شبکه های پیچیده اعصاب و رشته های عصبی را که توسط آنها بدن انسان و تمام اندام های آن کنترل می شود، می توان تحت دو عنوان اصلی گنجانید که عبارتند از : سیستم اعصاب مرکزی و سیستم اعصاب خودکار.
سیستم اعصاب مرکزی را می توان، با دقت کافی، اندامی دانست که وظایف فیزیکی و حسی[1] را در آستانه[2] آگاهی[3] و یا در بالای آن به عهده دارد. از سوی دیگر، اصولاً وظایف سیستم اعصاب خودکار محدود به وظایفی است که در زیر آستانه آگاهی صورت می گیرد، و به همین دلیل است که باید بر یک مبنای مستقل و خودکار عمل نماید. ضربان قلب، بالا و پایین رفتن ریه ها، هضم غذا، همگی آنها در واقع اعمال پیچیده و غیرارادی بدن ما هستند که در شمار وظایف سیستم عصبی خودکار قرار دارند.
سیستم اعصاب خودکار از دو شاخه مکمل یکدیگر تشکیل شده است که در اساس در مخالفت با یکدیگر عمل می کنند، یعنی سیستم اعصاب سمپاتیک و سیستم اعصاب پاراسمپاتیک[4]. رشته های عصبی هر دو سیستم مزبور به هر یک از دستگاه های بدن ما می رود که جنبه خودکار دارند. مثلاً ضربان قلب بستگی به تعادل این دو شخه از سیستم اعصاب خودکار دارد. معذالک براثر تأثیرات فیزیکی (نظیر کار و تلاش) یا احساسی و عاطفی (نظیر ترس، خشم و دلواپسی) سیستم اعصاب سمپاتیک بر پاراسمپاتیک غلبه می کند و تعداد ضربان قلب را افزایش می دهد. به طور کلی در شراتیط اضطراب، فعالیت شدید یا ضرروت محض، سیستم اعصاب پاراسمپاتیک تحت الشعاع اعصاب سمپاتیک قرار می گیرد. البته به محض این که حالت استرس [فشار روحی] برطرف شد، سیستم اعصاب پاراسمپاتیک برای عادی کردن شرایط بدن تلاش می کند. از این رو، سیستم اعصاب مزبور در شرایط آرامشس خاطر، شاخه مهمی از سیستم اعصاب خودکار بشمار می آید.
حتی امروزه نیز این مکانیسم کاملاً شناخته نشده است که چرا رنگ واقعاً «دیده می شود» و به عنوان رنگ شناخته می گردد. وقتی این پرسش ساده عنوان می شود که «چگونه ما رنگ را می بینیم؟» پاسخ هایی با عقاید مختلف بیان می شوند، و حتی مواردی نیز وجود دارد که این تردید به ما دست می دهد که پرسش مزبور خطاست و یا این که برفرض منطقی نادرستی استوار است. با این وصف ، به نظر می رسد که «نظریه تصاد[5]» هرینگ[6] فیزیولوژیست کاملاً با آنچه که به راستی در استفاده از آزمایش رنگ مشاهده می شود، انطباق دارد.
هرینگ این عقیده را ابراز داشت که «ارغوان بینائی[7]» (ماده ای است در سلول های استوانه ای شبکیه چشم که به رودوپسین[8] نیز مشهور است[9]) تحت تأثیر رنگ های رون بی رنگ می شود ولی وقتی در معرض رنگ های تیره قرار می گیرد و دوباره به حالت سابق بر می گردد. بنابراین، رنگ روشن یک اثر کاتابولیک (شکننده) بر روی این ماده دارد، در حالی که رنگ تیره از یک تأثیر آنابولیک (سازنده) برخوردار است. بنابر عقیده هرینگ، رنگ سفید ارغوان بینائی را در معرض کاتابولیسم[10] قرار داده و آن را می شکند؛ از سوی دیگر، رنگ سیاه موجب آنالیسم[11] می شود و آن را به وضع عادیش باز می گرداند. مشابه این تأثیرات در رنگ های مختلف قرمز- سبز و زرد- آبی مشاهده شده و منجر به یک «تأثیر متضاد» گردیده است که تمام رنگ ها را در شرایط روشنی یا تیره بودنشان شامل می شود.
معنای هشت رنگ
هریک از هشت رنگ با دقت انتخاب شده اند زیرا از از معنای خاص روحی و جسمی برخوردار می باشند، که اصطلاحاً «ساختار» رنگ نامیده می شود. این معنی یک اهمیت عمومی داشته و در سراسر جهان برای پیر و جوان، مرد و زن، تحصیل کرده و فاقد تحصیلات، متمدن و غیرمتمدن یکسان است. در واقع تنها محدودیتی که می توان برای کاربرد عمومی آزمایش قایل شد، عبارت است از ضرورت تماس با شخص تحت آزمایش. چنانکه این شخص قادر به درک آنچه که از او خواسته می شود باشد و ردیف های رنگ را ببیند (صرف نظر از این که کورنگ باشد یا نباشد) و رنگ ترجیحی خود را بیان کند، در این صورت انجام آزمایش مزبور در مورد او عملی است.
بسیاری از افراد تمایل به مخالفت شدید با «آزمایش های روانی» و خصوصاً آزمایشاتی دارند که مستلزم پاسخ دادن به پرسش های متعدد وقت گیر یای تنظیم کردن تعداد زیادی کارت است. از لحاظ تجربه به دست اندرکاران آزمای لوشر، این مخالفت شدید به ندرت در مورد آزمایش مزبور مشاهده است زیرا انجام این آزمایش از جاذبه و گیرائی برخوردار بوده، وقت کمی را می گیرد، و به هر تقدیر، کسانی که تحت این آزمایش قرار می گیرند با انتخاب رنگ ها «چیزی را از دست نمی دهند!» البته امکان زیادی وجود دارد که عدم تمایل آنها ناشی از افشاگری واقعی این آزمایش باشد.
در این فصل، معنا و اهمیت هر هشت رنگ به طور مفصل بیان شده است تا استفاده کننده از آن بتواند تفسیرهای ارائه شده در جدول ها را کاملاً درک کند.
رنگ خاکستری
خاکستری در این آزمایش، نه دارای رنگ است، نه تیره است و نه روشن، بلکه کاملاً آزاد هر محرک یا گرایش روانی می باشد. خاکستری خنثی است، نه ذهنی[12] است، نه عینی[13]، نه درونی است و نه برونی[14]، نه اضطراب آفرین است و نه آرام بخش. خاکستری فاقد حیطه و قلمرو بوده و فقط یک مرز است؛ مرزی مانند «سرزمین هیچ کس[15]»، در حکم یک منقطه غیرنظامی تجزیه شده میان مناطق متضاد دو طرف. خاکستری همچون دیوار برلن[16] و پرده آهنین[17] است که در هر سوی آن یک برداشت و دیدگاه متفاوت وجود دارد.
نسل نخست رمانتیکهای آلمان
شلینگ
آثار کانت رامعمولا سرچشمه زیباشناسی در آلمان می دانند ، با وجود این می توان گفت که رمانتیکهای آلمان هرگز موضع اصلی کانت رانپذیرفتند ، زیرا مشرب محتاط وذوق محافظ کار اوباب طبع آنها نبود . وقتی که فرید ریش ویلهم یوزف شلینگ ( 1775-1854) در 1796 طرح فلسفه جدید خویش را تهیه می کرد تمایزی را که کانت میان معرفت شناسی epistemology واخلاق وزیبا شناسی قائل شده بودکاملا نادیده گرفت ، واین داعیه سترگ رامطرح کرد که مثال idea زیبایی ، به معنای والای افاطونی آن ،« وحدت بخش همه مثالهای دیگر است »(18) کانت امر خوب ، امر حقیقی ، وامر زیبا را به دقت از همه متمایز می کند ، و شلینگ زیبایی را بر تارک والاترین ارزشها می نشاند ولی زیبایی نزد او درواقع همان حقیقت وخوبی در لباس مبدل است . (19)
بطور کلی شلینگ مشرب نو افلاطونی رااحیاء می کند ، هنر درنظر او عبارت از به چشم دل دیدن [18] یا کشف وشهود عقلی[19] است این تعبیر برگرفته ازجورد انوبرونو [20] است .(20) فیلسوف وشاعر ، هردو، تاکنه کائنات نفوذ می کنند وبه امر مطلق می پردازند بدین ترتیب ، هنرموانع موجود میان دنیای عینی ومثالی رافرومی ریزد نظر شلینگ درباره نسبت دقیق فلسفه با هنر متغیر است گاهی فلسفه وهنروحقیقت وزیبایی راکاملا یکسان می انگارد : گاهی نسبت میان آنها را مانند نسبت میان سنخ ازلی [21] وتصویر[22] می داند . (21)
شلینگ به سخنرانیهای خود با ابراز این امیدخاتمه بخشیده که میان هنرها وحدتی به وجود آید ودرام یونانی ، که اپرای عصر جدید صرفا تقلید ی خام از آن است ، مجدداً احیا گردد (22) کولریج مدت زمانی پیرو شلینگ بود وخود را شارح آرای او می شمرد .
نووالیس
نووالیس (فرد ریش فن هارد نبرگ ( 1772-1801) درنظریه شعر خود آشکارا به شلینگ متکی است ودر نقدعملی نیز تقریبا هرگز از حد ابراز عقایدی که به صورت کلمات قصار بیان شده فراتر نمی رود (23) حداکثر نقدی که نووالیس مجاز می داند « نقد مولد » . [23]
یعنی« توانایی تولید همان اثری است که موردنقد قرار گرفته» است ولی بدین ترتیب ،متقد را شاعر کرده ونقد را از میان برداشته است درواقع هنوز برای نقد نورامیدی باقی است پس نقد تدبیری است برای یافتن مقام اثر هنری ،کشف خوانندگان مناسب برای آن ، تعریف موقعیت آن دردنیای شعر نووالیس معتقد است که هر کتابی موجب هزاران حس وفعالیت می شود که برخی از آنهامعین وتعریف شده اند وبرخی آزادند ، وبررسی آرمانی آن حاوی گزیده یا چکیده کاملی از تمامی چیزهایی است که می توان درباره آن نوشت یا گفت: (24)
واکنر ودروتیک
ویلهلم هالینریش واکنرودر ( 1773-1798) ودوستش لودویگ تیک ( 1773-1853) را معمولا به نووالیس منتسب می دانند ، لکن درواقع نظرهای زیبا شناختی وزمینه فکری آنها بسیار متفاوت اند ، نووالیس از لحاظ فکری ، از همستر هویس وشیلر و شلینگ نسب می برد ، و واکنرو در ازهمان وهردر تیک بهگزین [24]است وتقریبا سال به سال نظریات زیبا شناختی معاصران خویش را ،ازواکنرودرگرفته تادلبستگی طولانی به نظرهای دوستش زولگر، منعکس میکند(25) پیداست که واکنرودر هنر راعمدتا درخدمت دین ، درمقام دین ، درحکم وحی می داند هرهنرمند خوبی مبهم است ، در انتظار نشسته وبرای مدد بلا واسطه الهی » دعا می کنند.(26) واکنرودر پیش از آنکه بتواند دیدگاه جدید خویش را با تفصیل بیشتری مطرح کند درگذشت. امروزه فقط نظرش درباره وحدت دین وهنر ،اعتماد ساده لوحانه اش به الهام واحساس راستین ، نظرش درباره جدایی هنراز زندگی ،ونیز انزوای هنرمند در محیطی ناسازگار به یاد مانده است .
1- منسوب به اعضای حسی، داده های حسی یا مکانیسم های عصبی موجود در فرآیندهای احساس
2- آستانه (Threshold) به معنای حدی است که افزایش آن سبب بروز اثر گردد (نظیر تحریکی که باعث ایجاد احساس می شود).
3- آگاهی و ادراک محض یم چیز، یک محرک یا یک فکر. گاهی اوقات معادل «ضمیر آگاه» است.
1- دستگاه عصبی وظیفه هدایت جریان عصبی از نقطه ای به نقطه دیگر بدن یا ارتباط موجود زنده با محیط خارج را به عهده دارد. در جانواران عالی (نظیر انسان) دستگاه عصبی از دو بخش اصلی مراکز عصبی (محرو مغز- نخاع) و رشته های عصبی (اعصاب یا ضمایم یاخته عصبی) دستگاه اعصاب مرکزی توده ای است از یاخته های عصبی که فعالیت های گوناگون را تنظیم می کند و در داخل جمجمه و ستون مهره ها قرار دارد. اعصاب محرک از آنها منشاء می گیرند و اعصاب حساس وارد آنها می شود.
دستگاه عصبی خودکار (نباتی) رشته های عصبی و گره های عصبی است که مراکز آن در مغز و مغیز تیره است و غده ها، رنگ های خونی، اندام های گوارشی، قلب و ماهیچه های صاف را عصبی می کند و عمل غیرارادی بسیاری از اندام ها را تنظیم می نماید. شاخه سمپاتیک دستگاه عصبی خودکار، بخشی از آن است که از ناحیه سینه ای و کمری مغز تیره منشاء می گیرد. این شاخه شامل رشته های عصبی و گره های عصبی است و رگ های خونی، اندام های گوارشی و درونی و غدد را عصبی می کند. شاخه پاراسمپاتیک از ناحیه جمجمه و مهره های خارجی مغز تیره منشأ می گیرد و شامل رشته های عصبی وگره های عصبی است. عمل این دستگاه بر خلاف شاخه سمپاتیک است. مثلاً سبب کوچک شدن مردمک چشم می شود (در حالی که اعصاب سمپاتیک آن را بزرگتر می کند).
1- Contrast Theory
2- Percy Theodore Herring (1967-1872) فیزیولوژیست معروف انگلیسیاست. وی کنش های بازتابی را در حیوانات مورد مطالعه قرار داد و آزمایش های تنفس مصنوعی را روی سگ ها انجام داد.
3- Visual Purple
4- Rhodopsin
5- رودوپسین (یا «راغوان شبکیه») رنگدانه قرمز مایه به بنفشی است که در قطعه خارجی سلول های استوانه ای شکل شبکیه یافت می شود.
6- کاتابولیسم (Catablism) هرگونه پدیده تجزیه ای است که در درون سلول زنده انجام گرفته و موجب تبدیل ترکیبات ساده تر می شود. این انرژی برای آنابولیسم و فعالیت های دیگر بدن لازم است.
7- آنابولیسم (Anabolism) یا «متابولیسم سازنده» عبارت است از پدیده تبدیل ترکیبات ساده به ترکیبات زنده، متشکل و سازمانیافته در موجودات زنده.
1- ذهنی (Subjective) به حالتی گفته می شود که شخص به جای تکیه کردن بر دلایل و حقایق واقعی، بر افکار و امیال خود (ذهنیات) متکی است.
2- عینی (objectve) به حالتی گفته می شود که شخص بر واقعیات بیرونی تکیه می کند و ذهنیات خود را چندان به حساب نمی آورد.
3- اشاره به انگیزه ها و عوامل درون وجود شخص یا بیرون از آن می باشد.
4 - سرزمین هیچ (no-man's land) اصطلاتحی است در زبان آلمانی و به معنای امر یا چیزی است که با گرفتاری روبرو شده باشد (نظیر شهر برلن که به دو قسمت مختلف تقسیم شده و با مشکلات سیاسی و حقوقی متعددی روبرو است).
5- دیواری است که در سال 1961 «والتر اولبریخت» (صدر اعظم آلمان شرقی) آن را در فاصله دو برلن شرقی و غربی کشید تا مانع فرار ساکنان قسمت شرقی به غربی شود.
6- اصطلاحی است که «سروینستون چرچیل» آن را درباره شوروی دوران استالین پس از جنگ جهانی دوم بکار برد، و مقصود بسته بودن مرزهای شوروی بر روی جهان خارج است.
Uision -12
intellectual intuition -13
- Giordano Brano( 1548-1600 -14) فیلسوف ایتالیایی اصحاب کلیسا لورا به اتمام بدعتگذاری درآتش سوختند .
Archetype -15
Image -16
productiue criticism -17
Electic -18