ماهیت هنر
ابتدا مثال مادی و مجسم نقاشی را در نظر بگیریم که فرضا کلبه ای محقر را در محله ای فقیرنشین تصویر می کند. اهل محل که این کلبه را در زندگی روزمره می شناسند شاید نقاش را به خاطر انتخاب چنین موضوعی دیوانه تصور کنند کلبه ای کثیف و قدیمی و رو به ویرانی که سالهاست رنگ آمیزی به خود ندیده است. ولی همین اشخاص اگر کار نقاش را تماشا کنند متوجه می شوند کلبه آنطور که به نظر نقاش می رسد، با رنگهای آفتاب خورده و طرحی پشت علفهای هرزه درز آجرها اندکی محو شده چیز زیبایی است. فیلمساز امریکایی، نیز کار خود را به همین صورت تلقی کرده می نویسد: «وظیفه ای که من می خواهم به انجام برسانم آن است که شما را وادار به دیدن کنم». «والترپی تر» هم، از نقطه نظری اندکی متفاوت، هنرمند را کسی می داند که استعداد و امکان ماده خامی را که در دست گرفته است می شناسد و آن را آزاد می کند. وی در تأیید نظر خود این گفته از «میکلانژ» را نقل می کند.
«هنر چیزی جز برداشتن و کنار گذاشتن «مازاد» نیست ... به نظر میکلانژ، اثر تمام شده هنری جایی در دل پاره سنگ نتراشیده نهفته است.»
سه مرحله هنر
تعریف مشخصات هنر و حدودی که بر آن قائل هستیم هر چه باشد مهم آن است که مفهومی که برای هنر قائل هستیم شامل تمام سلسله مراتب باشد.
الف) تجربه یا ادراک هنرمند
ب) بیان این ادراک با یک وسیله بیان هنری
ج) تمتع مخاطب و، در غایبت عالی اش، ایجاد تجربه مشابه در مخاطب.
در عین حال که سلسله مراتب آفرینش هنری، دارای تمامیت و تداوم است، این که مراحل مختلف سلسله مراتب فوق تا چه حد از یکدیگر قابل تفکیک هستند و در کجا یکی ختم و دیگری آغاز می شود، جای حرف و بحث دارد.
هنر و واقعیت
هنر لااقل در سه مورد با واقعیت ارتباط پیدا می کند. اول در این که هنرمند در دنیای واقعی زندگی می کند و ادراک و الهام هنری خویش را از زندگی و تجاربش می گیرد. در این مورد، واقعیت را باید آنقدر وسیع در نظر گرفت که شامل تمام دنیای مادی، معنوی و عاطفی بشود، هر چند طبعا چیزهایی که با هنرمند در این دنیا برخورد پیدا نکنند به حساب نمی آیند.
دوم، هنر با واقعیت ارتباط دارد چونکه باید در قالب مناسب خویش بیان شود. در این مرحله، به قول «کالریج» که قبلا هم اشاره شد، هنرمند «درونیها را بیرونی» می سازد، او «فکر را تبدیل به طبیعت» می کند.
بالاخره در مرحله سوم، هنرمند اگر راضی به این نباشد که اثرش را هیچ کس جز خودش نبیند و نشنود (که در این صورت اثر اصولا موجودیتی نخواهد داشت). باید اثر را به مخاطبی واقعی عرضه کند. در بعضی هنرها اگر هنرمند با شیوه های معاصر خود هماهنگی روحی و عاطفی نداشته باشد (در این مورد گفته می شود که «هنرمند از زمان خود پیش است»، گرچه این عبارت جای ایراد دارد چون مفهوم تلویحی اش آن است که یک زمان، از زمان دیگر جلوتر است) هنرش را اجرا می کند ولی این هنر ممکن است بعد از مرگ او شناخته شود.
یک اثر هنری برای آن که کامل باشد باید دیر یا زود به سوی دنیای واقعیتی که از آن ناشی شده باز گردد و با احساسات کسی در جایی ارتباط برقرار کند.
ساختن یک فیلم، مثل هر هنر دیگری می تواند به ادراک، اجرا و نمایش تجزیه شود. مرحله اول – ادراک ناشی از تجربه هنرمند – یک موضوع شخصی و درونی است. فیلمها اغلب از یک الهام فردی آغاز می شوند. یک داستان کوتاه یک رمان، یک نمایشنامه، یک سناریو، یک ایده، یک تجربه. شاید چون فیلمسازی کمتر از نوشتن جنبه فردی دارد معمولا منبع الهام فیلم در ادبیات یا درام نهفته است.
از این گذشته، در بسیاری از هنرها، ولی بخصوص در فیلم، با شروع مرحله اجرا، اولیه مرحله متوقف نمی شود. «ادراک» در تمام طول مدت اجرا تا زمان پایان و تکمیل کار، به رشد و تکوین ادامه می دهد. در عمل معمولا دو مرحله «ادراک» و «اجرا» به نحو تفکیک ناپذیری در هم آمیخته اند و در یکدیگر اثر می گذارند، فقط در تئوری است که می توان آنها را از هم جدا کرد.
مرحله دوم: اجرا
مرحله دوم یعنی مرحله به اجرا در آمدن ادراک هنرمند و به وجود آمدن اثر هنری، بارزترین و آشکارترین جز فعالیت هنری است. این آن چیزی است که دنیا مشاهده می کند. به همین دلیل از بین دو هنرمند آن که از الهام و ادراک عمیقی برخوردار است ولی قدرت بیان چندانی ندارد. بدبختانه کمتر از هنرمندی توفیق به دست می آورد که حرف مهمی برای گفتن ندارد ولی «شگرد» کار را خوب بلد است.
مرحله سوم: نمایش
آنچه گفتیم بررسی مقدماتی مرحله دوم در سلسله مراتب هنری فیلمسازی، یعنی «تحقق» بود. مرحله سوم، یعنی مشاهده فیلم به وسیله گروهی تماشاچی، در این کتاب زیاد مطرح نیست، گرچه رابطه هنری بین فیلم و تماشاچی، با توجه به نوع واقعیتی که سینما به ما نشان می دهد مورد بحث قرار گرفته است، با وجود این در مورد فیلم این جنبه اهمیت و تمایز بیشتری دارد تا در مورد اغلب هنرهای دیگر، چونکه سینما همانطور که در جنبه تولید هم یک پدیده صنعتی و هم هنری است، در جنبه مصرفی نیز صرفا یک پدیده هنری نیست بلکه اهمیت اجتماعی هم دارد. سینما از این جهت موضوع بررسیهای جامعه شناسان متعددی بوده است که هدف آنها تحلیل روانشناسی «تماشای دسته جمعی» و تب علاقمندی به سینما و بازیگرانش بوده است تا روشن شود که آیا فیلم در موضوع جرایم نوجوانان اثر ترغیبی دارد یا بازندارند، سینما موضوع مطالعات اقتصادی هم قرار گرفته و هدف اکثر این مطالعات آن بوده که به اصطلاح زوال سینما تشخیص داده شود، در حالی که از نقطه نظر هنری زوالی وجود نداشته بلکه نوعی تولد دیگر در بین بوده است.
سینما هنری که به دنیا آمد
بیش از نیم قرن است که در سراسر جهان مردم سینما می روند و جادوی مرموز تصاویر زنده ای که در تالاری تاریک روی پرده پدیدار می شود، آنها را محصور می کند. می روند تفریح کنند، لذت ببرند ، مانند وقتی که کتاب می خوانند یا به موسیقی گوش می دهند. ولی در باره موسیقی و کتاب ، به عنوان هنر بحث می شود، حال آن که سینما را فقط سینما می دانند.
در سال 1895 میلادی در آمریکا و انگلستان و فرانسه و آلمان انواع مختلف دوربینهای فیلم برداری وسینما تقریباً در یک زمان پیدا شدند. این دستگاهها اسمهای عجیبی داشتند از قبیل کینتوسکوپ kinetoscope ، ویتاسکوپ Vitascope بایوسکوپ Bioscope یا سینما تو گراف Cinematographe . ولی همه آنها کاری شگفت می کردند.
در حقیقت تاریخ سینما به طور کلی عبارت است از شرح کارهای کارگردانان که با استعمال دستگاههای تازه راههای نوی برای ساختن فیلمهای مهیج و سرگرم کننده برای تماشاگران پیدا کرده اند.
ماشین بهتر دیدن
در سال 1895 که ادیسون در آمریکا، لومیر Lumiere در فرانسه و پل Paul در انگلستان برای اولین بار عکسهای متحرکی روی پرده سفید انداختند، شور و شوق تماشگران بود که دستگاه نو ظهور آنها را قوام و دوام بخشید. برای خود این مخترعین، سینما یک اسباب بازی علمی بود مانند سایر اختراعاتی که بر اساس کشفیات علمی قرن نوزدهم صورت می گرفت.
تئاتر صحنه را می سازد.
در تحقیق دوره قبل از پیدایش پرده در سینما، اغلب این سنت تئاتری نادیده گرفته می شود. اما چنانکه نیکلاس وارداک Nicholas Vardac در کتاب خود به نام «از صحنه تماشاخانه تا پرده سینما» این نکته را تاکید می کند، تئاتر قرن نوزدهم چه در آمریکا و چه در انگلستان هنگام پیدایش سینما کمک موثری به رواج آن کرد. تئاتر، هم از لحاظ انتخاب موضوع، و هم از لحاظ اجراء که عبارت بود از تاکید بر ملودرام و تمایل به تطبیق با واقعیت، تماشگران را برای چیزی که سینما بهتر از عهده نشان دادن آن بر می آمد آماده کرد. حتی ناشیانه ترین و ناقصترین فیلم های نخستین نیز این برتری را نشان می دهند. در «ماری ستوارت» که یکی از مشهورترین درامهای 1880 است، مهیج ترین لحظه وقتی است که جلاد تبر خود را روی گردن ماری ستوارت فرود می آورد. عامل واقعیت و تازگی حرکت روی پرده بود که نخستین تماشاگران را مجذوب ساخت؛ و در این شکی نیست که تصاویر دو بعدی و لرزان سینما را به عنوان واقعیت پذیرفتند.