مقدمه :
در میان مردان بزرگ و برجسته ای که با جنبشها و مبارزات سخت و دامنه دار خود نمودار روشنی از امواج نهضتهای ضد استبدادی و ضد استعماری در ایران بوده اند ،نام بابک خرمدین جایگاه رفیعی را به خود اختصاص داده است.
اگر دلاوریها و پایداریهای سر سختانه وی همچنین تفصیل مثله شد نش در برابر معتصم – خلیفه عباسی – را به یاد آوریم واینکه چگونه در برابر خلیفه گردن افراشت کسی را یارای برابری با وی نمی یابیم .مولانا ‘ محمد فضولی’ در کتاب ‘حد یقه السعدای’ خود بر عجین شد ن انسان با
رنج و تعب ، از زمان خلقت تاکید دارد. اما میزان این درد و سختی در مورد
بسیاری ، از دیگران بیشتر بوده است به طوری که گاهی احساس آن نیز ملال- آور و غیر قابل تحمل است . زنده در آتش سوزاندن حضرت ابراهیم (ع) ، به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی (ع) ، ضربت خوردن اسوه عدالت و فاجعه
خونبار کربلا از چنین واقعیت های تلخ و درد ناکی هستند که دوازده قرن پیش در مورد بابک – قهرمان آ زاد گی – نیز به وقوع پیوست .
اگر رویدادهای شاهنامه فردوسی از مرز تاریخ باستان گذشته و به قرن سوم هجری می رسید رستم دیگری را در تاریخ ایران شاهد بودیم . اما رستمی راستین ، حما سه ای واقعی در بطن تاریخ ، نه در جهان تخیل، ‘‘ بابک ’’،!
‘ بابک خرمدین ’ .
تحقیق در باره بابک کا ری بسیار دشوار است زیرا در هر سند تاریخی که از او نامی هست ، حقایق زند گیش در پس پرده تعصب و چاپلوسی مورخان وابسته به دربار خلفای عباسی پنهان گشته است اما این خشمهای سوزان که بر علیه بابک بر اوراق تاریخ جاری شده ، از یک سو نشانه وسعت و عظمت کار او و از سوی دیگر گواهی بر نا کار امدی د شمنانش می باشد .
“ کودکی تا جوانی بابک”
بابک به سال 180 ه. ق (795 م) در دهکده میمد از روستا های شهرستان
مشکین شهر در آذر بایجان چشم به جهان گشود . پدرش عبد ا له روغن فروش و یکی از مبارزان نامی “ جاویدان” علیه سلطه اعراب بر آذربایجان بود و مادرش تنها د ختر کد خدای روستای میمد . بابک در آغوش طبیعت بی نظیر آذربایجان و دامنه های سر سبز سبلان پرورش یافت . در ده سا لگی ، نوجوانی نیرومند و سخت کوش بود که پدرش در جنگ با سپاهیان خلیفه عباسی در مرز-های جنوب شرقی آذربایجان کشته شد . بنابراین بابک برای امرار معاش خود ،مادر و برادرش به چوپانی مشغول شد .
وقتی به مرحله جوانی رسید طولی نکشید که د لیری ،سرسختی و امانت داری اوبه آنسوی کوهستان سبلان راه یا فت و حشم دا ران و توانگران منطقه ارسباران برای سپردن اموال خود به د ست بابک با همدیگر به رقابت می پرداختند.
بنابراین در هفده سالگی به ناحیه ارسباران عزیمت کرده و در شهرستان اهرمسکن گزید . بابک بیست سا له بود که به طور اتفاقی با “جاویدان” – فرمانده سپاه خرمیان – ملاقات کرد و بدین ترتیب دست سرنوشت جوانی را از دور افتاده- ترین نقطه آذربایجان برانگیخت تا کا ری سترگ را آغاز کند .
بنابراین بابک پس از کسب رضایت مادر به گروه مبارزان آزادی پیوست تا جای خالی پدر را پر کرده باشد .اولین پیکار بابک با سپاه خلیفه عباسی در بیست و یک سالگی اش روی داد .
در این جنگ سخت و خونین (201 ه. ق -816 م) تعداد سپاهیان اعراب بیش از صد هزار نفر جنگجوی مسلح و کار آزموده بودند، اما به د لیل نا آشنا بودناعراب به جنگهای کوهستانی، در برابر بیست و پنج هزار نفر از مبا رزان آذری شکست خفت با ری را متحمل شد ند . جاویدان در این جنگ پیروزمندانه در اثراصابت شمشیر به شدت زخمی شد و پس از سه روز جان به جان آفرین تسلیم کرد . اینک خرمیان کسی جز بابک را لایق فرمانروایی نمی د یدند . بنا بر این طی مراسمی از سوی خرمیان بابک به عنوان جانشین جاویدان معرفی شد .
محیط اجتماعی ایران در دوران خلفای عباسی و علل قیام بابک :
وقتی بابک به فرماندهی خرمیان بر گزیده شد بانگ نوشا نوش خلفای عباسی در بغداد و خراسان طنین ا فکنده بود . عباسیان با سوء استفاده از نام اسلام برتمام ایران ( به غیر از آذر بایجان ) تسلط یافته بودند .در قلمرو ا مپراطوری عباسیان ، فرود آمدن تازیانه ما موران و تن کبود و بی رمق دهقانان بود که ضجه گرسنگان را به خود می آ میخت. شمشیر ما مون به برقراری نظم می پرداخت و امرا ، حکام و بازرگانان، شهر ها را غا رت و ا راضی زراعی را مصادره می کرد ند . ولخرجی هاو عیا شی های حکومت پایانی نداشت . خلفای عباسی مخا لفان را نه در میدان جنگ و مردانه که در خلوت و نا جوانمردانه با سم جانکاه از میان بر میداشتند .ظلم بنی عباس به جایی رسیده بود که مرد م آرزو می کردند ای کاش بیداد امویان باز می گشت و عدل عبا سیان به دوزخ می رفت . د یکتاتوری وحشتنا کی که از سوی حاکمان خلفای عباسی بر طبقه محروم جا معه اعمال می شد دل هر انسان آ زا ده ای را می گداخت . تغییرات سیاسی و اجتماعی در ایران به گونه ای بود که حتی انسا نییت نیز رنگ خود را از دست داده بود . ایران نیازمند مصلحی بود تا فریاد خلق را به گوش حاکمان جبار برساند .تمام پناهگاه های مرد م ویران شده بود و چون در روحیات ملت
آذربایجان نسبت به قهرمانان و دلاوران خود علا قه وافری وجود دارد ، بنابراین مرد م از ا قصی نقاط ایران آذربایجان را به رهبری قیام خود بر گزیدند.
کاسه صبر بابک نیز لبریز شده بود. سکوت وبی تفاوتی نه تضمینی داشت ونه مفهومی . بنابراین وی مؤسس و راه انداز قیامی گردید که در برابر قدرت مطلقه خلفای عباسی 22 سال مقاومت کرده و علاوه بر آذربایجان، سایر نقاط ایران رانیز علیه دیکتاتوری عبا سیان به قیام وا دا شت .
جنگهای بابک
ما مون ، هر چند روز یکبار از آذربایجان خبر های هراس انگیزی دریافت میکردو قدرت ونفوذ بابک هر روز بیشتر می شد . خلیفه، مد تی پیش ، شکست خفت با ری را از مبارزان آذربایجان چشیده بود . وحشت و اضطراب او به منتهای خود رسید. بنابراین به طور قاطع و جدی به چاره جویی پرداخت .
سرانجام مامون به بهانه بسط اسلام و مجازات کافران پیش دستی نموده و به آذربایجان لشکر کشید. تنها آذربایجان بود که به زیر سلطه اعراب در نیامده بود. در سال 204 ه. ق یکی از سخت ترین جنگهای بابک با اعراب به وقوع پیوست . مامون ، یکی از سرداران خود به نام “ یحیی ابن معاذ ” را با سپاهی تابن د ندان مسلح ما مور تصرف آذربایجان نمود. مدافعان آذربایجان در مقایسه با سپاه دشمن بسیار اندک بود ند اما دلاورانه مقاومت کردند و در نهایت یحیی از بابک شکست خفت با ری را متحمل شد و سپاه او نیز تباه گردید.
در سال 205 ه. ق “ محمد ابی خالد ” که به طمع حکمرانی آذربایجان فرماندهی سپاه مامون را پذیرفته بود به آذربایجان لشکر کشید ا ما او نیز شکست خورد.
در سال 209 ه. ق “ احمد ابن جنید ا سکانی ” با لشکری انبوه به جنگ بابک
آمد. پس از پیکا ری بسیار شدید بابک بر دشمن پیروز شده و احمد ابن جنید نیز به اسا رت مدا فعان آذ ربایجان در آمد.
در سال 212 ه. ق “ محمد ابن حمید طوسی ” از سوی ما مون به آذربایجان
فرستاده شد. این جنگ به مدت یک سال و اندی به طول انجامید. مبارزات
چریکی خرمیان به ثمر نشست ودر نهایت پیروزی از آن بابک بود. محمد ابن حمید نیز در یک نبرد تن به تن به دست بابک کشته شد.
سال 218 ه. ق سال خروج و طغیان خرم دینان از سرتاسر ایران بود که طی این جنبش عظیم بیش از سی هزار نفر از آنان به صف مبارزان آذربایجان پیوستند.
در همین سال مامون – خلیفه عباسی – درگذشت و عوا قب درد ناک شکست های سنگین و پی در پی وی، تماما به معتصم- خلیفه جدید عباسی – انتقال یافت . اومردی بسیار شقی ، ستمگر و بی رحم بود. تنها یک سال از حکومت معتصم گذشته بود که بار دیگر شعله های جنگ میان بابک و سپاهیان در هم شکسته اعراب بالا گرفت .
به سال 219 ه. ق سپاه معتصم، تحت فرماندهی“ اسحق ابن ابراهیم” با سپاهی بسیار مجهز و بزرگ به آذربایجان لشکر کشید. وی ابتدا پیروزیهای خوبی به د ست آورد و تا مرکز آذربایجان – ساحل جنوبی ارس پیش رفت. در این جنگ ،خونین ترین پیکارها، در دروازه های شهر “ اهر” روی داد و علاوه بر قتل عام مردم اهر، توسط سپاه خلیقه ، بیش از ده هزار نفر از مدافعان آذربایجان نیزدر این شهر کشته شدند . اما سپاه اعراب نیز بسیار بسیار تقلیل یافته بود و دیگر رمقی برای پیشروی نداشت. بنابراین عقب نشینی کرده و در خارج از مرزهای آذربایجان ، در جنوب همدان اردو زد.
در این اثنا بابک فرصتی یافته بود تا با سایر مخالفان خلیفه در ایران ، مذاکراتی جهت بر اندازی حکومت انجام دهد. بنا براین بابک از آذربایجان ، مازیار از طبرستان و افشین سردار ایرانی معتصم، هم پیمان شدند تا ضربه نهایی را بر خلیفه وارد سا زند ا ما معتصم از این راز بزرگ آ گاهی یافت.به د نبال آ شکار شد ن این راز، افشین که برای رسید ن به آرزوی حکومت بر خرا سان ، حتی از خیانت به دوستان خود واهمه ای نداشت ، برای رفع شبهه وتبرئه خود ، داوطلب جنگ با بابک شد .
افشین سپهسالار ایرانی معتصم و جنگ با بابک
معتصم که میدانست افشین در میان امرا و حکمرانان نفوذ و سلطه بسیار دارد و نمی تواند او را به آسانی به قتل برساند ترجیح داد طی نقشه مکا رانه ای کار او را یکسره کند. بنا براین به افشین دستور داد تا خود را آماده جنگ با بابک نماید.
افشین که چا ره ای جز اجرای دستور نداشت پس از تجهیز سپاهی بزرگ عازم جنگ با هم پیمان خود شد.
جنگ سخت و خونین بابک و افشین در سال 221 ه. ق آغاز شد. مرکز عملیات بابک در ناحیه ا رسباران بر فراز رفیع ترین قله کوهستان هشتاد سر و از درونقلعه ای بود که هم اکنون نیز به نام خود او – قلعه بابک – معروف است .
مدافعان آذربایجان از زن و کودک وبزرگ همگی به د فاع از سرزمین خود
پرداخته بودند.سپاه اعراب که به جنگ در دشتهای باز عادت داشت وچیزی
از نبرد کوهستانی نمی دانست تلفات سنگینی را متحمل شد.
بیش از یک سال از آغاز جنگ سپری شده بود. معتصم هر روز خبرهای خفتبا ری را از شکستهای افشین می شنید . بنابراین همین که فصل سرما به پایان
رسید یکی از زبده ترین سرداران خود به نام “جعفر ابن د ینار ” را با ده هزار مرد جنگی و مبلغ قابل توجهی وجه نقد به همراه سپاه کوفه عازم آذربایجان نمود .اما افشین علارغم آن همه سپاه روز افزون ضایعات بسیاری را از دلاوران آذربایجان متحمل می شد.
آغاز ناکامی های بابک
هد ف بابک از مبارزات خود بسیار مقدس بود .آرمان او د فاع از مرز و بوم و حفظ زاد گاهش آذربایجان و غرب ایران از تسلط اعراب و در صورت موفقیت در هم شکستن حکومت پر از نیرنگ بغداد بود. قدرت نظامی و اقتصادی معتصم بسیار بیشتربود اما حامیان بابک ، آذربایجانیهای آزاده و غیرتمندی بودند که جان و مال خود را در د فاع از سرزمین و زاد گاهشان فدا کرده بودند.
افشین که میدانست حتی با چنان سپاه قدرتمندی هم نمیتواند بر آذربایجان چیره شود ، حیله زیرکانه ای را ترتیب داد. او ابتدا به همدان – که یکی از مهمترین شهرهای آذربایجان بود – حمله کرد. مردم همدان از بابک یاری طلبیدند . بابک به ناچار یک سوم از نیروهای اندک خود را به همدان اعزام کرد .
اما افشین سردار دیگری را به فرماندهی جنگ در همدان منصوب کرده و خود با سپاهی تازه نفس به سمت کوههای ارسباران حرکت نمود. جنگ سرنوشت ساز آغاز شد. تعداد رزمند گان بابک بسیار تقلیل یافته بود . افشین با سپاه گران خود بر رزمندگان آذربایجان برتری یافت و بابک به همراه اندک رزمنده ای که باقی مانده بودند در درون قلعه ( بابک ) مستقر شدند. موقعیت جغرافیایی قلعه طوری بود که نفوذ به درون آن امکان پذیر نبود. بنابراین افشین از سه جهت ،قلعه را به محاصره خود در آورد.
هنوز دژ استوار و پا بر جا بود. رزمند گان، شجاعانه د فاع میکرد ند. بیست سال بود که بابک و یارانش در پناه کوههای سر به فلک کشیده آذربایجان سرافرازجنگیده و چندین فرمانده بزرگ اعراب را به زانو در آورده بودند و اینک افشین بیش از یک سال بود که با صد هزار نیروی جنگی خواب پیروزی می دید . ساز و برگ جنگی و آذوقه رزمند گان قلعه ، ته کشیده بود. بیماری کشنده ای هر روز تعدادی از مبا رزان را به کام مرگ می فرستاد. سقوط دژ حتمی بود.
بابک با رزمندگان خود به مذا کره پرداخت. خرمیان به اتفاق، تصمیم گرفتند تا جهت تجد ید قوا به طرف “ روم” حرکت کنند. دلاوران از تنها مسیر ممکن از فراز صخره ها ی قلعه به درون دره فرود آمدند.
بابک چشم در دژ خالی گرداند و چشمه کین و حسرت از ژرفای وجودش
جوشید ن گرفت: “ بدرود ای آرزوگاه آزاد گان ، ای بلند آشیان عقابهای سرافراز
ای قلب تپنده آذربایجان ، ای قبله گاه رنج د ید گان ، ای سترگ ترین دژها ، ای
مزارپاک ترین دلاوران . بدرود ، ای سرزمین مادری ، ای جولانگاه شیران. ”
همه دلاوران کشته شده بودند ، تنها بابک مانده بود وبرادرش عبداله با هفت نفر
از فدائیان کرد ستان . همه آذربایجان به سوگ نشسته بود . بابک و همراهانش
به دشوا ری از ا رس گذ شته و وارد ارمنستان شد ند .
دربار خلیفه غرق در شادی بود . اما معتصم هنوز از جانب بابک آسوده خاطر
نبود و به افشین تا کید میکرد که هر چه زود تر بابک را به نزد او بیاورد .
افشین در آشفتگی و نگرانی دست و پا می زد. نا گهان به فکر استفاده از حیله-
گری “ سهل ابن سنباط ” وا لی ارمنستان افتاد . سهل ، مد یون بابک بود چراکه
بابک او را در بیرون راند ن اشغا لگران خلیفه از ا رمنستان یا ری کرده بود. اما
سهل خواب شاهی میدید . پس در فکر این بود که بابک را به ا فشین بفروشد .
سربا زان سهل، رد پای بابک را پیدا کردند . سهل وقتی بابک را د ید او را در
آغوش کشید و به صلیبی که از گردن آویخته بود سوگند خورد که نسبت به بابک
وفادار باشد. رفتار سهل چنان بود که بابک به دروغگویی او پی برد اما خاموش
ماند . بابک به همراه برادر و دوستانش راه میپیمود ند. اند یشید که اگر مکری
برای د ستگیری آنها وجود داشته باشد بهتر است یکی از آنها زنده بماند تا
نهضت را دوباره احیا نماید. بنا براین به عبداله وهمراهانش دستور داد تا از او
جدا شوند. زمان جدایی فرا رسیده بود . نگاه دو برادر در هم گره خورد . سالهای
سال در کنار هم شمشیر زده بودند ، روزهای تلخ و شیرین را به جان خریده
بودند و اینک هرکدام باید راه خود را می پیمود . بابک در چشم عبداله بیش از
امید ، حسرت دید. به او گفت :
دلاور ! به شرف زیستیم ، به شرف خواهیم مرد اما پرچم آرما نمان به زمین
نخواهد افتاد .
بابک درست حد س زده بود. سهل ، با رذا لت و حقارت تمام بابک را به دست
افشین سپرد .
“ سواران ،
کا کل اسبا نشان در مشت ،
سواران ،
بیرق آزاد گی بر دوش ،
ز نیرنگ و خیانت ،
بار دیگر می شوند در بند .”
مثله کردن بابک در سامره و صلابت بی نظیر او در برابر مر گ
همه پیش بینی های لازم به عمل آمده بود و راهها از هر جهت برای عبور افشین
و اسیرانی که خواب و آرام از سامره گرفته بودند مهیا شده بود . تمام مردم
شهر چشم به راه بودند تا مردی را که بیست و دو سال در برابر خلیفه قد علم
کرده بود ببینند . سراسر شهر را آذ ین بسته بودند . مرد م در میادین شهر جشن
گرفته بودند و مداحان این فتح بزرگ را به خلیفه تبریک می گفتند .
بابک را وارد دارا لخلا فه کردند . معتصم ، د ستمال امان در د ست دا شت اما
چهره اش از شدت اضطراب متشنج بود . همه نگاهها به بابک بود . تنهاد صدای
زنجیرهای دلاور آذربایجان بود که سکوت را می شکست .
پس از مد تی معتصم حرکتی به خود داده به بابک نزد یک شد .با لحنی مضطرب
پرسید : “ بابک ؟ ”
بابک خا موش ماند .
افشین هرا سان پیش شتا فت و با لحنی ترس آ لود گفت : “ وای بر تو .
ا میرا لمومنین با تو سخن می گوید و تو خا موشی ؟ ”
صدای آرام و سنگین بابک درآ مد :
“ منم بابک .” ودیگر هیچ نگفت .
معتصم بی اختیار به سجده ا فتاد و دست به دعا گشود :
“ خدایا از این پیروزی که نصیبم کردی ترا سپاس می گویم .”