مقدمهاى در بیان علل ظهور شرایط تنازعى در روابط ایران و امریکا
از زمان پیروزى انقلاب اسلامى ایران در فوریه 1979، جنجالهاى متنوع وپردامنهاى در روابط ایران و امریکا شکل گرفته است. این جدالها بر رویکردهاىمتفاوت و حتى متضاد رهبران و مقامات عالیه دو کشور استوار مىباشد. نوع رفتار واتهامات متقابل ایران و امریکا به گونهاى نمایان گردیده که مبتنى بر رنجش عمیق سیاسىآنان مىباشد. چنین روندى از حوادث، بر توانمندى و مؤلفههاى امنیت ملى جمهورىاسلامى ایران تاثیرات قابل توجهى برجاى گذاشته است.
جدالهاى سیاسى یکى از اصلىترین مؤلفههاى کاهنده امنیت ملى محسوبمىگردند. این امر مىتواند در سطوح مختلفى ظاهر گردد. زمانى که کشورها با تهدیداتساختارى و کارکردى رو به رو مىشوند، انگارههاى امنیتى در ادراک رهبران و مقاماتعالیه آنان تقویت مىشود; زیرا آنان براى مقابله با تهدیدات، نیازمند ابزارهاى متنوعىخواهند بود. تهیه و به کارگیرى این ابزارها طبعا با هزینههاى فراگیرى براى کشورهاهمراه مىگردد. جدالهاى ایران و امریکا نیز با هزینههاى متنوعى در حوزه منافع ملى ومزیتهاى ژئوپلتیکى همراه بوده است.
در روند چالشهاى متقابل ایران و ایالات متحده، امریکایىها از الگوهاى گوناگونىبراى محدود کردن اهداف یاستخارجى جمهورى اسلامى ایران بهره گرفتهاند. اینامر بیانگر «استراتژى جنگ کم شدت Low Intensive War Strategy »علیه ایرانمىباشد.
این استراتژى از نمادهاى سیاسى، اقتصادى، نظامى، عملیات پنهان، جنگ تبلیغاتى وحقوقى برخوردار بوده است. البته گروهها و جناحهاى مختلفى در روند برنامه ریزىاستراتژیک امریکا نقش داشتهاند. هر یک از این مجموعهها بر اجراى رویکردهاىخاصى تاکید دارند. بنابراین، در میان نخبگان امریکایى، جلوههایى از اختلاف نظر درارتباط با الگوهاى رفتارى آن کشور در برخورد با جمهورى اسلامى ایران به وجود آمدهاست. هر گروه بر استراتژى و رویکرد خاصى تاکید داشتهاست و آن را مؤثرترین راهبراى تامین حداکثر منافع ملى امریکا تلقى مىکند.
پیامد ظهور بحران در روابط خارجى کشورهاى جهان سوم
بحران در روابط کشورها و واحدهاى سیاسى عمدتا در شرایطى شکل مىگیرد کهتمام تلاشهاى دیپلماتیک و اقدامات مبتنى بر حسن نیت و اعتماد سازى به نتیجه مؤثر وسازندهاى نایل نگردیده باشند. به عبارت دیگر، در شرایط ظهور بحران، گامهایى کهمبتنى بر «روشهاى صلح جویانه» است ; تحت الشعاع اقدامات و «روندهاىمخاطرهآمیز» قرار مىگیرد.
ظهور بحران، (Crisis) در روابط کشورها، بیان گر «اراده معطوف به ستیزش و منازعه Conflictual will »مىباشد. در چنین شرایطى، اهداف سیاسى و مطالبات کشورها بایکدیگر سازش ندارد. هر یک از رهبران کشورها، مطلوبیت هایى را براى خود قایلمىباشد که این امر منجر به ایجاد ذهنیتى مىشود که رهبران سیاسى کشورها اقداماتخود را توجیه نموده و تلاش سایر واحدها براى نیل به هماهنگى رفتارى را انکارمىکنند.
زمانى که «بحران» در روابط کشورها ایجاد مىشود، «احساسات سیاسى»، جایگزینخرد سیاسى» مىشود. گروههاى اجتماعى در چارچوب «اهداف سیاسى رهبران» بسیجگشته و شکل خاصى از «رویارویى confrontation »واحدهاى سیاسى ایجاد مىشود.
در برخى از مواقع، کشورها در صددند تا «قدرت سیاسى» واحدى که با آن درگیرمنازعه شدهاند را تحت الشعاع اراده خود قرار دهند. در مقاطعى دیگر، سطح منازعهتشدید گردیده و رهبران سیاسى کشور متخاصم در صدد بر مىآیند تا «اقتدار سیاسى Political Authority »و «مشروعیت legitimacy »کشور مورد مجادله را تحت تاثیر قراردهند. در این شرایط، تهدیدات فراگیرى براى «امنیت ملى National Security »و «ثباتسیاسى Political Stability »ایجاد مىشود.
اقداماتى از جمله; عملیات پنهانى، مداخله نظامى، نمایش قدرت، کودتا، جنگتبلیغاتى، تحریم، محدودیت تجارى و تکنولوژیک در شرایطى انجام مىگیرد کهکشورها در صدد باشند تا ضریب امنیت ملى سایر واحدها را با محدودیتهایى رو به روسازند. اقدامات یاد شده به عنوان نمادى از چالشگرىهاى سیاسى، اقتصادى و نظامىمحسوب مىشوند.
قدرتهاى بزرگ great powers از جایگاه مؤثرترى براى اعمال محدودیتهاىامنیت ملى براى سایر کشورها برخوردارند; زیرا آنان سطح فراگیرى از ابزارهاى قدرتملى را در اختیار دارند. از سوى دیگر، مشروعیتبین المللى آنان براى اعمالمحدودیت، فراتر از اقدام محدود کشورهاى جهان سوم است.
کشورهاى جهان سوم در دهه 1970 در صدد بر آمدند تا اقدامات جمعى مؤثرى رابراى مقابله با ایالات متحده امریکا و سایر کشورهاى صنعتى غرب اعمال نمایند. این امردر چارچوب تحریم نفتى 1973 نمایان گردید. در روند حادثه یاد شده، «جیمز شلزینگر»وزیر دفاع ایالات متحده امریکا تهدید نمود که:
«اگر تحریمهاى انجام شده تداوم یابد و کشورهاى تولید کننده نفت نسبتبهحساسیتهاى اقتصادى و تکنولوژیک کشورهاى صنعتى توجه نکنند; در آن شرایط،امریکا از تمامى ابزارهاى خود براى مقابله با تحریم نفتى استفاده خواهد کرد. این امر بهمنزله آن است که تداوم تحریم و انجام اقدامات غیر مسؤولانه جهان عرب، منجر به آنخواهد شد که ایالات متحده از ابزارهاى نظامى براى عادى شدن شرایط استفاده کند. دراین صورت، سربازان امریکایى چاههاى نفت کشورهاى تحریم کننده را اشغال خواهندکرد.
این مساله نشان مىدهد که هژمونى نظامى و توانمندى ابزارى قدرتهاى بزرگ، بهگونهاى است که در اقدمات بینالمللى خود نسبتبه «جایگاه برابر» سایر کشورها،توجهى نشان نمىدهند.
این امر به عنوان «مبناى آنارشى» در نظام بین الملل محسوب مىشود. کشورها علىرغم این که داراى حاکمیت مستقل و «مشابهت کارکردى» در سیستم جهانى مىباشند;اما همین امر در دراز مدت منجر به شرایطى مىشود که روابط بین کشورها در «وضعیتآنارشى Anarchy Situation قرار گیرد.
«کنت والتز» که از نئورئالیستهاى روابط بین الملل مىباشد، بر این امر تاکید دارد کهدر دنیاى معاصر و حوزههاى گسترش یافته روابط بین الملل، هنوز جلوه هایى از«استعمار غربى» در روابط بین قدرتهاى بزرگ و کشورهاى کوچک وجود دارد.
«والتز»، وضعیت آنارشى در حوزه کارکردى و رفتارى کشورها را به عنوان نمادى از«استعمار» و «شرایط سلسله مراتبى» در قدرت و عملکرد کشورهاى غربى مىداند، زیرا:
«زمانى که قدرتمندترین واحدها قادر مىشوند تا سیستم، رهیافتهاى عملىو ارزشهاى خود را بر دیگران تحمیل نمایند، یا آنان را مجبور مىسازند تا درروندى غیر مستقیم از این واحدها تقلید نمایند، بیان گر آن است که «مشابهتهاىکارکردى» واحدهاى سیاسى براساس مدل امنیتى غرب شکل گرفته است. در اینشرایط، نظامى ایجاد مىشود که فاقد برابرى در جلوههاى قدرت ملى است.»
شکلگیرى سیستمى که فاقد قدرت فائقه مرکزى مشروع و فراگیر باشد، زمینهساختارى براى اعمال محدودیت واحدهاى توانمند بر واحدها در حال توسعه را فراهممىکند. این مساله یکى از اصول و مبانى «رهیافت قدرت محور» در نظام بین المللمىباشد.
بر اساس چنین نگرشى کشورهاى در حال توسعه فاقد توانمندى لازم و مؤثر براىمقابله با کشورهاى قدرتمند مىباشند. بنابر این، ضریب امنیت ملى آنها کاملا ضربهپذیربوده و در نهایت، زمینه مناسب و مساعد براى تثبیت الگوى رفتارى قرتهاى بزرگ رافراهم مىآورد.
یکى از علل شکلگیرى چنین فرآیندى را باید اولویتبخشیدن کشورهاى جهانسوم به ابزارهاى نظامى دانست. آنان خرید ابزارهاى نظامى را به عنوان یکى ازمؤلفههاى قدرت ملى مورد محاسبه قرار مىدهند. به این ترتیب جهان سوم طى سالهاىبعد از دهه 1960، به عنوان یکى از اصلىترین مراجع و مراکز خرید ابزارهاى نظامىتبدیل گردیده است.
مطالعاتى که «سیوارد Sivard »به انجام رسانده، نشان مىدهد که ضریب خرید نظامىکشورهاى جهان سوم، براى تامین امنیت ملى آنها افزایش قابل توجهى پیدا کرده است.در سال 1960، این کشورها سالیانه چهار میلیارد دلار اسلحه خریدارى کردهاند. اماتحول در محیط بین المللى به گونهاى انجام پذیرفت که میزان خرید یاد شده براى سال1983، به 35 میلیارد دلار رسید.
هم اکنون نیز کشور هاى جهان سوم سالیانه در حدود 42 میلیارد دلار خرید نظامىانجام مىدهند که بخش اعظم آن مربوط به واحدهاى صادر کننده نفت در خاورمیانه است. در چنین شرایطى، خرید تسلیحات، ضربه پذیرى امنیتى و رویارویى واحدها راافزایش داده است; به گونهاى که نگرش بین المللى نسبتبه این واحدها هر روز کاهشیافته و کشورهاى جهان سوم به عنوان مرکز خشونتهاى منطقهاى و بین المللى تلقىمىشود. با نگاهى گذرا به مواضع مقامات عالیه امریکا و سایر قدرتهاى صنعتى غربمىتوان ذهنیت منفى آنان نسبتبه واحدهاى در حال رشد را مورد مطالعه قرار داد. آناناز یک سو به عنوان اصلىترین فروشندگان تسلیحات به جهان سوم تلقى مىگردند و ازسوى دیگر، جهان سوم را به دلیل «نمایش توخالى قدرت» مورد نکوهش قرار مىدهند.