در مدائن از دوره خلافت عمر حکومت داشت و تمام دوره عثمان و حضرت امیر (ع) هم تا آمدن امام حسن (ع) به مدائن آنجا بود و زخمهای امام حسن را در قصر خاص کسری معالجه کرد ابو عبیده پدر مختار در سلک اکابر تابعین بوده در زمان عمر مأمور شد باتفاق ابن حارث شبانی بر کشور ایران حمله کند .
مختار در اول هجرت متولد شد و کینه اش ابو اسحق است و حضرت امیر المؤمنین (ع) در روایتی فرمود که پسر من حسین کشته میشود و جوانی از ثقیف 383 هزار از ظلمه و قتله ما را خواهد کشت و آن مختار پسر ابوعبیده ثقفی است .
مینویسد سبب قیام مختار این بود که شخصی در لباس مسافرت پس از عاشورا نزد او آمد و نامه بدست او داد که آن نامه از حضرت امیر المؤمنین علی (ع) بود و قریب بدین مضمون که ای مختار خدای تعالی محبت ما اهل بیت را در دل تو خواهد افکند و تو خون ما را از اهل بغی و طغیان خواهی گرفت و در این راه بر اراده خود تزلزلی راه مده که توفیقی است از جانب پروردگار برای تو آنرا مغتنم شمار مختار از شوق و ذوق بر خود میلرزید و بحضرت علی بن الحسن (ع) و بنماینده مطمئن داد برد خدمت آنحضرت و مذاکره کرد و موافقت و اجازه امام زین العابدین را جلب کرد و حضرت سجاد موافقت محمد بن حفیه عموی خود را هم برای آنها تجویز فرمود او اجازه داد بلکه انتقام را واجب میدانستند که خون حسین از بین نرفته باشد مختار مقدمات را فراهم ساخت و حاجب او ابوعمرو بن کیسان ایرانی که معاون شرط (شهربانی) کوفه بوده در این راه کمک کافی باو کرد و نسبت مسلکی که ب مختار میدهند بکلی بی اساس و چنین فرقهای عملا وجود نداشته جز در صفحات کتاب .
مختار پس از مرگ معاویه در کوفه بود که بدست ابن زیاد با چندین هزار نفر دیگر بجرم بیعت با مسلم دستگیر و زندانی شد و پس از آزادی بیکی از مزارع خود رفت و چون عبدالله بن عمر شوهر خواهرش بود بدینوسیله نامه ای به یزید نوشت و آزادی او را خواست چون انقلاب کوفه رخ داد و ابن زیاد به شام فرار کرد و با مروان بیعت کرد مختار در کوفه سخت مشغول فعالیت و تبلیغ به دوستی اهل بیت گردید ابراهیم بن مالک اشتر نخعی هم که خود را مستحق ریاست و امارت کوفه میدانست به سبب نام محمد بن حنفیه و لزوم خونخواهی پیرو مختار و همکار صمیمی او شد .
جلسات سری بسیاری تشکیل شد و در این موقع مردم کوفه به سه دسته تقسیم میشدند شیعه و طرفداران خندان امیرالمؤمنین (ع) دوم قتله امام حسین و لشکر ابن زیاد که در واقعه طف تشریک مساعی نرده بودند سیم مردم بی طرف و کناره گیر .
ابراهیم بن مالک با یکصد نفر سلاح جنگ برداشتند و برای اولین بار بیرق سه رنگ برافراشتند « بیرق بنی امیه سیاه بوده شیعه بیرق سبز و سفید و سرخ انتخاب نمودند » و شب چهارشنبه 14 ربیع الثانی 66 قمری مختار خروج کرد و کوفه را تصرف کرد و در بدایت امروی خوبی نشان قتله کربلا داده تا همه را جمع کرد و از دفتر نویسان و وقایع نویسان و لشگر نویسان بر حال تمام آنها وقوف یافت پس از آنکه همه را خوب شناخت امر کرد همه را به دارالاماره حاضر کردند و شروع به انتقام کرد .
صحنه انتقام از این تاریخ به بعد مستحفظین در دروازه های کوفه گماشته شده و احدی بدون تفتیش و اجازه حق خروج از شهر را نداشت .
ابو عمر و حاجب ایرانی و ابن کامل اسدی که متعهد شرطه شهر بودند هر روز عده ای را کشته ویا اسیر می نمودند و هر وقت یکی از آنها در شهر حرکت میکرد مردم از عقب او میرفتند که آیا به کشتن یا گرفتن که میروند .
عمر سعد به خانه ابن بهیره که قرابت صهریت با خاندان علی (ع) داشت پناهنده شد و به وساطت او امان نامه ای بدین مضمون گرفته بود که عمر سعد مادامیکه از کوفه خارج نشده و احداث حدثی ننماید در امان است اسحق ابن اشعت کندی برادر زن عبدالله کامل بخانه او پناهنده شد و ثمر بن ذی الجوشن از کوفه فرار و در یکی از قراء با چند نفر پنهان شده خولی اصبحی در دودکش مطبخ خانه خود زندگی می نمود ولی اغلب افراد غیر معروف و عادی بیشمار که در کربلا برای جنگ رفته بودند یا در میان جنگ به قتل رسیده و یا بلافاصله بوسیله مأمورین مخصوصی اسیر و کشته می شدند اما از معروفترین آنان کمتر گرفتار می شدند.
مختار ابو عمر و ایرانی حاجب و عبدالله کامل را مخاطب قرار داده و مؤاخذه نمود که چگونه است هر که اسیر می شود یا کسانی است که با من جنگ کرده و باید عفو شود یا از رجاله لشکر عمر سعد در کربلا است و روسای این قوم گرفتار نمی شوند علت آنست شما عمر سعد را که سردار لشکر کربلا است ازاد گذارده و بدی جهت قلوب شیعه در کار سرد شده است مختار گفت خدا مرا امان ندهد اگر او را امان دهم امروز با اتباع خود نزد او بروید و بگویید امیر تو را احضار کرده اگر اطاعت نمود که نعم المطلوب و اگر ردا و لباس خود را طلبید بدانید که شمشیر میخواهد و فوراً او را به قتل برسانید.
عبدالله بموجب فرموده عمل نموده سر زده با عده ی مسلحانه به خانه ی او وارد شد عمر گفت چه خبر است عبدالله کامل جواب داد که اجابت کن امیر را گفت امیر را با من چه کار است و حال آن که به خط خودش به من امان داده است .
عبدالله نامه را خواست و بشرحی که گذشت قرائت نمود و گفت عجب احمقی هستی تو روزی چند بار احداث حدث کرده و اثر این امان نامه مرتفع شده است ولی گمان بد مبر امیر به عهد خود وفا خواهد کرد .
عمر سعد فریاد زد که أی غلام عبا و کفش مرا بیاور که نزد امیر بروم .
عبدالله گفت حرامزاده با من حیله می کنی و شمشیر می خواهی و بلافاصله شمشیر را بر فرق آن ملعون فرود آورد هر یک از همراهان ضربتی بر او زده و سر نحس او را از بدن جدا نموده و نزد مختار آوردند در حالیکه حفص پسر او نزد مختار نشسته بود.
مختار پرسید از او که آیا این سر را می شناسی جواب داد سر پدر من و زندگانی بعد از او لذتی ندارد.
مختار گفت راست می گوید او را به پدرش ملحق کنید او را نیز کشته و سر هر دو را نزد پسر دیگرش محمد نام گذاردند .
مختار از او پرسید که این سرها را می شناسی گفت آری سر پدر و برادر من است گفت : چه عقیده درباره آنها داری جواب داد من از هر دو بیزارم در دنیا و آخرت زیرا در موقع جنگ کربلا که ابن زیاد می خواست پدرم را به سرداری لشکر بفرستد من او را از این عمل شنیع منع می کردم ولی برادرم او را تحریض می نمود که به حکومت و امارات برسند اینک به جزای اعمال خود رسیدند.
مختار گفت آیا بر صدق مدعای خود شاهدی داری گفت آری مادرم در این جریان حضور داشته است زوجه عمر سعد خواهر مختار بود که در همین روز برای وساطت شوهرش به خانه ی مختار آمده و دیگر نگذارده بودند که او به منزل شوهرش برگردد بعد از قتل ابن سعد نزد مختار آمده و مورد عتاب واقع گردید که شوهرت پسر پیغمبر را کشته باشد و باز با او زندگانی کرده مگر می ترسیدی که بی شوهر بمانی آن زن صالحه قسم یاد کرد که مکرر می خواستم در جامه خواب این ملعون را به قتل رسانم ولی چون تو در زندان پسر زیاد بودی ترسیدم آسیبی به وجودت برسد و بر صدق اظهارات محمد پسر خود شهادت داد که هر دو مورد عنایت واقع گردیدند.
موقعی که عبدالله بخانه عمر سعد می رفت مختار در دست او که انگشتر عقیق خوبی داشت نگاه کرد و گفت انگشتر خوبی است عبدالله به تصور اینکه مختار انگشتر را پسندیده است فوراً از انگشت خود خارج کرده تقدیم مختار کرد مختار هم بدون تأمل قبول نموده و امر کرد که عقب مأموریت خود برود.
سپس انگشتر را به ابو عمرو داد و دستور داد که بخانه عبدالله کامل برو و به زوجه او بگو که امیر برادرت را بخشید و اینک انگشتر خود را نشانه داد که او را بدارالاماره بفرست تا برای او انعام بگیرم .
ابو عمرو بفرموده زوجه عبدالله نزد اسحق ابن اشعث رفته و مطلب را اظهار داشت او جواب داد که ای خواهر از مختار می ترسم و از انعام صرف نظر می کنم شاید در این کار خدعه باشد زوجه عبدالله به او اطمینان داد که شوهرم انگشتر خود را نشان داده و باید بروی والا مکدر خواهد شد اسحق دراعه پوشیده و عمامه بسر بست و عصائی بدست گرفته بصورت اشخاص مریض از خانه بیرون آمده و بطرف دارالاماره روان گردید.
همیکه بدار الاماره وارد شد جمعی از اهالی به اشاره مختار بر سرش ریخته و به قتلش رسانیدند در این ساعت عبدالله کامل از کار عمر سعد فراغت حاصل کرده بدارالاماره مراجعت کرد مختار سر بریده اسحق بن اشعث را به او نموده و گفت ماهم بیکار نبوده و ملعونی را بدست آورده و کشته ایم .
عبدالله مقصود امیر را از خواستن انگشتر فهمیده و قسم یاد کرد که به نگاهداری او راضی نبوده و شرم داشته است که مهمان را در خانه خود اسیر نماید و بلافاصله زن خود را که بواسطه کشته شدن برادرش داد و فریاد داشت طلاق داد.
خونخواهی و انتقام جدی از عمربن سعد نقل است که در موقع قبول حکومت ری یا جنگ با پسر پیغمبر (ص) چنین گفت : ترجمه : بعد از قتل عمر سعد و اسحق که او اولین شوهر خواهر مختار امیر کوفه و دومین برادر زن ابن کامل اسدی رئیس شهربانی شهر بود نهضت واقعی شیعه مخصوصاً ایرانیان شروع گردید.
ابو عمرو ایرانی مانند شیر خشمناک در کوچه و بازار کوفه و خانها و خرابه ها به بازرسی پرداخته و دائماً مشغول کشتن و اسیر گرفتن از کشندگان امام و خراب کردن خانه ها و نهب و غارت اموال آنان بود ـ و سعی داشت که رؤسای معروف کربلا را که عملیات مؤثری صاحب روضه الصفاء اسحق بن اشعث را قیس القطیفه معرفی کرده- و جهتش آن استکه این نابکار قطیفه حضرت امام حسین را به غارت برده بود و بعد از اختفاء در خانه ی عبدالله کامل رئیس شهر بانی و به علت قرابتی که با او داشت عمان مختار را مرعوب و نتوانسته بود مراتب را گزارش دهد ـ ولی جدیت و شهامت ذاتی این مرد شرافتمند را به عرض گزارش و عملیات فوق وادار نمود و بالاخره بدست خود ، غارت کننده قطیفه امام را به قتل رسانید.
سپس شبث ربعی که از سرداران لشکر کوفه در کربلا و در فتنه خروج قتله بر مختار سعی بلیغ کرده بود از راه مخفی بر اسبی سوار و می خواست به طرف بصره فرار کند ولی پاسبانان اطراف شهر او را شناخته با دست بسته به حضور امیرش کشیدند مختار امر کرد که دست و پاهای او را در یکی از میدانهای شهر قطع کرده و به حال خود گذارند.
تا مانند سگ زوزه کنان جان داد .
و نیز جمعی را برای جلب خولی اصبحی مأمور نمود ، خولی دو زن داشت یکی کوفی و دیگری شامی که اولی از دوستان آل علی (ع) و دومی از دشمنان بود .
همین که کسان مختار در بام خانه را احاطه کردند زن شامی شروع به داد و فریاد نمود که بچه دلیل سرزده وارد خانه او شده اند ولی زن کوفی با دست محل مخفی شدن خولی را نشان داد و آن محل را شکافته و خولی را دست بسته بحضور مختار آوردند و با انواع عذاب و شکنجه به قتل رسانیدند و در روضه الصفاء قید شده که بدن او را سوزانیدند زیرا این ملعون سر امام حسین را به کوفه آورده و در تنور خانه خود مخفی کرده بود سپس ابو عمرو حاجب با عده أی از غلامان مختار در اطراف شهر ، شمربن ذی الجوشن و سنان بن انس را جستجو می نمودند ناگهان جمازه سواری را یافتند پس از بازجویی معلوم شد که قاصد شمر است و به بصره می رود تا آمدن شمر را اطلاع دهد و به علت اینکه اجرت کم به قاصد داده و عمودی بر پشت او نواخته است قاصد راه را گردانیده و نزد مختار می رود که محل شمر را نشان داده و انعام وافری را اخذ نماید ابو عمرو مقداری وجه به او بخشید و خود را معرفی و اتباع خود را به قریه محل اختفاء آنان سوق داده و غفلتاً خانه محل شمر و همراهان او را محاصره نمودند آن خونخوار نابکار برهنه از خانه دوید و با شمشیر به طرف ابوعمر و حاجب حمله نموده ولی همراهان ابوعمر و محلت نداده و چندین ضربه بر بدن او نواختند که به خاک غلطیده و به کیفر اعمال خود رسید ابوعمر و سر شمر و همراهان او را به نیزه کرده و سنان بن انس را دست بسته وارد کوفه کردند و تمامی مردم از کشته شدن آن مطرود ازل و ابد شاد و خرم گردیدند و سنان هم با انواع عذاب و شکنجه به قتل رسید.
این قاتل اول تیر را به طرف امام مظلوم انداخته بودـ حرمله را در حال فرار از کوفه گرفتار و به امر مختار آن قدر تیر بر بدن او زدند که مثل خانه زنبور سوراخ سوراخ گردید به جدل بن سلیم را که انگشت امام مظلوم را به طمع انگشتر قطع کرده بود ابوعمر و گرفته و به نزد مختار آورد بر حسب امر او دست و پاهایش را قطع و به حال خود گذاشتند تا مدتی مشغول جان دادن باشد.
سپس شش نفری که غارت اموال امام(ع) را کرده و با این کار نزد ابن زیاد افتخار نموده بودند گرفتار و به امر مختار آن ها را قطعه قطعه نمودند.
حکیم بن طفیل قاتل حضرت ابوالفضل العباس که اسلحه او را بغارت برده بود در خانه عدی نامی که از پیر مردان قدیم و حضور حضرت رسول (ص) را درک کرده بود پنهان گردید مختار ابوعمرو را بطلب او فرستاد عدی سعی کرد که از جلب او بطور پنهان جلوگیری نماید ولی ابو عمرو متقاعد نشده و به مأموریت خود پرداخت عدی شکایت او را نزد مختار برد ابوعمرو چون مقام و منزلت او را در نزد مختار می دانست امر کرد که ابن طفیل را در راه به قتل رسانیدند و سر او را نزد مختار بردند و گزارش داد که مردم در بین راه ریختند و حکیم را کشتند در حال که امیر در جواب شفاعت عدی متحیر مانده بود از این عمل فوق العاده خوشوقت گردید عدی گفت مخصوصاً تو او را کشته أی زیرا دانستی که من برای شفاعت او نزد امیر آمده ام ابو عمرو نیز انکار ننموده و جواب داد که در کشتن کشنده اولاد رسول تقصیری متوجه خود نمی بینم بلکه مقصر تو هستی که چنین کسی را حمایت می کنی مختار سعی نمود که آنمرد پیر را راضی مرخص کرده باشد ولی ممکن نشد و در حال عتاب مجلس مختار را ترک کرد و بعد هم جواسیش خبر آوردند که در محافل نسبت به شیعه بی ادبی می نماید به هیچ وجه مختار تعرض به او ننمود بعد ابو عمرو حاجب عبدالله و اسد و مالک ابن بشیر را که مأمور سوزانیدن خیمگاه امام حسین (ع) بودند گرفته به نزد تخت امیر واداشتند امیر سئوال کرد که ای دشمنان خدا چگونه با امام حسین جنگ کردید جواب دادند که ما را با اکراه برده بودند گفت چرا آتش به خیمه امام زدید سرهای خجالت بزیر انداختند فوراً امر نمود که گردن های آنان را زدند نافع بن مالک که از موکلین آب برات بود اسیر گردید این شخص آن کسی است که امر کرده بود شاهزاده ابوالفضل عباس ابن علی (ع) را تیرباران کردند و بدون تأمل او را به قتل رسانیدند ـ بعد پیره زالی خبر آورد که حارث بن بشیر و قاسم بن جارود و حارث ابن نوفل از کشندگان امام در خانه او پنهان شده و وجهی باو داده اند که توشه سفر برای آنها خریداری کند ابوعمرو حاجب با پنجاه نفر و بسیاری از مردم بسر وقت آنها رفت هر موقع ابوعمرو به طرفی می رفت عده أی از مردم او را تعقیب می کردند که بدانند بکجا می رود و از آن تاریخ ببعد در بین عرب ضرب المثل معروفی پیدا شد که در مقابل بیان حال هر خانه که صاحبش کشته و اموالش غارت و بنایش خراب شده باشد می گفتند ادخلها ابوعمرو زیر ابوعمرو نسبت به خانه های کشندگان امام حسین (ع) همین معامله را می کرده است بالجمله هر سه نفر گرفتار و قاسم جارود که جزو لشکر کربلا نبود و فقط با مختار جنگ کرده بود مورد عفو واقع و حارث ابن بشیر هم بقتل رسید ولی حارث بن نوفل آنکس بود که تازیانه بر روی حضرت صدیقه صغری زینب کبری دختر امیر المؤمنین (ع) زده بود لذا او را دار کشیده و یک هزار تازیانه بر او زدند آن ملعون امان خواست امیر گفت خدا مرا امان ندهد اگر تو را امان دهم و امر کرد تا سرش را از بدن جدا کردند.
سپس شعر بن ابی شعر که از بزرگان شیعه است عمار را گرفته و نزد مختار آورد و گفت این ملعون را دیدم که بر اسب عبدالرحمن ابن عقیل که بدست او کشته شده بود سوار و می خواهد از کوفه خارج شود و در همین ساعت ابوعمرو دست پسری را مانند قرص خورشید گرفته و نزد مختار آورده و گفت این پسر عبدالرحمن ابن عقیل است امیر از جای برخاسته و در دست و پای او افتاد و آن پاکزاد را در روی تخت خود نشانید و از نام او سئوال کرد جواب داد قاسم بن عبدالرحمن و ده روز است بکوفه آمده و مادر و خواهر خودم را همراه آورده ام زیرا پدرم در وقعه طف شهید شد.
اموال ما به غارت رفت و در این مدت در مدینه بعسرت می گذرانیدیم امروز شنیدم که قاتل پدرم گرفتار شده برای گرفتن قصاص خود آمده ام .
امیر عمار را به او تسلیم نمود قاسم کاردی از مختار گرفته و سینه آن ملعون را تا نافش بدرید و سپس سر او را از بدن جدا کرد مختار جامه های قیمتی بقاسم پوشانید و پنجهزار درهم نقد و هدیه هایی هم برای مادر و خواهرش فرستاد و ابراهیم اشتر و سایر بزرگان شیعه هر یک مبلغی بقاسم تقدیم و او در کمال بی نیازی به منزل خود مراجعه کرد.
روز دیگر پسر هارون ابن مقدم نزد عبدالله کامل آمده و سر دابی را که چهار نفر از سرهنگان لشکر طف در آن پنهان شده بودند ارائه داد که بامر عبدالله آن محل را شکافتند و آنها را بیرون آوردند : 1 ـ زیادبن ملک کشنده غلام حمزه 2 ـ یزیدبن صمیر قاتل حبیب بن مظاهر 3 ـ اکبر بن عمران قاتل عباس بن شبیب 4 ـ عبید بن اسود که در لشکر کربلا بود و با اذن امیر هر چهار نفر را گردن زدند و نیز شعر بن ابی شعر منقذ بن مره عبدی کشنده علی بن الحسین (ع) را گرفته و به حضور امیر آورد و به انواع عقاب و شکنجه به بدترین وضعی بکیفر عمل خود رسانید روز دیگر زیاد بن قادر کشنده عبدالله بن مسلم بن عقیل را اسیر کردند چون این تبهکار با زدن تیر بچشم عبدالله مرتکب قتل او شده بود بدار کشیده شده اول تبر بر چشم های او زدند و سپس بدن او را تیر باران نمودند و نیز عمر بن الحجاج اول شمشیر زننده بر بدن امام حسین اسیر و بکیفر خود رسید.
روز دیگر مختار به شکار رفته و ابراهیم را در جای خود نشانده بود مرد شاعری را گرفتند و نزد او آوردند او گفت من جزو کشندگان امام نیستم ولی با مختار جنگ کرده ام ابراهیم گفت باکی نیست عفو خواهی شد آن مرد اصرار کرد که مرخص شود ابراهیم گفت اصرار تو مرا بدگمان کرد گفت أی امیر راست بگویم شعری چند در ذم عبدالله کامل گفته ام و آن اشعار باو رسیده و رئیس شرطه امیر است از او می ترسم ابراهیم گفت مطلبی نیست حکم بن عاس 72 بیت در ذم حضرت رسول گفت حضرت او را عقوبت نفرمود حال چند بیتی در مدح حضرت امیر و اولادش انشاء کن که بر امیر عرضه داشته و آزاد شوی شاعر نامبرده هر چه فکر کرد نتوانست چیزی بگوید ناگاه مختار و همراهانش در رسیدند عبدالله کامل گفت أی ابا خلیق تو آن کسی نیستی که با عمر سعدهر یک از لشکر کوفه که ضربتی بر امام یا اقراباء و یاوران او میزدند نام او را می نوشتی و آنان را بر جنگ تحریص می کردی آن بدبخت سر در پیش انداخته و هیچ نگفت مختار امر کرد که او را حبس کرده و مکلف نمودند که اسامی تمامی کشندگان امام و لشکر کربلا را بدهد تا آزاد گردد این لشکر نویس هم بطمع آزادی صورت جامعی در زندان تهیه و برای مختار فرستاد .
سپس به امر عبدالله غلامی شمشیری بر گردن او زد و بدوزخش فرستاد دیگر روز خبازی که جهم بن سلیمان نام داشت به عبدالله کامل خبر رسانید که چهل نفر از کشندگان امام حسین در خانه همسایه او اجتماع و خیال مسافرت به بصره را دارند مختار ابوعمرو حاجب و عبدالله کامل را با لشکری آراسته فرستاد و تمام آن خانه را محاصره نمودند آنان گمان کردند که صاحبخانه این لشکر را بر سر آنها آورده شمشیر را کشیده و او را پاره پاره کردند و سپس تماماً گرفتار و در همانجا آنها را گردن زدند و اسامی رؤسای آنها از این قرار است حصین بن ایان ـ عقبه غنوی ـ سعدبن عمر حنظله ـ عروه ـ عمربن اصیل ـ جبار بن عمرو ـ عمربن قرطه ـ عروهْْ بن عبدالله ـ و باز به مختار خبر رسید قیس بن حفض شیبانی در لباس زنان عازم بصره است مختار کس فرستاد و او را با همان حال گرفته و بدار آویختند روز دیگر باغبانی از خارج کوفه خبر داد که در باغ او قریب یکهزار و پانصد نفر از لشکری که به کربلا رفته بوده اند اجتماع و خیال دارند به بصره بروند مختار ابراهیم استر و عده ای از رؤسای شیعه را با دو هزار نفر مرد مسلح بر سر آنها فرستاد که اطراف باغ را گرفته و تمامی بزه کاران را به قتل رسانیدند و دیگر از قتله امام حسین (ع) اشخاصیکه شناخته شوند غیر از چهار نفر کسی باقی نماند : 1 ـ ابن زیاد 2 ـ حصین بن نمیر این دو نفر با لشکر زیادی در موصل متوقف بودند 3 ـ عمروبن حجاج 4 ـ محمد اشعث که به بصره گریخته و در نیز مصعب زبیر بودند بقیه آنان اعم از رؤساء و افراد لشکر یا در جنگ ابن مطیع که در ابتدای خروج بعمل آمد و یا در جنگ مصعب زبیر و یا در جنگ عامربن ربیعه و یا در هنگام خروج قتله بر مختار در میدان های جنگ به قتل رسیده بودند.
خسرالدنیا والاخره چنانکه متذکر شدیم رؤسای شیعه علاوه بر شناسایی که شخصاً نسبت به قتله امام حسین داشتند بوسیله لشکر نویسان ابن زیاد که از اهالی کوفه بودند تحقیقات کافیه در شناختن افراد آنان نموده و معروف است که هنگام شهادت مختار احدی از قتله امام زنده نمانده است زیرا هر کسی را که قصاص می کردند نامش را در دفتر مخصوص ثبت می نمودند و به معرفی کنندگان آنان انعام و خلعت های گرانبها بذل می کردند چنانکه مردم اقوام و اقارب نزدیک خود را یا از جهت علاقه بانتقام حضرت امام حسین (ع) و یا به طمع جایزه بکسان مختار تحویل می نمودند.
و بطور کلی واقعه کربلا نفاق بزرگی در کوفه و بلاد دیگر بین مسلمین ایجاد کرد و چه بسیاری از زن ها که ترک شوهرهای خود را نموده و فراری شده بودند و بسا پدران که ترک پسرهای خود را کرده و یا برعکس پسران از پدران خود و برادران تبری می جستند و می توان گفت که خروج مختار و قتل قتله امام دوباره جامعه مسلمین را از نو تشکیل داد.
مختار بنا بر نقل ابوالمؤید خوارزمی هفتاد هزار نفر را در جنگ با ابن زیاد کشت و خود ابن زیاد بدست ابراهیم بن مالک اشتر نخعی شبانه کشته شد و چون صبح دیدند ابن زیاد بود سر او را آوردند نزد ابراهیم سجده شکر کرد و سر او را با سر جصین بن نمیر بکوفه فرستاد و مختار بسیار مسرور گردید و سر او را با سر بعضی دیگر از قتله و سی هزار دینار به مکه نزد محمد بن حنیفه فرستاد محمد بشکرانه آن دو رکعت نماز خواند و بعد سر را برای حضرت علی بن حسین (ع) فرستادند شکر خدا کرد ـ خوارزمی می نویسد مختار مجموعاً 48564 نفر از دشمنان اهل بیت را بقتل رسانید.
کشته شدن مختار در همان روزهای انتقام عبدالله بن زبیر حارث بن ابی ربیعه را از امارت بصره معزول کرد و برادرش مصعب بن زبیر را به حمومت بصره نمود چند نفر از قتله کربلا از این قضیه آگاه شدند و می دانستند عبدالله داعیه خلافت دارد و با مختار هم خوشبین نیست و مانند شبث بن ربعی و محمد بن اشعث کندی از کوفه به بصره شتافتند و از مختار شکایت کردند.
ـ مختار هم خانه این دو نفر را ویران کرد مصعب با کمک قتله کربلا در بصره بطرف کوفه حرکت کردند مختار هم با قشون خود بیرون آمد و جنگ در گرفت پس از چهار ماه پیکار و بی وفایی کوفیان مصعب غالب شد مختار را بکشت و سر او را برید در درالاماره کوفه روی همان تخت حکومتی که ابن زیاد بر آن می نشست و روی همان طشتی که سر حسین را در آن گذاشته بودند گذاشت مختار 67 سال داشت که در 14 رمضان سال 67 شهید شد.
مصعب ششهزار نفر قشون مختار را که تسلیم او شده بودند یکجا بکشت و ننگی در تاریخ جنگی از نظر ناجوانمردی گذاشت.
فوالله لاادری و انی الصادقافکر فی امری علی خطریناء انرک امرالری و الری منیتیاو اصبح مأثوماً به قتل حسینو فی قتله النار التی لا اطیقهاولکن فی الری قرهْْ عینیو تولیتی للری ملک معجلو ما عاقل باع الوجود بدین گشت واقع به من از حادثه دهر دو کارکه از ین هر دو بفکرم بخدای کو نینآن یکی تولیت و سلطنت ملکت ریو اندگر حشر و عقاب و خطر قتل حسینقتل او موجب نار است و مرا طاقت آننبود لیک زری هست مرا قره العینآتش قتل حسین نسیه وری دولت نقدهیچ عاقل ندهد دولت موجود به دین