یکى از عوامل انتقال فرهنگ و تمدن ایرانى به جهان اسلامى در قرون نخستین اسلامى نخبگان ایرانى بودند که چشمپوشى از مطالعه آنها خطایى بزرگ در شناخت تاریخ ایران و اسلام خواهد بود.
هرمزان سردار بزرگ یزدگرد سوم یکى از این افراد بود که در تحولات سیاسى، نظامى و فرهنگى شامگاه عهد ساسانى و اوایل دوره اسلامى نقشآفرین شد.
در مقاله حاضر ضمن بررسى حیات سیاسى هرمزان کارنامه وى در انتقال عناصر فرهنگ ایرانى به تمدن اسلامى مورد بحث قرار مىگیرد.
واژههاى کلیدى: ساسانیان، عمر، فتوح، هرمزان، دیوان، ابولؤلؤ.
هرمزان از نخستین عاملان این انتقال خاندان هرمزان1 که در مآخذ عربى و فارسى به همین نام و گاهى با تحریف به صورت فیرزان و در بعضى مآخذ به نام هرمیزان آمده به یکى از هفت خاندان ممتاز دوره ساسانى مىرسد.2 هرمزان در دورهى ساسانى فرمانرواى خوزستان و مهر جانقذق در لرستان بود که این مناصب در خاندان وى موروثى بود.
وى در آثار موَرّخانى مانند طبرى و بلعمى با لقب «شاه اهواز» معرفى شده است.
در دورهى ساسانى خوزستان شامل هفتاد شهر بوده که هرمزان بر همهى آنها امارت داشت.3 علىرغم انتساب هرمزان به خاندانهاى ممتاز، خویشاوندى او با خاندان ساسانى نیز یکى از دلایل کسب مقامهاى سیاسى و نظامى بوده است وى در جنگهاى قادسیه و جلولا حضور داشت4 و هنگام عقبنشینى یزدگرد سوم به قم و کاشان با اجازهى پادشاه به خوزستان و مهر جانقذق مقر فرمانروایى خود بازگشت و هستهى مقاومت را در مقابل اعراب به دست گرفت.5 هر چند این مقاومت فاقد رهبرى و سازمان مرکزى بود، اما در قالب یک سازمان دهندهى محلى این ایستادگى را اداره6 و تا قبل از محاصرهى شوشتر، روند پیشروى مسلمانان را کند کرد، ولى با فشار روزافزون نیروهاى اسلام تاب مقاومت در خود ندید و تسلیم مسلمانان شد.
در خصوص میزان تأثیر شخصیت هرمزان در دربار ساسانى قبل از ورود مسلمانان و حضور وى در کشمکشهاى داخلى خاندان ساسانى اطلاعى در دست نیست اما با توجه به پیوند سببى او با خاندان ساسانى7 و همراهى با یزدگرد سوم در جلولا و بعد از آن صحنهى مقاومت او در خوزستان را مىتوان نشانهى وفادارى و اطاعت وى که تا مدتها بعد نیز ادامه داشت قلمداد نمود.
او با توجه به خطر جانى در محضر خلیفهى مسلمین نیز حاضر به اسلام آوردن نشد و به روایتى در زندان8 و یا بعد از آزادى مسلمان شد.9 نقش نظامى هرمزان هرمزان، فرمانرواى خوزستان به دنبال نبرد جلولا به اهواز مرکز قلمرو حکومتى خود آمد و از آنجا به حدود میشان که در دست اعراب مقیم ناحیهى بصره بود، یورش برد.
ظاهرا یزدگرد او را به این تهاجمات تحریک مىکرد.
هرمزان مانع راه اعراب گردید و تاخت و تازهاى او دفع نشد تا آنکه پادگانهاى بصره و کوفه با کمک یکدیگر او را از میشان بیرون راندند و چون ناگزیر به مصالحه شد، ناچار قسمتى از قلمرو خود را از دست داد.
بعدها با قبیلهاى عرب که در حوالى ولایت او سکونت داشتند، راه ستیز گرفت و بار دیگر با همسایگان عرب خود دشمنى را آغاز کرد، اما این بار نیز مجبور شد که تن به صلح دهد و ناچار شرایط ناگوار صلح را بپذیرد.
هنگامى که به اصرار یزدگرد، سربازان فارس براى مقابله با اعراب با سپاه خوزستان متحد شدند، ستارهى بخت هرمزان اندکى درخشیدن گرفت؛ خلیفه نعمان بن مقرن را در رأس سپاهى به دفع وى گسیل کرد.
در اربق، جنگى درگرفت که سرانجام هرمزان علىرغم مقاومت نیروهایش، راه فرار در پیش گرفت و پس از مدتى راهى شوشتر شد.
ابوموسى اشعرى فرماندهى بصره، مأمور محاصرهى شوشتر شد و به دستور خلیفه، گروهى از کوفیان نیز به او پیوستند، محاصره طولانى شد و عاقبت اعراب به یارى یکى از اهالى از راه زیرزمینى به شهر هدایت شدند.
هرمزان پس از تصرف شهر توسط اعراب به قلعهى خود پناه برد.
افرادى که با هرمزان بودند از بیم اعراب، کسان خود را هلاک کرده و اموال را به رودخانه ریختند تا به دست اعراب نیفتد و سرانجام اعراب قلعه را گشودند.
هرمزان به شرط آنکه وى را نکشند و به نزد خلیفه بفرستند، ناگزیر تن به تسلیم داد.
او را به مدینه اعزام کردند در حالى که خوزستان به تدریج به دست اعراب افتاد و پس از شوشتر نوبت به شوش و جندىشاپور رسید.10 هرمزان در مدینه طبرى وقایع ورود هرمزان به مدینه را ضمن حوادث سال هفده هجرى آورده و مىنویسد ابوسبرد، هرمزان را همراه عدهاى که انس بن مالک و احنف بن قیس هم در میان آنان بود به مدینه اعزام کرد11 و از جمله دیگر همراهان این هیأت،12 یک عده زنان ایرانى را به مدینه بردند.
برخى اسناد وانمود کردهاند که دخترى به نام شهربانو یا دخترانى از یزدگرد سوم در میان آنها بودند، حال آنکه یزدگرد مدتها پیش از این وقایع خانوادهى خود را به خراسان برده بود.13 به عقیدهى برخى، شهربانو دختر هرمزان بوده نه یزدگرد سوم.14 مطلب مهم دیگر در ورود به مدینه نحوهى لباس پوشیدن هرمزان بود که همراهان مسلمان او براى نشان دادن درجهى اهمیت عمل خود در شکست دادن حاکم خوزستان و نیز تحقیر هرمزان، زیورآلات و تاج هرمزان را بر تنش کرده و به محضر عمر وارد شدند.15 تماشاى این نوع لباس و جواهرآلات براى اعراب مىتوانست تداعى کنندهى گفتههاى عمر در ابتداى حمله به ایران باشد که با استناد به حدیث پیامبر صلىاللهعلیهوآله در فتح گنجهاى خسرو، مسلمانان را به جنگ برضدّ ایرانیان تحریک کرده بود.
در بدو ورود به مدینه به خانهى عمر رفتند و او را نیافتند، ناچار راهى مسجد شدند16 و در این هنگام مردم براى اولین بار شخصى را با این هیأت پرشکوه و جلال مشاهده کردند که تا مدتها در اذهانشان باقى ماند.17 هرمزان در محضر عمر عمر با مشاهدهى هرمزان با آن لباسهاى فاخر حاضر به ملاقات نشد و زمانى که او را به عنوان شاه خوزستان معرفى کردند، ملاقات را پذیرفت به شرطى که لباسهاى هرمزان را عوض کنند و به دستور عمر لباسهاى او را بر تن سراقه بن مالک بن جُعشُم، کردند و خلیفه خدا را سپاس گفت که زیور و لباس کسرایان را بر تن فقراى مسلمین کرده و نخوت و تکبّر ایرانیان به ذلّت و خوارى تبدیل شده است.18 سخنانى که میان آنها رد و بدل شد و مورخان حکایت کردهاند، نشان از آن دارد که هرمزان هنوز وضع موجود را نپذیرفته و ضمن سخنان خود ادعا دارد که پیروزى مسلمانان بر ایرانیان از روى لیاقت و مهارت آنان نبوده، بلکه خواست خدا بوده، همانگونه که قبلاً خدا با ایرانیان بوده و پیروزىهاى بزرگى نصیب ایرانیان کرده است.
در این مورد نوشتهاند که هرمزان پس از کسب اجازه در سخن گفتن، بر زبان آورد که «ما ایرانیان و شما اعراب تا وقتى که کار به دست خودمان بود، ما بر شما چیره بودیم و اکنون که خدا با شما است، ما در برابر شما تاب نیاوردیم.» عمر از انس بن مالک در این مورد نظر خواست و او نیز بدون اینکه بخواهد عمر را خشمگین سازد گفت: «من در پشت سر خود شکوه فراوان و دشمنى سرسخت دیدم، اگر تو او را بکشى مردم از زندگى نومید خواهند شد و بر سرسختى و پایدارى آنها خواهد افزود و اگر او را زنده بگذارى آن مردم به زنده ماندن خود امیدوار خواهند شد و از سرسختى آنها خواهد کاست.» عمر دریافت که انس با وجود قتل برادرش براء بن مالک، حاضر به کشتن هرمزان نیست، گفت: «من چگونه کشندهى براء و مجزه بن ثور را زنده بگذارم» انس پاسخ داد: «به کشتنش راهندارى چون تو او را امان دادى»، ولى عمر نپذیرفت و از انس شاهد خواست که چه وقتى به هرمزان امان داده است.
انس مىگوید: «من از نزد عمر بیرون شدم و در همان حال، زبیربن عوام را دیدم که آنچه من به یاد داشتم، او نیز به یاد داشت، وى به سود من شهادت داد و عمر دست از هرمزان برداشت و او مسلمان شد و عمر عطایى براى وى مقرر کرد».19 روایت بلاذرى با روایتهاى دیگر تفاوت دارد به طور مثال، ابن سعد20 جریان آب خواستن هرمزان و شکستن عمدى ظرف آب و گفتهى عمر مبنى بر «عدم اجتماع آب نخوردن و کشتن» را آورده و دیگر مورخان مانند طبرى، مقدسى و ابن اثیر نیز آن را تکرار کردهاند، ولى بلاذرى جریان معروف آب خواستن هرمزان را نیاورده و در نتیجه مسلمان شدن هرمزان نیز با دیگر روایتها تفاوت دارد.
احتمالاً هرمزان چند بار با عمر ملاقات کرده و در ملاقات اول جریان آب خواستن اتفاق افتاده و علىرغم عصبانیت عمر و دستور قتل هرمزان در حضور صحابه و از جمله حضرت على علیهالسلام در جلسهى اول عمر فرمان خود را عملى نکرد و دستور حبس هرمزان را داد و او در زندان بود که اسلام آورد.
در تاریخ قم آمده که بعد از مشکل شدن کار هرمزان، عمر او را به زندان انداخت تا سرانجام به دست عباس بن عبدالمطلب اسلام آورد و عمر براى او غنیمت معین کرد؛21 دلیل این ادعا نیز در اخبار الطوال ضمن حوادث اخبار صفین آمده که حضرت على علیهالسلام به عبیدالله بن عمر، قاتل هرمزان گفت: «که تو هرمزان را به ناحق کشتى با اینکه به دست عموى من عباس، اسلام آورده بود و پدرت دوهزار درهم وظیفه معین کرده بود، حال از من انتظار دارى که در امان بمانى.» از سوى دیگر بنا به قول بلاذرى، عمر از انس که مأمور اعزام هرمزان بوده، شاهد خواسته و او زبیر بن عوام را یافته که زبیر هم به نفع انس شهادت داده و اتفاقا زبیر بن عوام، انس و ابوسعید خدرى از جمله افرادى بودند که در مجلس حاضر بودند.
اگر فقط یک ملاقات صورت گرفته و همه حاضر بودهاند و هرمزان در آن جلسه مسلمان شده که دیگر نیازى به شاهد نیست.
دلیل دیگرى از ابن سعد مبنى بر اسلام نیاوردن هرمزان در ملاقات اول، موجود است و آن اینکه حضرت على علیهالسلام به عمر فرمود: «میان او و همراهانش جدایى بیفکن» که عمر دستور داد، هرمزان و نزدیکانش را سوار بر کشتى کردند که به سوى شام بروند، شاید در دریا غرق شوند و از قضا کشتى غرق شد، ولى هرمزان و دیگر همراهانش صدمهاى ندیدند و عمر دستور داد آنها را زندانى کردند22 و در زندان اسلام آورند.
با مسلمان شدن هرمزان چه از سراجبار یا اختیار عمر او را به خدمت خود درآورد و در امورى که به آنها اشاره خواهد شد طرف مشورت قرار داد.
هرمزان و تأسیس دیوان در خصوص تاریخ تأسیس دیوانى که بعدها دیوان بیتالمال نام گرفت، اختلاف نظر وجود دارد.
برخى تأسیس آن را سال بیستم هجرى و در ماه محرم مىدانند مانند ابن سعد، بلاذرى و یعقوبى،23 ولى برخى مانند طبرى و به دنبال او ابن اثیر، ابتدا در وقایع سال پانزدهمهجرى24 راجع به آن توضیح مفصل مىدهند و بعد در ضمن حوادث سال بیستم هجرى اشارهى کوتاهى نسبت به آن مىکنند.
اختلاف دیگرى که میان مورخان وجود دارد، در ابداع کنندهى این دیوان است، برخى به ولید بن هشام بن مغیره، على علیهالسلام یا عثمان25 و برخى به «شخص ایرانى» اشاره مىکنندکه همان هرمزان بوده است.26 در مورد تاریخ تأسیس، سال بیستم صحیحتر به نظر مىرسد.
زیرا اولاً اکثر مورخان بر این سال تکیه کردندهاند دیگر اینکه با وجود پیروزىهاى مسلمانان، آنها هنوز نتوانسته بودند به کاخهاى تیسفون راه یابند که غنایم را به مدینه منتقل کنند و خلیفه اموال را بر اساس دیوان تقسیم کند.
موضوع دیگرى که جاى بحث دارد، ارسال اولین اموال توسط ابوهریره حاکم بحرین و این ادعا است که وى بانى دیوان شد.
اگر سال بیستم هجرى را به عنوان سال تأسیس دیوان بپذیریم، ابوهریره در همان سال به حکومت بحرین رسیده؛ چگونه ممکن است که وى در کوتاهترین زمان، اموالى به مدینه ارسال کرده باشد که عمر را به فکر تأسیس دیوان انداخته باشد؟
در حالى که تا سال بیستم اموال بسیارى از مناطق ایران به مدینه رسیده بود و ارزش غنایم بیش از اموال ارسالى از بحرین بود.
مطلب دیگر خاستگاه ایرانى بودن دیوان است.
هر چند ابن خلدون ریشهاى کهن براى آن بیان مىکند ولى آن حکایت27 مهر تأییدى بر ایرانى بودن اصطلاح دیوان است و مسلما شخصى ایرانى آشنا به دیوانسالارى ایران باید در تدوین آن دخالت داشته باشد، و البته نقش افراد دیگر را در حد مشورت نمىتوان انکار کرد.
ابن طقطقى در مورد شرایط تأسیس نخستین دیوان28 چنین شرح مىدهد: «در صدر اسلام، مسلمانان همان سپاهیان بودند و جنگ ایشان هم براى دین بود نه براى دنیا، در میان آنها نیز پیوسته کسانى یافت مىشدند که بخشى از مال خود را در راه خیر بذل مىکردند و در مقابل یارى اسلام و پیغمبر صلىاللهعلیهوآله به هیچگونه پاداش جز از جانب خداوند چشم نمىداشتند، پیغمبر صلىاللهعلیهوآله و ابوبکر هیچ کدام براى آنها وظیفهاى مقرر نکرده بودند، لیکن چون به جهاد مىرفتند و مالى به غنیمت مىآوردند، هر یک بهرهاى را که دین براى او معین کرده بود، دریافت مىکردند و چون از اطراف هم مالى به مدینه مىرسید، آن را در مسجد مىآوردند و پیامبر صلىاللهعلیهوآله آن را میان آنها تقسیم مىکرد.
در تمام مدت ابن طقطقى در مورد شرایط تأسیس نخستین دیوان28 چنین شرح مىدهد: «در صدر اسلام، مسلمانان همان سپاهیان بودند و جنگ ایشان هم براى دین بود نه براى دنیا، در میان آنها نیز پیوسته کسانى یافت مىشدند که بخشى از مال خود را در راه خیر بذل مىکردند و در مقابل یارى اسلام و پیغمبر صلىاللهعلیهوآله به هیچگونه پاداش جز از جانب خداوند چشم نمىداشتند، پیغمبر صلىاللهعلیهوآله و ابوبکر هیچ کدام براى آنها وظیفهاى مقرر نکرده بودند، لیکن چون به جهاد مىرفتند و مالى به غنیمت مىآوردند، هر یک بهرهاى را که دین براى او معین کرده بود، دریافت مىکردند و چون از اطراف هم مالى به مدینه مىرسید، آن را در مسجد مىآوردند و پیامبر صلىاللهعلیهوآله آن را میان آنها تقسیم مىکرد.
در تمام مدت خلافت ابوبکر هم بدین منوال مىگذشت، ولى چون سال پانزدهم هجرى رسید، عمر که در این هنگام بر مسند خلافت نشسته بود؛ مشاهده کرد که کشورها یکى پس از دیگرى به دست مجاهدان اسلام گشوده مىشوند و گنجینههاى ایران به تصرف درآمده و بارهاى زر و سیم و جواهرات گرانبها و لباسهاى فاخر به مدینه وارد مىگردد، پس چنین اندیشید که به مسلمانان گشایشى دهد و تمام آن اموال را میان آنها تقسیم کند، ولى نمىدانست این کار را چگونه انجام دهد و همهى آن اموال را چگونه ضبط کند.
در این هنگام یکى از مرزبانان ایران که در مدینه بود، چون عمر را در کار خود سرگردان یافت به وى گفت: پادشاهان ایران را چیزى است که آن را دیوان مىنامند و تمام جمع و خرج کشور ایشان در آن ضبط است و هیچ چیز از آن خارج نیست و هر کسى از دولت وظیفه و مقررى دارد، نامش در آن ثبت است و هیچ گونه خللى بر آن راه نمىیابد، پس عمر متوجه این امر شد و شرح آن را پرسید، مرزبان چگونگى آن را شرح داد و همین که عمر آن را نیک دریافت به تأسیس دیوان پرداخت و براى مسلمانان هر یک نوعى وظیفه مقرر داشت و براى همسران، کنیزان و نزدیکان پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز سهمى تعیین کرد، به طورى که همهى درآمدها مصرف مىشد و چیزى در بیتالمال نمىماند».29 با خبرى که ابن سعد از محمد بن مصعب قرقسانى روایت کرده مىتوان به نحوهى تقسیم غنایم قبل از تأسیس دفتر و دیوان پىبرد، بنابر این روایت روزى براى عمر مالى رسیده بود که مردم دور او جمع شدند و ازدحام کردند، در این هنگام سعد بن ابى وقاص براى رساندن خود به عمر، مردم را با زور کنار مىزد و عمر که متوجه موضوع شد با تازیانه بر سر او زد و گفت تو به صورتى جلو آمدى که گویى ترسى از فرمانرواى خداوند در دل ندارى، خواستم به تو بفهمانم که فرمانرواى خدا نیز از تو ترس ندارد.30 از برخى منابع تاریخى اطلاعات جزئىترى راجع به موضوع تأسیس دفتر آمده است از جمله اینکه در زمان خلافت عمر، ابوهریره حاکم بحرین مبلغ پانصد هزار درهم31 نزد عمر آورد و در بدو امر خلیفه باور نمىکرد که چنین مبلغى همراه ابوهریره باشد وى در سؤال مجدد خلیفه پاسخ داد، آرى همراه من مبلغى هست به مقدار پنج بار صد هزار تا، عمر باز هم باور نکرد و ابوهریره را مرخص کرد تا فردا حاضر شود، در ملاقات بعدى باز هم گفتگوهاى قبل تکرار شد و عمر پذیرفت و پس از آن به مسجد رفته و موضوع را با مردم در میان گذاشت که مال بسیارى براى ما رسیده، اگر مىخواهید آن را به پیمانه بین شما تقسیم کنم و اگر مىخواهید با شماره، که مردى از میان جمع برخاست و گفت اى امیرمؤمنان!
من ایرانیان را دیدهام که براى این کار دیوانى دارند، تو هم براى ما دیوانى تأسیس کن.32 گفته شده شخصى که این درخواست را کرده هرمزان بوده که در مدینه اقامت داشته است.33 خبر دیگرى را نیز ابن سعد نقل کرده است مبنى بر این که عمر در یک نظرخواهى چگونگى تدوین دیوان را خواستار شد، حضرت على علیهالسلام که در جلسه حاضر بود و فرمود هر چه را نزد تو آوردند، بدون اینکه ذرهاى از آن نگهدارى شود، بین مردم تقسیم کن، عثمان نیز نظر خود را که مبتنى بر شمارش اموال بود، ارائه کرد و در پایان ولید بن هشام بن مغیره نیز از سفر خود به شام و مشاهدهى تقسیم اموال میان ساکنان آنجا سخن گفت و سرانجام عمر با جمعبندى نظرات حاضران دستور تدوین دیوان ضبط اموال را داد.34 عمر به منظور اجراى فرمان تأسیس دیوان، سه تن از نسبشناسان معروف به نامهاى عقیل بن ابى طالب، مَخرَمه بن نوفَل و جُبَیر بن مطعم بن نوفل بن عبد مناف را فراخواند تا مردم را بر حسب اسلام آوردن و مشارکت در غزوات طبقهبندى کنند، ابتدا خواستند از عمر و خاندان او شروع کنند که نپذیرفت و دستور داد، از بنى هاشم آغاز کرده و سپس به ترتیب خاندان ابوبکر و بعد عمر و خانوادهاش را در فهرست اسامى قرار دهند و بقیهى مردم نیز در مراتب بعدى قرار گیرند.35 در خصوص اعطاى مبالغ به افراد، روایات متعددى با ارقام متفاوتى وجود دارد.
عمر از فرزندان حضرت على علیهالسلام فقط حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام را بر دیگر فرزندان ارجحیت داد و براى هر یک پنج هزار درهم مقرر داشت و براى عباس عموى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به سبب قرابت وى هفت هزار درهم معین کرد و کسى را بر اهل بدر بالاتر قرار نداد، جز همسران پیامبر صلىاللهعلیهوآله که براى هر یک دوازده هزار درهم تعیین کرد.36 ملاکهاى تقسیم عطایا به مهاجر، انصار، اهل بدر، اهل قادسیه، خاندان هاشمى، عباسى، فرزندان انصار و مهاجر، تابعان، تابعان تابعان، خاندان صحابهى معروف مانند آل زبیر، آل ابوبکر37 و غیره مشکلاتى براى عمر ایجاد کرد و در اواخر حکومت خود اظهار پشیمانى نمود و اقرار کرد، اگر در این سال زنده بمانم به گونهاى عمل خواهم کرد که همه از بهرهى مساوى برخوردار شوند،38 ولى بهرهمندى بزرگان از خزانه روز به روز بر فاصلهى میان آنان و مردم افزود تا جایى که طبقهى اشرافى به وجود آمدند که خود را جدا از مردم مىپنداشتند و در دورهى عثمان و على علیهالسلام مشکلاتى را ایجاد کردند «...
به نظر مىرسد، خلیفه و مسلمانان که آن روز چنان مصلحتى اندیشیدند، نمىدانستند پایان این طرز توزیع چه خواهد بود و یا به فکر آنان نمىرسید که تنى چند از بزرگان به عنوان مقررى ثابت، بیش از مقدار مصرف خود از خزانه بهره مىبرند».39 علت دیگر نیز بر پا شدن دیوان عطایا بر اساس ضرورت ـ نه برنامهریزى اصولى ـ و ترتیب ساسانیان بود که حیف و میل بسیارى در آن معمول شد و شکایات بسیارى مطرح شد که مستمرىها را براى پاداش یا مىافزودند یا مىکاستند یا به خواست خلیفه به سران سپاه منتقل مىکردند، هر چند که به گفتهى کلودکاهن، این رسم از ابتدا داراى نظم خاصى بود.40 دیوان سپاه هرمزان علاوه بر تدوین دیوان بیتالمال در تأسیس دیوان سپاه نیز دخالت داشت و خلیفه را در این مورد راهنمایى کرد.
هرچند این دو در آغاز یک دیوان بودهاند که هم براى نگهدارى حساب بیتالمال و ادارهى امور آن به کار مىرفته و هم براى ثبتنام مسلمانان و کسانى که به جهاد مىرفتند، براى تعیین بهرهاى که از غنیمت جنگى یا درآمدهاى دیگر نصیب آنان مىگردید.
در واقع این دیوان با تمام سادگى که در این دوره داشت به تنهایى جانشین دو دیوان خراج و سپاه بود که در دورههاى بعد با شاخههاى فراوان به وجود آمد.41 در مورد یکى بودن دیوان بیتالمال و سپاه روایتى نقل شده که هرمزان به عمر گفته بود «لشکرى که تو بسیج نموده و این همه اموال صرف آن مىکنى، اگر کسانى از رفتن به جنگ سرباز زده به جاى مانند، فرمانده لشکر از کجا بدان آگاه مىشود؟
در این صورت دیوانى برقرار کن»، عمر نیز راجع به دیوان از هرمزان پرسید، او نیز برایش تفسیر کرد.42 در مورد تأسیس دیوان بیت المال همان گونه که آورده شد، افرادى معرفى شدند و از آنجا که همان دیوان، براى سپاه نیز به کاربرده مىشد، پس افراد قبلى نیز در مورد دیوان فعلى نیز قابل استناد بودند؛ قبلاً گفته شد که ولید بن هشام به عمر گفته بود که در شام دیدم که دیوانها را ترتیب مىدادند و خطاب به عمر ادامه مىدهد که براى سپاه نیز چنین کارى را انجام مىدادند و تو نیز آن را انجام بده، البتّه گفته شد که امر دیوانسازى در دورهى عمر به کمک فکر ایرانى انجام شد و آن نیز به سبب حضور هرمزان در مدینه بود.
از خبرى که در مورد اعزام نیروهاى مسلمان به نهاوند روایت شده است، مىتوان به یکى بودن دیوان بیتالمال و سپاه پىبرد.
آنجا که عمر به سائب بن اقرع ـ یکى از مجاهدان باسواد ـ مىگوید: «اگر خداوند شما را پیروز گردانید غنیمتى که به دست مىآید، بین جنگجویان تقسیم کن و خمس آن را برگیر، و اگر این سپاه نابود گردد، تو نیز با آن برو که در آن صورت، دل زمین بهتر از پشت آن است.» در واقع سائب بن اقرع، کارى را که در دورههاى بعد، تعدادى دبیر در دیوان سپاه و دیوان محاسبات انجام مىدهند، با وجود سپاهى بودنش انجام مىداد و این حکایت از سادگى تشکیلات از یک طرف و کم بودن شمار باسوادان عرب از سوى دیگر بود.43 وضع تاریخ بنا به روایت برخى از مورخان، وضع تاریخ در ربیعالاول سال شانزدهم هجرى به دستور عمر و با مشورت على علیهالسلام صورت گرفت که وى هجرت پیامبر صلىاللهعلیهوآله از مکه به مدینه را شایستهتر از وضع تاریخ بر مبناى بعثت آن حضرت دانست.44 اما اینکه چگونه عمر به فکر وضع تاریخ افتاد؛ دو روایت ذکر شده، اول اینکه ابوموسى اشعرى براى عمر نوشت، نامههایى که به دست من مىرسد تاریخ ندارد.
پس از آن عمر به مشورت برخاست و تاریخ را از هجرت پیامبر صلىاللهعلیهوآله بنا به نظر حضرت على علیهالسلام وضع کرد.45 روایت دوم مشهورتر است و نقش هرمزان در آن آشکار مىشود که ابوریحان بیرونى از میمون بن مهران نقل کرده، بدین ترتیب که در زمان عمر وقتى حوالهاى به او دادند که تاریخ پرداخت آن ماه شعبان بود، عمر پرسید کدام شعبان آیا همین ماهى که در آن هستیم یا شعبانى که خواهد آمد؟
آنگاه یاران پیغمبر را گرد آورد و از آنها دربارهى این موضوع که موجب سرگردانى مىگردد، نظر خواست و آنها گفتند: باید راه و چاره را از آیین ایرانیان آموخت و سپس هرمزان را خواستند و از او در این باره سؤال کردند، او گفت که ما را حسابى است که به آن «ماه، روز» گوییم پس آن را به صورت مورخ معرب ساختند و مصدر آن را هم تاریخ گفتند.46 مسعودى در توضیح وقایع دوران عمر در مورد وضع تاریخ هجرى در خصوص زمان مشورت، سال هفدهم و یا هجدهم را ذکر مىکند و علت وضع آن را «حوادث عهد عمر» مىداند با این توضیح که عمر نمىدانست براى زمان حوادث خود چه اقدامى کند، لذا افرادى را طرف مشورت خود قرار داد و از جمله نظراتى که داده شد، وضع تاریخ بر اساس تواریخ عجم و غیره بود که وى نپذیرفت تا اینکه على علیهالسلام هجرت پیامبر صلىاللهعلیهوآله را پیشنهاد کرد و مورد قبول عمر قرار گرفت و تاریخ را از محرم آغاز کردند، با وجودى که فاصلهى هجرت پیامبر صلىاللهعلیهوآله تا اول سال قمرى دو ماه و دوازده روز بود؛ ولى آنها دوست داشتند که زمان هجرت را با آغاز سال قمرى یکسان کنند.
روایت دیگرى را مسعودى بیان مىکند، بدین صورت که پیامبر صلىاللهعلیهوآله بعد از ورود به مدینه، خود تصمیم بر وضع تاریخ نمود که البته خود مسعودى این روایت را که از زهرى نقل مىکند از جهت علم حدیث رد مىکند و به روایت اول علىرغم اختلاف در سال وقوع آن اکتفا مىکند.47 با وجود اختلاف در زمان وقوع و افراد دخیل در وضع تاریخ که سالهاى شانزدهم تا هجدهم هجرى قید شده، اگر بخواهیم در خلال این سالها نقش هرمزان را تعیین کنیم، باید به تاریخ فتح شوشتر و اعزام هرمزان به مدینه اشاره کنیم که این موضوع را تا سال بیستم هجرى48 ذکر کردهاند و با مقایسه و توجه به تاریخهاى وضع «تاریخ هجرى» مىتوان به نقش هرمزان پىبرد و او را از جمله افرادى دانست که طرف مشورت عمر قرار گرفتهاند، اما این سؤال که نظر هرمزان پذیرفته شده یا نه، با ارائه نظر حضرت على علیهالسلام در مورد وضع تاریخ براساس هجرت پیامبر صلىاللهعلیهوآله منافات ندارد، زیرا حضرت مبدأ را پیشنهاد کرد نه تقویم تاریخ را، و به استناد روایت بیرونى؛ هرمزان گفت: «ما را حسابى است که به آن ماه روز گوییم.» از سوى دیگر اگر یک قسمت از روایت مذکور مبنى بر «دریافت حوالهاى در ماه شعبان» را بپذیریم.
این معنى را مىدهد که ترتیب ماهها قبل از تعیین مبدأ سال بوده که عمر با دریافت حواله، مشورت را آغاز کرده و اینجا دیگر نقش هرمزان منتفى مىشود.
مسعودى نیز آن را بیان کرده که «عمر بعد از طولانى شدن گفتگوها نظر حضرت على علیهالسلام را پذیرفت».
اما از آنجا که هرمزان در تدوین دیوان ضبط اموال مشارکت داشته، بعید نیست که در وضع تاریخ نیز نظرش مقبول افتاده باشد.
نقش هرمزان در ادامهى فتوحات براى ادامهى فتوحات نیاز به اطلاعات بیشترى بود که عمر مىتوانست در مشورت با هرمزان به آن دست یابد، زیرا مسلمانان در نواحى مرزى و خوزستان با توجه به اسکان قبایل عرب که مورد اعتماد ایرانیان بودند، توانستند به فتوحاتى دست یابند، اما براى ورود به داخل ایران به کمک و اطلاعات بیشترى نیاز بود.
هرمزان نه به عنوان مشاور نظامى در مفهوم امروزى، بلکه در مواقع ضرورى مانند فتح نهاوند، طرف مشورت قرار گرفت.
در این خصوص عمر از وى سؤال کرد به نظر تو از میان سه ناحیهى اصفهان، فارس و آذربایجان به کدام ناحیه باید حمله کرد که هرمزان جواب داد، اصفهان به منزلهى سر است و فارس و آذربایجان دو بال هستند، اگر سر را قطع نمودى، کارى از بالها برنمىآید، پس از آن عمر تصمیم خود را گرفت و جنگ نهاوند را آغاز نمود، زیرا نهاوند جزء اصفهان بود.
در روایت دیگر از طبرى هرمزان در پاسخ به عمر مىگوید که فارس سر است و دو منطقهى دیگر بال49 پس بالها را قطع کن سر، خود سقوط مىکند، عمر از پاسخ هرمزان خشمگین شد و دشنام داد که اى دشمن خدا، باید سر را ابتدا قطع نمود و بعد بالها سقوط مىکنند و تصمیم به جنگ نهاوند گرفت.50 هرمزان و قتل عمر هدف از عنوان مذکور تعیین نقش هرمزان در قتل عمر است و اینکه در این ماجرا دست داشته یا نه و اگر نقشى داشته با برنامهریزى و زمینههاى قبلى بوده یا غلام او ابولؤلؤ51 بدون طرح و فقط براساس عاطفه و احساس همدردى52 با اسراى نهاوند53 دست به این کار زده است؟
آیا جریانى پشت پرده دخالت داشته که ایرانیان بدون هماهنگى با آنها، آرزوى این جریان مخفى را عملى کردهاند؟54 براى پاسخ ابتدا باید به رابطهى عمر با اطرافیان و بزرگان عرب به خصوص قریش پرداخت تا از خلال آن بتوان به برخى مسائل پىبرد، هر چند با گذشت زمان و روشن نبودن بسیارى از مسائل آن روز نتوان به اصل مطلب واقف شد.
عمر در راه خدا بىاندازه بر مردم سخت مىگرفت و بر خود بیشتر از دیگران سختگیرى مىکرد، کتب سنن، طبقات و تاریخ در این مورد مطالبى آوردهاند، اما اولین ماده برنامهى سیاسى او رفتار با بزرگان و شخصیتهاى مهاجر و انصار بود، عمر با وجود این که با اینها با مدارا رفتار مىکرد، احتیاط را از دست نمىداد از یک طرف ایشان را به خود نزدیک مىکرد و از آنها مشورت مىخواست از طرف دیگر مىترسید، مبادا دستخوش فتنهاى شوند.
بدین جهت آنان را در مدینه نگاه مىداشت و جز با رخصت وى از این شهر بیرون نمىرفتند و بدون اجازهى او نمىتوانستند به ممالکى که به تصرف مسلمانان درآمده بروند.
از سوى دیگر عمر براى هر یک از اصحاب پیغمبر به مقدار رتبه و سابقهى او در اسلام و بر حسب مقام و نزدیکى که با پیغمبر صلىاللهعلیهوآله داشت، وظیفهاى مقرر کرد و معتقد بود که این کفاف خرج و مخارج ماهیانهى آنان را مىکند و نیازى به تجارت و کسب مال نیست، اما آنها به تجارت پرداختند و ثروتشان افزون شد لذا عمر در پایان خلافت خود، از عملکرد مالى آنها نگران شد و گفت، اگر در آغاز کار متوجه پایان آن بودم، زیادى مال توانگران را مىگرفتم و به مستمندان مىدادم.
عمر علاوه بر سختگیرى بر بزرگان با کارکنان و فرمانداران خود مدارا نمىکرد و به آنان به نرمى رفتار نمىکرد، بلکه سخت مراقب ایشان بود و در آغاز و پایان شغل، صورتى از اموال او برمىداشت و در پایان مأموریت وى اموالش را نصف مىکرد.»55 البته عمر علىرغم اعتراض اولیه برضد معاویه در شام در مقابل وى سکوت اختیار کرد و او را ابقا نمود و این نیز به خاطر ملاحظاتى بود که معاویه براى خلیفه توصیف کرد.
سختگیرى عمر، شامل ایرانیان و یهودیها نیز مىشد و اجازه نمىداد که کسى از عجم یا موالى وارد مدینه شود56 و در مورد یهودیان نیز اهل خیبر57 را تبعید نمود.
روایت شده که مغیره بن شعبه غلامى نهاوندى به نام ابولؤلؤ که صاحب فنونى همچون نقاشى و نجارى و آهنگرى بود با اجازهى عمر به مدینه آورد و بر او روزى دو درهم مالیات بست که ابولؤلؤ آن را سنگین مىدانست؛ لذا از عمر اجازه صحبت خواست که فشار از دوشش برداشته شود، ولى عمر نوید بهبودى مىداد که ابولؤلؤ عمر را با ناراحتى ترک کرد، دیگر بار شکایت از مغیره نزد عمر برد که عمر پاسخ قبلى داد و از وى خواست، حال که فن آسیاب مىداند، براى خلیفه نیز یکى بسازد که ابولؤلؤ وعده ساختن آسیابى را داد که عالَم از چرخش آن با خبر شود که عمر از لحن سخن غلام دریافت که این نوعى تهدید است.
سرانجام عمر در روز چهارشنبه، چهار روز مانده از ماه ذى الحجه سال 23 هجرى یا اوایل محرم سال 24 هجرى در سن 63 سالگى بر اثر ضربات خنجر ابولؤلؤ به قتل رسید و صهیب بر او نماز گزارد.58 راویان احادیث و سنن در مورد قتل عمر از قول وى روایاتى نقل کردهاند که نشان مىدهد عمر از قتل خود با خبر بوده و البته این روایات حقیقت را روشن نمىکند، بلکه بعضى تازه مسلمانان از دیگر ملیتها را در معرض اتهام قرار مىدهد.
مثلاً عمر در خواب دید که گویى خروسى سپید او را دو نوک زد، چون بامداد شد، اندوهگین گفت آن خروس عجمى است و آن نوک زدن ضربت است، سپس وضو گرفت و براى نماز بامداد بیرون شد.
ابولؤلؤ آمد و در صف پشت سر عمر ایستاد، چون عمر به نماز ایستاد دو ضربت بر پهلوى او فرود آورد که در پیکرش فرو رفت و رودههاى او را درید.59