در شبی بارانی، مهران که در خیابانی تاریک و بلند در حال قدم زدن است ، بوسیله شخصی که در کمین او بوده، مورد ضرب و شتم قرار می گیرد . این حمله طوری اتفاق می افتد که مهران نمی تواند شخص مورد نظر را بشناسد . پیر مردی که در فاصله صد متری محل حادثه ، در آلونکی نگهبانی مزارع و ماشین آلات کشاورزی رامی دهد و آشنایی اندکی نیز با مهران دارد به طرف محل حادثه رفته و او را به بیمارستان منتقل می کند. سپس فرامرز و لیلا بوسیله تماس پیرمرد از حادثه اطلاع یافته و آنها نیز به بیمارستان می روند، و در ملاقاتی که در این نقطه بین لیلا و مهران اتفاق می افتد مشخص می شود که مهران عامل این حادثه را به جریان اخراج شدن خود و اشخاصی که مدام وی را بعد از اخراج از دانشگاه تحت نظر دارند تا حدودی مربوط می داند . همچنین مهران دوباره از لیلا تقاضای جدایی می کند که با مقاومت شدید وی روبرو می شود . ( 5 ماه بعد ) مهران به دیدار استاد می رود . تا بر اساس قول وی ، علت و عاملان اخراج وی را برای او فاش کند . زیرا طی پنج ماه گذشته نیز تهدیدات تلفنی و لفظی و تعقیب های مداوم ، همچنان ادامه داشته است . البته مهران همواره بر این واقعیت که گویی این تهدید ها و فشارها از دو سوی مختلف بر او و لیلا وارد می شود ، تاکید داشته اما هیچ گاه نمی تواند غیر از عاملان اخراجش شخصی یا گروه دیگری را در این قضیه شناسایی کند.
در ادامه استاد به مهران می گوید که اخراج وی به دلایل سیاسی عنوان شده عجیب و غیر قابل قبول است، زیرا اشخاصی بوده اند که فعالیت های سیاسی شان بسیار شدید تر از مهران بوده اما مجازات آنها ، فقط چندین اخطار بوده است . همچنین استاد می گوید که بوسیله منبع اطلاعاتش دریافته که یکی از اعظای با نفوذ هیئت مدیره و موسس دانشگاه مهم ترین نقش را در اخراج وی داشته و مهران بوسیله فشارهای او اخراج شده است ، و البته استاد یافتن نام و هویت وی را به دیدار بعدی موکول می کند . (این کمک ها از سوی استاد به مهران به علت ارادتی است که وی به مهران و عمق و وسعت دیدگاه های وی دارد. همچنین هر دوی آنها تقریبا هم سن و سال هستند) .
مهران پس از تماس تلفنی لیلا که وی را به شدت متشنج و عصبی نشان می دهد به دیدار وی می رود و در این ملاقات لیلا به واقعیاتی اشاره می کند، که همواره از مهران پنهان می کرده است . لیلا که ساعتی پس مورد تهدید شدید تلفنی شخصی ناشناس قرار گرفته ، این مسئله را با آشفتگی ای غیر قابل کنترل نزد مهران عنوان می کند ، و ادامه می دهد که او نیز مانند مهران طی چند ماه گذشته در معرض این تهدیدات تلفنی قرار داشته است . اما به علت خط و نشان کشیدن شخص ناشناس این مسئله را از مهران پنهان کرده است. مهران نیز به شدت براشفته می شود و لیلا را متهم می کند که با اصرار برای ادامه این ازدواج خود را در معرض این فشارهای کشنده قرار داده ، و همچنین مشکلات و تنگناهای وی را دو چندان کرده است . همچنین مهران پس از اگاه شدن از جزئیات و نوع این تهدیدات ، به این مسئله که منبع و عامل این خط و نشان کشیدن ها و فشارها از دو نقطه متفاوت است بیشتر ظنین می شود . در ادامه در بحثی که بین مهران و فرامرز روی می دهد، مهران به این واقعیت که ایمان و معنویت وی به دلیل حوادث تلخ چند ماه گذشته بویژه اخراجش دچار تزلزل شده ، اذعان می کند. اما با وجود این تغییرات معنوی ، وی همچنان از دیدگاه های خود نسبت به وجود خداوندی ناظم و مقتدر در برابر نظرات افراطی فرامرز مبنی بر تنها بودن انسان و رها شدنش به این حال خود ، به شدت دفاع می کند .
در همین بین و به موازات شدت یافتن تهدیدات ، شخص ناشناس با پدر لیلا که شخصی مقدس نما و همچنین از افراد با نفوذ بازار تهران است ، تماس گرفته و ادعا می کند دختر وی به بیماری ایدز مبتلا است . حاج ناصر پدر لیلا به علت داشتن سابقه ذهنی منفی از مهران به عنوان روشنگری سست نهاد و فاسد پس از سفر ناگهانی اش به شمال ، وی را عامل این بیماری می داند. اما مهران با اطمینان کامل وجود این بیماری را رد کرده و آنرا ادعایی مضحک و جنجال برانگیز از جانب شخص ناشناس و یا حتی خود حاج ناصر برای مخدوش کردن چهره خویش عنوان می کند.
لیلا که به شدت برآشفته ، عصبی و نگران است با اصرار شدید پدر به همراه مهران تن به آزمایش می دهند، اما آنها در کمال ناباوری در بعد از ظهر همان روز باجواب مثبت آزمایش روبرو می شوند. در همین بین حاج ناصر، خشمگین، به نسبت دادن تهمت های غیر منطقی و بی جای خود به مهران ادامه داده و پس از تهدید شدید وی ، لیلا را با حالتی زننده و تحقیر آمیز به همراه خود به تهران می برد . همچنین مهران پس از مواجه شدن با جواب آزمایش دچار تشنج عصبی شده و پس از دقایقی و به زحمت خود را به منزل می رساند .
وی پس از ورود به منزل و دیدن فرامرز گریه آرام و بی صدایش تبدیل به هق هقی دردناک می شود و این حالت چندین دقیقه به طول می انجامد و سپس فرامرز پس از آماده کردن آب قند ، و خوراندن آن به وی او را آرام می کند . مهران اندک اندک لب و به سخن می گشاید و از سردرگمی و ناباوری عمیقش در برابر حوادث تلخ و غیر قابل توجیه چند ماه گذشته با فرامرز سخن می گوید . وی قسمتی از این سردرگمی را اینگونه عنوان می کند که ، یافتن ارتباط و شباهتی بین تهدیدات تلفنی ، ضرب و شتم و جریان بیماری اش از یک طرف ، و قضیه اخراج و تحت نظر قرار داشتن مداومش از طرف دیگر ، بسیار سخت و تا حدودی غیر ممکن به نظر می رسد. وی همچنین به آن شب بارانی و حمله ای که به او انجام شد اشاره می کند و اینگونه ادامه می دهد که یکی دو روز، بعد از آن اتفاق در بازوی خود با نقطه قرمز کوچکی مواجه شده که شبیه اثر سوزن سرنگ بر پوست بوده ، اما وی آنرا جدی نگرفته است . وی اینگونه نتیجه می گیرد که به احتمال فراوان در آن شب بوسیله سرنگ این ویروس مستقیما به خون وی منتقل شده است. اما مهران به اطمینان اش به این حقیقت که نمی توان این عمل شنیع و غیر انسانی را به اخراجش و عاملان آن نسبت داد اذعان می کند .