مقایسه دو کتاب تاریخ جهانگشای جوینی و ظفرنامه حمدالله مستوفی
( قسمالسلطانی) از آغاز دوران چنگیز تا دوران هولاکو
(صفحات 924 تا 171 :از چاپ عکسی از روی نسخه خطی کتابخانه بریتانیا)
تاریخ جهانگشای جوینی، کتابی ست با ارزش مربوط به تاریخ دوران مغول (انجام تألیف در سال 658 هجری )1 و محتوی وقایع تاریخی منطبق با ظفرنامه حمداللهمستوفی (مؤلف به سال 735 هجری)2 میباشد. کار مقایسه این دو کتاب از این جهت حائز اهمیت است که در شناخت مآخذ احتمالی شاعر در تنظیم این تاریخ و همچنین در امر تصحیح کتاب به محققین و مصححین کمک میرساند .
معرفی مختصری از کتاب ظفرنامه و ناظم آن : «دوره حکومت ایلخانان بویژه دوران اخیر آن را در سرزمین ما دست کم به لحاظ مضمون و محتوی و البته حجم بایستی »عصر طلایی علم و فن تاریخ نگاری » خواند دورانی پر بار با محصولاتی معظم و حجیم .درمیان مولفان یاد شده این دوران تاریخ جهانگشای جوینی ( به لحاظ بخش تاریخ مغول آن در ایران ) و جامعالتواریخ رشیدی که متنیست جامع از تاریخ عمومی جهان (البته به قدر میسور و با گونه تلقی آن زمان از این مضامین) با حجمی در حدود پنج برابر جهانگشای جوینی ، تاریخ وصاف ( از باب حضور مصنف آن درجمع خواص دستگاه خواجه رشید الدین فضلالله و پسرش غیاث الدین محمد وزیران ایرانی ایلخانان مغول ) از اهم مصنفات در فن تاریخنگاری آن عصر به شمار میآیند ، حمدالله مستوفی و آثارش نیز به دلیل برخورداری از مزایای ویژه هر یک از آثار یاد شده بالا به انضمام برخی ویژگیهای دیگر جایگاهی قابل اعتناء و در خور بررسی دارد . »3
حمدالله مستوفی « از اعضای خاندان مشهور مستوفیان قزوین است که نسبشان به تصریح خود حمدالله در مواضع متعدد به حربن یزید ریاحی سردار مشهور و آزاده عرب میرسد »4وی « در دستگاه خواجه بزرگ رشیدالدین فضلالله ... وارد شده در سال 711 هجری به دنبال قتل سعدالدین ساوجی صاحب دیوان و استقلال خواجه رشید الدین در امور از جانب وی حکومت و استیفای ابهر و زنجان و طارمین را به عهده گرفت »5 و « بعد از قتل خواجه اخیرالذکر - از سال 736 هجری به بعد از احوال حمدالله مستوفی اطلاع درستی در دست نیست . »6
آثار حمدالله مستوفی : تاریخ گزیده ، نزهتالقلوب، ظفرنامه ،
ظفرنامه : « آغاز تألیف آن (720 هجری ) نخستین اثر حمد الله مستوفی و به لحاظ پایان گرفتن آن (735 هجری) دومین کتاب او»2 محسوب میشود او « سرودن ظفرنامه را در 40 سالگی آغاز و پانزده سال از عمر خود را مصروف آن »2 کرد .
« حمدالله مستوفی در مقدمه ظفرنامه انگیزه خود را از نظم این کتاب علاقه و پیرویش ازحماسه ملی / تاریخی شاهنامه ( که بیش از 6 سال از عمر خود را صرف تدوین نسخهای منقح و جامع از آن کرده بوده است )دانسته و به سابقه اعتقادش به کار عظیم فردوسی و بر اثر ممارست در آن به نوعی تقارن اندیشگی با او رسیده و طریق خطیر و پرفراز و نشیب وی را تعقیب کرده است »7
مستوفی در مقدمه ظفرنامه در سبب نظم کتاب میگوید :
« به خواندن دل و جان برافروختی / همی وام دانندگی توختی /چنین تاز شهنامه شد بهرهمند/ ندیدم بر آن گونه شعری بلند .../ در آن بیت بد بود هم ریخته / شبهوار با در برآمیخته /... مروت ندیدم که آن داستان / گژی باید از جهل ناراستان / زبهر روانش در این کار جهد / نمودم بر آن بست توفیق عهد / بسی دفتر شاهنامه به کف / گرفتم زدانش چو دراز صدف / برون آوریدم یکی زان میان / در او شد سخنها لطیف و عیان / در این کار شش سال گشت اسپری / که دری شد آن پاک در دری »8
« ظفرنامه به نحوی شگفتانگیز حامل بیشترین تعداد واژگان فردوسی اعم از ترکیب و تعبیر و کاربردهای کنایی و استعاری و به طور کلی واحدهای لغوی شاهنامه از قرن چهارم به قرن هفتم و هشتم است و این نشانه استغراق و تاثیرپذیری بسیار ژرف صاحب ظفرنامه در شعر فردوسی است »9 گر چه « به لحاظ زبان و قدرت بیان وشیوایی سخن و صنعت شعری و پرداخت کلام جزیل و متین هرگز در حد و اندازه قیاس با »9 شاهنامه فردوسی نیست .
کتاب ظفرنامه شامل سه بخش است :
« الف ) قسم الا سلمامیه »10 : شامل تاریخ پیامبر اکرم (ص) و خلفای راشدین و بنی امیه و ...
« ب) قسم الا حکامی (عجمی) : تاریخ دوره سلطنت سلسلههای سلاطین
ایران . »10
« ج ) قسمالسلطانی : تاریخ دوره حکومت مغول و ایلخانان تا سال 735 هجری ( شامل 30 هزار بیت )»10
در مقاله حاضر شیوه مقایسه و دستهبندی مطالب به طریقی است که برای بررسی میزان انطباق دو کتاب وقایع گوناگون تاریخی به سه دسته زیر تقسیم
می شوند :
مواضعی از جهانگشا و ظفرنامه که مطابقت کامل دارند و به نظر میرسد که ظفرنامه استنساخی از جهانگشا باشد چون جملهبندی و ترتیب ذکر وقایع وحتی کلمات استعمال شده کاملاً همخوانی دارند .
مواضعی که در ترتیب وقایع و چگونگی ذکر جزئیات تفاوت اندکی مشاهده میشود ولی به طور کلی مطابقت و هماهنگی در کل پیکره واقعه تاریخی موجود است به نحوی که میتوان منبع ظفرنامه را با قید تخمین کتاب جهانگشا فرض کرد .
مواضعی که مغایرت کلی در ذکر رویداد تاریخی وجود دارد ، جاهاییکه مؤلف جهانگشا دچار سهو شده است در ظفرنامه صحیح آن به چشم میخورد در این مورد کتاب جهانگشا نمیتواند منبع ظفرنامه باشد .
پیش از شرح مثالهایی برای هر یک از مواضع یاد شده لازم به ذکر است که : در صفحه 924 کتاب ظفرنامهاز « خواجه رشید » الدین فضلالله یاد میکند که « وزیر» غازان و اولجاتیو است و مستوفی تاریخ گزیده خود را خلاصه گونهای از جامعالتواریخ او نوشته است :11
کنون کار چنگیز خان یادگیر/ زنقل خردمند دستور پیر/ که باشد زخواجه رشیدش خطاب / وزو بود ملک خرد کامیاب /... چنان چون شنیدم زلفظ وزیر / بگویم به گفتار دانش پذیر ( ص 924 ، سطور 20,18,17 ) بنابراین میتوان چنین نتیجهگیری کرد که منبع اصلی ظفرنامه جامعالتواریخ است و محتملاً جهانگشا از منابع فرعی یا غیر مستقیم او بوده است .
به طور کلی در ظفرنامه نسبت به تاریخ جهانگشا به علت مقتضیات شعری ( به خصوص که سبک آن بسیار متأثر از شاهنامه است ) غلو، اطناب و تفصیل در مدح، توصیف جنگها و سوگ شاهان به چشم میخورد البته این چیزی از صحت و وثوق ظفرنامه نمیکاهد :
که این داستان نیست جز گفت راست /نه افزونیست اندرو و نه کاست / ... تصرف نکردم در این نامه هیچ / سوی راستی بود ما را بسیچ / مثل را نگفتم که در جنگ و کین / چنان کرد آن مرد و این کس چنین / کزین گرچه یابد سخن زیب و فر / پسنده ندیدم زراوی گذر / چنان چون شنیدم زراوی سخن / همه یاد کردم ز سرتا به بن (ص 924 ، سطور 1 تا 3)
حالت اول : مواضعی که مطابقت و همخوانی کامل دارند :
1 جهانگشا صفحه 29 ج 1 : ( در ذکر ترتیب پسران چنگیز ووظایف آنان) :« بزرگتر توشی در کار صید وطرد که نزدیک ایشان کاری شگرف و پسندیده است »: توشی را بدی راه نخجیرگاه / به حکم پدر پیش پوران شاه (ص 925 ، سطر 23 )« و جغتای را که از او فروتر بود در تنفیذ یاساها و سیاست و التزام آن و مواخذت و عقاب بر ترک آن گزید » :
جغتای زیرغو بدی بهرهور / زفرمان یاسانکردی گذر (ص 925 /24)
« و اوکتای را به عقل و رای و تدبیر ملک اختیار کرده » : اوکتای بدی رای زن پیش شاه / به تدبیر ملک و به کار سپاه (925/25) « و تولی را به ترتیب و تولیت جیوش و تجهیز جنود ترجیح نهاده» : تولی بود لشکرکش و نامور/ سپه را زحکمش نبودی گذر(ص925،سطر26)
2 صفحه 46 و 47 جهانگشا «کوچلک کورخان را گفت که اقوام من بسیار است و در حد ایمیل و قیالیغ وبیش بالیغ پریشاناند »:
به حیلت همی خواست آن بد نهان / که بر کور خان بر سر آرد زمان /... چنین گفت با کورخان در نهان / کای نامور شهریار جهان ... همه لشکر نایمان بوم و بر/ که هستند بنده برم سر به سر / به دشت قیالغ بسی زان سپاه /نشسته است دربیش بالغ به راه( ص 988 سطور7و8و10 <<وهرکسی ایشان راتعرض میرسانند>>:چوبی مهترندآن دلاور سپاه/برایشان بداندیش بسته است راه...(ص988وسطر11) « اگر اجازت یابم ایشان را جمع کنیم و به مدد آن قوم معاونت و مظاهرت کورخان
نمایم ...»
کنم گرد بر خویشتن آن سپاه / شوم یاور تو در آوردگاه ...( ص 988 ، سطر 12)
« بدین عشوه و خدیعت کورخان را در چاه غرور افکند ...» برآورد از این کار از آن گونه دست / که میخواست برکورخان برشکست ... ( ص 988، سطر 17)
« و روی به کورخان نهاد و بر بلاد و نواحی او می زد ومیگرفت ... چون استیلای سلطان بشنید ایلچیان به نزدیک سلطان متواتر کرد تا او از طرف غربی متوجه کورخان شود و کوچلک از طرف شرقی و کورخان را در میانه از میانه بیرون کنند ...» یکی گشت با شاه خارزمشاه/ برکورخان شد از او رزمخواه ... ز کوشلک بد اسلام آن روزگار / در آن مملکت گشته یکباره خوار ... در ظلم و فتنه به هر جا گشاد / همی جور و بیداد دانست داد . (ص 988 ، سطور 23,22,19 )
صفحه 48 : ...« او وقت ادراک ارتفاعات و حبوبات لشکر میفرستاد تا میخورند و میسوخت چون سه چهار سال رفع و دخل غلات ازیشان منقطع شد و غلائی تمام پدید آمد و از قحط اهالی درمانده شدند حکم او را منقاد گشتند با لشکر آنجا رفت ...» به کشت اندرون گله کردی رها / بخوردندی آن غلهها کلها / زجورش در آن مملکت قحط خواست / همی هر کسی از خدا دادخواست ... شدندی به فرمان او لشکری / سوی خانه خلق بیداوری ...
اگر کام جستی زخانه ، خدا / نبودی در آن منع یاراورا . (ص 988،سطور 26,25,24 )
« جور و ظلم و عدوی و فساد آشکارا شد » : شده ظاهر این جور وفسق و فساد /نبودیش چاره به جز انقیاد ( 989 /ا) « هرچه بتپرستان مشرک میخواستند و میتوانستند به تقدیم میرساندیدند : »
نهان شد مسلمانی اندر جهان / پرستیدن بت از آن شد عیان (989/2)
« از آنجا به ختن رفت وختن را بگرفت وبعد از آن اهالی این نواحی را انتقال از دین محمدی الزام کرد: »
بیامد به شهر ختن آن پلید / سخن از سرکین دین گسترید / بفرمود کاندر ختن همگنان / گزیدند از اسلام کلی کران (ص 989 ، سطر 2 و 3)
« ومیان دو کار مخیر یا تقلد مذهب نصاری و بتپرستی یا تلبس به لباس ختائیان :»
ز یزدان و احمد مبرا شوند / سوی بت گرایند و ترسا شوند (989 سطر5)
3 صفحات 53 و 54 جهانگشا ج 1 : « در شهر ندادر دادند و سخن او تبلیغ که هر کس در زی اهل علم و صلاح است به صحرا حاضر آیند »:.. همی خواست مرد تبه روزگار / به گفتن کند دین اسلام خوار .../ فرستاد کاسلامیان سر به سر / بپویند نزدیک او در به در (ص989 سطر 6 و 7)
« از زمره آن طایفه شیخ موفق و امام به حق علاءالدین محمد ختنی نورالله قبره ... برخاست و به نزدیک کوچلک آمد »: در آن شهر بد مهتری نامدار به علم و عمل سرور روزگار / محمد به نام و علاءالدین لقب / زدانش گشوده به گفتار لب ... و امام سعید کوچک طرید را الزام کرد : بیامد بر کوشک تیره را / سخن گفت از داور رهنما ...
نبد مرد او کوشلک تیره را / فروماند در بحث حیران به جا (ص989 سطور 13 و 17)
« ... دهشت و حیرت و خجالت بر افعال و اقوال آن فاسق چنان مستولی گشت ... که زبانش کند و سخنش در بند آمد . فحشی و هذیانی که نه آئین حضرت رسالت باشد از دهان برانداخت ...»:
امامان در آن بحث بردند دست / در آمد به کوشلک از ایشان شکست / چو ملزم شد اندر گه بحث مرد / رخ بخت آن خیره سرگشت زرد / فروماند بددین به گاه جواب / نبی را به بد کرد حاشا خطاب (ص 989 سطور 18 و 19)
« امام حق گوی ... گفت خاک بدهانت ای عدوی دین کوچلک لعین ...»
بدوگفت دانا چوزین در شنید / دهانت پر از خاک باد ای پلید / تویی درزمانه حقیقت لعین / تویی بیگمان دشمن پاک دین ( ص 989 سطر20)
« چون این کلمه درشت به سمع آن گبر ... رسید به گرفتن او اشارت کرد :»
چو کوشلک ازو کرد ازین گونه گوش / درآمد از آن دیگ کینه به جوش/ برنجید از او سخت در تاب شد / ازین کینه از خشم او آب شد / چوبی آب شد گفت او را به بند / ببندید تا گیرد از بند پند( ص 989 سطور 21 و 22)
(صفحه 55) ...« او را بر در مدرسه او که در ختن ساخته بود چهار میخ زدند و کلمه توحید وشهادت ورد زبان :»
بد این نامور مهتر انجمن / یکی مدرسه ساخته در ختن / درو درس گفتی امام بزرگ / فرستادش آنجا بد اندیشه ترک / بزد چار میخش به دیوار بر / وزین سست شد کار دین سر به سر .( ص 989 سطور 23 و 24)
4 صفحه 58 و 59 جهانگشا ج 1 : « ذکر سبب قصد ممالک سلطان : ... در آخر عهد دولت او سکون و فراغت و امن و دعت به نهایت انجامیده بود و تمتع و ترفه به غایت کشیده و راهها ایمن و فتنهها ساکن شده چنانکه در منتهای مغرب و مبتدای مشرق اگر نفعی و سودی نشان دادندی بازارگانان روی بدان نهادندی »
ز روی زمین ظلم و جور و ستم / نهان بود یکباره از بیش و کم ... فروزنده بازار داد و دهش / جهانی زداد و دهش خوش منش ... چنان کرده بودند ایران و تور / دو شاه جهانبان به نزدیک و دور/ که طشتی زرار یک کس اندرزمین / ببردی از ایران ، به سر حد چین / به یک جو نبردی کسی زآن براه /ز بیم عتاب دو داننده شاه ( ص 991 سطور 5,6,7,8 )
... « سه کس احمد خجندی و پسر امیر حسین و احمد بالحح بر عزیمت بلاد مشرق با یکدیگر متفق شدهاند »
به درگاه چنگیزخان سر به سر / برفتند تجار جوینده زر/ به نعمت از ایشان سه مهتر بدند / برای و خرد نیز بهتر بدند / نخستین خجندی بد احمد به نام / چو پور حسین بددگر خویش کام / سوم نامور احمد بالحیچ / به آن ملک کردند هر سه بسیچ ...« این جماعت چون آنجا رسیدهاند جامهها و آنچه بالحح را بود پسند کردهاند واورا به نزدیک خان فرستاده چون متاع بازگشاده است و عرض داده جامههایی که هریک غایت ده دینار یابیست دینار خریده بود سه بالش زر بها گفته چنگیز خان از قول گزاف او در خشم شده است و گفته که این شخص بر آنست که هرگز جامه به نزدیک ما نرسیده است و فرمود تا جامهها که ذخایر خانان قدیم در خزانه او معد بوده بدو نمودهاند ....»
بشد پیش شه بالحیچی چو باد / بر آن پادشا آفرین کرد یاد / ... بپرسید قیمت از او شهریار / بها کرد تاجر فزون از شمار / برنجید از آن یافه گو تاجور / بدل گفت کاین مرد برگشته سر/ بمابر گمان آنچنان میبرد / که ما خود نداریم گویی خرد / و گر خود ندیدیم چیزی چنین / ندانیم هم قیمت عدل این / به گنجور فرمود آن شهریار / بروجامهها از خزانه بیار/ بیاورد گنجور جامه چوباد / چو کوهی بر شه بهم برنهاد (ص 991 سطور20,19,18,16 )