هر قدر که میکل آنژ قرار است مرمر باشد ، مجسمه ساز آمریکائی ریچارد سرا فولاد خواهد بود. او تعریف مجسمه ساز را در این ماده دارد. البته نه آن فلز ساده ای که شما می شناسید ، بلکه فولاد پیچیده شده ، فولاد صنعتی در کارهای بزرگ.
در 1971 اولین کار وی به نام strike بود که یک صفحه فولادی بود ، 24×8 پا ،در گوشه اطاق جا داده شده است و آن را دقیقاً به دو بخش کرده است. در 1996 اثر وی به نام Snake از سه قطعه بزرگ فولادی که 140 پا (42 متر) بلندی داشت ساخته شده بود.
Serra برای نیوزلند پروژه ای داشت . مجسمه ای به طول 865 پا (260 متر) ، ولی اندازه کار سرا مهم نیست ، بلکه تعریف فضا مهم است ، درباره برداشتهایمان از بودن در فضا و بطور فزاینده ای مخصوصاً در سری فوق العاده مارپیچ های یاد بود که جفتهای صفحات فولادی پیچیده و تابیده شده اند و کریدورهایی را ایجاد کرده است که از میان آنها گام بر می دارند و فضاها در آن است.
منتقدان و بینندگان در این کار یک وابستگی به حواس را یافته اند ، یک روحانیت و مطابق با حس تحسین برانگیز. سرا خودش آن را سخت ، پر از پشتکار و غیر قابل انعطاف تعریف کرده است. کارهای وی بطور روح بخشی زیبا هستند.
من اولین بار یکی از کارهای شما را در Leinbach House در مونیخ در سال 1987 دیدم. که آن مرا ترساند. سال قبل از میان و دو قطعه در جشنواره دو سالانه و نیز می گذاشتم و از آنها لذت بردم.
حالا آیا این نوع واکنش بینندگان به کار شماست ، پشت سر هم و تا اندازه ای معمولی؟
من فکر می کنم مردم زیر پل ها در متروها هر روز راه می روند و با مواد صنعتی هر روزه احاطه شده اند.
فکر می کنم وقتی این مسئله را جدا می کنید ، مردم درکی بر حسب تعادل و وزن دارند ، یا شاید به چیزی عکس العمل نشان می دهند که در ارتباط با حرکت بدن باشد.
وقتی مردم می گویند زیبایی ، فکر نمی کنم که زیبایی در چیزهاست ، من فکر می کنم زیبایی در تجربه مردم است و بنابراین مزدمان متفاوت به روشهای متفاوت وارد روابط می شوند ، پس اگر کار زیبا نامیده می شود، فکر می کنم با نزدیکی خاصر با آن کار چیزی دارد تا انجام دهد ، چون فکر می کنم. همان کار در متن مختلف قرار گیرد در روشی متفاوت توصیف خواهد شد.
بهتر است فقط بگوئیم یک بار پیچ را در فضای جا گرفته با برچسب گالری یا دوره در بالای سر آن ، در نظر بگیرد.
آنها وارد آن متن با انتظار واکنش زیباشناسی می شوند. یا اگر همان بار پیچ را در نظر بگیرید و آن را در فضای عمومی قرار دهید ، شاید مجبور باشید آن را در روشی مضر داشته باشید ، شاید مجبور باشید آنرا بازبینی کنید پلیس شاید همه آن چیزی که بصر بوجود آوردن شرایط برای فعالیت جنایی یا دیگر انواع فعالیتهای بدکارانه انجام داده اید دستگیر کند.
پس با زمینه کارهای زیادی می توان کرد، آنچه مردم ، انتظارات مردم است ، و من به آن فکر نمی کنیم هنرمندانی هستند که قرار است زیبایی را تعریف کنند ، فکر می کنم با دیگر فرمانهای تاریخی در هر زمان کارهای زیادی می توان کرد ، و فکر نمی کنم هنرمندان برای بیشتر بخشها شروع می کنند چیزهایی را بسازند که زیباست ، مگر آنها گلچینی از هنرمندانی است که بدور ازسنت هستند که قبلاً نوع حاضر زیبایی را تعریف کرده اند و آن را تقلید می کنند.
فکر می کنم بیشتر هنرمندان درگیر مسائل استثنایی هستند که مخصوص حد واسط خودشان است و آنها سعی دارند تا طبیعت آنچه حد واسط دارد بر حسب زبان هنر بیان کنند.
بنابراین ، این علایم ذهنی که درباره کار شما بوجود آمده اهند ، عملی ستمکارانه نسبت به مجسمه سازی سرا است که زیبا و تحسین برانگیز است که زیبا و تحسین برانگیز است ، آنها عکس العمل های ماست ، که چیزی نمی گویند مگر درباره آنچه شما با هر کدام از کارها انجام داده اید؟
نه، من فکر می کنم زبان کار سازگار با توسعه آن بوده است. قبل از اینکه مارپیچ ها را بسازیم.
ما شکلهای مخروطی را می ساختیم که شما می توانستید از آن عبور کنید ، آنهایی که انتقادات بسیار بسیار تلخ را دیده اند و هنوز باز تراز مارپیچ ها هستند ، با مردمی که برای دیدن کارتان عادت کرده اند کارهای زیادی می توان کرد و فکر می کنم چیزهای دیگری هم اتفاق می افتد ، فکر می کنم آنها بینندگان جوانتری هستند که بنظر می رسد پتانسیل برای بازی دارند و شامل مقایسه های انتقادی هستند که چیزها را آنطور که هستند در نظر می گیرند.
پس آنچه بر من گذشته است همه انسل مردم زیر 30 سال است که شروع به قبول کردن کار کرده بودند ، جایی که مردم دوره من همیشه منتقد کار بودند تا پارامتر جدیدی را عملی نگاه کردن به مجسمه ایجاد کنند ، فکر می کنم صداهایشان خاموش شده بود ، یا روی fence نشستند.
بیابید به عقب برگردیم. شما نقاشی را مثل یک پسر کشیدید ، چون شما گفته بود که شما یک برادر خیلی باهوشتر دارید و کاری – برادر باهوش شما انجام نداده بود، کشیده بود. کشیدن بود. بنابراین این متاحدی رقابت برادرانه رقابت برادرانه. محض بود که شما را وادار می کرد تا نقاشی کنید؟
این رقابت برادرانه بود ، اما چیزی که همیشه می توانسنم انجام دهم و کرنر آن چیزی بود که همیشه انجام داده ام و متمرکزترین فضایی بر در آن کار می کنم. این چیزی است که واقعاً می توانم بخودم بدهم و برگشت برای نقاشی کردن آنی است و شرایطی است که نیاز به تنهایی دارد ، پس تمرینی است که واقعاً برای من لازم ایت و فکر می کنم پیکره نقاشی های گروه کاری autonomous است که perse ترسیم نکرده است یا مجسمه را توصیف نکرده است. اما من و همه چیز را مثل نقاشی می بینیم ، وقتی یک لبه دیگر می رسد، آنرا بعن شرط نقاشی می بینیم.
یکی از دلایلی که بطور خاص به مجسمه سازی علاقه مند هستم ، این است . وقتی از yale بعنوانیک نقاشی آمدم و قبل از آن در زبانها را انگلیسی تحصیل کرده بودم ، به پاریس رفتم و اتفاقی به استودیوی Bramcusi برخورد کردم و آنچه درباره وی توجهم را جلب کرد روشی بود که شکلها روی لبه تشکیل شده بودند ، روشی که آنها به داخل فضاها هل داده می شدند، این شرط نقاشی کردن است. منظورم این است که همه بعدها شرط نقاشی کردن هستند.
چرا پنیر Brancusi رفتید ، درباره او چه می دانستید؟
دو چیز در آنجا بهم چسبیده بودند ، کار Brancusi و Giacometti بعنوان یک نماد زنده یک استودیوی هنرمند ، که برای من شکلهای مستبد دارای صلاحیت بزرگ شده بودند. Giacometti در حالتی که شما پیکره کار را دارید متصل است و می توانید آنرا پاره کنید و درباره آنرا در معرض نمایش قرار دهید و واقعاً نتیجه گیری نیست. اما تجربه آنچه فرد سعی می کند در مهم شدن بدست آورده و فکر می کنم Giacometti به من مسیر صلاحیت دار شدن را بمن داد تا در خود باروری سعی کنم حتی اگر فرجامی در آن نباشد.
آزمایش و بازی برای من خیلی خیلی بزرگ شد. مخصوصاً دوره های سورتالیست Giacometti را می ستودم ، چون فکر می کنم با رویا و نمایش کار زیادی می توان کرد و فکر می کنم بازی یکی از شرایطی است که برای آن نتیجه ای پیش بینی نکرده ای و اجازه می دهد تا چیزهای پیش بینی نشده اتفاق بیفتد . منظورم این است که در یک نقطه مجبوری خودت را بیرون از نمایش نوعی شیزوفرنی و بگویی آیا می توانیم به این بعنوان چیزی بجز کم عقلی نگاه کنیم. در سنین پائین بعد از اینکه در پاریس و ایتالیا بودم برگشتم و لیستی از فعل ها را نوشتم. فعلهایی مثل پیچیدن ، بریدن ، گره زدن ، خم کردن ، تا کردن و هر چیز دیگر.
می خواستم فعلها را بدون کر کردن و در ارتباط با مواد بدون فکر کردن درباره پایان ها یا نتایجشان برون داشتن تعریف آنها بر حسب هنر بازی کنم ، اما بصر درگیر کردن خودم در یک فرآیند ساخت تا بتوانم پتانسیل فیزیکی آنچه قرار بود در ارتباط با مواد بدون داشتن اجبار در شامل سلسله مراتب داوری یا ارزیابی درباره تعریف بعنوان هنر مجسمه شدن انجام می دهیم را درک کنم.
ورقی از چرم باید می خریدم ، آنرا گستراندم و پشت لوله کردم . حالا هر کسی که وارد می شد این رول بی معنی بود ، اما گاهی بخواهی تا صفر پائین بروی باید از پیش نویس آغاز کنی و مجبوری درک کنی چیزهایی وجود دارند که درون خودشان است که موجب کامیابی اشان می شود.
حتی اگر بخواهند بر شخص دیگری انجام شوند رانستنش دشوار است.
اما با هر تمرین اگر با آن بمانی ، تمرین خودش در آنچه نتیجه می دهد تعریف داخلی و ارزیابی دورنی خودش را خواهد کرد ، سپس داوری بستگی بخودت دارد. و بعد از مدتی ما شروع کردیم به پیچیدن قطعات ، سپر شروع کردیم به تکیه دادن قطعات به همدیگر و بعد شروع کردیم به استفاده از وزنه های بالای سه ، تا به زبانی توسعه یافت که از فعالیت فعل ساده بیرون آمده بود.
برای روشن شدن این مسئله اگر کسی از شما بپرسد
A: آیا سعی می کنید یک هنرمند باشید؟
B: آیا می خواهید یک هنرمند باشید؟
C: آیا کاری که انجام م یدهید هنر است؟
آیا شما خواهید گفت نامربوط است؟
در آن زمان بله.
اگر چه درورای آن همه معنی درونی دقیقاً این بود که می خواهم یک هنرمند باشم و مایلم معنی مجسمه سازی را عوض کنم ، اما نمی خواهم معنی مجسمه سازی را آنطور که هست بیان کنم ، چون آن تعریف آکادمیک مجسمه سازی است تا آنجا که من در نظر دارم.