اقتدار ایل خانان و قدرت اجتماعی مذهب پس از آل بویه ، خلافت بغداد قدرت های سیاسی متعددی را که در نواحی مختلف جامعه ی اسلامی ظهور می کردند ، رسمیت بخشید .
خلافت بغداد با داعیه ی جانشینی شرعی رسول خدا ، در واگذاری تاج و تخت به قدرت های عشیره ای وایلی مسلط ، در واقع نقش کلیسا در سده های میانه ( قرون وسطی ) را ایفا می کرد و خلافت بدین سان تا سال 656 ه .ق که سال سقوط آن به دست هلاکو خان مغول است ، ادامه یافت .
حمله ی مغول تهاجم نظامی گسترده ای بودکه با استفاده از درگیری های موجود در میان حاکمان جوامع اسلامی و ضعف آنها و بی آن که از توجیهی دینی برخوردار باشند تنها با استفاده از زور انجام شد ، مسلمانان اعم از شیعه و سنی همه به یک اندازه در معرض تیغ سپاهان مغول قرار گرفتند و مقاومت های مستقلی که در شهرها و روستاهای مختلف در برابر آنها انجام می شد ، با بی سابقه ترین کشتارها سرکوب می گشت .
مذهب اولیه ی مغولها شمن بود ، ولی در هنگام تسلط برایران با همراهی جمعی از بوداییان و کشیشیان مسیحی ، سیاست تبلیغ این دو مذهب را نیز دنبال کردند و برخی از آنها به آیین مسیحیت گرویدند .
جامعه ی اسلامی گرچه در برابر هجوم سیاسی مغول تاب نیاورد ، ولی فرهنگ و تمدن اسلامی حضور قوی و توانمند خود را بر آن تحمیل کرد ، به گونه ای که مغول نیز مانند استبداد بنی امیه و ….
ناگزیر از توجیه دینی خود شدند .
درسده ی هشتم پس از هجوم های سده ی هفتم ، دیگر بار فرصت برای مقاومت های سیاسی و نظامی تشیع به وجود آمد .
سربداران در خراسان ، مرعشیان درمازندران و نهضت پیش گامان مهدی در خوزستان ، از جمله قیام های سیاسی شیعه هستند که تا دوران هجوم تیمور و حتی پس از آن در بخش های مختلف ایران به حیات خود ادامه دادند .
علی رغم حضور فکری و سیاسی فزاینده و فعالی که تشیع در تمام مدت داشت ، ساخت سیاسی قدرت قبل و بعد از حاکمیت ایل خانان مغول ، یعنی در دوران سلجوقیان ، خوارزمشاهیان و تیموریان تا زمان حاکمیت قاجار ، ایلاتی و عشایری است .
مناسبات و روابط ایلاتی ، خوانین را از توان نظامی ای بهره مند ساخته بود که با تکیه به آن از نفوذ اجتماعی و حتی حاکمیت سیاسی برخوردار می شدند ، در این میان حضور باور و معرفت دینی در کنار عصبیتی که به انسجام ایلی منجر می شد ، موجب گشت تا این عصبیت نیز از پوشش دینی استفاده کند و در مواردی در قلمرو توقعات دینی جامعه گام بردارد .
بسط وتوسعه ی اندیشه های شیعی – که پیش از این در اصول و فروع اعتقادی شیعه شرح آن گذشت – مانع از این می شد که حاکمیت های موجود با همه ی تلاش هایی که برای توجیه دینی خود می کردند ، از مشروعیت دینی برخوردار شوند، به همین دلیل تشیع در طول تاریخ هر گاه فرصت می یافت ، اعتراض خود را به حاکمیت های موجود در قالب رفتار سیاسی خود سازمان می داد و تشیع با همه ی تلاش های سیاسی پراکنده ای که انجام داد ، هرگز نتوانست نظام مطلوب خود را استقرار بخشد ، زیرا قدرت رقیب او ، یعنی ، استبداد متکی بر مناسبات ایلی بود و قدرت تشیع مانند هر نیروی مذهبی دیگر مبتنی بر آموزش های دینی و تعلیم و تعلم های مستمری بود که در نظام شهری بیش تر امکان وجود پیدا می کند ، بنابراین قدرت مذهبی بیشتر قدرت شهری است و شهر با سکون و ثباتی که دارد ، در برابر ایل که از تحرک و توان نظامی بهره مند است ، همواره آسیب پذیر بوده است و حاکمیت سیاسی شهر در طول این مدت به دست کسانی بوده است که از قدرت نظامی ایلی بهره مند هستند .
خصلت شهرس آموزش های دینی ، مستلزم نفی باور دینی از حوزه ی زندگی ایلی و عشیره ای نیست ، بلکه ایلات و عشایر نیز از باور دینی بهره مند می باشند ، این باور ، در نزد آنها کمتر با تفکر و تامل همراه است و در مناسبات اجتماعی نیز کمتر ظاهر می شود ، از این رو مناسبات اجتماعی ایلاتی بیش تر در چهره ی عادات قومی و بر محور عصبیت و در قالب اقتدار سیاسی خان شکل می گیرد .
البته در صورتی که آموزش های دینی در درون عشیره گسترش پیدا کند و با حفظ چهره ی الهی ، مقتضی نیروی اجتماعی مستقلی باشد ، به تناسب توسعه ای که آموزش های یاد شده پیدا می کنند ، نیروی دیگری نیز در درون عشیره درکنار خان ، ظاهر می شو و آن ، نیروی مذهبی است که در پیرامون رهبران دینی تمرکز می یابد .
حتی در برخی موارد ، رهبری دینی ایل می تواند با قرار گرفتن در مرکز روابط عشیره ای از موقعیت اجتماعی خان برخوردار شود و در این صورت ایل مانند وقتی که فاقد رهبری دینی است ، یک قطبی خواهد بود و رهبری دینی با استفاده از این موقعیت ، از امکانات سیاسی و نظامی بالفعلی که در مناسبات عشیره ای وجود دارد ، در جهت آرمان های دینی استفاده خواهد کرد ، این مسئله همانند بهره ای است که ابوطالب از موقعیت اجتماعی بنی هاشمی برای حمایت از پیامبر اسلام (ص) برد ، زیرا با حمایتی که به عنوان بزرگ بنی هاشم از پیامبر (ص ) کرد ، امکانات موجود دراین گروه را در آرمان های دینی پیامبر (ص) به کار گرفت، به همین جهت برخی از بنی هاشم ، صرف نظر از مسئله باور به اسلام یا کفر ، در شعب ابی طالب گرفتار محاصره ی اقتصادی شدند .
با مرگ ابوطالب و جانشینی ابولهب ، پیامبر (ص ) از این حمایت اجتماعی محروم شد و بدین ترتیب سخت ترین روزهای زندگی پیامبر و مسلمانان که به مهاجرت آنها به مدینه انجامید ، آغاز گشت .
ظرفیتی که مناسبات ایلی در تحمل رهبری مذهبی می تواند داشته باشد ، مسئله ای است که در تبیین قدرت سیاسی شیعه و خصوصاً چگونگی پیدایش حاکمیت صفویه در سده های دهم و یازدهم موثر است .
رهبران دینی آن گاه که از اقتدار ایلی برای آرمان های مذهبی استفاده می کنند ، از مناسبات و روابطی بهره می برند که در ذات خود ، چهره ای دینی ندارد، زیرا هر چند دین با روابط خانوادگی و بخشی از مناسبات خونی و عشیره ای مخاللفت ندارد ، ولی انسجام و اقتداری که از ناحیه ی نظام ایلاتی – نه براساس معرفت و اعتقاد دینی – حاصل می گردد ، در اوج همکاری سیاسی با رهبری مذهبی ، نسبت به عملکرد مذهبی خود ، خنثی و غیر حساس است و این از آن جهت است که در شرایط بهره وری رهبران دینی از موقعیت اجتماعی و سیاسی خان ، اگر باور و آگاهی دینی در سطح گسترده و عمیق به جذب و هضم روابط عشیره ای نپرداخته باشد و مناسبات ایلی و عصبیت های مربوط به آن هم چنان به حیات خود ادامه دهند، استفاده رهبر دینی از اقتدار موجود ، استفاده ای اتفاقی و به تعبیری مکانیکی است و جهتی که دراین حال رهبران مذهبی به حرکت سیاسی ایل می دهند ، جهتی خارجی و عارضی است ، زیرا افرادی که در قلمرو مناسبا ت عشیره ای عمل می کنند، رفتار خود را مطابق با اراده و خواست خوانین سازمان می دهند ، آن ها از کسی که در مرکز قدرت سیاسی قرار گرفته است ، درهر حال ، حتی زمانی که عملکرد او چهره ای دینی ندارد ، تبعیت می کنند و به همین دلیل ، رفتار و سلوک دینی رهبران ، واقعیتی نیست که از دل مناسبات موجود جوشیده باشد .
رفتار دینی رهبران اجتماعی آنگاه از متن مناسبات اجتماعی می جوشد که آن مناسبات براساس باور و اعتقاد دینی مردم شکل گرفته باشد ، زیرا در این حال هرگاه عملکرد رهبری از محدوده ی ضوابط دینی خارج شود ، جامعه از حمایت سیاسی خود نسبت به اودست خواهد کشید و اگر مناسبات ایلی از انسجام دینی بی بهره باشد و در چهارچوب برخورد حسی – عاطفی عشیره ای سازمان یافته باشد ، رفتار اجتماعی افراد ، اگر در مواردی مخالف و رویاروی با عملکرد دینی رهبران مذهبی نباشد بدون شک مقید به آن هم نخواهد بود ونتیجه ی این امر ، آن است که رهبران سیاسی ایل ، حتی زمانی که دینی عمل می کنند ، خود را دارای اقتداری می بینند که وابسته به رفتار دینی آن ها نمی باشد و به همین دلیل هر گاه اندیشه ، یا تعهد دینی در آن ها به ضعف گراید ، ضمانتی برای تداوم عملکرد دینی آنها باقی نمی ماند .
هم چنین هنگامی که رهبری دینی در مرکز اقتدار سیاسی عشیره ای قرار گیرد ، ضمانتی برای همراهی کامل کسانی که در عرض و یا در رتبه ی بعد از او ، از موقعیت برتر قبیله ای و ایلی برخوردارند ، وجود ندارد و این حقیقتی است که در بسیاری موارد قدرت او را برای پی گیری آرمان های دینی متزلزل و ضعیف می گرداند ، زیرا کاسنی که در عرض او هستند ، یا بعنوان عناصر واسطه ای پایه های قدرت او را شکل می دهند خود را دارای قدرتی می بینند که مقید به عملکرد دینی آنها نیست ، از این جهت هر گاه رفتار رهبری سیاسی با خواسته های آن ها درگیر باشد ، او را همراهی نمی کنند ، بلکه او را ملزم به همراهی می کنند .
شاهد گویای این مسئله در صدر اسلام ، حاکمیت سیاسی و خلافت پنج ساله ی امیر مومنان علی (ع ) است .
ساخت قبیله ای عرب وحیات دوباره ای که نظام قبیله ای پس از رحلت رسول خدا (ص ) یافت ، برای بزرگان و روسای قبایل موقعیت اجتماعی ویژه ای پدید آورد ، این افراد با استفاده ازهمین موقعیت ، قدرت رهبر دینی جامعه را به ضعف کشانیدند و در بسیاری از موارد او را به اجرای آنچه خودمیخواستند ،ملزم کردند ، نظیر ماجرای حکمیت در جنگ صفین که با اصرار همین افراد و بلکه با تهدید به شورش و حتی تصمیم به قتل امیر مومنان (ع) به انجام رسید .
ساختار قدرت و جایگاه مذهب در دوران صفویه دوران صفوی از نقاط عطف حرکت سیاسی تشیع درایران است .
شرح چگونگی گسترش این حرکت و نحوه ی برخورد علمای شیعه با قدرت حاکمه ای که با شعارهای سیاسی تشیع از موجودیت خود دفاع می کردند ، برای شناخت موقعیت نیرو های مذهبی در سالهای پس از آن ضروری است .
مقدماتی که تا کنون در زمینه ی حرکت سیاسی تشیع بیان شد ، در تحلیل ساختار قدرت در دوران صفویه و جایگاه مذهب در آن روزگار ، مفید است .
نفوذ معنوی شیخ صفی الدین اردبیلی و فرزندان او در میان ایلات قزلباش ، آنها را به صورت رهبراان مذهبی درآورد که از قدرت سیاسی و نظامی ایل نیز بهره می بردند ، بنابراین قدرت سیاسی و نظامی ای که براساس روابط ایلاتی شکل می گرفت ، در حرکت سیاسی خود از شعارهای شیعی که در مناطق مختلف ایران زمینه ی پذیرش بسیار داشت ، بهره می برد .
شاه اسماعیل باطرح شعارهای مذهبی شیعی و با استفاده از نفوذ اجداد خود در میان قزلباش ها ، به سرعت حاکمیت سیاسی خود را درمیان دو قدرت عثمانی و گورکانی گسترش داد .
اگر شاه اسماعیل فقط به قدرت نظامی قزلباش ها تکیه می کرد و از جاذبه های سیاسی تشیع بهره نمی گرفت ، حاکمیت او در اصطکاک با قدرت ایلاتی که در بخش های مختلف جامعه ی ایران حاکمیت های ملوک الطوایفی داشتند ، به ضعف می گرایید ، ولی او با بهره گرفتن از تشیع ، رنگ قبیله ای حرکت سیاسی خود را ضعیف و به آن شکلی مذهبی داد و همین امر امکان بهره گیری از زمینه هایی که نفود اندیشه ها و جاذبه های سیاسی تشیع در طول سده های پیشین در بخش های مختلف جامعه ی ایران پدید آورده بود ، ممکن ساخت .
به تناسب بهره ای که شاه از شعارهای دینی می برد ، توقعات اجتماعی نیز بر سلوک دینی او در چهار چوب فقه سیاسی شیعه افزایش می یافت و این امر به صورت یک واقعیت اجتماعی ، حضور عالمان شیعی را در حوزه ی اقتدار او تحمیل می کرد .
از سوی دیگر ، آن هنگام که در بخش عظیمی از جامعه ی اسلامی ، دولت عثمانی اختناق سیاسی گسترده ای را بر شیعیان تحمیل می کرد ، عالمان شیعی با مشاهده ی موج سیاسی مناسبی که در بخش دیگر جامعه ی مسلمانان ایجاد شده بود و به منظور بهره گیری از آن در جهت تبلیغ و گسترش اندیشه ها و مبانی فکری تشیع و کنترل این حرکت سیاسی ، از نقاط مختلف دنیای اسلام به سوی حوزه ی اقتدار صفویان روی آوردند .
حرکت جمعی از علمای شیعه ، از جمله محقق کرکی و والد شیخ بهائی از نواحی جبل عامل به همین انگیزه بود .
دعوت شاهان صفوی و استقبال آنان از این گروه ها به دلیل نیازی بودکه آنها در شرایط اجتماعی آن روزگار به حضور عالمان شیعی – جهت توجیه حاکمیت خود و خصوصاً درگیری با قدرت رقیب عثمانی – احساس می کردند .
بدین ترتیب در تمام مدت حاکمیت صفویه دو قدرت در جامعه ی ایران در عرض یکدیگر حضور داشتند ، یکی ، قدرت دربار و شاه است که بر نیروی نظامی ایلات تحت کنترل خود متکی بود و فرماندهی مستقیم نیروهای نظامی را بر عهده داشت و دیگر ، قدرت علمای مذهبی است که از توان نظامی منسجم بی بهره بود و بر نیروی ناشی از اعتقاد دینی مردم تکیه داشت که این خود از طریق تعالیم و آموزش های آنان گسترش می یافت .
همان گونه که پیش تر اشاره شد ، آموزش بیش تر در مراکز شهری که از جمعیت ساکن برخوردارند و از طریق ارتباط مستقیم و رویاروی با اهل علم حاصل می شود ، بنابراین قدرت عالمان بیش تر قدرتی شهری است که فاقد انسجام و تشکیلات مستقل است .
درتاریخ ایران قدرت شهر همواره در برابر قدرت نظامی ایل شکننده و آسیب پذیر بوده است .
جمعیت متحرک ایران که ایلات و عشایر است ، گرچه از احساسات مذهبی تهی نبوده ، ولی این احساسات کمتر با معرفت دینی لازم همراه بوده است و ازاین جهت در رفتار اجتماعی آنها نقشی تعین کننده نداشته است .
نقش تعیین کننده در ایل در دست رهبری قومی خان هایی است که در خدمت شاه و سهیم در قدرت او بودند .
تفکیک بین شاه و دربار با نیروی مذهبی به این معنا نیست که شاه الزاماً به مذهب اعتقادی نداشته و یا همواره در یک محاسبه سیاسی به مذهب بها می داده است ، بلکه به این معناست که نیروی دربار از یک ساخت صرفاً مذهبی برخوردار نبوده و هویتی ایلی داشته است .
شاه در صورت اعتقاد به مذهب می تواند از نیروی ایل در خدمت آرمان های دینی استفاده کند، اما در صورت بی اعتقادی به دین ، به مقداری که مذهب در میان افراد جامعه و یا دربار حضور دارد ، ضمن تلاش برای تسلط بر نیروی مذهبی و کنترل آن ، چهره ی مذهبی و دینی خود را ضرورتاً حفظ می کند ، بدین ترتیب حضور دو نیروی دربار و علما که برای کنترل یکدیگر تلاش می کردند ، به خوبی درجامعه احساس می شود .
حضور این دو نیرو درکنار یکدیگر واقعیتی است که در گرو باور ، یااعتقاد پادشاهان صفوی و یا اخلاص و تعهد هیچ یک از آنها نیست ، زیرا بر فرض که فرد یا افرادی از دربار به حقیقت و اندیشه های دینی معتقد و مومن باشند ، هیچ الزامی برای تعهد مجموعه ی خوانین و قدرتمندانی که با اقتدار دربار را تامین می کردند ، نیست ، به همین دلیل تا زمانی که ساخت عشیره ای و ایلی قدرت خوانین باقی است ، قدرتی که فاقد یک هویت مذهبی است هم چنان درعرض نیروی مذهبی حضور دارد .
علمای شیعه با حضور در حیطه ی قدرت قزلباش ها ، از راه گسترش اندیشه های شیعی و عمق بخشیدن به آن ، نقش اساسی را در کنترل قدرت موجود و پیشگیری از انحرافات بیش تری که انتظار می رفت ،ایفا کردند .
فقیهان بزرگی از ماورای مرزها به ایران هجرت کردند زمینه ی برخی از انحرافاتی را که از ناحیه ی بعضی از جریان های جاهلانه ی صوفیان در نواحی مختلف ایران و به ویژه درایلات قزلباش وجود داشت ، از بین بردند و علاوه براین نیاز جامعه را به شناخت احکام فقهی تشیع تامین کردند .
بدیهی است که توسعه ی معرفت دینی ، بیش از پیش ، استبداد ایلی را محدود کرد و رعایت نمادها و ظواهردینی و به ویژه فقه سیاسی تشیع را بر آن تحمیل کرد ، استبداد ایلی نیز که در دربار و حاکمیت شاه وجود داشت ، با صرف نظر از عقاید شخصی افراد ، سنگینی محدودیت های دینی را بر رفتار و کردار خود احساس می کرد .
قدرت و نفوذ دربار و نیروی مذهبی و تاثیر متقابل این دو بر یکدیگر در دوران صفوی را می توان به صورت نمودار زیر نمایش داد : اسماعیل یکم ( 930-907 ه .ق ) طهماسب یکم ( 984-930 ه .
ق ) اسماعیل دوم (985-984 ه .ق ) محمد خدابنده ( 989-985 ه.ق ) عباس یکم ( 1038-989 ه.ق ) صفی یکم (1052-1038 ه.ق ) عباس دوم ( 1077-1052 ه.ق ) سلیمان صفی دوم ( 1105-1077 ه.ق ) حسین یکم (1135-1105 ه .ق ) در دوران شاه اسماعیل اول ( 907-930 ه.ق ) اندیشه های صوفیانه ی شیعی رواج فراوان دارد و شخص شاه با این عنوان که از تبار امامان شیعه و نماینده ی امام غایب و رهبر طریقت است ، به قدرت می رسد .
نیروی مذهبی در این مقطع ، هرچند ، قدرت بسیار پیدا کرد ، ولی مقام صدر به عنوان نماینده ی شاه رسمیت یافت.
در زمان شاه طهماسب ( 930-984 ه.ق ) که هنگام حضور محقق کرکی در ایران است ، نیروی مذهبی نقش اول را پیدا کرد .محقق بحرانی درباره ی نفوذمحقق کرکی و این که دربار صفوی در واقع از وی دستور می گرفت ، می نویسد : « شاه طهماسب امور مملکت را به او واگذار کرده ، در فرمانی که به کلیه ی نقاط کشور فرستاده بود ، امتثال اوامر شیخ را لازم شمرده ، اصل حاکمیت را به دلیل اینکه او نایب امام زمان (ع) است ، از او خوانده بود ، شیخ درباره ی خراج و دیگر اموری که درتدبیر امور و شوون مردم لازم است به همه ی شهرها دستور العمل می فرستاد .» سید نعمت الله جزایری از شاه طهماسب نقل می کند که به محقق کرکی گفته است: « تو از من بر حکومت سزاوارتری ، چون تو نایب امام زمان هستی و من از کارگزاران توهستم و به فرامین و نواهی تو رفتار می نمایم .» شاه طهماسب در دست خط خود در مورد محقق کرکی چنین می نویسد : « از آن جا که در حدیث صحیح از امام صادق (ع) وارد شده است که : « به آن کسی رجوع کنید که حدیث ما را روایت کرده و حلال و حرام را می شناسد و به احکام ما علم دارد ، به حکم او راضی باشید ، زیرا او را حاکم به شما قرارداده ام .
پس اگر او حکمی بنماید و کسی از او قبول نکند ، حکم خدا خوار شمرده شده و ما را رد نموده است و کسی که ما را رد نماید خداوند را رد نموده و این ، در حد شرکت است .
پس واضح است با حکم خاتم المجتهدین و وارث علوم سید المرسلین ، نایب ائمه ی معصومین ، همان که نام علی او برتر و عالی است ( اشاره به محقق کرکی که نامش علی است ) مخالفت نماید و آن را متابعت نکند ، ناگزیر ملعون و مردود بوده و از مهبط وحی رانده شده است .» شاه با پذیرفتن ولایت محقق کرکی و اخذ اذن از ناحیه ی او برای دخالت درامور اجتماعی مسلمانان ، در واقع مشروعیت عمل سیاسی خود را د رچهارچوب فقه سیاسی شیعه تامین کرد .
محقق کرکی معروف به محقق ثانی از چهره های برجسته و توانمند فقه شیعه است .
او تلاش فراوانی کرد تا فرصت اجتماعی نوینی را که در مسیر حرکت سیاسی تشیع بوجود آمده بود ، بر مبنای فقه شیعی سازمان بخشد و در سایه ی تلاش او فقه استدلالی شیعه حیاتت و دور جدیدی را آغاز کرد .
او کتاب « قواعد الاحکام » علامه حلی راکه جهت اجرا برگزیده شده بود ، موضوع استدلالات فقهی خود قرارداد و در شرح تفصیلی خود درباره ی آن به نام « جامع المقاصد » ابواب و مسائل مورد نیاز اجتماع ، مانند : اختیارات فقیه ، نماز جمعه ، خراج و مقاسمه مورد بحث قرارداد .
محقق ثانی با استفاده از نفوذ و موقعیت اجتماعی خود با تاکید براحکام شریعت با بدعت ها ، ظلم ها و فسق و فجوری که بیش تر از ناحیه ی خوانین در جامعه ، ترویج می شد ،مقابله کرد ، شکی نیست که دربار نیز از محدودیت های شرعی که از ناحیه ی عالمان دینی بر آنها تحمیل می شد ، علی رغم همراهی های شاه ، احساس ناآرامی می کرد و همین مسئله به انزوا و سرانجام مسمومیت محقق کرکی انجامید .
شاه اسماعیل دوم ( 984-985 ه.ق ) برخلاف مشی پدر ، در کاستن ازنفوذ نیرو ی مذهبی تلاش کرد و از این زمان به تعد تا دوران شاه عباس ، دو نیروی مذهبی و دربار درگیری های آشکار و پنهان مستمری را دارند .
شاه عباس با انسجامی که در ایلات زیر نفوذ خود – با عنوان شاهسون ها – ایجاد کرد ، توانست از قدرت خوانینی که درعرض شاه قدرت نمایی می کردند، بکاهد و حاکمیت شاهانه ی خود را بیش از پیش توسعه دهد .
او بعد از کاستن نفوذ خوانین قزلباش ، علی رغم آنکه به حفظ ظواهر دینی می پرداخت ، در پی کاهش قدرت مذهبی نیز برآمد ، اوحتی مقام صدر را که قبل از آن مربوط به عالمان دینی بود ، مدتی خود بر عهده گرفت .
شاه عباس گرچه رفتاری چون شاه طهماسب بامقامات مذهبی نداشت ، ولی محدود کردن قدرت خوانین قزلباش ، انسجام بخشیدن به نیروی نظامی ، حفظ اقتدار جهت رویارویی باهجوم بیگانه در دفاع از مرزهای جامعه ی شیعی و همچنین رعایت برخی از ظواهر شرعی از امتیازات او محسوب می شود .
او با حفظ شعائر شیعی ، نفوذخود را در میان مردم تقویت کرد و با قدرت بخشیدن به نیروهای نظامی ، امنیتی را که از جانب قدرت های همسایه تهدید می شد ، تامین کرد .
فقدان نیروی نظامی منسجمی که توان رویارویی با بیگانه را دارا باشد ، فاجعه ای بودکه خطر آن در هنگام ضعف صفویه وهجوم افغان ها آشکار شد .
پس از شاه عباس ، نیروی مذهبی و دربار به عنوان دو نیروی هم عرض ، در صحنه ی اجتماعی ظاهر شدند و در زمان شاه سلطان حسین ، نیروی مذهبی نسبت به دربار قدرت برتری یافت که این مسئله ناشی از قدرت معنوی و علمی علامه مجلسی است .
نیروی مذهبی به دلیل این که فاقدتشکیلاتی نظیر دربار است ، قدرت خود را همواره از راه وحدت و تمرکز رهبری دینی باز می یابد و این قدرت وقتی پدیدار می شود که در میان نیروی مذهبی ، درخشش و توان علمی وجود یک عنصر قوی گونه ای باشد که در قالب فقه شیعی به طور طبیعی ، انسجام و وحدت این نیرو را بر محور وجود خود تامین کند و شخصیت علامه مجلسی در این مقطع ، برهمین اساس زمینه ی برتری نیروی مذهبی را فراهم آورد ، همان گونه که عامل اصلی اقتدار نیروی مذهبی ، وحدت وانسجام آن بر محور وجود شخصی است که عهده دار فتوا و نیابت عام مسئول نظارت بر امور اجتماعی مسلمانان است ، قدرت دربار نتیجه ی تمرکزی است که از طریق شاده در بین خوانین واسطه و قرار گرفتن در مرکز مناسبات ایلی ، توانست موقعیت خود را تحکیم بخشد .
دربار تا زمان حضور علامه مجلسی ، به دلیل قدرت و توان اجتماعی او ، ناچار ظواهر شرعی را رعایت می کرد و لی با مرگ علامه مجلسی ، عمل به فسق آشکار شد و بساط عیش و نوش دیگر بار برقرار گشت .
همراه با درگذشت علامه مجلسی و فقدان مرکزیت سیاسی واحد برای نیروی مذهبی و هم چنین به دلیل ناتوانی شاه سلطان حسین و ضعف تدبیر او ، رقابت ها و اختلافات خوانین و اشراف صفوی اوج گرفت و بدین ترتیب جامعه شدیداً آسیب پذیر گشت .
هجوم برق آسای افغان ها وعدم برخورد با نیروی نظامی محمود افغان ، نشانه ی موقعیت حاکمیت صفوی در این دوران است .
نیروی مذهبی که هر گز در رقابت با استبداد ، فرصت سازماندهی نظامی مستقلی را به دست نیاورده بود ، در برابر این هجوم ، تنها توانست در مقاومت های پراکنده ی مردم شهرها و روستاها شرکت کند و این نیز چیزی نبود که از عهده ی نیروی مهاجم برآید .
با هجوم افاغنه دولت صفویه سرنگون شد ، ولی قدرت اجتماعی ایلات قزلباش و دیگر ایلات ، بدون آنکه از تمرکزی واحد برخوردار باشند ، هم چنان باقی ماند و بیش تر در درگیری و ستیز با یکدیگر صرف می شد .
بدین سان در پایان دوران صفویه ، ایران صحنه ی رقابت ها و برخوردهای ایلات و خوانین گشت .
در این رقابت ها ، حاکمیت ، مدتی به افشاریه ـکه از جمله قزلباش ها بودند ـ و پس از آن به زندیه منتقل شد و سرانجام قاجار که با حضور درمیان قزلباش ها از سابقه ی سیاسی طولانی برخوردار ود ، گوی سبقت را از دیگران ربود .
با غلبه ی محمود افغان تغییری در ساختار قدرت جامعه ی ایران به وجود نیامد ، بلکه تنها اثر آن ، انتقال و جابجایی قدرت از یک ایل و عشیره به ایل و عشیره ای دیگر بود و این تغییر ، چیزی نبود که برای نیروی مذهبی اثری تعیین کننده داشته باشد .
مناسبات عشیره ای در زمان حاکمیت صفویه ، دوره ای از انسجام و اقتدار را در پوشش نوعی رقابت و همکاری با نیروی مذهبی آزمود و از آن پس ، دیگر بار در رقابت های داخلی ، گرفتار اختلاف ضعف و فتور گشت ، ولی نیروی مذهبی درطی این مدت مسیری طولانی را طی کرد و تحولی شگفت یافت .
نیروی مذهبی ، یعنی ، تشیع در آغاز سده ی دهم – که زمان پیدایش صفویه است – گرچه در بخش های مختلف ایران از جاذبه ای سیاسی و فکری برخوردار بود ، ولی این جاذبه صورت یکسان و فراگیر نداشت و در بسیاری از موارد به دلیل ضعف تعالیم فکری ، متزلزل و آسیب پذیر بود .
اندیشه های شیعی که در برخی از مناطق ایران به وساطت گرایش های صوفیانه گسترش یافته بود ، از ابعاد فقهی ضعیف تری برخوردار بود ، در بخشهایی از جامعه ی ایران نیز ، مذاهب و فرقه های غیر شیعی حضوری جدی داشتند .
این موقعیت آینده ی مذهبی جامعه را با شیوه ی حاکمیت سیاسی آن پیوند زد ، به این معنا که اگر در این شرایط دولت عثمانی ، یا حاکمیتی به شیوه ی آن بر جامعه ی ایران مسلط می شد ، شیعیان داخل ایران وضعیتی بهتر از علویانی که در حوزه ی حاکمیت عثمانی قرار داشتند ، پیدا نمی کردند ، زیرا برای آن ها پس از چند سده فشار سیاسی قدرتی که از توان نظامی بخشی از ایلات و عشایر موجود درایران استفاده می کرد ، برای نیروی مذهبی اثری تعیین کننده داشت ، به همین دلیل این نیرو با آن که از قدرت نظامی مستقلی برخوردار نبود ، نمی توانست نسبت به تحرکات سیاسی موجود در جامعه بی تفاوت باشد .
بدون شک در میان قدرت های بالقوه و بالفعلی که در آن زمان در بخش های مختلف ایران ، یا در همسایگی ایران حضور داشتند ، قزلباش ها – که تحت فرماندهی صفویان با شعارهای شیعی ، حرکت خود را توجیه می کردند – مساعدترین قدرت برای نیروی مذهبی به شمار می رفتند ، چه این که همراهی و مساعدت سیاسی نیروی مذهبی نیز برای بسط حاکمیت صفویه ضروری و لازم بود ، ولی در طی دو سده حاکمیت صفویه ، در اثر مجاهدت ها و تلاش های پی گیرعالمان دینی نیروی مذهبی در زمینه های مختلف ، موقعیت و توانی نوین یافت .
در دوران صفویه با تبلیغ و تلاش مستمر عالمان شیعی ، تشیع به صورت مذهب رسمی وواحد ایران درآمد و در میان مردم تمام نقاط ، جایگاه ویژه ی خود را یافت و این وحدت اندیشه که در سطح عموم با موعظه و جدال احسن ، قرین بود و از تولی و تبری تغذیه می کرد ، چیزی نبود که بتواند به زور و نیروی نظامی یک گروه مهاجم تکیه کند ، چه این که ، در برخی موارد مانند هرات که شاه اسماعیل از مشی محقق کرکی در تشکیل مجالس مناظره و مباحثه ی علمی تخطی کرد و به زور تمسک ورزید ، در اندیشه ی مذهبی مردم تغییری ایجاد نشد .
تلاشی را که مبلغان دینی در این مقطع برای ترویج تشیع در نقاط مختلف ایران انجام دادند ، مشتمل بر حکایاتی شگفت و اعجاب انگیز است .
اندیشه های شیعی پیش از صفویه – همان گونه که اشاره شد – از تعلیم و تعلمی عمیق و یکسان برخوردار نبود .
تشیع در میان قزلباش ها از ابعاد فقهی ضعیف تری برخوردار بود و بیش تر با گرایش های صوفیانه ، همراه بود و این زمینه ی کنترل دینی دفتار وسلوک اجتماعی آنها را از بین برد .
تصوف که در سده ی نهم درایران رواج بسیار یافته بود با آن که در شکست صولت و عناد ضد شیعی برخی از فرقه های مذهبی و ایجاد زمینه های لازم برای گسترش تشیع ، کارساز و مفید بود ، ولی همراه باگسترش خود ، چهره ای عامیانه و تهی از ابعاد نظری یافته بود واین امر بر عوام زدگی و به دنبال آن معرکه گیری عوام فریبان دامن می زد .
دردوران صفویه با شکل گیری حوزه ی علمیه اصفهان و رواج تتبع ، تحقیق و گفت و گوهای مستمر علمی ، ابعاد اعتقادی و فقهی شیعه رشد همگون و همسان خود را پیدا کرد و در نتیجه ، بسیاری از زمینه انحرافاتی که دراثر عوام فریبی و خلاء شاخص های اعتقادی به وجود می آید ، از میان رفت .