لذات زیبایی شناسانه فلسفههایی که در اوایل دوره مدرن ، ایدههای مربوط به هنر زیبا و حوزه مشخص ارزش زیباییشناسانه را توسعه دادند، تبدیل به متون بنیادین نظریه زیبایی شناسی معاصر شدند، و در این مقاله به ملاحظه برخی از تأثیرگذارترین آنها می پردازیم.
خواهیم دید که این نظریهها با وارد کردن تفاوتهای مربوط به جنسیت به مفاهیمی همچون زیبایی ، والایی، لذت، و خود زیبایی شناسی، به تشدید این ایده که هم هنرمندان و هم بهترین نقادان هنر به نحوی آرمانی ] جملگی[ مذکر می باشند، کمک کردند.
بعداً خواهیم دید که تمامی این عوامل اهمیت قابل توجهی در رابطه با فعالیت زنان هنرمند داشتهاند، چرا که درون مباحث نسبتاً انتزاعی زیبایی شناسی فلسفی، شبکه هایی از مفاهیم وجود دارند که به توصیف و تعیین حدود و چگونگی فعالیت زنان، چگونگی فکر و احساس آنها و کیفیاتی که ایشان میبایست در هنر و در زندگی پرورش دهند، می پردازند.
به بیانی دیگر، بین بعد انتزاعی بحث و انشعاب مفهومی و گاهی بیدرنگ کاربردی آن، نوسانی وجود دارد.
بگذارید با ذکر پیش زمینههایی کلی در باب اوضاع فلسفیای که مفاهیم مرکزی مدرن زیبایی شناسی در آن ایراد شدند، آغاز کنیم.
زیبایی شناسی[1] «زیبایی شناسی» واژهای است ابداع شده توسط فیلسوفان برای مشخص کردن یک نوع تجربه که هیچ واژه رسایی در زبان بومی[2] برای آن وجود نداشته است.]1[ هنگامی که واژه «زیبایی شناسی» برای اولین بار در فلسفه آلمانی در قرن هجدهم به کار گرفته شده، ] این واژه[ اشارهای بود به آن سطحی از شناخت که توسط آن شخص از تجربه حسی بی واسطه و پیش از انتزاع عقلانی، دریافتی حاصل می کند که سازماندهنده آگاهی به طور کلی است.
ولیکن این واژه به سرعت مورد تجدید نظر قرار گرفت تا بیشتر در اشاره به دریافتی مشخص که شامل تجربهای نیرومند از زیبایی می شود، به کار رود.
بیواسطه بودن، یکتایی، و صمیمیت تجربه حسی و زیبایی بیشتر شهودی جزئی را نشان میدهد تا دانش کلی.
با شکلگیری نظریههای مختلف در توضیح ایده یک حوزه مخصوص به لذت زیبایی شناسانه، این واژه ] زیبایی شناسی[ به تدریج ( در قرن نوزدهم) تبدیل به علامت مشخصهای[3] برای یک محدوده مجزا از مطالعات فلسفی شد: علم زیبایی شناسی[4].
مصادف شدن این نامگذاری[5] با پیشرفت نظریه، بعضی از دانشپژوهان را به ابراز عقیدهای مبنی بر شکلگیری علم زیبایی شناسی در قرن هجدهم وا داشته است، عقیدهای که می تواند افراطی نیز تلقی شود.
هر چند در این دوره شاهد مباحث عمیقی در مورد لذت و موضوعات ] مربوط به[ لذت هستیم که بسیاری از رهیافتهای مدرن به سوی درک نقادانه و به سوی هنر را پیریزی کردهاند.
اگر شخص واژه کلاسیک مورد تصویب زیبایی شناسی یعنی ] واژه [ زیبایی[6] را مورد مطالعه قرار دهد، نقش محوری لذت در نظریه زیبایی شناسی به سادگی فهمیده میشود.
زیبایی چیست؟
این مسأله همواره حالتی معما گونه داشته است، چرا که اشیایی که زیبا دانسته میشوند چنان متنوعند که به سختی میتوان یک کیفیت واحد که جملگی در آن مشترک باشند را تعیین کرد.
یک شعر زیباست ، یک قو زیباست، چنان که یک ترانه، یک رفتار، یک انسان ] نفر[ نیز جملگی زیبا هستند.
بعضی از فیلسوفان، مشخصاً افلاطون، بر این عقیده استوار بودهاند که «زیبایی» آن کیفیتی است که تمام این اشیاء آن را دار هستند و به مدد آن زیبا دانسته میشوند.
]2[ مطابق با چنین تحلیلی، این کیفیت علی رغم راز آلودگی و عدم امکان اشاره دقیق به آن، ] کیفیتی[ ابژکتیو[7] میباشد، بدین معنا که در خود شیء مسکن دارد و برای وجود داشتن، به واکنش شخص مدرک وابسته نمی باشد.
دیگر فیلسوفان نسبت به حضور یک کیفیت ابژکتیو در اشیاء زیبا نظری شکاکانهتر داشتهاند، به گمان ایشان آنچه اشیاء زیبا در آن با یکدیگر مشترکند، یک دارایی مشخص نیست بلکه استعدادی است برای برانگیختن یک واکنش در یک سوژه – شخصی که این اشیاء را زیبا تلقی میکند.
به دلایل مختلف ، این رویکرد اخیر، رویکرد بیشتر « سابژکتیو»[8] به زیبایی، اهمیت زیادی در اواخر قرن هفدهم کسب کرد و در طول قرن هجدهم به عنوان موضوع بحثی شدید باقی ماند.
عامل سازمان دهنده و کلی این امر، ظهور تجربهگرایی[9] بود، فلسفهای که استدلال می کند که تمام ایدههای ما در نهایت تا تجربه حسی قابل تعقیب هستند.
از آنجا که زیبایی فاقد یک کیفیت حسی ساده می باشد، تجربهگرایان مدعی هستند که، این ارزش ] زیبایی[ در بهترین حالت باید به عنوان ایدهای فهمیده شود که مرکب است از ادراک کیفیات مختلف حسی از اشیاء باضافه احساس لذت]3[.
برای مثال، اینکه کسی غروب آفتاب را زیبا بداند بستگی به ادارک سرخی شدید آن، پرتوهای مستقیم خورشید در افق تیره ، و علی هده دارد- در عین حال ارتباطی هم با احساس لذتی دارد که از این تجربه ناشی می شود.
هیچ مبنای تجربی ، علمی وجود ندارد برای اینکه فکر کنیم «زیبا»[10] نام یک کیفیتی است که در خود این اشیاء یافت میشود ؛ نام یک کیفیتی است که در خود این اشیاء یافت میشود؛ آن ] زیبایی[ یک اثر سابژکتیو است که با برانگیختگی احساس [11] درگیر میباشد.
تأکید بر لذت مشکلاتی را به وجود می آورد، زیرا چنین به نظر میرسد که لذت ]همواره[ به واکنشهای شخصی و حتی طرز فکر خصوصی متصل است، ولیکن زیبایی به نظر میرسد که بیشتر مسأله یک هوی و هوس خالصانه سابژکتیو باشد.
علاوه بر این، فرض عمده در اوایل دوره مدرن بر این بود که لذت وقتی اتفاق میافتد که میلی ارضا شده باشد، و این امیال معمولاً خود خواهانه و بر پایه منابع شخصی بودهاند.
به بیان کلی ، آنها ] امیال[ وضعیت شخصی مربوط به یک نفر را ، چه فیزیکی و چه اجتماعی، تقویت می کنند و به پیش می برند.
سادهترین مثل برای لذت با توجه به این الگو، لذت جسمانی غذا خوردن خواهد بود؛ غذا خوردن لذت بخش است زمانیکه شخص گرسنه و میل به خوردن شدید است.
با توجه به چنین الگویی، استعداد میل جنسی حتی ارتباط بیشتری به ملاحظات مربوط به جنسیت پیدا میکند: لذت زمانی اتفاق می افتد که میل برانگیخته، سپس ارضاء شود.
نه تنها زیبایی مستلزم رابطه بین لذت و میل بود، بلکه کیفیات ارزشی دیگری همچون خیر[12] و ارزشهای اخلاقی نیز چنین بودند ، چرا که آنها ] خیر و ارزش های اخلاقی [ نیز بیشتر درگیر نوعی واکنشهای مربوط به لذت بودند تا اینکه اشارهای باشند به کیفیات ابژکتیو همچون خیر.
در عین حالیکه بعضی از فیلسوفان (شخصاً توماس هابز[13]) موافق این ایده بودند که فعالیت انسانی توان خود را از رانشهای خودمدار [14] می گیرد، و اینکه تمام کیفیات ارزشی، نشانگر ارضاء مستقیم یا غیرمستقیم امیال خودخواهانه می باشند، افراد بیشتری چنین ایدهای را یک توصیف خطرناک و نادرست از شخصیت و فعالیت انسان میپنداشتند.
آنها کوشیدند تا معیارهای مشترکی برای واکنشهای مربوط به لذت فراهم کنند تا خود خواهی مخصوص به میل شخصی را از سر راه بردارند.
در علم زیبایی شناسی، این امر مهم درباره این بود که چگونه «معیاری برای ذوق»[15] تأمین شود.
]4[ با وجود اینکه نظریههای متفاوت بسیاری خطاب به این مسائل ابراز شدند، ولیکن اغلب آنها در تمایل به جدا کردن لذت از نوع زیباییشناسانه آن با دیگر انواع ارزیابی ها، چه حسی، کاربردی یا حتی سرانجام اخلاقی، با یکدیگر مشترک بودند.
]5[ (همانطور که در فصل گذشته دیدیم، پیوستگی زیبایی با فضیلت به قدرت خود باقی ماند، و کیفیات اخلاقی جزء آخرین ارزشهایی بودند که بتوان آنها را از زیبایی شناسی جدا کرد.) واژه «ذوق» [16] در مباحث مربوط به واکنش زیبایی شناسانه به هنر و طبیعت، نقشی محوری دارد.
معنای تحت اللفظی، چشایی[17] ذوق ] ذائقه[ هرگز به عنوان یک «حس زیبایی شناسانه» تلقی نشده است، بلکه آن ] حس زیبایی شناسانه[ ، حسی است که لذات زیبایی شناسانه را منتقل می کند یا حسی که موضوع خود را یک اثر هنری قرار می دهد.
(دلایل این اخراج ] اخراج حس چشایی از حوزه زیبایی شناسی[ ، که خود با مسائل مربوط به جنسیت در هم آمیخته اند، در فصل 4 بررسی خواهند شد.) هر چند، زبان ذوق [18] خود اصلی ترین تشبیه را برای فهم دریافت و درک زیبایی شناسانه، فراهم می کند.
برخی خصوصیات حس ذائقه ] چشایی[ آن را مستعد چنین استفادهای می کنند.
ایده وجود یک حیطه مشخص و مخصوص به تجربه زیبایی شناسانه با علم وجود برخوردهایی بدون واسطه و مجزا که بصیرت و لذت را پیش می آورند، شکل گرفت.
حس ذائقه[19] نیز همچنین مستلزم تجربه فردی و بیواسطه می باشد؛ حتی بیشتر از این، ذوق ] چشایی[ به ندرت بدون لذت – الم[20] تشکیل دهنده آن احساس، ظاهر می شود.
بعلاوه ، همچون درک شعر یا موسیقی یا دیگر انواع هنرها، شخص می تواند ذوق کام[21] را پرورش دهد تا اینکه ترجیحات غذایی وی پالودهتر و سطح بالاتر شوند تا از او در هم تندیگی و پیچیدگی طعمها لذت ببرد.
این ها از جمله خصوصیات حس چشایی هستند که آن را مناسب استفاده در زمینههای زیبایی شناسی میکند.
ذوق همچنین به نحو انکارناپذیری «سابژکتیو»[22]میباشد، چنان ] سابژکتیو[ که حتی تبدیل به موضوع این مثل قدیمی شده است که میگویند، «ذوق قابل محاسبه نیست»[23] این مثل نشانگر گرایشی است برای تلفیق یک تجربه سابژکتیو با تجربهای که در عین حال به اشخاص مختلف ] دیگر[ نیز مربوط میباشد، این تجربه، تجربهای است که دارای معیارهای مشترک تناسب و صحت نمیباشد.
مشکل کذایی در مورد ذوق که ] ذهن[ نویسندگان قرن هجدهمی را به خود مشغول کرده بود این بود که چگونه سابژکتیو بودن ذوق را تصدیق و در همان حال مبنایی را برای معیارهای ] شخصی بودن[ ذوق حین بحث از هنر، حفظ کنند.
چرا که صرف نظر از اینکه لذت تا چه حد به نحوی اساسی در ادراک و حکم زیبایی شناسانه دخیل است، باز هم بعضی از هنرها[24] از بعضی هنرهای دیگر بهتر هستند، و در نتیجه بعضی از ذوقها ] هم[ از بعضی ذوقهای دیگر بهتر هستند.
چگونه چنین چیزی ممکن است؟
چرا که صرف نظر از اینکه لذت تا چه حد به نحوی اساسی در ادراک و حکم زیبایی شناسانه دخیل است، باز هم بعضی از هنرها از بعضی هنرهای دیگر بهتر هستند، و در نتیجه بعضی از ذوقها ] هم[ از بعضی ذوقهای دیگر بهتر هستند.
ذوق و زیبایی زیبایی تنها کیفیت مورد بحث در این نظریهها نیست، چرا که زبان نقادانه معمولاً با صراحت بیشتری اشاره دارد به هماهنگی ، توازن ، لطافت طبع ، و حتی توصیفات دقیق تری از تک تک آثار هنری .
ولیکن زیبایی، جامعترین واژه مصوبات زیبایی شناسی است، واژهای که در عین حال پیچیدگی مورد بحث در مورد جنیست را نیز آشکار می کند، بنابراین ] واژه زیبایی[ محور این بحث خواهد بود.
تحلیل زیبایی، رابطه تنگاتنگی با حدسیات موجود در مورد وسیله تسهیل تشخیص یا احساس زیبایی دارد، یعنی با ذوق .
بعضی اوقات متفکران در مورد کیفیات متعارف در اشیاء زیبا اندیشیدهاند، ولی بدون متوسل شدن به یک کیفیت ابژکتیو که به طور مسلم به عنوان زیبایی قابل شناسایی باشد، بسیاری از فیلسوفان تمایل به استفاده از طبیعت متعارف انسان برای تعیین معیاری برای ذوق داشتهاند.
یکی از مشهورترین نویسندگانی که به تحلیل طبیعت انسان پرداخت تا به فهمی از ترجیحات ذوقی و مبانی آنها برسد، دیویدهیوم ، ] فیلسوف[ تجربهگرا بود.
هیوم در مقاله خود به نام «در باب معیاری برای ذوق» (1757) در رهیافت خود برای مشخص کردن یک معیار ، محتاط عمل میکند، چرا که برخلاف بسیاری از معاصرینش ، او تمایلی به نامگذاری خصوصیات موجود در اشیاء که باعث لذت ذوق میشدند نداشت.
اینکه چنین خصوصیاتی وجود دارند آشکار به نظر می رسد؛ ولیکن هیوم از یکی انگاشتن آنها خودداری کرد، برخلاف ادموند بورک ، فرانسیس هاچسون ، یا ویلیام هوگارث.
هاچسون مدعی بود که زیبایی از درک یک کیفیت ترکیبی حاصل میشود، کیفیتی که آن را «یکسانی در عین گوناگونی» می نامید؛ هوگارث که یک نقاش و حکاک و در عین حال یک نظریه پرداز هم بود، «خط جذاب» را هدف قرار داد، یک خمیدگی نرم و به شکل S که دارای تقسیمبندی های ریاضی وار مشخصی بود.
]6[ هوگارث مدعی بود که، هر نمونهای از زیبایی، چه در طبیعت، چه در اشخاص ، یا در آثار هنری، تا حدی نمایشگر خطوط خمیده می باشد.
همان طور که هیوم بدن شک تشخیص داده بود، چنین قراین ابژکتیوی در مورد احساسی که ما امروزه آن را لذت زیبایی شناسانه مینامیم (واژه «زیبایی شناسانه» تا قبل از اوایل قرن نوزدهم در زبان انگلیسی استفاده نمی شد) تنها طبقه خاصی از صور لذت بخش را توصیف میکنند و در نتیجه کاربرد محدودی در حل مسأله ذوق دارند.
آنها در بحث از تمامی زیباییهای تصویری کافی نیستند، چه برسد به خوشی های حاصل از موسیقی یا شعر.
در نتیجه هیوم تمرکز خود را متوجه تمایلات متعارفی کرد که معتقد بود در طبیعت انسان جای دارند تا بتواند گرایش انسانهای تحصیل کرده و دانش آموخته نسبت به قبول موضوعات مربوط به ذوق در طول زمان را توضیح دهد.
او به طور مفصل کیفیاتی را در ساختمان و وضع طبیعی انسان توضیح داد که کسب دانش و پیشرفت احکام فکورانه را در مورد موضوعات مورد سنجش، از جمله آنچه که او را ذوق «لطیف» (یا حساس) مینامید، ممکن میساختند.
نظریه هیوم، یکی از نظریات مطرح شده در این دوره است، دورهای که حضور جنسیت در آن بیشتر امری فرعی و بیرمق بوده است]7[.
ما چنین امری را عمدتاً با توجه به اظهاراتی ضمنی در مییابیم که اشاره می کنند که از نظر وی الگوی ] سوژه[ حکم کننده، مذکر می باشد، نشانهای مبنی بر اینکه او بعضی از تعاریف مربوط به جنسیت را که اکنون در مفاهیم مربوط به طبیعت انسان وجود دارند، داخل اندیشه خود کرده بوده است.
به زودی خواهیم دید که نحوه عملکرد ذوق با توجه به جنسیت چگونه است، ولی در ابتدا بگذارید مقداری شواهد صریحتر ]روشنتر[ در مورد ظرفیت جنسی ارزشهای زیبایی شناسانه را به ملاحظات خود اضافه کنیم.
نظریههایی وجود دارند که در آنها نه تنها با حضور جنسیت مواجهیم، بلکه به استفاده آشکار از سکس در تحلیل زیبایی نیز برمیخوریم، یکی از این نظریهها که در همان سال مقاله هیوم ظاهر شد، نظریه بورک بود تحت عنوان یک تحقیق فلسفی در باب منشاء ایدههای ما در مورد امر والا و امر زیبا (1757) بورک تأثیر گذارترین نویسندهه در رشته تازه شروع به رشد کرده زیبایی شناسی نبود، او فقط به مثابه یک برگ بو بود که باید می رفت ( همانطور که خیلی ها رفتند) تا کانت بیاید.
ولی چیزهایی وجود دارند که باید گفته شوند تا فلسفه مدرن را همواره با واژههای کانت مورد بحث قرار نداده باشیم، و بورک امتیاز دیگری نیز دارد: مبانی مربوط به جنسیت در مورد زیبایی در نظریهوی چندان پنهان نیستند.
در واقع او ماشه اسلحه مسبب زیبایی را به طرف منشاء شهوانی آن میگرداند.
] علت اصلی وجود زیبایی را یک منشاء شهوانی و اروتیک می داند.[ ]آراء[ بورک در باب زیبایی برخلاف هیوم که تمرکز خود را تقریباً به طور انحصاری متوجه طبیعت انسان کرده بود، بورک زمان زیادی را صرف ملاحظه موضوعات مربوط به ذوق میکند، و به تحلیل ریشه و علت اصلی لذت ناشی از زیبایی میپردازد.
قسمت اعظم تحقیق وی اختصاص دارد به کشف اینکه چه جنبههای بخصوصی از عالم، بدن و ذهن را به طرق معین و پیش بینی پذیر، تحت تأثیر قرار می دهند و موجب تهییج عواطف و لذات و آلام وابسته به آنها می شوند.
او در فرض این نکته که انسانها دارای واکنشهای نفسانی مشابه هستند و تفاوتهای موجود منسوب به انحرافاتی جزئی از یک قاعدهکلی می باشند، با دیگر نویسندگان زمانهخود مشترک است.
«در هر انسانی یک تذاکر کافی از علل اصلی و طبیعی لذت وجود دارد، که آنها را قادر میسازد تا هر چیزی را که به حواس ایشان ارائه می شود با آن معیار بسنجند، و احساسات و نظریات خود را به وسیله آن قاعدهمند ] تنظیم[ کنند.
]8[ مطابق با ]نظریات[ بورک، واکنشهای نفسانی بنیادین در واقع عکسالعملهایی غیرارادی نسبت به تحریکات خارجی میباشند.
بورک همچون بسیاری از معاصرینش، واکنشهای زیباییشناسانه عمده را به دو نوع تقسیم میکند: امر زیبا و امر والا (در مورد امر والا مطالب بیشتری در فصل 6 یاد خواهیم گرفت؛ در اینجا امر والا در مقایسه با امر زیبا معرفی شده است.) زیبایی یک نوع لذت است؛ واکنش سختتر نسبت به امر والا در واقع مبتنی بر درد است، مخصوصاً درد احساسی و عمیق ناشی از وحشت ، که تحت شرایط مشخصی میتواند به «خوشی» تبدیل شود.
این واکنش ها ممکن است مطابق ارتباطشان با جامعه یا صیانت نفس ، بیشتر از این نیز طبقهبندی شوند.
جامعه قلمرو زیبایی و متوجه زندگی و سلامتی است؛ صیانت نفس (یا تهدیدهای متوجه صیانت نفس) قلمرو امر والا را تشکیل میدهند.
این طبقهبندی با تقسیم «جامعه» به بخشهای فرعی همچون جامعه مردان و زنان و جامعه به طور کلی، ادامه مییابد.
دلالتهای ضمنی مربوط به گوناگونی جنسی که در آغاز مختصراً بدانها اشاره شد، در بحث از روابط بین جنس مذکر و جنس مؤنث به روشنی پدیدار میشوند، جاییکه بورک منبع بنیادین زیبایی را پیدا می کند.
بورک اظهار میکند، حیوانات تنها علاقهو اشتیاق شدید به شهوت را تجربه میکنند.
ولیکن انسان آن ] شهوت[ را با کیفیات اجتماعی تلفیق می کند، «کاری که میل و رغبت ذاتی را سمت و سو می دهد و بالا میبرد، میلی که انسان در داشتن آن با تمام حیوانات دیگر مشترک است.» کیفیات حسی تعیین میکنند که او ] انسان[ چه چیزی را زیبا بداند.
]9[ این واکنش زیبایی شناسه ابتدایی، مادون عقل و کنترل عقلانی است.
بعضی چیزها- که زیبایی شخصی تنها یکی از آن ها است (بعلاوه میمسیس ]محاکات[ ) تنها به دلیل نحوهای که ما طبق آن ساخته شدهایم، لذت بخش هستند.
بدون هیچ گونه دخالت قوه تعقل، بلکه صرفاً از روی ساختمان و وضع طبیعی ما، که مشیت الهی آن را به گونهای طراحی کرده است که لذت و یا خوشی را مطابق با طبیعت اشیاء.
بسته به هر غایتی که وجود ما دنبال میکند، دریابد.]10[ و همچون نظریه پردازان مختلف از زمان افلاطون ] به بعد [ ، بورک معتقد است که زیبایی نه تنها لذت بلکه عشق را نیز بر میانگیزاند.
بورک میگوید، آن نوع اشیایی که آنها را زیبا میدانیم، کوچک ، محدود، دارای انحناء ، نرم، درای خطوط ملایم، و به نحو ظریفی رنگی می باشند.
این امر در مورد یک گل یا یک شکل انتزاعی یا بدن یک انسان صدق میکند.
در مقابل، اشیاء والا، زمخت ] خشن[، ناهموار ، نامحدود، قدرتمند، مهیب، و تیره می باشند؛ آنها ] امور والا[ بیشتر زندگی را تهدید میکنند تا موجب دوام آن شوند.
صفات ممیزه کلی و انتزاعی هر شیء زیبایی از زیبایی بدن جنس مؤنث استقراء میشوند.
بورک در وصف این زیبایی که در گردن و سینه های یک زن بارز است، داد سخن می راند: «همواری؛ نرمی؛ برجستگی ملایم و بیحس ؛ تنوع سطوح، که هرگز حتی در مورد کوچکترین فضا هم یک جور نیست؛ پیچ و خم نیرنگ، که چشم لرزان در طی آن می لغزد و گیج می شود.
.
.» ]11[ تو گویی که برای فرو نشاندن تب و تاب خویش و همچنین منثور کردن سخنانش، خط جذاب و صوری هوگارث را به عنوان تأیید ] مطالبش[ طلب می کند، ولیکن این ] سخنان[ را میتوان در عین حال به عنوان دلالت جنسیت بر خود آن خط مارپیچ ریاضی وار نیز به شمار آورد.
پیوستگی لذت زیبایی شناسانه با میل شهوانی و بنیان آشکار جنسیت در معرفی زیبایی از جانب بورک (بدون اشاره به نژاد فرضی و تعصب فرهنگی ای که باعث شده است تا او زیبا بودن پوست تیره را غیر محتمل بداند) به اندازه کافی ] این نکته را[ آشکار می کند که در اینجا احتمالاً مسأله نقادی فمینیستی مطرح نموده است.
ولیکن نظریه وی ] بورک[ اساساً نمونهای برای علم زیبایی شناسی مدرن به شمار می رود، چنان که ما همچنین میتوانیم آن را به عنوان الگویی برای طرق مختلف تفکر که به اشکال ظریفتری در این رشته ظاهر شدند به شمار آوریم، جاییکه برخوردهای مردگرایانه و اروپایی مدارانه کمتر به چشم می خورند.
این استدلال افرادی بوده است که ادعا می کنند حتی زیبایی ناب و بیغرضانه کانت نیز باید به عنوان حجابی بر سرچشمههای گوناگونی جنسی به شمار آید.
] سرچشمههایی[ که در زیر زمین ]نهانی[ به فعالیت خود می پردازند.
تحلیل بورک همچنان نشان می دهند که چرا نظریه فمینیستی غالباً رابطهای مخالفت آمیز با مفهوم زیبایی داشته است، مثلاً به دلیل میل به تمرکز روی تلقی شیء گونه از ظاهر زنان.]12[ اگر تمام نظریههای زیبایی شناسی شبیه نظریه بورک بودند، آن گاه بحث اندکی در مورد ظرفیت جنسی ارزش اساسی و زیبایی شناسانه زیبایی در می گرفت ولیکن نظریهها تا حد قابل توجهی با یکدیگر متفاوت هستند، حتی زمانی که محصولات یک دوران فرهنگی واحد بودهاند، و بسیاری از آنها امکانات اروتیک برای] رسیدن به [ لذت را در واقع خارج از مقوله واکنشهای خالص زیبایی شناسانه قرار دادهاند.
این نظریهها، تأثیرگذارترین، پیشروهای ایدهآل های تفکر زیبایی شناسانه به شمار میروند که بعدها نیز در قرون نوزدهم و بیستم به نحو وسیعی مورد حمایت قرار گرفتند.
مستدل است که تأثیرگذارترین نظریه پرداز قرن هجدهم روشنگری ایمانوئل کانت بوده است.
آراء کانت در باب احکام ذوقی در حقیقت امر، کانت نیز چنین میاندیشید که منشاء ] اصلی[ لذت زیبایی شناسانه در جاذبه اروتیک نهفته است، ولیکن این منبع اصلی در آغاز تاریخ بشر و با پیشرفت تمدن به سوی پیچیدگی مطرود شده است و لذتهای زیبایی شناسانه پشت سر گذاشته شدهاند.
کانت، بسی پیشتر از فروید، اظهار می کند که پوشش برگی نوعی ظهور تعقل بود که کنترل حواسی را آغاز کرد که امکان تحقق لذت خالص زیبایی شناسانه را فراهم می کردند.
]13[ این اظهاریه بالهوسانه در یکی از مقالات نه چندان مهم کانت ذکر شده است، و تحلیل امر زیبا که به اندازه قابل توجهی بیطرفانهتر میباشد در رسالهمهمتر وی به نام نقد قوه حکم (1790) آمده است.
کانت تأثیر ویژهای در استخدام یک تعدیل کننده که به کار توصیف لذت زیبایی شناسانه میآمد داشت، فاقد هر علاقه برخلاف هیوم، که عمدتاً متوجه معیارهای ذوق در رابطه با ادبیات و هنر بود، کانت وارد بحث از لذت زیبایی شناسانه در مورد اشیاء طبیعی و اشکال انتزاعی همچون نمونه های زیبای مورد نظرش شد – به طور اخص بحث از آنچه او آن را زیبایی «مطلق» مینامید، که موضوع حکم ذوقی «ناب» میباشد.
رهیافت او جهت تعیین معیاری برای ذوق این بود که هیچ لذتی را در ارتباط با ارضاء یک میل یا تحقق یک هدف به عنوان یک تجربه زیبای شناسانه خالص قبول نکند.
در نتیجه، پیوند قدیمی میان ارزش های زیبایی و نیکی تا اندازه قابل توجهی سست شد، چرا که در این تحلیل او ] کانت [ نسبت به آنچه که سابق بر این به بیان درآمده بود از واژههای محکمتری برای متمایز کردن لذت های زیبایی شناسانه از مصوبات اخلاقی استفاده می کند.
گر چه کانت به نحوی ابهام برانگیز، زیبایی را «نماد اخلاقیت» مینامد، ولیکن در ] کتاب[ نقد قوه حکم، آن لذتی که زیبایی را تشکیل میدهد، ] لذتی[ مجزا و sui generis است.]14[ (کانت در حوزه احکام اخلاقی یک قانون اخلاقی کلی فوق العاده تدوین کرده است هر گونه انگیزهای را به سمت نسبی گرایی سابژکتیو در علم اخلاق فرو می نشاند.) علاوه بر این او به وضوح لذت زیبایی شناسانه را از لذت های حسی جدا کرد، بنابراین باعث گسترش جدایی (موجود از عهد عتیق) بین لذتهای مربوط به حواس جسمانی و لذت های زیبایی شناسانه شدن.
]16[ لذتهای حسی شامل خوشیهای اروتیک میشوند ] خوشیهایی[ که به روشنی محصول ارضاء – واقعی یا خیالی- میل جنسی هستند.
آن ها ] لذتهای حسی[ همچنین شامل لذت های چشایی میشوند.
او اشاره می کند که ذوق مصطلح که در مورد غذا و نوشیدنی ها به کار میرود.
صرفاً امری حسی است؛ این گونه خوشیها ] لذتها [ نتیجه ارضاء بعضی نیازهای جسمانی هستند.
ولیکن لذتهای زیبایی شناسانه هیچ ارتباطی با جسم یا حتی با ارضاء هیچ گونه علاقه شخصی ندارند.
احکام زیبایی شناسانه فارغ از علاقه هستند، یا اگر بخواهیم از اصطلاح متعارف تری استفاده کنیم ] باید بگوییم[ آن ها «فاقد هر علاقه» می باشند.
]17[ «فاقد هر علاقه» به این معنی نیست که به آنها هیچ اهمیتی نمیدهیم؛ بلکه یعنی ریشه لذت ما در مورد ارضاء یکی از امیالمان، در ترقی یا خشنودی شخصی نیست.
طبق نظر کانت در مورد حکم ذوقی ناب، این اصطلاح ] فاقد هر علاقه[ همچنین به این معنی است که وقتی حکم می کنیم که شیای زیباست، از هیچ مفهومی در مورد آن شیء استفاده نمیکنیم؛ یعنی ، ما آن شیء را به عنوان یک نمونه عالی در نوع خود نمیدانیم بلکه به محض اینکه هماهنگی بین خیال و فهم برانگیخته شد، به فهمی از صورت فردی آن نائل میآییم.
]18[ (مطابق نظر کانت، یکی از دلایلی که باعث می شود بیشتر آثار هنری دارای زیبایی «وابسته» یا «تابع» باشند تا زیبایی «آزاد» یا «مطلق» ، این است که شخص باید از مفاهیم معینی برای اظهار نظر در باب هنر استفاده کند.
یعنی، شخص باید ایده های مختلفی را در مورد اینکه چگونه یک شیء، اتفاق ، یا انسان باید به نمایش درآید، به کار گیرد.) وقتی که کانت بین لذتهای زیبایی شناسانه و لذت های حسی تمایز قائل میشود، صرفاً به تصریح تفاوت بین لذتهای «اعلی» و «سفلی» نمی پردازد، بلکه این پیامدی افزوده بر تحلیل وی است.
استدلال وی بیشتر به وسیله تلاش او جهت حل مسأله ذوق به پیش میرود.
کانت جستجوی خود را متوجه کشف اصول نخستین زیبایی و احساس لذت زیبایی شناسانه کرد، اصولی که دارای کلیت و ضرورتی باشند مطابق با شالودههایی که قبلاً در مورد دانش تجربی و دستورات اخلاقی تدوین کرده بود.
معیار کانت، محکم ترین و شدیدترین معیار ذوق است، بسیار محکمتر از معیار هیوم، چرا که معیار هیوم تشکیل شده بود از یافتن اصولی عمومی که رویهمرفته تمایلی را نسبت به موافقت در مورد مسائل ذوقی نشان می دادند.
قصد کانت کشف اصول نخستین کلیت حقیقی واکنش زیبایی شناسانه بود.
این یکی از دلایلی است که او لذتهای جسمانی را از بحث خارج میکند؛ او معتقد است که این گونه لذتها بیش از حد وابسته به طبیعت ویژه افراد و شخصی هستند که بتوانند مورد توافق واقع شوند.
به نظر میرسد که توصیف کانت از لذت به عنوان وسیلهای برای تعیین کیفیت زیبایی شناسانه حداقل تا حدی با تجربه مأنوس مطابقت میکند.
ممکن است شخصی متوجه شود که اجرای یک قطعه پیانو توسط شخصی دیگر از اجرای خودش زیباتر است، مثلاً، حتی اگر آن شخص دیگر برنده یک جایزه خواستنی تک نوازی ] رسیتال[ هم شده باشد.
اگر آن زیبایی از طریق لذت فهم شده باشد، آن گاه چنین مثالی در مورد لذت به روشنی هیچ ربطی به ارضاء امیال شخصی ندارد.
شخص با کنار گذاشتن علاقه اش نسبت به برنده شدن جایزه تحقق لذت زیبایی شناسانه از اجرای دیگر شرکت کنندگان را ممکن میسازد.
در اینجا من فقط قسمت اندکی از نظریه کانت را مرور می کنم، ولی حتی با توجه به همین مقدار از موضعی که کانت اتخاذ می کند، می توانیم ببینیم که با محو شدن تمام امیال و علاقههای شخصی، ] تنها[ چیزهایی که در ارتباط با لذتهای زیبایی شناسانه باقی میمانند، اصولی ذهنی می باشند که همگی دارا هستیم.
لذتی سابژکتیو به نحو کلی ارائه شده است.
اگر ما با نظر کانت در مورد پالایش لذت زیبایی شناسانه و احکام ذوقی همراه شویم، و رهایی آنها از میل را تصریح کنیم، آن گاه ممکن است چنین به نظر برسد که مسائل مربوط به جنسیت از بحث خارج مانده اند، چرا که ظاهراً تمام آثار مربوط به ریشههای اروتیک زیبایی محو شدهاند.
بنابراین ممکن است احساس اطمینانی حاصل کنیم از اینکه ادعاهای مختلف در مورد کلیت گنجایش احکام ذوقی، حداقل در حوزه اصطلاحات این شاخه از فلسفه، حقیقتاً نسبت به مسائل مربوط به جنسیت بیطرف هستند.ولیکن همانطور که هر کسی ممکن است پیشبینی کند، مسائل مربوط به جنسیت به آسانی کنار گذاشته نمیشوند.
برای بیان این مطلب، بگذارید تا مفهوم ذوق را با بسط بیشتری مورد مطالعه قرار دهیم.
ذوق چه کسی؟
معیارهای ایدهآل برای ذوق در یک تشبیه لفظی ] استعاره[ معمول قرن هجدهمی، در قالب نوعی شخصیت بیان شدهاند: مرد ذوقی یا homme de gout ، یک اصطلاح رایج در بین مردم فرانسه، ممکن است با خود بیاندیشیم که ] واژههای[ «مرد» یا «homme» تا چه اندازه معنای تحت اللفظی خود را داشتهاند؛ آیا ذوق صرفاً دست آورد افراد مذکر تلقی میشده است؟
در واقع این طور نبوده ، چرا که ذوق در میان جامعه اشراف، همچنین در سالنهای فرانسه که توسط زنان سرپرستی و میزبانی میشدند، ستوده و استعمال میشد، و ] ذوق[ همراه با رشد و ارتقاء اجتماعی طبقه متوسط ، به عنوان یک ایدهآل مردمی رواج مییافت.
علاوه بر این ، ذوق بر تزکیه دلالت میکند، و پیشرفت میزان حساسیت انسان با ذوق در جهت نرم کردن لبههای خشن ] خشونتهای موجود در او [ و هم آهنگ کردن سرشت وی با کیفیات «زنانه» فهمیده میشد.
مفهوم ذوق یا بصیرت زیبایی شناسانه احتمالاً حتی به نحو عمومیتری با تفاوتهای مربوط به موقعیت اجتماعی، طبقه ] خاص اجتماعی[ ، و تحصیلات رابطه داشت تا با مسائل مربوط به جنسیت.
و گر چه نویسندگان معمولاً اشارات خود را محدود به هم نوعان اروپایی خویش میکردند، ولی در عین حال یک فرض نژادی واضح و بسیار عمیق نیز در مورد میدان و قلمروی استفاده از واژهها وجود داشت.
]19[ ما عدم استفاده گاه و بیگاه از واژههای «زنگی» ] سیاه زنگی: Negro [ یا « سرخ پوست» [Indian] و یا «شرقی» [Oriental] را در مشارکت در تزکیه احکام زیبایی شناسانه ] امری[ بعید می دانیم، با این وجود باز هم شاهد وجود برخی رقابتهای بسیار شدید هستیم؛ یک نویسنده قدیمی انگلیسی، ] یک [ «گوت» (فرد آلمانی) را به دلیل ذوق اشتباهش در مقوله معماری مورد انتقاد قرار داده است.
از طرف دیگر، گر چه زنان قادر به پیش برد ذوق مناسب ] زیبا[ دانسته می شدند، ولیکن به نحو بحث برانگیری، الگوی حاکم ] حکم کننده[ ایدهآل زیبایی شناسی، ] یعنی[ داور ذوق، به وضوح مذکر بود، چرا که اذهان و احساسات مردان را بسیار مستعدتر از مال زنان میدانستند.
در اینجا ما بار دیگر به ترکیب فرضیات نظری و قواعد اجتماعی بر می خوریم که باعث به وجود آمدن این عقیده میشوند که قوای اعلی ذهنی بدون تناسب از جانب مردان و زنان مورد استفاده قرار می گیرند، مطابق با سنت فلسفی، گمان بر این بود که قوای عالیتر ذهنی مردان آن ها را برای ] صدور [ احکام ذوقی در مورد اشیاءپیچیده مستعد می کند؛ و این فرض مبتنی بر پایههای اجتماعی که تجربه زنان تا حد زیادی در سطح پایینتری نسبت به تجربهمردان قرار دارد بدین معناست که آن ها ] زنان[ احتمالاً فاقد آن وسعت نظر در قضاوت استادانهای هستند که ذوق ایشان را برای اظهار نظر در مورد اشیاء پیچیدهتر مستعد کند، چنانکه در مورد فراست و درون بینی مردان احتمال آن میرود.
تمایز بین ذوق «زنانه» برای اشیایی که زیبا و فریبا هستند، و ذوق «مردانه» برای هنر که عمیق تر و مشکلتر میباشد، اغلب در ادبیات این دوره ذکر شده است.
تمایزی که بورک بین فریبندگیهای کوچک، دارای انحاء و زنانه زیبایی با تمایلات زمخت و مردانه نسبت به موضوعات طاقت فرسا و متعال] امور والا[ قائل میشود، تفکر رایج را منعکس می کند.
همان طور که کانت در یکی از نخستین آثار خود به نام، ملاحظاتی در باب احساس امر زیبا و امر والا (1763) اشاره میکند، نظر محدود نسبت به امر زیبا حساسیت یک زن را نشان میدهد، در حالیکه یک مرد باید کوشش خود را صرف دریافت فهم عمیق تری از امر والا کند.
(21)