دانلود مقاله تاریخ مغول (مقایسه دو کتاب تاریخ جهانگشای جوینی و ظفرنامه حمدالله مستوفی)

Word 68 KB 4847 24
مشخص نشده مشخص نشده کتابداری
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • مقایسه دو کتاب تاریخ جهانگشای جوینی و ظفرنامه حمدالله مستوفی ( قسم‌السلطانی) از آغاز دوران چنگیز تا دوران هولاکو (صفحات 924 تا 171 :از چاپ عکسی از روی نسخه خطی کتابخانه بریتانیا) تاریخ جهانگشای جوینی، کتابی ست با ارزش مربوط به تاریخ دوران مغول (انجام تألیف در سال 658 هجری )1 و محتوی وقایع تاریخی منطبق با ظفرنامه حمدالله‌مستوفی (مؤلف به سال 735 هجری)2 می‌باشد.

    کار مقایسه این دو کتاب از این جهت حائز اهمیت است که در شناخت مآخذ احتمالی شاعر در تنظیم این تاریخ و همچنین در امر تصحیح کتاب به محققین و مصححین کمک می‌رساند .

    معرفی مختصری از کتاب ظفرنامه و ناظم آن : «دوره حکومت ایلخانان بویژه دوران اخیر آن را در سرزمین ما دست کم به لحاظ مضمون و محتوی و البته حجم بایستی »عصر طلایی علم و فن تاریخ نگاری » خواند دورانی پر بار با محصولاتی معظم و حجیم .درمیان مولفان یاد شده این دوران تاریخ جهانگشای جوینی ( به لحاظ بخش تاریخ مغول آن در ایران ) و جامع‌التواریخ رشیدی که متنی‌ست جامع از تاریخ عمومی جهان (البته به قدر میسور و با گونه تلقی آن زمان از این مضامین) با حجمی در حدود پنج برابر جهانگشای جوینی ، تاریخ وصاف ( از باب حضور مصنف آن درجمع خواص دستگاه خواجه رشید الدین فضل‌الله و پسرش غیاث الدین محمد وزیران ایرانی ایلخانان مغول ) از اهم مصنفات در فن تاریخنگاری آن عصر به شمار می‌آیند ، حمدالله مستوفی و آثارش نیز به دلیل برخورداری از مزایای ویژه هر یک از آثار یاد شده بالا به انضمام برخی ویژگی‌های دیگر جایگاهی قابل اعتناء و در خور بررسی دارد .

    »3 حمدالله‌ مستوفی « از اعضای خاندان مشهور مستوفیان قزوین است که نسبشان به تصریح خود حمدالله در مواضع متعدد به حربن یزید ریاحی سردار مشهور و آزاده عرب می‌رسد »4وی « در دستگاه خواجه بزرگ رشیدالدین فضل‌الله ...

    وارد شده در سال 711 هجری به دنبال قتل سعد‌الدین ساوجی صاحب دیوان و استقلال خواجه رشید الدین در امور از جانب وی حکومت و استیفای ابهر و زنجان و طارمین را به عهده گرفت »5 و « بعد از قتل خواجه اخیرالذکر - از سال 736 هجری به بعد از احوال حمدالله مستوفی اطلاع درستی در دست نیست .

    »6 آثار حمدالله مستوفی : تاریخ گزیده ، نزهت‌القلوب، ظفرنامه ، ظفرنامه : « آغاز تألیف آن (720 هجری ) نخستین اثر حمد الله مستوفی و به لحاظ پایان گرفتن آن (735 هجری) دومین کتاب او»2 محسوب می‌شود او « سرودن ظفرنامه را در 40 سالگی آغاز و پانزده سال از عمر خود را مصروف آن »2 کرد .

    « حمدالله مستوفی در مقدمه ظفرنامه انگیزه خود را از نظم این کتاب علاقه و پیرویش ازحماسه ملی / تاریخی شاهنامه ( که بیش از 6 سال از عمر خود را صرف تدوین نسخه‌ای منقح و جامع از آن کرده بوده است )دانسته و به سابقه اعتقادش به کار عظیم فردوسی و بر اثر ممارست در آن به نوعی تقارن اندیشگی با او رسیده و طریق خطیر و پرفراز و نشیب وی را تعقیب کرده است »7 مستوفی در مقدمه ظفرنامه در سبب نظم کتاب می‌‌گوید : « به خواندن دل و جان برافروختی / همی وام دانندگی توختی /چنین تاز شهنامه شد بهره‌مند/ ندیدم بر آن گونه شعری بلند .../ در آن بیت بد بود هم ریخته / شبه‌وار با در برآمیخته /...

    مروت ندیدم که آن داستان / گژی باید از جهل ناراستان / زبهر روانش در این کار جهد / نمودم بر آن بست توفیق عهد / بسی دفتر شاهنامه به کف / گرفتم زدانش چو دراز صدف / برون آوریدم یکی زان میان / در او شد سخنها لطیف و عیان / در این کار شش سال گشت اسپری / که دری شد آن پاک در دری »8 « ظفرنامه به نحوی شگفت‌انگیز حامل بیشترین تعداد واژگان فردوسی اعم از ترکیب و تعبیر و کاربردهای کنایی و استعاری و به طور کلی واحدهای لغوی شاهنامه از قرن چهارم به قرن هفتم و هشتم است و این نشانه استغراق و تاثیرپذیری بسیار ژرف صاحب ظفرنامه در شعر فردوسی است »9 گر چه « به لحاظ زبان و قدرت بیان وشیوایی سخن و صنعت شعری و پرداخت کلام جزیل و متین هرگز در حد و اندازه قیاس با »9 شاهنامه فردوسی نیست .

    کتاب ظفرنامه شامل سه بخش است : « الف ) قسم ‌الا سلمامیه »10 : شامل تاریخ پیامبر اکرم (ص) و خلفای راشدین و بنی امیه و ...

    « ب) قسم الا حکامی (عجمی) : تاریخ دوره سلطنت سلسله‌های سلاطین ایران .

    »10 « ج ) قسم‌السلطانی : تاریخ دوره حکومت مغول و ایلخانان تا سال 735 هجری ( شامل 30 هزار بیت )»10 در مقاله حاضر شیوه مقایسه و دسته‌بندی مطالب به طریقی است که برای بررسی میزان انطباق دو کتاب وقایع گوناگون تاریخی به سه دسته زیر تقسیم می شوند : مواضعی از جهانگشا و ظفرنامه که مطابقت کامل دارند و به نظر می‌رسد که ظفرنامه استنساخی از جهانگشا باشد چون جمله‌بندی و ترتیب ذکر وقایع وحتی کلمات استعمال شده کاملاً همخوانی دارند .

    مواضعی که در ترتیب وقایع و چگونگی ذکر جزئیات تفاوت اندکی مشاهده می‌شود ولی به طور کلی مطابقت و هماهنگی در کل پیکره واقعه تاریخی موجود است به نحوی که می‌توان منبع ظفرنامه را با قید تخمین کتاب جهانگشا فرض کرد .

    مواضعی که مغایرت کلی در ذکر رویداد تاریخی وجود دارد ، جاهاییکه مؤلف جهانگشا دچار سهو شده است در ظفرنامه صحیح آن به چشم می‌خورد در این مورد کتاب جهانگشا نمی‌تواند منبع ظفرنامه باشد .

    پیش از شرح مثالهایی برای هر یک از مواضع یاد شده لازم به ذکر است که : در صفحه 924 کتاب ظفرنامه‌از « خواجه رشید » الدین فضل‌الله یاد می‌کند که « وزیر» غازان و اولجاتیو است و مستوفی تاریخ گزیده خود را خلاصه گونه‌ای از جامع‌التواریخ او نوشته است :11 کنون کار چنگیز خان یادگیر/ زنقل خردمند دستور پیر/ که باشد زخواجه رشید‌ش خطاب / وزو بود ملک خرد کامیاب /...

    چنان چون شنیدم زلفظ وزیر / بگویم به گفتار دانش پذیر ( ص 924 ، سطور 20,18,17 ) بنابراین می‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد که منبع اصلی ظفرنامه جامع‌التواریخ است و محتملاً جهانگشا از منابع فرعی یا غیر مستقیم او بوده است .

    به طور کلی در ظفرنامه نسبت به تاریخ جهانگشا به علت مقتضیات شعری ( به خصوص که سبک آن بسیار متأثر از شاهنامه است ) غلو، اطناب و تفصیل در مدح، توصیف جنگها و سوگ شاهان به چشم می‌خورد البته این چیزی از صحت و وثوق ظفرنامه نمی‌کاهد : که این داستان نیست جز گفت راست /نه افزونیست اندرو و نه کاست / ...

    تصرف نکردم در این نامه هیچ / سوی راستی بود ما را بسیچ / مثل را نگفتم که در جنگ و کین / چنان کرد آن مرد و این کس چنین / کزین گرچه یابد سخن زیب و فر / پسنده ندیدم زراوی گذر / چنان چون شنیدم زراوی سخن / همه یاد کردم ز سرتا به بن (ص 924 ، سطور 1 تا 3) حالت اول : مواضعی که مطابقت و همخوانی کامل دارند : 1 جهانگشا صفحه 29 ج 1 : ( در ذکر ترتیب پسران چنگیز ووظایف آنان) :« بزرگتر توشی در کار صید وطرد که نزدیک ایشان کاری شگرف و پسندیده است »: توشی را بدی راه نخجیرگاه / به حکم پدر پیش پوران شاه (ص 925 ، سطر 23 )« و جغتای را که از او فروتر بود در تنفیذ یاساها و سیاست و التزام آن و مواخذت و عقاب بر ترک آن گزید » : جغتای زیرغو بدی بهره‌ور / زفرمان یاسانکردی گذر (ص 925 /24) « و اوکتای را به عقل و رای و تدبیر ملک اختیار کرده » : اوکتای بدی رای زن پیش شاه / به تدبیر ملک و به کار سپاه (925/25) « و تولی را به ترتیب و تولیت جیوش و تجهیز جنود ترجیح نهاده» : تولی بود لشکرکش و نامور/ سپه را زحکمش نبودی گذر(ص925،سطر26) 2 صفحه 46 و 47 جهانگشا «کوچلک کورخان را گفت که اقوام من بسیار است و در حد ایمیل و قیالیغ وبیش بالیغ پریشان‌اند »: به حیلت همی خواست آن بد نهان / که بر کور خان بر سر آرد زمان /...

    چنین گفت با کورخان در نهان / کای نامور شهریار جهان ...

    همه لشکر نایمان بوم و بر/ که هستند بنده برم سر به سر / به دشت قیالغ بسی زان سپاه /نشسته است دربیش بالغ به راه( ص 988 سطور7و8و10 >:چوبی مهترندآن دلاور سپاه/برایشان بداندیش بسته است راه...(ص988وسطر11) « اگر اجازت یابم ایشان را جمع کنیم و به مدد آن قوم معاونت و مظاهرت کورخان نمایم ...» کنم گرد بر خویشتن آن سپاه / شوم یاور تو در آوردگاه ...( ص 988 ، سطر 12) « بدین عشوه و خدیعت کورخان را در چاه غرور افکند ...» برآورد از این کار از آن گونه دست / که می‌خواست برکورخان برشکست ...

    ( ص 988، سطر 17) « و روی به کورخان نهاد و بر بلاد و نواحی او می زد ومی‌گرفت ...

    چون استیلای سلطان بشنید ایلچیان به نزدیک سلطان متواتر کرد تا او از طرف غربی متوجه کورخان شود و کوچلک از طرف شرقی و کورخان را در میانه از میانه بیرون کنند ...» یکی گشت با شاه خارزمشاه/ برکورخان شد از او رزمخواه ...

    ز کوشلک بد اسلام آن روزگار / در آن مملکت گشته یکباره خوار ...

    در ظلم و فتنه به هر جا گشاد / همی جور و بیداد دانست داد .

    (ص 988 ، سطور 23,22,19 ) صفحه 48 : ...« او وقت ادراک ارتفاعات و حبوبات لشکر می‌فرستاد تا می‌خورند و می‌سوخت چون سه چهار سال رفع و دخل غلات ازیشان منقطع شد و غلائی تمام پدید آمد و از قحط اهالی درمانده شدند حکم او را منقاد گشتند با لشکر آنجا رفت ...» به کشت اندرون گله کردی رها / بخوردندی آن غله‌ها کلها / زجورش در آن مملکت قحط خواست / همی هر کسی از خدا دادخواست ...

    شدندی به فرمان او لشکری / سوی خانه خلق بی‌داوری ...

    اگر کام جستی زخانه ، خدا / نبودی در آن منع یاراورا .

    (ص 988،سطور 26,25,24 ) « جور و ظلم و عدوی و فساد آشکارا شد » : شده ظاهر این جور وفسق و فساد /نبودیش چاره به جز انقیاد ( 989 /ا) « هرچه بت‌پرستان مشرک می‌خواستند و می‌توانستند به تقدیم می‌رساندیدند : » نهان شد مسلمانی اندر جهان / پرستیدن بت از آن شد عیان (989/2) « از آنجا به ختن رفت وختن را بگرفت وبعد از آن اهالی این نواحی را انتقال از دین محمدی الزام کرد: » بیامد به شهر ختن آن پلید / سخن از سرکین دین گسترید / بفرمود کاندر ختن همگنان / گزیدند از اسلام کلی کران (ص 989 ، سطر 2 و 3) « ومیان دو کار مخیر یا تقلد مذهب نصاری و بت‌پرستی یا تلبس به لباس ختائیان :» ز یزدان و احمد مبرا شوند / سوی بت گرایند و ترسا شوند (989 سطر5) 3 صفحات 53 و 54 جهانگشا ج 1 : « در شهر ندادر دادند و سخن او تبلیغ که هر کس در زی اهل علم و صلاح است به صحرا حاضر آیند »:..

    همی ‌خواست مرد تبه روزگار / به گفتن کند دین اسلام خوار .../ فرستاد کاسلامیان سر به سر / بپویند نزدیک او در به در (ص989 سطر 6 و 7) « از زمره آن طایفه شیخ موفق و امام به حق علاءالدین محمد ختنی نورالله قبره ...

    برخاست و به نزدیک کوچلک آمد »: در آن شهر بد مهتری نامدار به علم و عمل سرور روزگار / محمد به نام و علاء‌الدین لقب / زدانش گشوده به گفتار لب ...

    و امام سعید کوچک طرید را الزام کرد : بیامد بر کوشک تیره را / سخن گفت از داور رهنما ...

    نبد مرد او کوشلک تیره را / فروماند در بحث حیران به جا (ص989 سطور 13 و 17) « ...

    دهشت و حیرت و خجالت بر افعال و اقوال آن فاسق چنان مستولی گشت ...

    که زبانش کند و سخنش در بند آمد .

    فحشی و هذیانی که نه آئین حضرت رسالت باشد از دهان برانداخت ...»: امامان در آن بحث بردند دست / در آمد به کوشلک از ایشان شکست / چو ملزم شد اندر گه بحث مرد / رخ بخت آن خیره سرگشت زرد / فروماند بددین به گاه جواب / نبی را به بد کرد حاشا خطاب (ص 989 سطور 18 و 19) « امام حق گوی ...

    گفت خاک بدهانت ای عدوی دین کوچلک لعین ...» بدوگفت دانا چوزین در شنید / دهانت پر از خاک باد ای پلید / تویی درزمانه حقیقت لعین / تویی بی‌گمان دشمن پاک دین ( ص 989 سطر20) « چون این کلمه درشت به سمع آن گبر ...

    رسید به گرفتن او اشارت کرد :» چو کوشلک ازو کرد ازین گونه گوش / درآمد از آن دیگ کینه به جوش/ برنجید از او سخت در تاب شد / ازین کینه از خشم او آب شد / چوبی آب شد گفت او را به بند / ببندید تا گیرد از بند پند( ص 989 سطور 21 و 22) (صفحه 55) ...« او را بر در مدرسه او که در ختن ساخته بود چهار میخ زدند و کلمه توحید وشهادت ورد زبان :» بد این نامور مهتر انجمن / یکی مدرسه ساخته در ختن / درو درس گفتی امام بزرگ / فرستادش آنجا بد اندیشه ترک / بزد چار میخش به دیوار بر / وزین سست شد کار دین سر به سر .( ص 989 سطور 23 و 24) 4 صفحه 58 و 59 جهانگشا ج 1 : « ذکر سبب قصد ممالک سلطان : ...

    در آخر عهد دولت او سکون و فراغت و امن و دعت به نهایت انجامیده بود و تمتع و ترفه به غایت کشیده و راهها ایمن و فتنه‌ها ساکن شده چنانکه در منتهای مغرب و مبتدای مشرق اگر نفعی و سودی نشان دادندی بازارگانان روی بدان نهادندی » ز روی زمین ظلم و جور و ستم / نهان بود یکباره از بیش و کم ...

    فروزنده بازار داد و دهش / جهانی زداد و دهش خوش منش ...

    چنان کرده بودند ایران و تور / دو شاه جهانبان به نزدیک و دور/ که طشتی زرار یک کس اندرزمین / ببردی از ایران ، به سر حد چین / به یک جو نبردی کسی زآن براه /ز بیم عتاب دو داننده شاه ( ص 991 سطور 5,6,7,8 ) ...

    « سه کس احمد خجندی و پسر امیر حسین و احمد بالحح بر عزیمت بلاد مشرق با یکدیگر متفق شده‌اند » به درگاه چنگیزخان سر به سر / برفتند تجار جوینده زر/ به نعمت از ایشان سه مهتر بدند / برای و خرد نیز بهتر بدند / نخستین خجندی بد احمد به نام / چو پور حسین بددگر خویش کام / سوم نامور احمد بالحیچ / به آن ملک کردند هر سه بسیچ ...« این جماعت چون آنجا رسیده‌اند جامه‌ها و آنچه‌ بالحح را بود پسند کرد‌ه‌اند واورا به نزدیک خان فرستاده چون متاع بازگشاده است و عرض داده جامه‌هایی که هریک غایت ده دینار یابیست دینار خریده بود سه بالش زر بها گفته چنگیز خان از قول گزاف او در خشم شده است و گفته که این شخص بر آنست که هرگز جامه به نزدیک ما نرسیده است و فرمود تا جامه‌ها که ذخایر خانان قدیم در خزانه او معد بوده بدو نموده‌اند ....» بشد پیش شه بالحیچی چو باد / بر آن پادشا آفرین کرد یاد / ...

    بپرسید قیمت از او شهریار / بها کرد تاجر فزون از شمار / برنجید از آن یافه گو تاجور / بدل گفت کاین مرد برگشته سر/ بمابر گمان آنچنان می‌برد / که ما خود نداریم گویی خرد / و گر خود ندیدیم چیزی چنین / ندانیم هم قیمت عدل این / به گنجور فرمود آن شهریار / بروجامه‌ها از خزانه بیار/ بیاورد گنجور جامه چوباد / چو کوهی بر شه بهم برنهاد (ص 991 سطور20,19,18,16 ) بشد پیش شه بالحیچی چو باد / بر آن پادشا آفرین کرد یاد / ...

    بپرسید قیمت از او شهریار / بها کرد تاجر فزون از شمار / برنجید از آن یافه گو تاجور / بدل گفت کاین مرد برگشته سر/ بمابر گمان آنچنان می‌برد / که ما خود نداریم گویی خرد / و گر خود ندیدیم چیزی چنین / ندانیم هم قیمت عدل این / به گنجور فرمود آن شهریار / بروجامه‌ها از خزانه بیار/ بیاورد گنجور جامه چوباد / چو کوهی بر شه بهم برنهاد (ص 991 سطور20,19,18,16 ) « و قماشات او را در قلم آورده و تاراج داده » : نوشتند اجناس او آنچه بود / به تاراج از آن پس اشارت نمود .

    ص 991، سطر 25 « و او را موقوف کرد‌ه‌اند و شرکای او را به طلب فرستاده آنچه متاع شریک او بوده است به رمت به خدمت آورده‌اند (صفحه 60) و چنانچه الحاح کرده‌اند و بهای جامه‌ها پرسیده هیچ قیمت نکرده‌اند و گفته‌ که ما این جامه‌ها را به نام خان آوردیم سخن ایشان به محل قبول و به سمع رضا رسید و فرمود تا هر جامه زر را یک بالش زر بداده‌اند و هر ده کرباس و زندئیجی را بالشی نقره »: بپرسید باز ازشریکان او / بهای قماش آن شه شیرجو/ چنین هر یکی گفت با شهریار/ که ای نامور شاه به روزگار/ نزیبد که بنده بدین مایه رخت / کند قیمتی پیش دارای تخت (ص 991 ، سطور 26 و 27)/ که گررایگان در پذیری از آن / به من بر سپاسی بود بی‌کران /چو بشنید گفتار پاسخ سرا/ پسندید گفتار او پادشا/ بها کرد بازش شه کامران /فزون زانچه بدکام بازارگان / زابریشمین جامه زرنگار / سزاوار پوشیدنی شهریار/ یکی بالش زر بها داد شاه / به خوشنودی از کار آن نیکخواه / دو کرباس را پیش آن پادشا / یکی بالش نقره آمد بها ( ص 992 ، سطور 2,3و1 ) صفحه 60 جهانگشا : « چون جماعت تجار به شهر اترار رسیدند امیر آن ینال جق بود یکی از اقارب مادر سلطان ترکان خاتون که لقب غایرخان یافته بود » : گذار اندر آن ره براترار بود / در آن شهر امیری سکبسار بود / که اینالجق داشت در اصل نام / به شاهی در آن شهر گسترده کام / خطابش شده خان وغایر لقب / به خویشان سلطان کشیدش نسب/ مگر یک تن از مرد بازارگان / به اینالجق خواند رنجید از آن / دگر آنکه دیو هوا دست یافت / بر اینالجق بر بدیها شتافت (ص 993 /سطور 10 و 11 و 12) صفحه 61 جهانگشا : « غایر خان بر امتثال اشارت ایشان را بی‌مال و جان کرد بلکه جهانی را ویران و عالمی را پریشان وخلقی را بی‌خان ومان و سروران .به هر قطره‌ای از خون ایشان جیحونی روان شد و قصاص هر تار مویی صد هزاران سر ، بر سرهر کویی گویی گردان گشت و بدل هر یک دینار هزار قنطار پرداخته شد » مبین آن که جوری بر ایشان بکرد / ببین آن که عالم پریشان بکرد / بهر قطره خون که شد ریخته / دو صد فتنه شد پیش انگیخته / به هر تار مو کز سری اوفتاد/ بسی سرورانرا سران شد به باد/ به هر ذره از خاک بازارگان / سر یک جهان مرد شد رایگان / بهر نیم فلسی از آن خواسته / تبه شد بسی گنج آراسته .

    (ص 994 سطور 1 و 2 و 3 ) 5ـ ذکر واقعه نیشابور صفحه 137 جهانگشاج1...

    به حکم تولی نامور ده هزار / زترک و مغول مرد خنجرگذار / طغاجر گورگانشان پیش رو/ همه رزم سازان وگردان کو / به جنگ نشابور برساختند / در آن جنگ و کین گردن افراختند / یکی نیمه رفته زماه صیام / ده و هفت و ششصد یل خویشکام( ص 1034 ، سطور 26 و27) صفحه 135 : « سلطان به اسم شکار برنشست و روی در راه نهاد ...

    و فخرالملک نظام‌الدین ابوالمعالی کاتب جامی و ضیاء الملک عارض زوزنی را با مجیر الملک کافی عمر رخی بگذاشت تا مصالح نیشابور به اتفاق ساخته می‌کنند »: بدند از وزیران سه دانش ‌پذیر/ در آن شهر از حکم سلطان امیر / یکی فخر ملک جهان مجددین / مجیر آن دگر ملک را همچنین / سیم بوالمعالی و دین را نظام / نشسته در آن شهر با رای و کام (ص 1035 ، سطور 2 و 1) صفحه 137 و 138 : ...

    « تا روز سیم از طرف برج قراقوش جنگ سخت می‌کردند و از باره و دیوار تیر چرخ و تیر دست می‌ریختند از قضای بد و سبب هلاکت خلقی تیری روان گشت و تغاجار از آن بیجان شد » : طغاجر سیم روز شد جنگجو / به خود سوی بارو در آورد رو / به برجی که دارد قراقوش نام / یکی رزم جست آن یل خوشکام / ز بالا روان گشت یک تیر چرخ / که پیکان آن داشت از زهر برخ / قضا برد و زد بربر میر زود / روانش روان شد زتن همچو دود ( ص 1035 سطور5 و 6 و7 ) « و اهالی شهر خود از کار تغاجار فارغ بودند و او را نمی‌شناختند لشکر هم در روز باز گشت و از ایشان اسیری دوگریخته به شهر آمدند و خبر تغاجار دادند اهالی شهر پنداشتند مگر کاری کردند و ندانستند که سیعلمن نباه بعدحین خواهدبود » : دو مرد از مغول دستگیر آمدند / بسی خسته از زخم تیر آمدند / درو چون وزیران آزاد مرد / شدند آگه از کار جنگ و نبرد / گمانشان چنان بود کار نکو / بکردند و شد بد گمان زرد رو (ص 1035 سطور 8 و9 ) صفحه 138 : « چون بهار سنه ثمان عشره روی نمود وتولی ازکار مرو فارغ شده عازم نیشابور شده بود ...

    ودر مقدمه لشکر بسیار با آلات مناجیق و اسلحه به شادیاح فرستاد و بازآنک نشابور سنگلاخ بود از چند منزل سنگ بار کرده بودند و با خود آورده چنانک خرمنها ریختند و عشر آن سنگها درکار نشد: » برآمد بر این کار بر پنج ماه / تولی خان بیامد به دل رزمخواه / به ماه صفر سال هجده فزون/ زششصد روان شد دروجوی خون / ...

    بیاراست بر هر دری کارزار/ برآمد برین کارگرد حصار/ زعراده و منجنیق و زسنگ / ببردند هرجایگه بهر جنگ / اگر چه نشابور بد کوهسار / ولیکن به فرمان آن نامدار / بگردون بدو سنگ بردند خوار / زچند روزه راه اندرآن روزگار / از آن سنگها کوهها گرد گشت / زپیکار ترکان برآن طرف دشت / نشد صرف آنها مگر اندکی / به نسبت نبودی از آن صد یکی ( همان صفحه سطور 11 تا 15) صفحه 139 : « به چند موضع خندق انباشته بودند و دیوار را رخنه کرده و بازآنک جنگ سخت تر از جانب دروازه شتربانان و برج قراقوش بود و مردان کار زیادت آنجا مغول علم بر سر دیوار خسرو کوشک برافراشتند و لشکر برآمد ...

    » : بیانباشتند خندقش آن زمان / برفتند تا زیر بارو دمان / بکندند باروی را چند جا/ برآمد سر باره ناگه به پا / ازو برج در قعر خندق فتاد / مغول را از آن جان و دل گشت شاد / به برج قراقوش از آن گونه جنگ / بکردند کز خور بشد تاب و رنگ / برآمد مغول بر سر باره زود / سوی شهر رفتند از آنجا جودود / سوی قصر خسرو شدند همچو شیر / به بامش برآمد فراوان دلیر/ علم برفرازید بروی جوباد / زچنگیز خان کرد گوینده یاد ( همان ، سطور 16 تا 19) ...« لشکرها از دروازه‌ها در آمدند و به قتل و نهب مشغول شدند و مردم پراکنده در کوشکها وایوانها جنگ می‌کردند و مجیرالملک را طلب می‌داشت تا او را از نقب برآوردند و سبب آنکه تا زودتر او را از ربقه حیات برکشند سخنهای سخت می‌گفت تا او را به خواری بکشتند .

    » : به شهر اندر آمد زهر در سپاه / بپیوست هر جایگه رزمخواه / به بازار و کوی و به خان و سرا/ همی کرد هر کس به پیکار را / همی خواستند این جهانجو سپاه / شوند از وزیران درو رزمخواه / به بیغوله‌ای در سرانجام کار / گرفتند شان لشکر شهریار/ بدان تاز جانشان به زودی دمار/برآرند دشنام دادند خوار/ بکشتندشان لشکر رزم توز / برایشان سرآمد شبانگاه و روز ( همان ، سطور (22,21,20 صفحه 140 : « تمامت خلق را که مانده بودند از زن و مرد به صحرا راندند و به کینه تغاجار فرمان شده بود تا شهر را از خرابی چنان کنند که درآنجا زراعت توان کرد و تاسگ و گربه آن را به قصاص زنده نگذارند » : پس از شهر مردم به صحرا روان / شدند آنچه بودند پیرو جوان / چنان بود فرمان که گردد تباه / هر آنچیز جان دارد آن جایگاه / نکرد ابقا به کس بر به جان/ نبد جانور را در آن جا امان / ...

    سگ و گربه و موش و مار و سباع / نماندند زنده در آن خوش بقاع / فکندند دیوارها بعد از آن / چو هامون شد آن شهر همچون جنان / چنان گشت، شد جای کشت و درود / بدی هر زمان بر بدی برفزود ( همان ، سطور 23 تا 26 ) ...

    « بعد از آن چون تولی عزم هرات مصمم گردانید امیری را با چهار تازیک آن جا بگذاشت تا بقایای زندگان را که یافتند بر عقب مردگان فرستادند »: نشابور چون گشت ازین سان خراب / روان گشت شهزاده اندر شتاب / بماند اندرو چند مرد دلیر/ که بودند هر یک چو غرنده شیر / بدان تا چو گردد کس آنجا پدید / کنندش زکین درزمان ناپدید ( ص 1035 سطر 27 و ص 1036 سطر1) ...« ودختر چنگیزخان که خاتون تغاجار بود با خیل خویش در شهر آمد و هر کس که باقی مانده بود تمامت را بکشتند .

    »: بیامد سوی شهر خاتون میر / که بد کشته گشته گه دار و گیر/ پری روی بد دخت چنگیز خان / بدی بر طغاجر به جان مهربان / هر آنجا که دید اندرو جانور / همی کشتی از کین شو در به در / نشان عمارت درآن جایگاه/ نماند ایچ درکوی وبازارگاه(ص1036سطر1و2و3) 6.

    جلد دوم جهانگشا صفحه 218 :‌« امارت جنتمور: ...

    و از جوانب پادشاه زادگان امرای دیگر در صحبت او بگذاشت و جورماغون نیز هم برآن موجب از قبل هر پادشاه زاده امیری را با جنتمور نصب کرد و کلبلات از قبل قاآن و نوسال از قبل باتو و قزل بوقا از جانب جغتای و (ص 219 ) ییکه ( جامع التواریغ طبع بلوشه ص 37 : پیکه ) از طرف بیکی سرقوقیتی و کورکوز » ...

    : پس از جانب هر که بدسروری / فرستاد با او گزین نوکری / بشد کلبلات از جناب قاآن / نوسال ارزه با تو آمد دمان/ ز سوی جغتای بشد قزلبوتا/ چوپیکی ز سورقیتی پاک را/ بر جنتمور این مهان سربه سر/ ببستند درکار ایران کمر(ص 1071 سطور 21 و22 ) ...

    ص 219 : « و ولایتی که ساکن گشته بود و منقاد شده از فتنه و آشوب آن جماعت باز در اضطراب می آمد قراجه و تغان سنقور که دو امیر بودند از قبل سلطان جلال الدین در نشابور و مضافات آن تاختن می کردند» : زسلطانیان لشکری هر زمان/ به جنگ مغول در رسیدی دمان/ به هر گوشه ای فتنه انگیختی / مغول رابه بیهوده خون ریختی/ ز هر جا که بد ایل و فرمان پذیر / بر آوردی ازکین بزاری نفیر /...

    دو میر از بزرگان خوارزمشاه / شدند پشت آن مردم رزمخواه / یکی بد قراجه سپهرنبرد/ طغان سنقر آمد دگرشیرمرد/ همی برسپاه مغول برزدند / و زآن مهتران مال و جان بستدند (‌ص 1071، سطور 24 تا 27 ) ( صفحه 220 از جلد 2 ) :‌« بدین سبب جنتمور کلبلات رابا لشکر به دفع قراجه به حدود نشابور فرستاد» (صفحه 221 از جلد 2 ) « کلبلات قراجه را منهزم گردانیده است و از خراسان بیرون دوانیده و او اکنون به سیستان رفته و حصار ارگ را حصن ساخته است » : به حکم سپهدار ایران سپاه / ابا کلبلات اندرآمد به راه / به طوس و نشابور همچون پلنگ / برفتند قوم مغول سوی جنگ / بسی جنگ جستند از هردو رو / بسی خون درآمد به کوشش به جو/ سرانجام سلطانیان درگریز/ فتادند از زخم شمشیر تیز/برفتند تا سیستان آن سپاه/ سوی قلعه ارگ بردند پناه (ص 1072 سطور2 و3و4) 7.

    صفحه 60 جلدسوم جهانگشا ‌:« در بیش بالیغ ایدی قوت که سرور مشرکان و بت پرستان بود در مخالفت با جماعتی مخالفان موافق بودست و قراری نهاده و مقرر کرده تا جماعت مسلمانان را در مسجد جامع در روز غرا شبی سودا نمایند ...

    و نور اسلام به ظلام کفربپوشانند و جمعیت ایشان را چنان تفرقه دهند که درروز محشر مگر امید جمع ایشان ممکن و میسر شود.» :‌یدی قوت که دربیش بالغ بدی / به شاهی در آن مملکت دم زدی / همان بت پرستی بدی دین او/ که نفرین بر آن دین و آئین او /بداندیش منکو شد اندرنهان / نمی خواست او را شه اندرجهان/...

    از ین روی ان گمره نابکار/ چنان کرد اندیشه آن روزگار / براسلامیان برسرآرد زمان / در آن ملک کس را نماند از آن/ کند روز آدینه وقت نماز / براسلامیان بر در جنگ باز/ نماند یکی را از ایشان رها / کند جمله را دردم اژدها / مسلمان برآن گونه بپراکند/ که جمعیتش روز محشر کند / مجامع سرآرد بریشان زمان / بدین گونه بد رای آن بدگمان (صـ 1126 سطور22و23و26و27 و صـ 1127 سطر 1 ) « ...

    معجزه دین محمدی سر مصحف را پیدا گردانید ...و غلامی از میان ایشان چنانکه بر عجر و بجر مکاید ایشان واقف بود اسلام آورد و ایشان را ایقاق شد و آن گناه را بر ایشان درست گردانید...

    (صفحه 68 ) فرمان شد تا او را با بیش بالیغ برند و اصناف خلایق رادر صحرا حاضر آوردند از اهل اسلام وعبده الاصنام و درروز جمعه بعد از نماز به حضور مردمان به زبانیه تسلیم کردند و مسلمانان بدین فتح که باری دیگر بتازگی حیاتی تازه یافتند شکر یزدان به تقدیم رسانیدند» :‌چوشدرای کافر برین بر درست /شد از معجز احمدی کارسست / غلامی ازایشان به دین نبی/ گرایید ازدولت و بخردی/ مسلمان شد و راز ایشان تمام/ رسانید پیش شه نیک نام / فرستاد نکو شه دادگر / سپاهی دلاور بر آن بوم و بر/ که او را گرفتند و کردند بند/ ببردند نزدیک شاه بلند/ به فرمان شه یرغواش داشتند/ روانرا براین کار بگماشتند / .....

    چوشد معترف کافر ناسپاس / چنین گفت آن شاه یزدان شناس / که او را سوی بیش بالغ کنون / برید و بریزید ازاین کار خون / ...

    چو در بیش بالغ رودبت پرست / پیاده کشانش ببسته دو دست/ ...

    بآدینه هنگام عقد نماز / به مسجد درآید بدین عزو ناز/ ...

    به دوزخ فرستیدشادن تا دگر/ نبندد کس از کینه دین کمر / گزیدند فرمان و کشتندشان / وزین شادمان شد دل مومنان / بیفزود اسلام را آب و رو / از آن نامورشاه آزاده خو به منظور جلوگیری از تطویل ، در مورد بقیه نمونه ها ،‌تنها به ذکر شماره برخی از صفحاتی که بایکدیگر مطابقت کامل دارند بسنده می شود : صفحه 1014 ظفرنامه باصفحات 133و134 جهانگشا ج 1 – صـ 1030 ظفرنامه با صفحات 97 تا 100 ج 1 –ص 1033 ظ با صص126 و 127 ج 1 – ص1046 ظ با ص 109و 110 ج1 – ص 1073 ظ با صص223و 224 ج 2 – ص 1075 ظ با صص 231 و 232 و233و234 ج 2 – ص 1078 ظ ( تا سطر 15 ) با صص156 و 157 ج 2 – از ص 1082 ظ (سطر 17 )‌تا ص 1102 با صص 161 تا 191 ج1 مطابقت کلی دارد به جز مواردی که ذکر آن خواهد آمد – ص 1115 ظ با صص 16و18 تا 20 ج 3 و ...

  • فهرست:

    ندارد.


    منبع:

    ندارد.
     

مقدمه یکی از مدارس قدیم ایران که در تبریز در نیمه اول قرن هشتم هجری دایر بوده مجتمع « ربع رشیدی » می باشد ، که این مجتمع از نظر اصول کلی مدیریت و آموزش و شیوه ی اداری با تمام مدارس قبل و معاصر بعد از خود تفاوت کلی داشته است . یکی از علل انتخاب این موضوع نیز همین دلیل می باشد . پس از مشورت با استاد گرامی جناب آقای دکتر قرچانلو به بررسی و مطالعه ی منابع و ماخذ موجود پرداختم . ...

مقدمه یکی از مدارس قدیم ایران که در تبریز در نیمه اول قرن هشتم هجری دایر بوده مجتمع « ربع رشیدی » می باشد ، که این مجتمع از نظر اصول کلی مدیریت و آموزش و شیوه ی اداری با تمام مدارس قبل و معاصر بعد از خود تفاوت کلی داشته است . یکی از علل انتخاب این موضوع نیز همین دلیل می باشد . پس از مشورت با استاد گرامی جناب آقای دکتر قرچانلو به بررسی و مطالعه ی منابع و ماخذ موجود پرداختم . ...

مختصری درباره ی اسماعیلیه «تا امروز 65 - 655 ق / 1257-765 م» از همان سده‏های نخستین اسلام تا اوایل عهد ایلخانیان و در طی یک دوران بالنسبه طولانی، تاریخ ایران تحت تأثیر فرقه اسماعیلیه قرار گرفت. فعالیت این فرقه مقارن پیدایش سامانیان شکل گرفت. اما دعوت آنها در ماوراء النهر و خراسان با مقاومت شدیدی رو به رو شد به طوری که در عهد غزنویان نیز کسانی که منسوب به این فرقه بودند، به شدت ...

مختصری درباره ی اسماعیلیه «تا امروز 65 - 655 ق / 1257-765 م» از همان سده‏های نخستین اسلام تا اوایل عهد ایلخانیان و در طی یک دوران بالنسبه طولانی، تاریخ ایران تحت تأثیر فرقه اسماعیلیه قرار گرفت. فعالیت این فرقه مقارن پیدایش سامانیان شکل گرفت. اما دعوت آنها در ماوراء النهر و خراسان با مقاومت شدیدی رو به رو شد به طوری که در عهد غزنویان نیز کسانی که منسوب به این فرقه بودند، به شدت ...

به نام خدا خلاصه تاريخ ايران زمان ميلادي زمان هجري سلسله پادشاه رويدادها پايتخت حدود 720 تا 550 پيش از ميلاد مادها ديا اکو ديااکو هفت قبيله آريايي را در

« مختصری از تاریخ نگاری در ایران تا عصر پهلوی » نتیجه می گوید: «نخستین بار ایرانیان تاریخ را درک کردند و آن را به دورانهای مختلف تقسیم کردند» و هرودوت تاریخ خویش را چنین آغاز می کند: «به روایات ایرانیان بهترین تاریخ شناسان هستند….». غرض از نقل دو قول مذکور این بود که در آغاز، علم تاریخ در بیشتر کشورهای شرق و غرب، علمی ناشناخته بود و فقط در ایران وقایع روزانه در بار و رویدادهای ...

اصفهان سرزمین اصفحان حدود 2600 سال پیش بخشی از سرزمین ماد بود. بعضی از پژوهشگران عقیده دارند که نام این سرزمین در روزگار هخامنشیان گابه یا گی بوده است و پاراتیکا، که آن را فریدون امروزی می دانند، از نواحی مشهور و آباد آن بوده است. در روزگار اشکانیان، سرزمین اصفحان یکی از استانهای بزرگ کشور بوده است. دردوره ساسانیان نیز سرزمین اصفحان استانیمهم به شمار می آمد و محل زندگی اعضای هفت ...

سمرقند و بخارا، از شهرهاي هويت‌دار و حادثه‌ساز شرق اسلامي‌اند که در درازناي تاريخ برجسته خود فراز و نشيب‏هاي گوناگون را پيموده و تاريخ و ادب از آنها به افتخار ياد کرده‌اند. اين دو شهر بزرگ از مهم‌ترين شهرهاي ماوراءالنهر به شمار مي‌روند که همواره با

سمرقند و بخارا، از شهرهاي هويت‌دار و حادثه‌ساز شرق اسلامي‌اند که در درازناي تاريخ برجسته خود فراز و نشيب‏هاي گوناگون را پيموده و تاريخ و ادب از آنها به افتخار ياد کرده‌اند. اين دو شهر بزرگ از مهم‌ترين شهرهاي ماوراءالنهر به شمار مي‌روند که همواره با

مقدمه اي بر اوضاع جغرافيايي شهر سلطانيه شهر سلطانيه در 47 کيلومتري سمت شرق زنجان قرار گرفته است. اين منطقه از شمال به بخش طارم عليا، از غرب به بخش حومه از شهرستان زنجان، از جنوب به شهرستان خدابنده و از شرق به شهرستان ابهر محدود بوده و 940 کيلوم

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول