دوره ساسانیان را میتوان، عصر تکوین امپراطوری ایران قبل از اسلام دانست.
این امپراطوری که در عهد هخامنشیان بنیان گذاری شده و نیمی از سرزمینهای جهان باستان را از آن خود کرده بود، در عهد ساسانیان به اوج خود رسید و عنوان یکی از دو امپراطوری بزرگ جهان را به خود اختصاص داد.
در هر امپراتوری لازم تحصیل منابع مادی، به منظور تأمین مقاصد توسعه طلبانه – چه داخلی و چه خارجی-سیاست تجاوز است، و این اصل، از همان آغاز، موجبات فروپاش امپراتوریها را همین اصل مهم فراهم ساخته است.
طبعاً امپراطوری ساسانی هم از این قاعده مستثنی نبوده است.
سردمداران این امپراتوری برای پیشبرد اهداف توسعه طلبانهشان، نیاز مبرم به منابع مادی دانستند و برای تحمیل این منابع مادی، بر جامعه تحت سلطه خود فشار وارد میآورند و آن را در مقابل عوامل گوناگون، آسیب پذیر میساختند.
فتح نهاوند سپاه ایران نیز به سرداری فیروزان یا مردان شاه، ساز و برگ بسیار آماده کرده بودند.
دو لشکر در نزدیک نهاوند خیمه زدند و چندی در برابر یکدیگر نشستند.
چون ایرانیان جنگ را نیاغازیدند و هر روز نیز به آن ها از هر سوی کشور مدد میرسید، عریان ستوه گشتند و به هراس افتادند و رأی چنان دیدند که باید آوازه دراندازند که خلیفه مسلمانان در مدینه مرده است و باید سپاه جنگ ناکرده باز گردد چنین کردند و آهنگ بازگشت نمودند.
ایرانیان از سنگرها و قلعههای خویش برآمدند تا عربان را دنبال کنند و بدین بهانه پراکنده شدند، تا به تازیان رسیدند تازیان برگشتند و جنگی سخت در پیوستند و چند روز بکشید و از هر دو سوی خلقی بسیار کشته شد.
سرانجام سپاه ایران بشکست و بگریخت و نهاوند نیز به دست عرب افتاد.
از آنجا راه همران و آذربایجان رفتند و دیگر ایرانیان را بیش یارای مقاومت نبود.
فتح نهاوند در واقع راه تصرف تمام ایران را بر روی اعراب بگشود و این آخرین مقاومت منظم بود که دولت ساسانی در برابر تازیان از خود نشان داد.
از این پس دیگر نه دولتی در کار بود و نه کشور).
همه چیز به دست عرب افتاده بود.
سال بعد همدان و کاشان و اصفهان و استخر نیز به دست تازیان افتاد و یزدگرد از فارس به کرمان و از آنجا به سیستان رفت و سرانجام به مرد کشید.
در فتح نهاوند آخرین بازمانده گنجهای خسروانی نیز به دست فاتحان افتاد.
پس از آن نیز دیگر ایرانیان را ممکن نشد که لشکری فراهم آورند و در برابر عرب درایستند.
همه چیز و همه جا، در دست عرب بود و از این روی بود که عرب این پیروزی را فتح الفتوح خواند.
آغاز یک فاجعه سقوط نهاوند در سال 21 هجری، چهارده قرن تاریخ پر حادثه و با شکوه ایران باستان را که از هفت قرن قبل از میلاد تا هفت قرن بعد از آن کشیده بود پایان بخشید.
این حادثه فقط سقوط دولتی با عظمت نبود، سقوط دستگاهی فاسد و تباه بود.
زیرا در پایان کار ساسانیان از پریشانی و بیسرانجامی در هم کارها فساد و تباهی راه نداشت.
جور و استبداد خسروان، آسایش و امنیت مردم را عرضه خطر میکرد و کژخویی و سسترایی موبدان اختلاف دینی را میافزود.
از یک سو سخنان مانی و مزدک در عقاید عامه رخنه میانداخت و از دیگر سوی، نفوذ دین ترسایان در غرب و پیشرفت آیین بودا در شرق قدرت آیین زرتشت را میکاست.
روحانیون نیز چنان در اوهام و تقالید کهن فرو رفته بودند که جز پروای آتشگاهها و عواید و فواید آن را نمیدانستند و از عهده دفاع آیین خویش هم برنمیآمدند.
وحدت دینی در این روزگار تزلزلی تمام یافته بود و از فسادی که در این اخلاق موبدان بود،هوشمندان قوم از آیین زرتشت سرخورده بودند و آیین تازهای میجستند که جنبه اخلاقی و روحانی آن از دین زرتشت قویتر باشد و رسم و آیین تازهای میجستند که جنبه اخلاقی و روحانی آن از دین زرتشت قویتر باشد و رسم و آیین طبقاتی کهن را نیز در هم فرو ریزد.
نفوذی که آیین ترسا در این ایام، در ایران یافته بود از همین جا بود.
عبث نیست که روز به ین مرزبان، یا چنان که بعدها خوانده شد،سلمان فراسی آیین ترسا گزید و بازخرسندی نیافت.
ناچار در پی دینی تازه در شام و حجاز میرفت.
باری از این روی بود که در این ایام زمینه افکار از هر جهت برای پذیرفتن دینی تازه آماده بود و دولت نیز که از آغاز عهد ساسانیان با دین توأم گشته بود، دیگر از ضعف و سستی نمیتوانست در برابر هیچ محلهای تاب بیاورد.
و بدین گونه، دستگاه دین و دولت با آن هرج و مرج خون آلود و آن جور و بیداد شگفتانگیز که در پایان عهده ساسانیان وجود نداشت.
دستگاهی پریشان و کاری تباه بود که نیروی همت و ایمان ناچیزترین و کممایهترین قومی میتوانست آن را هم بپاشد و یکسره نابود و تباه کند.
بوزنطیه – یا چنان که امروز میگوید: بیزانس – که دشمن چندین ساله ایران بود نیز از بس خود در آن روزها گرفتاری داشت نتوانست این فرصت را به غنیمت گیرد و عرب که تا آن روزها هرگز خیال محله به ایران را نیز در سرنمیپرود جرأت این اقدام را یافت.
بدین ترتیب، کاری که دولت بزرگ روم یا آیین قدیم ترسایی نتوانست در ایران از پیش ببرد، دولت خلیفه عرب با آیین نو رسیده اسلام از پیش برد و جایی خالی را که آیین ترسایی نتوانسته بود پر کند، آیین مسلمانی پر کرد.
بدین گونه بود که اسلام بر مجوس پیروزی یافت.
انقراض دولت ساسانی در فاصله چهار سال، تقریباً کشور ایران ده شاهنشاه دید.
عاقبت یکی از خلاف خسروپرویز که پسر شاهزاده شهریار بود و یزدگرد نام داشت.
یزگرد در استخر فارس متواری میزیست.
بزرگان استخر او را پادشاه خواندند و در آتشکده آنجا، که معروف به آتشکده اردشیر بود، تاج بر سرش نهادند.
هواخوهانش جانب تیسفون روی آوردند، و بیاری ستم، سپاهند سابق الذکر، آن شهر را گرفتند و فرخزاد خسرو را هلاک کردند.
باین ترتیب هم کشور ایران، برای آخرین بار، در زیر فرمان یزدگرد سوم درآمد، و صورت واحد گرفت.
در این زمان رجال مقتدر عبارت بودند از رستهم (Rustahm) و برادرش فرخزاد که منبعد دریگ بذ (Dariahbady) (ریاست امور در بارولنتتف) و زاذویه (Zadhoe) رئیس خدمه، همین شخص بود، که سابقاً فرخ زاد خسرو را بتخت نشانید.
(اوضاع دولت ساسانی بر این منوال بود، که از بیابان عربستان، لشکرها از عرب بادیه نشین وحشی و بی تمدن، که تعصب مذهبی و روح غارتگری محرک آن بود، بفرمان عمرین خطاب، که از رجال سیاسی درجه اولی بشمار است، به ایران رو نهادند) علت این که قومی وحشی، چون عرب بیابانی،در ظرف مدت قلیلی توانست، که دولتی صاحب تأسیسات نظامی، مانند دولت ساسانی، را از میان بردارد، اغتشاش و فسادی بود، که بعد از خسروپرویز در هم امور ایران رخ داد.
این احوال نتیجه سیاست نظامی جدیدی بود، که از زمان انوشیروان در پیش گرفتند.
تحولاتی، که در طی این مدت رخ داد کشور را بطرف تسلط سرداران لشکر سوق میداد.
هر سپاهبذ یا والی ایالت خود را مانند روزگار قدیم، بمنزله اقطاع و تیول موروثی تصور میگردد، و خود را ار ملوک الطوایف قدیم میشمرد، مخصوصاً پس از آن که خاندان سلطنتی بانحطاط عامل افتاد، این تصور قوت گرفت.
سپاهبذ فرخ هرمزد میخواست یا عقد کردن ملکه آزرمیدخت بپادشاهی نایل آید، اگر چه این آرزو زندگانی او را بر باد داد، ولی پسرش رستم انتقام او را کشید.
مورخان ارضی این پدر و پسر را ایشخان آذربایجان خواندهاند که در زبان ارضی یعنی «پرنس» است.
(تسلط سرداران و ولات آخرین دوره تحولات سیاسی عهد ساسانیان است، اما این ملوک الطوایفی جدید وقت پیدا نکرد، که کاملاً ریشه فرو برد و ثابت شود، حمله عرب اساس آنرا برانداخت.
با وجود این مرزبان مرو، و مروالسرور، و سرخس، و کهستان در این موقع تقریباً مستقل بودند.
رستهم، که در این وقت نایب السلطنه حقیقی ایران محسوب گشت، مردی صاحب نیروی فوقالعاده و مدیری با تدبیر و سردرای دلیر بود.
او کاملاً از خطر عظیمی، که در نتیجه حمله عرب به کشور ایران روی آورده بود، اطلاع داشت، پس فرماندهی کل نیروی لشکری را به عهده گرفت و در دفع دشمن جدید کوششی دلیرانه کرد.
سپاهی بزرگ در پیرامون پایتخت حاضر شد.
اما خلیفه عمر دست پیش انداخت.
در سال 626 سپاه ایران، در قادسیه، - نزدیک حیره، با سعدبن وقاص سردار عرب روبرو شد.
جنگ سه روز طول کشید و بشکست ایرانیان خاتمه ایفت.
رستم، که شخصاً حرکات افواج ایران را اداره میکرد، و در زیر خیفه نشسته و درفش کاوپان را در برابر خود نصب نموده بود، کشته شد، و درفش کاویان، که نمودار شوکت و قدرت ایران بود، بدست عرب افتاد.
پس از این فتح بزرگ، مسلمانان حیره را گرفتند.
بعد بجانب تیسفون روی نهادند.
در سال 647 و به اردشیر بعد از دو ماه محاصره مسخر شد.
ساکنین آن، که از گرسنگی جز رمقی نداشتند، خود را به تیسفون انداختند، که در جناب سیار دجله بود.
یزدگرد با دربار و حرمساری خود از پایتخت گریخت، در حالیکه «هزار نفر طباخ، و هزار تن رامشگر، و هزار تن یوزبان، و هزارتن بازبان، و جماعتی کثیر از سایر خدمه همراه او بودند؛ و شاهنشاه این گروه را هنوز کم میدانست» نخست یزدگرد بحلوان رفت و در آنجا هم چون از حمله غرب فارغ نبود، به داخل کشور ماد شتافت.
جماعتی بسیار از ساکنان تیسفون همه دارائی را رها کردند تا شاید جان به سلامت ببرند.
(شاهنشاه آخرین کوشش خود را کرد، و از همه اقطار کشور لشگر خواست.
سرداری سالخورده بنام پیروزان را فرماندهی کل سپاه دارد که در سال 642 با عرب در نهاوند مقابل شد.
جنگی سخت رخ داد ولی شکست به ایرانیان افتاد.
پیروزان بدست خصم اسیر و مقتول شد.
آن گاه کشور ما در برابر حمله مسلمانان بیمانع گشت و اثری از رشکر شاهنشاهی نماند.
دفاع ایالات ایران بعهده مرزبان و سیار امراء محلی قرار گرفت و بعضی از این سرداران مثل هرمزدان در خوزستان مقاومتی سخت ولی بیفایده، نشان دادند) همدان وری مسخر لشگر گردید، بعد نوبت به آذربایجان و ارمنستان رسید.
یزگرد خود را به اصفهان کشیده بود و در آنجا با گروهی کثیر از واسپوهران میزیست.
چنین پیداست، که این شهر در پایان دوره ساسانی مرکز واسپوهران ایران محسوب میشده است، و واسپوهران آمار کار یا «مستوفی خراج و اسپوهران» در اصفهان مقام داشته است.
یزدگرد که 70 نفر آنها از اشراف بزرگ و واپسوهران بودند، باستخر فرستاد، و بعد از آن که اصفهان بدست عرب افتاد، خود نیز با تسخر پناه برد.
آن گاه و اسپوهران را بشوش فرستادند.
در این شهر واسپوهران به موسی سردار عرب تسلیم شده، اسلام اختیار کردند.
استخر هم مسخر شد، و هم ایالت فارسی، که گاهواره خاندان ساسانی بود، بدست مسلمانان افتاد.
(یزدگرد، که جز عنوان شاهنشاهی نداشت، بازهم رو به هزیمت نهاد سپاهند طبرستان او را به پناه خود خواند و اگر این دعوت را میپذیرفت، شاید میتوانست در پناه جبال عظیم طبرستان قدرت خود را نگاه دارد، چنان که سپاهبندان بیش از یک قرن استقلال خود را در برابر حملات مسلمانان حفظ کردند.
ولی یزدگرد سیستان و خراسان را ترجیح داد، و سعی بی فایده کرد، شاید افراد محلی را که در این وقت کاملاً مستقل بودند، ببرداشتن سلاح و مقابله خصم بکشاند، اما میسر نشد.
پیام محمد (در همان هنگام که اهریمن نفاق و شقاق، کشور ساسانیان را به ورطه مرگ و نیستی میکشانید، سروش خدایی بیابان نوردان عرب را از جاده کفر و نفاق، راه هدایت و نجات میخواند) عرب که حتی خود نیز خویشتن راستپ و وحشی میخواند در زیر لوای دینی که محمد(ص) آورده بود، در راه وحدت و عظمت گام میزد.
پیام تازهای که محمد(ص) خود را حاصل آن میدانست همه جهان را به برابر و نیکی و برادری میخواند و از شرک و نفاق و جور و بیداد نهی میکرد.
نه همان اعراب که زندگیشان یکسره در جور و تطاول و شرک و فساد میگذشت بلکه ایران و روم نیز که رسم و آیین دیرینشان دستخوش اختلاف و تعصب روحانیون گشته بود، در آن روزگاران به چنین پیام دلنشینی نیاز داشتند و آن را مژده رهایی و نجات تلقی میکردند.
اما این مژده آسمانی قبل از هر چیز، عرب را که پستترین و پراکندهترین مردم بود، به سوی رفعت و وحدت کشانید.
درست است که محمد حتی پیش از آن که مکه و طائف را فتح کند و تمام اعراب را که در زیر لوای خویش دراورد، پرویز وهرقل نامه نوشت و آنها رابه آیین خویش خواند اما در آن هنگام بروی روشن بود که راه وی راه کامیابی و راه یکرنگی است.
(در این نامهای که به محمد سال ششم یا هفتم هجری نزد پرویز فرستاد او را به آیین خویش خواند و هم بیم داد که اگر آیین خدا را نپذیرد با او جنگ برخواهد خاست.
گفتهاند که پرویز از خشم و نخوت نامه پیغمبر را پاره کرد و به باذان فرمانداری یمن نامه نوشت که این عرب را برنهد و نزد او فرستد.
خشم پرویز از این بود که این مرد تازی، با این که از بندگان اوست چگونه جسارت کرده است و به او پیغام و نامهای چنین نوشته است.
پرویز نمیدانست که آیین این عرب جهان را میگیرد و رسم مخلوق پرستی را برمیاندازد و ملک و دولت او را نیز تا چند سال بعد بکلی از هم میگسلد و پاره پاره میکند.
معهذا چنین واقعهای اتفاق افتاد و فرمانروایان صحراها، شهرها و کاخهای عظیم کشور خسروان را به زیر نگین خویش درآوردند.) جامعه سیاسی اسلامی (دوران حکومت پیامبر اکرم(ص) اوضاع اجتماعی مسلمانان در سال 11 هجری مقارن با جزیره العرب در زمان فوت پیامبر دوران حکومت پیامبر اکرم (ص) هستههای نخستین حکومت اسلامی هستههای اولیه تأسیس حکومت اسلامی از لحاظ کاربردی و تطبیق آن، پس از انجام بیقت دوم عقبه فراهم گردید) که این بیقت میان نمایندگان اول وخزرج در موسم حج در مکه رخ داد.
تاریخ این رویداد چند ماهی پیش از مهاجرت رسول خدا(ص) به مدینه و پس از مهاجرت تدریجی مسلمانان مکه به مدینه بوده است.
(محور و محتوای بیعت دوم عقبه میثاق بر تأسیس یک سلطه سیاسی – با هم بار معنای این کلمه بود که این سلطه سیاسی هر جامعهای سیاسی و متعهد حکومت بکند.
چرا که پیامبر اکرم(ص) و نمایندگان مردم بروز تنشهای سیاسی و جنگ با قریش و جز آن را به لحاظ تضاد و تعارض با ایدئولوژی جامعه نوپا محتمل میدیدند.) سلطه سیاسی نو پا بر پایه اصول اسلام و تعهد به آن، نظامی را درافکند که در خور زندگانی و جامعه سیاسی بود.
بیقت نخستین عقبه که یک سال پیش از عقبه دوم انجام گرفت، براساس اسلام و بیقت مردم مدینه و التزام آنها به تبلیغ و نشر اسلام میان قبایل خود بود.) در حقیقت بیقت اولای عقبه به منزله زیربنای ایدئولوژی و عقیدتی و زمینه ساز بیقت دوم عقبه و مدخل برای تکوین پایگاه اولیه اسلام در یثرب ود.
فرستاده رسول خدا(ص) مصعببن عمیر، این مهم را پایتخت کنندگان فراهم کرد و اما بیقت دوم عقبه تبصیر سیاسی تنظیمی از این محتوا و مضمون بود.
پس از انجام بیقت و فرایندهای آن، قرار مهاجرت به مدینه و هجرت مسلمانان از مکه به این شهر، جامعه سیاسی اسلامی بر یک پایه عقیدتی اسلامی با التزام به نشر و تبلیغ و دفاع از آن و ارزشهای آن که پیروانش در جامعه نوپا عینیت یافته آنها هستند تولد یافت.) (میلاد این جامعه نوپا از نخستین لحظهها در تعارض با سنتهای جاهلی بود، زیرا که میان قبال هشیه در جنگ مدینه صلح و آشتی برقرار گردید.) (قرآن کریم از این واقعیت نوظهور که میان این قبایل رخ داد تعبیری کرده است که بار عقیدتی دارد و آن را جایگزین «قبیله» نموده است و آن نام تازه «انصار» یا انصارالاسلام یا انصار النبی(ص) بوده است).
این قبایل با محتوای ایدئولوژی جدید و براساس این ایدئولوژی با مسلمانان مکی که در همین محتوا و اصطلاح را قبول داشتند درآمیختند.
قرآن کریم به جای سنت آنان به قبیله بر روی آنها نامی نهاد.
عقیدتی که با محتوای اعتقادی انان همسنگ بود و لقب «مهاجرین» را بر ایشان نهاد.
همه مسلمانان نوپا در یکشکل عقیدتی سیاسی در جامعهای واحد و مغایر با میثاقهای جاهلیت عینیت یافتند.
با این که وحدت میان مجموعههای گونهگون در طرح اسلامی موجب القای تنوع قبیلهای نگردید و امتیازات و خصوصیتهای قبیلهای معمول همچنان رعایت میشد، اما هیچ کدام از زعامتهای قبیلهای نه مرجعیت داشت و نه سنتهایش در حکم قانون بود و نه کاری بر خلاف شرع و تصویب شارع انجام میداد.
مرجعیت اعلا و زعامت عظما فقط منحصر در ذات رسول الله(ص) و شریعت فقط به شرع اسلام محدود شد.
شاید این رویداد نخستین نمونه از تطبیق اصل: «تعارف و تقارن بر، بر و تقوا، بوده است که از دیدگاه اسلام دارای دارای پایگاهی والا و زیربنایی در جامعه بشریت است پیامبر اکرم(ص) ابزار این سلطه نوپا را در گامهای نخستین تأسیس حکومت اسلامی در بیعت دوم عقبه فراهم نمود و نقبای دوازدهگانه (3 تن از قبیله اوس و نه تن از قبیله خروج، را به عنوان مسئولان از هر پیشامد میان آنان معین کرد) پیامبر اکرم(ص) حق انتخاب نقبا و قدرت انجام آن را داشت.
هر دو قبیله اعلان آمادگی برای پذیرفتن نظر پیغمبر را کرده بودند.
معذلک انتخاب این افراد را بر عهده قبایلشان گذاشت که این خود یکی از نخستین مظاهر تطبیق عملی اصلی شورای اسلامی در فرماندهی حکومت اسلامی تلقی بشود.
این تعداد از نقیبان به همراه فرستاده رسول خدا مصعب بن عمیر در بیعت اولی عقبه رهسپار مدینه شدند و همگی هستههای سلطه جدید را مدینه و قبل از هجرت رسول خدا(ص) به این شهر فراهم نمودند.
حکومت پیامبر(ص) حکومت و دولت اسلامی با فرود آمدن رسول خدا(ص) به مدینه تولد یافت، چرا که رسول الله پس از فرود در این شهر همه مسئولیتهای رسالت و نبوت و تبلیغ و ارشاد به عنوان نبی و رسول اسلام در اختیار گرفت.
(نخستین گام پیامبر اکرم(ص) در استقرار کلی نظام و سازماندهی جامعه جدید، برقراری اخوت و برادری میان مهاجرین و انصار بود.
این حرکت افزون بر محتوای اخلاقی – ایمانی و عاطفی دارای محتوای حقوقی – اقتصادی بود که بنا به اقتضای این برادری، مسلمانان در دارایی و میراث جری بدون خویشاوندی نسبی و رحم با یکدیگر شریک شدند تا این که آیه شریفه «اولوالأرهام بعضهم اولی یبعض…» نازل شد و حکم توارث را براساس عقد اخوت نسخ کرد.) اما محتوای ایمانی در تعمیق روابط دین و اخلاقی و عاطفی میان مسلمانان بر جای ماند.
گام دوم رسول خدا امضای میثاق مسلمانان و یهودیان مدینه بود ما به لحاظ اینکه جامعه سیاسی یکپارچه را گرایشهای مذهبی متفاوت تشکیل میداد و بدین وسیله جایگاه حقوقی – سیاسی مسلمانان و روابط انان با یکدیگر و اصول سیاست ایشان را با یهود معین کرد.
این پیمان نامه سیاسی نخستین نوع خود در ترایخ بود.
در چارچوب این میثاق روابط میان مسلمانان و یهود و حقوق و مسئولیتهایی را که هر کدام بر دیگری دارد معین شد و تصریح شده است که زعامت عظما از آن رسول الله است.
اداره و مدیریت پیامبر گرامی(ص) سازمان اداری حکومت اسلامی را در شهر مدینه و حومه آن و در سطح قلمرو اسلام تأسیس کرد)، با توجه به این که قلمرو اسلامی روز به روز با رشد جمعیت مسلمانان و اجابت دعوت و فتوحات مسلمین در جنگهای دفاعی در برابر قریش و جز آن گسترده میشد.
(رسول الله شهر مدینه و حومه آن را مستقیماً زیر حکومت خود داشت و از افراد برای انجام مسئولیتهای مشخص کمک میگرفت یا این که آن ها را برای مناصب و پستهای معین منصوب میکرد.
در مناطق دور از شهر مدینه (مکه، طائف، صفا، حضرموت، و جز آن) کارگزاران و نمایندگان خود را مأموریت میداد و در این جریان زنان هم از کارهای عمومی برکنار نبودند.
ابن عبدالبر روایت کند که: «سمراء دخت نهیک اسری رسول خدا را درک کرد و عمر دراز داشت.
در بازارها گردش میکرد و امر به معروف و نهی از منکر مینمود و متخلفان را با تازیانهاش مضروب میکرد.
رسول اکرم(ص) هرگاه که از مدینه بیرون می شد، خلیفهای به جانشینی خویش مینهاد.
از کسانی که به امارت مدینه گمارده شدند، سعدبن عباده، محمدبن مسلمه انصاری، أبا مسلمه بن عبدالأسد، زیدبن حارثه و ابولبابه بودند.
پیامبر اکرم در حساسترین اوقات یعنی برای خروح به غزوه تبوک، علیبنابیطالب علیه السلام را در مدینه جانشینی خود نمود.
اداره امور مالی و اقتصادی، مالیات، عاملان صدقات پیامبر اکرم در دوران حکومت اسلامی، کارگزاران و عمال صدقات و گردآورندگان زکات را معین فرمود و افرادی را برای دریافت زکات شتران منصوب کرد.
رسول خدا به سلامتی و قدرت اسبها و آمادگی آنها برای جهاد عنایت خاص داشت و برای این چارپایان، مرتع و چراگاهها معین کرد.
برخی از کارگزاران و عمال صدقات، ساکن منطقه و قبیله خود بودند و برخی دیگر برای انجام این مهم از شهر مدینه به محل مأموریت خویش میرفتند.
این مطلب از صحیفه عبدالله بن سنان از امام صادق در مقام بیان حکم فریضه زکات به دست میآید.
قضی شخص پیامبر اکرم مسئولیت قضا را در مدینه برعهده داشت و به کلیه اختلافهای خانوادگی، مالی، جرائم، قتل، تنفیذ، مجازاتها، تعزیرات و حدود مجرمان رسیدگی میفرمود.
کما اینکه قضای مدینه و یمن را به امام علی بن ابیطالب واگذار فرمود و احیاناً معاذ بن نوفل و ابوموسی اشعری و راشدبن عبدالله را به قضا مینشاند.
رسول خدا برای شهرهای دور از مدینه بعضی از فقهای صحابه را جهت قضا ازجمله علی را به یمن گسیل میفرمود.
امور دفاعی پیامبر اکرم شهر مدینه را به شکل پادگان نظامی درآورده و از آن یک مجتمع جنگی ساخته بود و مسلمانان شهر را به دستههای ده نفره تقسیم کرده بود و بر هر یک از این دستههای ده نفره عریضی قرار داده بود.
جوانان بالغ را به سرباز میگرفت و از آنها سپاهیانی تشکیل داد که در جنگها و غزاهای دفاعی شرکت میکردند و امیران لشکر و سریهها را از میان آنان قرار میداد و ایشان را برای مأموریتهای نظامی و تجسسی ارسال میفرمود.
در ترکیب نیروی سپاه و ارتش بر افراد متخصص اعتماد میفرمود.
نجاری از قول حذیفه بن الیمان میگوید: رسول خدا فرمود نام کسانی را که اسلام را بر زبان میآورند بنویسید و ما نام یکهزار و پانصد مرد را نوشتیم.
محتمل است که هستههای نخستین نهادی که بعدها به دیوان جند معروف گردید در زمان رسول خدا پایهریزی شده باشد.
ظاهراً صورت اسامی سربازان به استمرار بررسی میشد تا کسانی که به پانزده سالگی رسیدهاند در آن فهرست ثبت شوند.
این مطلب از روایت ترمذی از این عمر یا روایت ابن عبدالبر در کتاب الاستیعاب از سمره بن جندب به دست میآید.
پیامبر اکرم توجه خاص به تهیه اسلحه داشت و سلاحها را خریداری یا قرض یا اجاره میفرمود.
مسائل و مشکلات اجتماعی تلاش پیغمبر در مسائل اجتماعی تنها به تربیت روح انسانی و وعظ و تبلیغ و پرورش و تهذیب مسلمانان بر پایه اخلاق و احسان معطوف نبود، بلکه بر وفق دستورات الهی در راستای ساختار جامعهای خودکفا و برپایه عدالت اجتماعی تلاش نمود و بخشی از بیتالمال را در بهبود اوضاع معیشت ایتام و بینوایان و از کارافتادگان اختصاص داد و کار و شغل را برای هر فرد مسلمان امری واجب و مایه شرف او میدانست.
پیامبراکرم جایگاه اجتماعی زنان را در جامعه به عنوان یک انسان از وضعی که در دوره جاهلیت داشتند دگرگون کرد و مقام معنوی زن را ارتقاء داد.
پایه و اساس استوار را در راستای ارتقای انسانی و اجتماعی بردگان بر وفق شرع اسلام درافکند و برنامه تدریجی لغو بردگی را تشریع نمود.
روابط خارجی رسول خدا اساس روابط با ملل و دول خارجی را پایهگذاری فرمود؛ با مسیحیان نجران و جزانان رابطه برقرار نمود؛ به سوی سران مصر ایران، بیزانس و غسانیان نماینده و سفیر روانه فرمود؛ با خارجیان مثیاق و قرارداد امضا کرد؛ با پارهای از گروهها و قبایل آتش بس برقرار کرد و با برخی دیگر شیوهای معکوس داشت، با مسلمانان خارج از شبهجزیره به همان ترتیب که پیشتر گفتیم رفتار کرد و مهاجرت به دارالسلام را بر هر مسلمانی که بیرون از قلمرو بودند فرض و واجب نمود.
پیامبر و دولت اسلامی میدانیم که قبل از طلوع اسلام بر جزیرهالعرب، در حجاز حکومت و دولتی وجود نداشته است، و اعراب بدوی تابع حکومتی نبوده و نظم سیاسی خاصی بر زندگی آنها استقرار نداشته است.
زندگی اجتماعی آنان، بر محور قبایل شکل میگرفت و هر قبیله، در اثر پیوندهای خویشاوندی و یا روابط خاص دیگری تشکیل میشد.
منطقه حجاز، چندان از مزایای فرهنگی و اجتماعی محروم بود که به قول گوستاولبون «جهانگیران بزرگ از ایران، روم و یونان، که تمام دنیا را زیرورو نموده بودند، کمترین توجهی به آن نداشتند.
پیامبر اسلام، مؤسس دولت اسلامی با ظهور اسلام در مکه، و پس از گسترش دعوت پیامبر و هجرت به مدینه، دولت اسلامی به وسیله پیامبر اسلام، تأسیس گردید و آن حضرت علاوه بر آموزش و تربیت، شخصاً سرپرستی و رهبری جامعه اسلامی را به عهده گرفت و به اداره نظام اجتماعی مسلمین در بخشهای مختلف قضایی، فرهنگی، سیاسی، نظامی و اقتصادی پرداخت.
این مسئله، از نظر آیات قرآن و شواهد تاریخی، چندان واضح و آشکار است که حتی شرق شناسان غیرمسلمان نیز –که تا حدودی با تاریخ اسلام آشنا شدهاند- بر آن تصریح کردهاند.
دانشمند ایتالیایی، فل لینومی میگوید: حضرت محمد در یک زمان، دین و دولت را پایهگذاری کرد و گستره این دو، در دوران زندگیاش، همسان بود.
و به تعبیر توماس ارنولد: «پیامبر اسلام، پیشوای دین و رئیس دولت است» و به عقیده ستروتمان: اسلام پدیدهای دینی و سیاسی است؛ زیرا بنیانگذار آن، علاوه بر نبوت، حکومت را نیز در دست داشت و به شیوه حکومتداری کاملاً آگاه بود.
براساس اعتقاد مسلمانان، پیامبر اسلام در جامعه اسلامی دارای 3 نقش است: الف) نبوت و رسالت؛ یعنی تبلیغ احکام و قوانین الهی.
ب)ولایت؛ یعنی رهبری سیاسی و اجتماعی.
و البته مدیریت جامعه و اداره نظام اجتماعی، غیر از بیان احکام است.
ج) قضاوت و داوری صدور و ابلاغ بخشنامههای دولتی برای فرمانروایان پیامبر اسلام، برای والیان و حاکمان خود، با توجه به منطقه فرمانروایی، هر یک دستورات و راهنماییهایی داشتند.
برخی از این دستورالعملها کوتاه، و برخی نسبتاً مفصل و جامع است.
همچنین این بخشنامهها از محدوده اختیارات و مسئولیتهای هر کدام از آنها حکایت دارد و نشان میدهد که همه والیان، از اختیارات یکسانی برخوردار نبودهاند، مثلاً وائل بن حجر از اختیارات بیشتری برخوردار بوده، و زمامداران یمن در حفظ شئون داخلی خویش استقلال داشتهاند.
دستورالعملهای صادر شده از سوی حضرت، شامل مواد و موضوعات گوناگونی است؛ مانند تعلیم و تذکر برخی از احکام اسلامی، روش اداره امور، شیوه برخورد با گروهها و فرقههای مختلف، بیان مسئولیتهای حاکم اسلامی و… یکی از این عهدنامهها، نام آن حضرت به عمروبن حزم است که در هنگام نصب او برای حکمرانی نجران، نگاشته شده است.
حاکمیت سیاسی پیامبر اکرم، گاه توسط نمایندگان و مأموران حضرت، که به عنوان «حاکم» انتخاب و به مناطق گوناگون اعزام میشدند و گاه مستقیماً و به وسیله دستوراتی که حضرت اعلام و به مرحله اجرا میگذاشتند، اعمال میگردید.
نصب حاکمان و فرمانروایان نمایندگان قبیله ثقیف، در سال هشتم هجری، به مدینه آمدند و پس از مذاکراتی با پیامبر اکرم، مسلمان شدند.
پیامبر عثمان بن ابیالعاص یکی از اعضای همین گروه را که از دیگران جوانتر و در فراگیری آیین اسلام جدیت بیشتری داشت، به عنوان «امیر» آن قبیله انتخاب نمود.
وی علاوه بر امارت، از سوی حضرت به عنوان امام جماعت نیز انتخاب شد.
عثمان میگوید: از آخرین سفارشهای رسول خدا به من، هنگامی که مرا بر قبیله ثقیف حکمرانی و امارت داد، این بود: «ای عثمان!
نماز را زود بخوان و با مردم به حساب آن که از همه ضعیفتر است، رفتار کن.
یکی از نمایندگان قبیله جمعی از سرزمین یمن، پس از آن که محضر پیامبر اسلام را درک نمود و اسلام آورد، به عنوان حاکم آن منطقه، از سوی حضرت انتخاب شد.
پیامبر اسلام، طی نامهای به بن اسد، قضاعی بن عمر را به عنوان حاکم آنان معرفی نمود.
رسول خدا، معاذبن جبل را به عنوان نماینده خویش و حاکم یمن به آنجا فرستاد و توصیههایی در زمینه برخورد با اهل کتاب و توجه به مظلومین و محرومین نمود.
پس از آن که در سال دهم هجرت، خالدبن ولید را منطقه نجران فرستاد تا بنیالحارث را به اسلام فرا خواند و آنها همگی به اسلام روی آوردند و مییافتند و اگر از فرماندهان جنگ، کسی مورد اتهام بود، رسول خدا برخی از اصحاب مورد اطمینان خود را، جهت بررسی و ارائه گزارش همراه آن سپاه اعزام مینمود.
عقد پیمانهای سیاسی بهترین نمودار دیپلماسی دولت اسلامی در عصر رسول خدا، عهدنامهها و پیمانهایی است که بین حضرت و اقوام و فرق مختلف به امضا رسیده است از مهمترین آنها پیمان حضرت با یهودیان مدینه است که در بخشی از آن این موارد به چشم میخورد: 1-مسلمانان و یهودیان مانند یک ملت در مدینه زندگی میکنند.
2-مسلمانان و یهودیان در انجام مراسم دینی خود آزاد هستند.
3-با وقوع جنگ، هر کدام دیگری را در صورتی که متجاوز نباشد، علیه دشمن کمک میکند.
4-در صورتی که مدینه مورد هجوم قرار گیرد، همه دفاع میکنند.
5-قرار صلح با دشمن، با نظرخواهی از هر دو انجام میگیرد.
عهدنامه دیگر، پیمانی است که در سال ششم هجری، بین آن حضرت و قریش در جنگ نکنند، هیچ کدام نسبت به دیگری خیانت نورزد، امنیت مالی یکدیگر را محترم شمارند، افراد در هم پیمان شدن با پیامبر اسلام یا مشرکین آزاد باشند، اسلام در مکه علنی باشد، و هیچ کس نسبت به آیینش مورد فشار قرار نگیرد.
یکی دیگر از این معاهدات بینالمللی، پیمان آن حضرت با مسیحیان نجران است.
آنان در این معاهده پذیرفتند که سالیانه مبلغی به عنوان مالیات به دولت اسلامی بپردازند، و در مقابل، پیامبر اسلام نیز مسئولیت دفاع از آنان و جلوگیری از ظلم از جانب مسلمانان، آزادی مذهبی شان را بعهده گرفت.
سرکوب فتنهگران در مواردی که دشمنان اسلام، به فتنه و توطئه روی میآوردند، رسول خدا برای سرکوب آنان اقدام میکرد.
مثلاُ در جنگ تبوک، که مسلمانان کنترل بازار و تجارت در جهت جلوگیری از تخلفات اقتصادی و برای نظارت بر اجرای قوانین اسلامی پیامبر اسلام مأموریتی بر بازار گمارد، مثلا پس از فتح مکه، علاوه بر نصب فرماندار، سعیدبن عاص را نیز برای کنترل و نظارت بر بازار، نصب نمود، همچنین بر طبق برخی نقلهای تاریخی، رسول خدا عمر را به عنوان «عامل السوق» مدینه انتخاب کرد.
علاوه بر آن که، آن حضرت، شخصاً بر اوضاع بازار و کسب و تجارت، نظارت و اشراف داشت، در موارد لازم، دخالت مینمود.
از آن جمله به عدهای از محتکرین برخورد کرد، دستور فرمود تا موادغذایی احتکار شده را به بازار آورده و در معرض دید مردم قرار دهند.
و همچنین حضرت با تجاری که با فریب و خیانت، اجناس خود را در بازار عرضه میکردند، برخورد مینمود.
نتیجه در پرتو نصوص فراوان و متون غیرقابل تردید، اگر کسی ادعا کند که تشکیل حکومت اسلامی توسط پیامبر اسلام از بدیهیات تاریخ اسلام، سخنی به گزاف نگفته است، چه این که تردید در این موضوع، حتی از نظر کسانی که کمترین آشنایی با تاریخ اسلام دارند، تردید در یک امر قطعی و مسلم شمره میشود.